انیس شاعر شیعی مذهب هند

انیس یا میر انیس (فیض آباد 1216 یا 1217 – لکهنو 1291 قمری)، شاعر شیعی مذهب، مرثیه سرای اردو. آغاز مرثیه سرائی در زبان اردو مانند خود زبان اردو مدیون تشویق و حمایت شاهان شیعی مذهب «بیجاپور» و «گلکنده» و «احمدآباد» و ثمرۀ اختلاط ایرانیان و هندیان و آمیزش فرهنگهای پارسی و هندی است. نخستین شاعر اردو که در سوگ شهیدان کربلا در دکن قصیده سرایی کرد، "ولی دکنی" (شمس الدین محمد ولی، 1579-1155 قمری) بود که برای زبان اردو مقامی چون رودکی در شعر فارسی دارد. بعد از زوال دولت سلاطین دکن و تصرف آن خطه به وسیلۀ ارتش اکبرشاه گورکانی شعر اردو به دهلی و آگره منتقل شد و شاعران پارسی گوی دهلی مثل "حاتم" و "آبرو" و "آرزو" در جنب شعر فارسی به اردو گویی پرداختند. وجود جمع کثیری از امراء و رجال شیعه در دهلی و روابط نزدیک دربارهای صفوی و گورکانی و عزیمت گروه هایی از شاهزادگان و اشراف و سرداران و فقیهان و هنرمندان و صنعتگران و خطاطان و صوفیان و پزشکان و شاعران و موسیقیدانان ایرانی به دربارهای هند سبب گردید که زبان و شعر فارسی و نیز مذهب تشیع و نوحه سرایی بر شهدای کربلا در سراسر هند رواج پیدا کند و نه تنها از نظر مذهبی مورد علاقۀ مسلمانان قرار گیرد بلکه به عنوان هنر و موضوع تازه در شعر و ادب اردو مورد استقبال قرار گیرد. شاعران اردو مانند "امانی" و "عاصمی" و "آل علی" و "درخشان" و "سکندر" و "صبر" و "قادر" و "گمان" و "ندیم" و "ضاحک" و دیگران، مرثیه را به قصد ثواب می ساختند و چندان در بند آرایش و رنگینی سخن نبودند. امّا بعد از آنکه شاعر بزرگ اردو، میر محمد رفیع سودا (متوفی 1195 قمری) مسدس های خود را در این زمینه سرود، این فن، مورد پسند سایر شاعران افتاد و این مسدس ها همان مقام را در هند پیدا کردند که دوازده بند مرثیۀ محتشم کاشانی در بین فارسی زبانان پیدا کرده بود.

 در قرن سیزدهم هجری در لکهنو، شاعری مرثیه سرا پیدا شد که این فن را به بالاترین مقام ترقی داد. او "میر ببرعلی" فرزند "میر مستحسن خلیق فیض آبادی لکهنوی" بود. وی که ابتدا "حزین" و بعد "انیس" تخلص کرد، بزرگترین شاعر اردوست و در پرتو مهارت در زبان فارسی و خلق مضامین و تشبیهات دلچسب و سخن آفرینی و صفا و یکدستی کلام و حسن بیان، در زمینۀ نوحه و مرثیه و سلام (اصطلاحات شعر رثانی هندی) و در قالب مثنوی و قصیده و ترکیب بند و رباعیات و غزلیات پایۀ شعر اردو و فن مرثیه را چنان بالا برد که تاکنون نظیری برای او پیدا نشده است. ولادت انیس در فیض آباد (نزدیک لکهنو) به سال 1216 یا 1217 قمری اتفاق افتاده بعد از تحصیلات مقدمات به لکهنو منتقل شد و تحصیلات فارسی و عربی و علوم دینی را در آنجا ادامه داد. آن وقت شهر لکهنو مرکز تشیع و پایتخت سلاطین شیعی «اود» بود؛ در «امام باره» ها و مجالس تعزیه، ذاکران و شاعران نامی به اضافه مشغول بودند. پدر انیس، "میر خلیق" و جد او هم مرثیه سرا و مرثیه خوان بوده اند. از اینرو انیس از آغاز نوجوانی که به نظم اشعار پرداخت در زمینۀ نوحه و مرثیه سرایی طبع آزمائی کرد و دیری نگذشت که خود شاعری مشهور گردید و در مجالس مشاعره و محافل تعزیه داری و منابر ذکر مصیبت، استادی خویش را به ثبوت رسانید و مورد توجه امرا و اعیان و عامۀ شیعیان قرار گرفت. این موقعیت سبب شد که او هم شغل پدر خویش را ادامه دهد و هر چه می گذشت بر شهرت و اعتبار او افزوده می شد. امّا وی طبعی بلند داشت و هرگز از کسی مال طلب نمی کرد و در زندگی مردی بلند همّت و وقت شناس و خوش لباس و اعیان منش بود. هدایایی که به او می دادند همراه با احترام بود و گاهی امرا کفش او را جفت می کردند و زیر پالکی او می رفتند.

 بعد از تباهی لکهنو و انقراض سلاطین «اود» (1858 میلادی) انیس گاهی به تقاضای نوابها و امرا به حیدرآباد و اکبرآباد و بنارس و الله آباد و عظیم آباد پتنه می رفت، امّا زود به لکهنو برمی گشت. در سایر بلاد هم مثل لکهنو آنقدر به جمعیت برای شنیدن شعر و استفاده از کلمات او جمع می شد که در مجالس مذهبی هند سابقه نداشت. رفته رفته همانطور که خواندن کتاب "روضه الشهداء" مولی حسین واعظ کاشی در ایران به مجالس ذکر مصیبت، نام و عنوان داد، «انیس خوانی» هم در سراسر هند همان معنی و عنوان «روضه خوانی» را پیدا کرد و اکنون در دهۀ اول محرم، هیچ رادیو و تلویزیونی در هند و پاکستان و بنگلادش و کشمیر نیست که برنامه های «انیس خوانی» را با صدا و موسیقی مخصوص اجرا نکند.

اشعار انیس بیشمار است: دو هزار مرثیه و دویست بند نوحه و تعدادی رباعی وغزل آن او با قیست و هیچ شاعر اردو و فارسی در این زمینه به مرتبۀ او نمی رسد. مراثی انیس حماسه هایی عالی و جامع محاسن زبان فارسی و عربی و اردو است. آنقدر در وصف میدانهای جنگ در شب و روز و قیافۀ جنگاوران و شرح لباس و حرکات و مکالمات و شیوه های جنگ و حالت کشتگان هنر نمایی کرده که شنونده را مسحور می کند و بی جهت نیست که مقام او را در زبان اردو همپایۀ "هومر" در یونانی و فردوسی در فارسی و شکسپیر در انگلیسی دانسته اند.

منابع

 -   تذکره های شعرای اردو و به خصوص "تاریخ ادبیات اردو"

-   رام بابو سکنیا ، آب حیات، محمد حسین آزاد و دیگر منابع

جایگاه اوده در گسترش فرهنگ‌ تشيع‌ در شمال‌ شبه‌ قارة هند


اَوَدْه‌، از جايگاههاي‌ گسترش‌ فرهنگ‌ تشيع‌ در شمال‌ شبه‌ قارة هند. نام‌ اوده‌ برگرفته‌ از نام‌ شهر باستانى‌ «آيودهيا» است‌ كه‌ پايتخت‌ سرزمينى‌ به‌ همين‌ نام‌ بود كه‌ بعدها كُسالا ناميده‌ شد. اوده‌ زادگاه‌ «راما» از اسطوره‌هاي‌ مذهبى‌ هندوان‌ است‌ (مجومدار، 70 -69 ؛ مهابهارت‌، 1/374؛ راماين‌، 1/64 - 65؛ سالتوره‌، .(I/161
سرزمين‌ اوده‌ بخش‌ بزرگى‌ از فلات‌ آبرفتى‌ شمال‌ هند است‌ كه‌ بيش‌ از 138 ،53كم2 وسعت‌ دارد و در 25 و 34 تا 28 و 42 عرض‌ شمالى‌ و 79 و 44 تا 83 و 9 طول‌ شرقى‌ قرار دارد. نپال‌ در شمال‌، الله‌آباد در جنوب‌، آگره‌ در غرب‌، بنارس‌ و گوركهپور در شرق‌ اوده‌ قرار دارند. بجز 4 رودخانة بزرگ‌ گنگ‌، گومتى‌، گوگرا و راپتى‌، رودخانه‌هاي‌ كوچكى‌ نيز در اين‌ سرزمين‌ جريان‌ دارد كه‌ سرچشمة بيشتر آنها هيمالياست‌. بخش‌ وسيعى‌ از اوده‌ را جنگل‌ مى‌پوشاند (ندوي‌، 8؛ بريتانيكا، ؛ I/751 آسياتيكا، ؛ VII/59-60 VI/1014 , 1 .(EIپس‌ از استقلال‌ هند با تشكيل‌ ايالت‌ اوتارپرادش‌ در 1950م‌، اوده‌ به‌ صورت‌ بخشهاي‌ جداگانة لكهنو و فيض‌آباد جزو اين‌ ايالت‌ گرديد ( بريتانيكا، همانجا). تسيانگ‌ سياح‌چينى‌ سدة 7م‌ مى‌نويسد. آيودهيا سرزمين‌ وسيع‌ و حاصل‌خيزي‌ بود كه‌ معابد فراوان‌ هندو در آنجا قرار داشت‌ و پايتخت‌ آن‌ براي‌ بوداييان‌ داراي‌ ارزش‌ مذهبى‌ بود (ص‌ .(224-229
آگاهى‌دقيق‌ دربارة وروداسلام‌ به‌اوده‌ دردست‌ نيست‌. عبدالرحمان‌ چشتى‌ فتح‌ اوده‌ را مربوط به‌ دورة محمود غزنوي‌ (389-421ق‌/999- 1030م‌) دانسته‌ است‌ كه‌ به‌ فرماندهى‌ سالار مسعود غازي‌ تسخير شد (نك: VI/1015 , 1 .(EIمنهاج‌ سراج‌ تصرف‌ اوده‌ را مربوط به‌ زمان‌ قطب‌الدين‌ ايبك‌ (د 607ق‌/1210م‌) مى‌نويسد (1/407، 422). در 797ق‌/1395م‌ اوده‌ توسط خواجه‌ جهان‌ شرقى‌ بنيان‌گذار سلسلة شرقى‌ جونپور تصرف‌ شد و حدود 90 سال‌ تحت‌ فرمان‌ آن‌ سلسله‌ قرار داشت‌. در 889ق‌/1484م‌ بهلول‌ لودي‌ سلسلة شرقى‌ را سرنگون‌ ساخت‌ و اوده‌ در قلمرو سلاطين‌ لودي‌ قرار گرفت‌ (سيهرندي‌، 156-157؛ نيز نك: عبدالحليم‌، 45 .(44,
در دورة حكومت‌ بابر (932-937ق‌/1526-1531م‌) اوده‌ بخشى‌ از سرزمين‌ مغولان‌ هند بود و ماليات‌ مناسبى‌ از آنجا به‌ دربار بابر فرستاده‌ مى‌شد (بابر، 601-602 ,521 ؛ خان‌، .(145 در دورة اكبرشاه‌ (ه م‌) اوده‌ يكى‌ از صوبه‌هاي‌ دوازده‌گانه‌ و شامل‌ 5 سركار، 12 دستور و 35 پرگنه‌ بود. در 1010ق‌/1601م‌ شاهزاده‌ سليم‌ كه‌ بعدها با لقب‌ جهانگير به‌ سلطنت‌ رسيد، پس‌ از شورش‌ در برابر پدرش‌، در اوده‌ پايگاههايى‌ ايجاد كرد و خود را شاه‌ خواند (ابوالفضل‌، آيين‌...، 1/352، 433-441، اكبرنامه‌، 1/249-250، 289؛ برجس‌، .(62 پس‌ از مرگ‌ اورنگ‌ زيب‌ (1119ق‌/1707م‌) و ضعف‌ حكومت‌ مركزي‌ هند كه‌ باعث‌ قدرت‌ يافتن‌ حاكمان‌ منطقه‌اي‌ گرديد، در اوده‌ نيز نوابان‌ داراي‌ نفوذ و قدرت‌ فراوان‌ شدند. نوابان‌ اوده‌ از خاندانى‌ شيعة ايرانى‌ تبار بودند كه‌ نسبت‌ خود را به‌ امام‌ موسى‌ كاظم‌(ع‌) مى‌رساندند. ميرمحمد امين‌ موسوي‌ بنيان‌گذار سلسلة نوابان‌ اوده‌ بود كه‌ با استفاده‌ از ضعف‌ حكومت‌ مركزي‌ و ياري‌ گروهى‌ از مسلمانان‌، قدرت‌ برتر هندوان‌ را در اوده‌ از ميان‌ برد. او فيض‌آباد را به‌ عنوان‌ تختگاه‌ خود برگزيد. پس‌ از مرگ‌ وي‌ برادرزاده‌اش‌ منصور با لقب‌ صفدرجنگ‌ به‌ حكومت‌ رسيد. او در 1152ق‌/1739م‌ وزارت‌ امپراتوري‌ مغولان‌ هند را يافت‌ و افزايش‌ نفوذ نواب‌ اوده‌ در دستگاه‌ حكومت‌ مركزي‌، باعث‌ گسترش‌ نفوذ ايرانيان‌ در دستگاه‌ حكومت‌ مغولان‌ هند شد. او سخت‌ پاي‌بند رعايت‌ آداب‌ مذهبى‌ بود (هاليستر، 172- 175؛ رامپوري‌، 1/12-13؛ رضوي‌، «تاريخ‌...1»، 53-54 .(II/45,
پس‌ از صفدر جنگ‌ پسرش‌ شجاع‌الدوله‌ (1166- 1188ق‌/1753- 1774م‌) به‌ حكومت‌ رسيد. در دورة او نفوذ كمپانى‌ هند شرقى‌ در اوده‌ گسترش‌ يافت‌. در 1178ق‌/1764م‌ وي‌ با انگليسها به‌ جنگ‌ پرداخت‌ و پس‌ از شكست‌ در بوكسار مجبور به‌ فرار از اوده‌ شد. انگليسها پس‌ از تصرف‌ اوده‌ چون‌ با ديگر مناطق‌ هند هم‌ مرز مى‌شدند و امكان‌ درگيري‌ با آنها وجود داشت‌، دوباره‌ شجاع‌الدوله‌ را به‌ حكومت‌ اوده‌ برگرداندند و اوده‌ به‌ صورت‌ سرزمين‌ حايل‌ ميان‌ بنگال‌ كه‌ در تصرف‌ انگليس‌ بود و ديگر مناطق‌ هند درآمد. در 1187ق‌/1773م‌ شجاع‌الدوله‌ با ياري‌ كمپانى‌ هند شرقى‌ مراتهه‌ها و سال‌ بعد نيز روهيله‌ها را شكست‌ داد. در 1185ق‌/1771م‌ طبق‌ قرارداد بنارس‌ دوباره‌ الله‌آباد و كورا در برابر 5 ميليون‌ روپيه‌ به‌ شجاع‌الدوله‌ بازگردانده‌ شد (طباطبايى‌، 2/768-770؛ قريشى‌،129 -128 ؛ لايل‌،159 -157 ؛رضوي‌، شاه‌عبدالعزيز، -20 ، 13-14 25 ,21 ؛ سريوستوا، 12-14 .(II/1-4,
پس‌ از شجاع‌الدوله‌ پسرش‌ آصف‌الدوله‌ (ه م‌) به‌ حكومت‌ رسيد. او به‌ وزارت‌ حكومت‌ مغولان‌ انتخاب‌ شد و تشيع‌ را مذهب‌ حكومتى‌ اوده‌ اعلام‌ كرد (هاليستر، 177-180؛ صديق‌، .(165
پس‌ از آصف‌الدوله‌ پسرش‌ وزير على‌ به‌ حكومت‌ رسيد، اما به‌ سبب‌ مخالفت‌ با انگليس‌ از كار بركنار، و برادر ناتنى‌ آصف‌الدوله‌ به‌ نام‌ سعادت‌ على‌ به‌ حكومت‌ انتخاب‌ شد. در دورة او كمپانى‌ هند شرقى‌ بر اوده‌ تسلط كامل‌ يافت‌. پس‌ از سعادت‌ على‌ پسرش‌ غازي‌الدين‌ به‌ حكومت‌ رسيد. او در 1235ق‌/1820م‌ با پيشنهاد لرد وارن‌ هيستينگز جدايى‌ اوده‌ را از حكومت‌ دهلى‌ اعلام‌ كرد و خود را شاه‌ خواند و به‌ نام‌ خويش‌ سكه‌ ضرب‌ كرد. پس‌ از غازي‌الدي‌ پسرش‌ نصيرالدين‌ به‌ حكومت‌ رسيد. او يك‌ مركز آموزش‌ به‌ روش‌ غربى‌ در لكهنو ايجاد كرد. پس‌ از نصيرالدين‌ يكى‌ از برادران‌ غازي‌الدين‌ به‌ نام‌ محمدعلى‌ و پس‌ از او پسرش‌ امجدعلى‌ به‌ حكومت‌ رسيدند. در دورة او مفتى‌ اوده‌ از علماي‌ شيعه‌ انتخاب‌ گرديد و احكام‌ شيعى‌ در اوده‌ جاري‌ شد (رضوي‌، همان‌، 37 -35 ، «تاريخ‌»، ؛ II/78-89 دادول‌، 352 -350 ؛ هاليستر، 180- 183).
پس‌ از امجدعلى‌ پسرش‌ واجدعلى‌ (1263ق‌/1847م‌) به‌ حكومت‌ رسيد. دورة او پايان‌ حكومت‌ نوابان‌ اوده‌ است‌ و اوده‌ آخرين‌ سرزمين‌ خودمختار هند بود كه‌ ضميمة مستعمرات‌ انگليس‌ شد (رابرت‌، 237 -234 ؛ رضوي‌، همان‌، II/85 بب؛ قريشى‌، .(185 الحاق‌ اوده‌ به‌ مستعمرات‌ انگليس‌ و سلب‌ مالكيت‌ از قشر با نفوذ زمين‌داران‌ آنجا، به‌ شورش‌ سال‌ 1858م‌ هند دامن‌ زد. هر چند انگليس‌ اين‌ شورش‌ را با زحمت‌ فراوان‌ سركوب‌ كرد، ولى‌ زمينها را به‌ آنان‌ بازگرداند. قدرت‌ زمين‌داران‌ مسلمان‌ اوده‌ در دورة استعماري‌ گسترش‌ يافت‌ و اين‌ قشر حامى‌ فرهنگ‌ اردو - اسلامى‌ در شمال‌ هند مخصوصاً در اوده‌ بودند (رابينسن‌، 20 -16 ؛ رضوي‌، همان‌، ؛ II/87-88 هومز، .(173-174
اوده‌ خاستگاه‌ و محل‌ زندگى‌ شخصيتهاي‌ برجستة مسلمانان‌ بود و گسترش‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ در اين‌ منطقه‌ در دوران‌ حكومت‌ نوابان‌ شيعه‌مذهب‌ به‌ اوج‌ رسيد و آنان‌ بخشى‌ از شهرت‌ خويش‌ را از راه‌ توجه‌ به‌ اهل‌ مذهب‌، علم‌، ادب‌ و هنر به‌ دست‌ آوردند و دربارشان‌ جايگاه‌ مشاهير برجسته‌اي‌ بود كه‌ از دهلى‌ و ديگر نقاط هند به‌ آنجا مهاجرت‌ مى‌كردند. در اين‌ دوره‌ اوده‌ شاهد تحول‌ زبان‌ ادبى‌ مسلمانان‌ هند بود و جايگاه‌ والاي‌ زبان‌ اردو در دربار نوابان‌ باعث‌ كاهش‌ نقش‌ زبان‌ فارسى‌ گرديد.
مشاهير برجستة اوده‌ اينانند: سراج‌الدين‌ على‌ متخلص‌ به‌ آرزو (ه م‌)، اشرف‌على‌ خان‌ متخلص‌ به‌ فغان‌، ميرزا محمد رفيع‌ سودا شاعر و نويسندة اردو و فارسى‌ زبان‌، هاريچاران‌ داس‌ نويسندة چهارگلزار شجاعى‌، و سيد محمد بلگرامى‌ (سريوستوا، ؛ II/346-350 صديق‌، 173 171, ,168 -167 ؛ رضوي‌، شاه‌ عبدالعزيز، .(59
آثار تاريخى‌: اوده‌ به‌ سبب‌ پيشينة تاريخى‌ و اهميت‌ مذهبى‌ كه‌ نزد هندوان‌ و بوداييان‌ داشت‌، داراي‌ آثار مهمى‌ مربوط به‌ پيش‌ از اسلام‌ است‌. همچنين‌ از آثار نامبردار دورة اسلامى‌ پيش‌ از نوابان‌ اوده‌ از مزارشاه‌ مينا در مچى‌ بهون‌، مقبرة شيخ‌ ابراهيم‌ چشتى‌ در لكهنو، و مسجد بابر درنزديكى‌ محل‌ تولد راما مى‌توان‌ ياد كرد (سريوستوا، ؛ II/313-314 I/636 , 2 ؛ EIرامپوري‌، 1/45-46).
شكوفايى‌ هنر معماري‌ اوده‌ از دورة نوابان‌ اوده‌ آغاز مى‌گردد كه‌ خود ادامة سبك‌ دهلى‌ به‌ شمار مى‌آيد. از آن‌ دوره‌ آثار فراوانى‌ برجاي‌ مانده‌ است‌ كه‌ بيشتر اهميت‌ مذهبى‌ دارند و از آن‌ ميان‌، مى‌توان‌ به‌ چندين‌ امام‌باره‌(ه م‌) اشاره‌كرد. شبيه‌سازي‌آرامگاههاي‌ امامان‌شيعه‌ در مناطق‌ مختلف‌ از ديگر آثار مذهبى‌ آنجا به‌ شمار مى‌آيد (رضوي‌، «تاريخ‌»، ؛ II/77-84 كخ‌، 132؛ هاليستر، 176- 178، 182-183؛ صديق‌، 166 -165 ؛ «دائرةالمعارف‌...1»، .(X/234
مآخذ: ابوالفضل‌ علامى‌، آيين‌ اكبري‌، به‌ كوشش‌ ه. بلوخمان‌، كلكته‌، 1872م‌؛ همو، اكبرنامه‌، به‌ كوشش‌ مولوي‌ عبدالرحيم‌، كلكته‌، 1879م‌؛ راماين‌، به‌ كوشش‌ عبدالودود اظهر دهلوي‌، تهران‌، 1350ش‌؛ رامپوري‌، محمدنجم‌، تاريخ‌ اوده‌، كراچى‌، 1978م‌؛ سيهرندي‌، يحيى‌، تاريخ‌ مبارك‌ شاهى‌، به‌ كوشش‌ محمد هدايت‌ حسين‌، كلكته‌، 1931م‌؛ طباطبايى‌، غلامحسين‌، سيرالمتأخرين‌، لكهنو، 1866م‌؛ كخ‌، ابا، معماري‌ هند، ترجمة حسين‌سلطان‌زاده‌، تهران‌، 1373ش‌؛ منهاج‌سراج‌، عثمان‌، طبقات‌ناصري‌، به‌ كوشش‌ عبدالحى‌ حبيبى‌، تهران‌، 1363ش‌، مهابهارت‌، ترجمة ميرغياث‌الدين‌ على‌ قزوينى‌، به‌ كوشش‌ محمدرضا جلالى‌ نايينى‌ و ن‌. س‌. شوكلا، تهران‌ 1358ش‌؛ ندوي‌، معين‌الدين‌، معجم‌الامكنة، حيدرآباد دكن‌، 1353ق‌؛ هاليستر، جان‌ نُرمن‌، تشيع‌ در هند، ترجمة آزرميدخت‌ مشايخ‌ فريدنى‌، تهران‌، 1373ش‌؛ نيز:
Halim, History of the Lodi Sultans, Delhi, 1974; Asiatica; Babur, Z. M., B ? bur - N ? ma, tr. A. S. Beveridge, New Delhi, 1970; Britannica; Burgess, J., The Chronology of Indian History, Delhi, 1975; Dodwell, H. H., X Clive in Bengal, 1756-60 n , The Cambridge History of India, New Delhi, 1987, vol. V; EI 1 ; EI 2 ; Encyclopedia of World Art, New York, 1965; Holmes, T. R., X The Greased Cartridges n , The Cambridge History of India, New Delhi, 1981, vol. VI; Khan, Zain, Tabaqat - i Baburi, tr. S. H. Askari, Delhi, 1982; Lyall, A., The Rise and Expansion of British Dominion in India, New Delhi, 1984; Majumdar, R. C., Ancient India, Patna, 1960; Qureshi, I. H., Ulema in Politics, Karachi, 1972; Rizvi, A. A., Sh ? h'Abd al - p Az / z, Canberra, 1982; id, A Socio - Intellectual History of Isn ? 'Ashar / Sh / ' / s in India, Canberra, 1986; Roberts of Kandahar, An Eye Witness Account of the Indian Mutiny, Delhi, 1983; Robinson, F., Separatism Among Indian Muslim, London, 1974; Sadiq, M., A History of Urdu Literature, Karachi, 1985; Saletore, R. N., Encyclopaedia of Indian Culture, New Delhi, 1985; Srivastava, A. L., Shuja - ud - Daulah of Awadh, Agra, 1974; Tsiang, H., Buddhist Records of the Western World, tr. S. Beal, Delhi, 1981.

امام‌ باره‌

اِمام‌ْباره‌، يا امام‌ بارا، به‌ مفهوم‌ «امام‌خانه‌»، بناهايى‌ در سرزمين‌ هند كه‌ شيعيان‌ براي‌ برگذاري‌ مراسم‌ مذهبى‌ خاص‌ خود، در ماه‌ محرم‌، در آنها گرد مى‌آيند.
امام‌ باره‌ گاه‌ به‌ نامهايى‌ چون‌ خانقاه‌ نيز خوانده‌ مى‌شود، چنانكه‌ حسينيه‌ها را در جنوب‌ هند عاشورخانه‌ مى‌نامند. نخستين‌بار نواب‌ صفدر جنگ‌ (د 1167ق‌/1754م‌)، فرمانرواي‌ ايالت‌ اوده‌، در دهلى‌ ساختمانى‌ براي‌ برگذاري‌ مراسم‌ عزاداري‌ محرم‌ بنا نهاد كه‌ مى‌توان‌ آن‌ را نخستين‌ نمونة امام‌ باره‌ دانست‌ (نك: دهلوي‌، 1/222؛ كول‌، 95 ؛ 2 .(EI
پس‌ از بناي‌ امام‌ بارة آصف‌الدوله‌ در 1198ق‌/1784م‌، احداث‌ امام‌باره‌ها رونق‌ گرفت‌ (نك: ه د، 1/426-427). سپس‌ براي‌ آرامگاه‌ بزرگان‌ نيز از آنها استفاده‌ شد. تأمين‌ هزينه‌ براي‌ امام‌ باره‌ در عرف‌ شيعيان‌ هند، همانند فرهنگ‌ ايرانيان‌، ثواب‌ شمرده‌ مى‌شده‌ است‌ (نك: هاليستر، 166 -165 ؛ كول‌، 97 -96 ؛ 2 .(EI
در روزهاي‌ سوگواري‌ غالباً مرسوم‌ بوده‌ است‌ كه‌ امام‌ باره‌ را چراغان‌ كنند؛ چنانكه‌ شوشتري‌ (د 1220ق‌/1805م‌) نوشته‌ است‌، امام‌ بارة آصف‌الدوله‌ را با شمع‌ و چراغ‌، آيينه‌ها و اسباب‌ طلا و جواهر آذين‌ مى‌بستند (ص‌ 424). گاه‌ در بيرون‌ امام‌ باره‌ در گودالى‌ آتش‌ روشن‌ مى‌كنند تا نشانة آتش‌افروزي‌ يزيديان‌ در خيمه‌گاه‌ امام‌ حسين‌(ع‌) و يادآور ظلم‌ آنان‌ باشد. عبور از روي‌ آتش‌ (زغالهاي‌ گداخته‌) با پاي‌ برهنه‌ از جملة رسوم‌ اين‌ سوگواريها بوده‌ است‌. برخلاف‌ امام‌ باره‌هايى‌ چون‌ آصفيه‌، همة امام‌ باره‌ها داراي‌ سراي‌ «زنانه‌» نيستند و گاه‌ در مواردي‌ خاص‌ در اختيار زنان‌ قرار مى‌گيرند (هاليستر، 167-168, .(174
اتاقكى‌ آراسته‌ كه‌ نماد تابوت‌ امام‌ حسين‌(ع‌) است‌ و در هند عموماً به‌ آن‌ «تعزيه‌» گفته‌ مى‌شود، مهم‌ترين‌ وسيلة برگذاري‌ مراسم‌ در امام‌باره‌ به‌ شمار مى‌آيد. امام‌ باره‌ همچنين‌ داراي‌ ضريحى‌ ثابت‌ (قبري‌ نمادين‌) است‌ كه‌ «كربلا» ناميده‌ مى‌شود (جعفري‌، 225, 222-223, 226 ؛ هاليستر، 172-173 ,166 ؛ لولين‌ جونز، .(206 دسته‌هاي‌ عزاداري‌ ميان‌ امام‌ باره‌ها آمد و شد مى‌كنند و در حالى‌ كه‌ عَلَمها را به‌ همراه‌ دارند، «تعزيه‌» را نيز بر روي‌ شانه‌ حركت‌ مى‌دهند (آرزو، 158-159؛ جعفري‌، 224 .(222,
در ساخت‌ امام‌ باره‌ها سنتهاي‌ معماري‌ كاملاً يكسان‌ اعمال‌ نشده‌، اما پاره‌اي‌ خصوصيات‌ حاكى‌ از تعلق‌ آنها به‌ سبك‌ معماري‌ متأخر دورة گوركانى‌ است‌ (نك: لولين‌ جونز، .(209 عناصر اين‌ سبك‌ را در بناهايى‌ چون‌ امام‌ بارة لكهنو مى‌توان‌ بازيافت‌ X/233) ؛ EWA, نيز نك: كخ‌، .(132
امام‌ بارة آصف‌الدوله‌ كه‌ معتبرترين‌ بنا از اين‌ نوع‌ است‌، در مجموعه‌اي‌ از مسجد، صحنها و دروازه‌هاي‌ آن‌ قرار دارد و از مهم‌ترين‌ بناهاي‌ تاريخى‌ لكهنو به‌ شمار مى‌آيد. در اين‌ مجموعه‌، امام‌ باره‌ و مسجد جامع‌ لكهنو با 3 گنبد در محوطة اصلى‌ قرار گرفته‌اند (رامپوري‌، 3/296-297؛ هاليستر، 158 -157 ؛ كول‌، .(95-98 بناي‌ اصلى‌ اين‌ امام‌ باره‌ تالاري‌ گنبددار به‌ ابعاد تقريبى‌ 16ئ49 متر است‌ و ايوانهايى‌ در دو طرف‌ آن‌ وجود دارد. تمامى‌ بنا را سقفى‌ سترگ‌ از آجر و سيمان‌ مى‌پوشاند («فرهنگ‌...1»، ؛ XVI/195 هاليستر، همانجا؛ رضوي‌، .(II/76
امام‌ بارة حسين‌آباد كوچك‌تر از آصفيه‌ است‌ و يك‌ سده‌ پس‌ از آن‌ ساخته‌ شده‌ است‌. اين‌ امام‌باره‌ كه‌ مدفن‌ بانى‌ آن‌ است‌، هرچند تزييناتى‌ چشمگير دارد، اما از نظر استخوان‌بندي‌ بنا كم‌ اهميت‌ شمرده‌ مى‌شود (كول‌، 95 ؛ «فرهنگ‌»، 195 .(XVI/190-191,
امام‌ بارة شاه‌ نجف‌ در مُتى‌ محل‌ لكهنو نيز مقبرة بانى‌ آن‌ را در خود دارد. گنبدخانة اين‌ امام‌باره‌ محل‌ برگذاري‌ مراسم‌ تعزيه‌ است‌. بدين‌سان‌، مانند بسياري‌ از ديگر امام‌باره‌ها كاركردي‌ چند گانه‌ دارد (هاليستر، 159 ؛ داس‌، .(75
مآخذ: آرزو، على‌، چراغ‌ هدايت‌، بمبئى‌، 1390ق‌؛ دهلوي‌، احمد، فرهنگ‌ آصفيه‌، دهلى‌، 1974م‌؛ رامپوري‌، محمد، تاريخ‌اوده‌، كراچى‌،1980م‌؛ شوشتري‌،عبداللطيف‌، تحفة العالم‌، به‌ كوشش‌ صمد موحد، تهران‌، 1363ش‌؛ نيز:
Cole, J.R.I., Roots of North Indian Sh / q ism in Iran and Iraq, Delhi, 1989; Das, N., The Architecture of Imambaras, Lucknow, 1991; EI 2 ; EWA; Hollister, J.N., The Shi q a of India, New Delhi, 1979; The Imperial Gazetteer of India , New Delhi , 1907-1909 ; Jaffri , H. A. , X Muharram Ceremonies in India n , Ta q ziyeh, Ritual and Drama in Iran, New York/Tehran, 1979; Koch, E., Mughal Architecture, Munich, 1991; Llewellyn-Jones, R., A Fatal Friendship, Delhi, 1985; Rizvi, A. A., A Socio-Intellectual History of the Isn ? p Ashar / Sh / q / s in India, Canberra, 1986

حماسه دينى در ادب پارسى در هند

چاپ پست الكترونيكي


اشاره: در گنجينه گهربار، اما ناشناخته ادب پارسى، حماسه هاى منظوم دينى كه به دلاوريهاى مولاى متقيان، على، عليه السلام، پرداخته اند، فراوان اند كه بسيارى از آنها با نام عام »حمله حيدرى« سروده و تدوين شده اند و در مجالس مذهبى، نقالى ها و پرده خوانى ها و در خانه ها و پاى كرسيها سالهاى سال خوانده و شنيده شده اند.
اينك به بررسى زندگى و شرح حال يكى از معروفترين سرايندگان »حمله حيدرى« مى پردازيم.


باذل
نخستين شاعرى كه »حمله حيدرى« سرود و اين نام را درباره منظومه هاى حماسى مربوط به حضرت على، عليه السلام، به كار برد »باذل« بود.
نام اصلى »باذل« ميرزا محمد رفيع مشهدى شاهجهان آبادى است. نام او را رفيع، رفيع الدين و رفعت هم نوشته اند و در نسبش هروى و خراسانى هم ذكر شده است. در تذكره ها آمده كه به »رفيع خان« و يا »خان« مشهور بوده و در شعر به »باذل« (به معناى بخشنده) تخلص مى كرده است. برخى گفته اند كه در خراسان به دنيا آمد و در روزگار شاهجهان (1037 تا 1067 ق) به هند آمد. اما مطابق آنچه بيشتر مورخان نوشته اند، باذل در شاهجهان آباد (دهلى كنونى) به دنيا آمد و مثل بقيه افراد خانواده در دربار پادشاهان گوركانى هند به خدمت مشغول شد. او مدتى در خدمت شاهزاده معزالدين (فرزند عالمگير) بود. باذل پس از فوت عالمگير (1118 ق.) از خدمت عزل شد (تنها يك نفر نوشته كه خودش از كار كناره گيرى كرد و بقيه گفته اند كه عزل شد). او به دهلى بازگشت و عزلت اختيار كرد و به هيچ كار ديگرى مشغول نشد. تا اينكه در سال 1123 ق. (و يا 1124 ق.) مصادف با 1711 م. در همان شهر درگذشت.
آن گونه كه در كتابها آمده باذل فردى اخلاق گرا، فاضل، مردم دوست و خير بوده و بر مردم آسان مى گرفته است.
معروفترين سروده باذل »حمله حيدرى« است. گرچه آثار زيادى داشته كه برخى از آنها باقى مانده است. برخى غزلهاى او در تذكره هايى كه شرح حالش را نوشته اند آمده است. نمونه نثر او در يك نسخه خطى كه در موزه ملى پاكستان موجود است.

حمله حيدرى
»حمله حيدرى« معروفترين سروده باذل است. چه بسا اگر اين كتاب نبود امروز نامى از باذل به عنوان حكمران يا شاعر باقى نمانده بود. او نخستين كسى است كه به شيوه شاهنامه فردوسى به سرودن منظومه اى حماسى درباره جنگهاى تاريخ اسلام پرداخت و نام آن را »حمله حيدرى« گذاشت. بعدها شاعران بسيارى اين شيوه را با همين نام ادامه دادند.
البته قبل از باذل هم حماسه هاى دينى به زبان فارسى فراوان بودند. بيشترين آنها مربوط به دلاوريهاى حمزه سيدالشهدا، محمد بن حنفيه، مختار و ابومسلم خراسانى بود كه شاعران پارسى گوى با حال و هوايى ايرانى و گاهى عرب ستيزانه، تاريخ و افسانه با هم آميخته بودند و حمزه نامه ها، مختارنامه ها و ابومسلم نامه هاى فراوانى پديد آورده بودند. اين قصه ها بعضاً با مخالفت علماى دينى رو به رو مى شد. پيش از باذل منظومه هايى درباره مولاى متقيان هم سروده شده بود، مثل »خاورنامه« يا »خاوران نامه« توسط محمدبن حسام خوسفى در سال 830ق. كه كتابى افسانه اى، خيالى و غير تاريخى است و يا »شاهنامه حيرتى« كه در سال 953 ق. سروده شده و يا »غزونامه اسيرى« سروده شده به سال 967 ق. اما هيچكدام اقبال عمومى كتاب باذل را نيافتند. هنوز چند سالى از مرگ باذل نگذشته بود كه كتاب او شهرت فراوانى يافت و چندين شاعر در صدد تكميل آن بر آمدند ؛ به زبانهاى مختلف ترجمه شد و در امام باره ها (حسينيه ها)ى هند و در تكيه ها، خانقاهها و پرده خوانى هاى ايران خوانده مى شد.
باذل »حمله حيدرى« را در قالب مثنوى و به تقليد از وزن شاهنامه در بحر متقارب سروده است. تعداد ابيات اين كتاب را 20000، 24000، 28000، 30000، 40000، 90000 نوشته اند. رقم درست بايد بين 20 تا 30 هزار بيت باشد؛ چرا كه در تذكره هايى كه در زمان باذل نوشته شده چنين آمده و تذكره هاى بعدى احتمالاً كتاب باذل را به اضافه تكمله ها و تتمه هاى آن مورد محاسبه قرار داده اند. نسخه اى كه در دست حقير است حدود 24000 بيت دارد و دائرةالمعارف تشيع نيز اين رقم را تأييد كرده است.
باذل منظومه خود را براساس »معارج النبوة فى مدارج الفتوة« نوشته ملامعين الدين مسكين فراهى (تأليف 907 ق.) نوشته است كه كتاب مستندى براساس احاديث به شمار مى رود.
حمله حيدرى از بعثت پيامبر آغاز مى شود و تا پايان خلافت عثمان را در بر مى گيرد و پس از آن با مرگ باذل ناتمام مى ماند.
حمله حيدرى باذل چنين شروع مى شود:
به نام خداوند بسياربخش
خردبخش و دين بخش و ديناربخش
همه كام دنيا و دين كردگار
از اين هر سه نعمت نمود آشكار
كه در قدرتش چشم و دل واكنى
در اين آفرينش تماشا كنى
ببينى ز روى زمين تا سپهر
زهر ذره اى تا درخشنده مهر
زهر نقش كايد تو را در نظر
فزايد يقينش به دل بيشتر
زهر كارگيرى شمارى جدا
ببينى چه ها كرده منع خدا

مطالب كتاب به طور خلاصه به اين شرح است: مقدمه، مدح پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، مدح مولا، عليه السلام، مناجات و توبه، بعثت، ماجراهاى سالهاى اول اسلام، معراج، هجرت، عروسى حضرت زهرا، عليهاالسلام، مامور شدن حضرت به قتل عبدالرحمن، غزوه بدر، غزوه احد، نجات پيامبر در احد، غزوه حمدالاسد، غزوه احزاب، صلح حديبيه، نامه پيامبر به پنج پادشاه، جنگ خيبر، غزوه موته، فتح مكه، رفتن مولا به سوى بنى خزيمه، غزوه حنين، فتح طائف، حركت به شام و جانشينى مولا در مدينه، فتح وادى رمل، خاتم بخشيدن به سائل، نزول سوره برائت، بيمار شدن حسنين، عليهماالسلام، آمدن سائل به در خانه اميرالمؤمنين، آمدن يتيم و اسير و سوره هل اتى، مباهله، آيه تطهير، رفتن مولا به يمن، آيه ولايت، آيه اول سوره عنكبوت، وصى نمودن مولا، ساقى نامه، خم غدير، خطبه غدير، بيمارى پيامبر، فوت پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، وداع با پيامبر، نصيحت نامه مؤلف، دفن پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، سقيفه، خلافت ابوبكر، فدك، ماجراى مسجد و سقط جنين، قضيه اميرالمؤمنين با خالد، مرگ ابوبكر، خلافت عمر، چند ماجرا از مولا، قتل عمر، شورا، خلافت عثمان، ماجراى اباذر، شكايت از عمار، تظلم ستمديدگان نزد مولا، محاصره خانه عثمان و قتل عثمان.
بيت پايانى كه سروده باذل است چنين است:
بكن غور ز انصاف در اين سخن
وزان پس تودانى بكن يا مكن

باذل در سبب نظم كتاب مى گويد شبى درباره كارهاى خود مى انديشيده كه دچار الهام غيبى مى شود:
به فكر غزل تا به كى خون خورى
چنين خون بيحاصلى چون خورى
چه حاصل تو را از غزل غير اين
كه بر او كند سامعت آفرين
زهاتف شنيدم چو اين گفت نغز
به سرآمد از ذوق در جوش مغز
دواندم به هر سوى پيك خيال
نديدم يكى قصد بى قيل و قال
كه بى آب روغن نيايد زماست
به غير دروغى نبد هيچ راست
زدم راى با دل در اين مدعا
به پاسخ دلم گفت »باذل« چرا
نبندى عروس سخن را حلى
ز نعت نبى و ز مدح على
در آن داستان هيچ جز راست نيست
سرمويى آنجا كم و كاست نيست

باذل در مدح حيدر كرار چنين پرشور است:
پس از مصطفى مدح شير خدا
بود نزد ارباب عرفان روا
به مدح على خامه سر مى كنم
زمين تا فلك پر گهر مى كنم
على صورت قدرت كردگار
على در جهان حجت كردگار...

او گاهى از شاعرانى كه تملق گوى پادشاهان هستند انتقاد مى كند:
همين است اگر شيوه شاعرى
پس از شاعرى هست باذل برى

در كتاب او برخلاف همه شاعران هم عصرش و برخلاف ساير نسخه هاى بعدى »حمله حيدرى« خبرى از مدح پادشاهان نيست. او با وجودى كه خود به كار دولتى و ديوانى مشغول بوده، مدح مولا را با ستايش غيرمعصومان نياميخته است. مناجات او براى ظهور هم جالب و خواندنى است:
امام زمان حجت كردگار
فروزنده گوهر هشت و چار
شكفته گل گلشن سرورى
برازنده مسند احمدى
فروغ دل شاه دلدل سوار
چو حيدر گزارنده ذوالفقار
طرازنده عصمت فاطمى
فرازنده رايت هاشمى
بجا از وجودش سپهر و زمين
جهان چون نگين دان و او چون نگين
قضا بنده حكم فرمان او
قدر شخصى از پيشكاران او
زر ازكان جودش بود باصره
ز ايوان او عرش يك كنگره...
مسيحا به كف شمع تابنده حور
همى جويد از دهر نور ظهور
فلك در رهش با دل پراميد
نمودست روى كواكب سفيد
... ندارم خيال دگر در نظر
مگر آنكه سازم فداى تو سر
دگر توبه اى نيست از من روا
مگر آب شمشير شويد مرا
از آن رو به درگاه حى قديم
به بخشايش جرمهاى عظيم
وسيله كنم ذات پاك تو را
كه بخشد خداوند بيشك مرا
نوشته اند كه باذل پنجاه سال را صرف سرودن اين منظومه كرده است. برخى گفته اند كه باذل كار خود را به سال 1119 به پايان برده و اين با خبرى كه مى گويد منظومه با مرگ او در سال 1123 ناتمام مانده سازگارى ندارد. شايد باذل در سالهاى آخر عمر خود به دليل كهولت و بيمارى و يا تنگدستى قادر به ادامه نبوده است. شخصى به نام مفتى مير محمد عباس در آخر نسخه چاپ سنگى اين كتاب به سال 1267 ق. چنين آورده است:
ز تاريخ آن روزگار شريف
به تخمين خبر داد »نظم شريف«
كه »نظم شريف« به حساب ابجد مى شود سال 1119 ق. (1707 م). اته شرق شناس و اديب آلمانى هم به استناد قول »ويلهلم پرچ« نويسنده فهرست نسخه هاى خطى فارسى كتابخانه برلين مى گويد كه سرايش منظومه سال 1119 به پايان رسيده است.
پس از مرگ باذل چند نفر كار ناتمام او را ادامه دادند. از آن جمله ميرزا ارجمند آزاد كشميرى بود كه به خواهش فخرالدين محمدخان پسرعموى باذل كار او را ادامه داده (حدود سال 1132 ق.) و يا ابوطالب فندرسكى اصفهانى كه خود تكمله باذل را سروده بود. در سال 1135 شخصى به نام نجف تصميم مى گيرد كه كار باذل را تمام كند و اين كار را هم شروع مى كند، اما چون فرصت كافى نداشته، تكلمه فندرسكى را پس از چند بيت از خود به كتاب باذل متصل مى كند.
تكمله فندرسكى معروف ترين تكمله »حمله حيدرى« باذل است. شخصى به نام پسندعلى بلگرامى هم كار او تكميل كرده است (1183 ق.) و همين طور عبدالعلى خان ميان احسن بنگالى و شخص ناشناسى به نام كرم، يا كريم كه كار باذل را در سال 1135 ق. تكميل كرده است. او درباره باذل گفته:
به يك مصرع باذل خوش كلام
سخن مختصر كرده ام والسلام
چندين نفر هم به تقليد باذل خود مستقيماً حمله حيدرى سروده اند. مثل راجى كرمانى، گل احمد، فقير قهدريجانى، مهدى على خان عاشق هندى، محب على خان حكمت، عيانى، افتخار العلماى صهبا و...
در ميان اين افراد شاعرانى از قرون 12 هجرى تا كمتر از پنجاه سال قبل ديده مى شوند.
كتاب باذل بسرعت مورد استقبال قرار گرفت و حتى به زبانهاى ديگر ترجمه شد. برخى ترجمه هاى كتاب حمله حيدرى عبارتند از: »حرب حيدرى« از محمد نوروز حسن بلگرامى (پس از 1252 ق.)، از سيد ذوالفقار صفا (م. 1260 ق.)، »هيبت حيدرى« از واجد على اختر شاه اوده (م. 1265 ق.)، سيد ابرار حسين (م. 1300 ق.)، »حربه حيدرى« از حيدر ميرزا (چاپ لكنهو)، »غلبه حيدرى« از محمد ميرزا بن تجلى على شاه (همگى به اردو)، ميرمحمد حسن على خان حسن سندى (م. 1324 ق.) به سندى. همچنين ترجمه هايى از اين كتاب به پشتو، گجراتى، بنگالى و تركى گزارش شده است.
»حمله حيدرى« باذل معروفترين حمله حيدرى در جهان (خصوصاً در خارج از ايران) است. كثرت اعجاب برانگيز نسخه هاى اين كتاب در كتابخانه ها نشان دهنده رواج و محبوبيت فراوان اين كتاب درگذشته است. معرفى نسخه هاى موجود از اين كتاب خود بحث بسيار مفصلى است اما در اينجا به اين مختصر بسنده مى كنيم كه دو نسخه از اين كتاب در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است كه يك نسخه از آن به شماره 9416 (كه البته ناقص است) از قديمى ترين نسخه هاى اين كتاب به شمار مى رود. احمد منزوى در فهرست مشترك نسخه هاى خطى جلد پنجم، 27 نسخه مختلف از اين كتاب را نام برده است.
كتابخانه مركزى دانشگاه تهران سه نسخه از اين كتاب دارد. در كتابخانه مجلس سه نسخه، كتابخانه ملك دو نسخه، كتابخانه ملى تبريز چهار نسخه، كتابخانه يزد دو نسخه، كتابخانه مهدوى تهران دو نسخه، كتابخانه مدرسه سپهسالار (شهيد مطهرى) دو نسخه، كتابخانه آيت اله مرعشى يك نسخه، كتابخانه آيت اله گلپايگانى چهار نسخه، كتابخانه آيت اله خوانسارى (خوانسار) يك نسخه و.... از اين كتاب موجود است. (همراه با تكمله يا بدون آن).
در كتابخانه ملى پاريس چهار نسخه، در كتابخانه عليگره هند دو نسخه، در ديوان هند يك نسخه، در كتابخانه برلين دو نسخه، در بودليان دو نسخه، در موزه بريتانيا شش نسخه، در بانكيپور هند چهار نسخه، در تاشكند دو نسخه، در باكو شش نسخه، و در لكنهو، آصفيه، بوهار، داكا، بهاراتپور، دوشنبه، اتراپرادش، هر كدام يك نسخه، گنج بخش پاكستان دو نسخه، محمودآباد هند هشت نسخه، موزه سالار پاكستان نه نسخه از اين كتاب را مى توان يافت.
كتابشناسان مشهور اروپايى همچون ريو، اته، بلوشه، استورى، براون و ديگران همگى درباره اين كتاب مطالبى نوشته اند. در تذكره هاى قديمى و جديد مثل تاريخ ادبيات ايران، حماسه سرايى در ايران، الذريعه، كلمات الشعرا، نتايج الانكار، مجمع النفائس، منتخب اللطايف، مرآةالعالم، تاريخ محمدى، مرآةالصفا، مرآة جهان نما، خلاصةالكلام، صحف ابراهيم، بهارستان سخن، تذكره حسينى، تاريخ ادبيات مسلمانان پاكستان و هند، مآثرالامرا، سفينه خوشگو، نشتر عشق، تذكره پيمانه، رياض الشعرا و.... اشاراتى كوتاه يا مفصل به باذل و كتابش رفته است.
اين كتاب در آگره مرادآباد، لكنهو، متهرا، لاهور، بمبئى، تهران، تبريز، اصفهان چاپ سنگى شده است. از آخرين چاپ اين كتاب در ايران (با حروفچينى نامناسب و اغلاط فراوان) چند دهه مى گذرد.


منابع:
1. حماسه سرايى در ايران، ذبيح الله صفا
2. فهرستواره كتابهاى فارسى،احمد منزوى، جلد سوم
3. دائرةالمعارف تشيع، جلد ششم
4. ادبيات بر مبناى تأليف استورى. نوشته برگل، ترجمه آرين پور و ديگران
5. فهرست هاى نسخه هاى خطى كتابخانه هاى مختلف

جنبش های اسلامی در هند

این موضوع که جمعیت مسلمانان هند تحت تاثیر مذهب هندو بوده موضوع بی نظیری است; به طور مثال، صوفیسم (Sufism) اقتباسی از ودانتا (vadanta) است. در طول قرن ها، اسلام چندین بار در هند متحمل اصلاحاتی شده است که بعضی به سوی مدرنیزاسیون و بعضی بیشتر به سوی بنیادگرایی بوده است. مسلمانان در هند به دو طبقه متمایز براساس خاستگاهشان طبقه بندی شده اند. این طبقه بندی به نظام طبقاتی هندوئیسم شبیه است. که اصطلاحا وارنا شراما (Varnashrama) نامیده می شود. مسلمانان به طور گسترده ای به دو گروه طبقه بندی شده اند. به عبارت دیگر اشرف (Ashraf) و اجلف (Ajlaf) اشرف دوباره به شیخ ها (Sheikhs)، سیدها (Sayyeds)، مگاهال ها (Mugahls) و پاتان ها (Pathans) طبقه بندی شده اند، که گفته می شود سیدها از نسل پیامبر هستند و احترام زیادی دارند. شیخ ها از تبار عرب و در طبقه بندی در درجه بعدی قرار دارند. مگاهال ها، از نوادگان حاکم مسلمانان در هند هستند و در رتبه سوم این طبقه بندی قرار دارند. پاتان ها شامل سپاهیانی هستند که از نواحی شمال غربی، یعنی افغانستان آمده اند و آخرین گروه شریفان را تشکیل می دهند. از سوی دیگر اجلف ها نوکیشان هندی اند و دارای نژاد مشترکی هستند. آنها در مقایسه با گروه اشرف از طبقه پایین تر برخوردارند. هند قرن نوزدهم نظاره گر اصلاحات اجتماعی - مذهبی در هندوئیسم بود. بسیاری از نهضت های اصلاحی نظیر پارتانا سماج، آریا سماج و چند نهضت دیگر در قرن نوزدهم شروع به کار کردند. همه این اصلاحات تلاش هایی برای هدایت دینی هندو به سوی ودانتا بود که محور اصلی فلسفه هندوئیسم را تشکیل می داد.

برخلاف هندوئیسم که برای اصلاحات انعطاف پذیر و اصلاح پذیر است، دین اسلام برای تغییر، غیرمنعطف و سخت است. در دین اسلام، انتقاد از آیین و از آداب و رسوم قدیمی ممنوع است و بدعت محسوب می شود. مدرنیزاسیون به عنوان تهدیدی برای روش زندگی یک مسلمان تلقی شده است. با وجود چنین تعصباتی، همه اصلاحات قرن نوزدهم بیشتر به بنیادگرایی انجامیده تا مدرنیزاسیون. دو نوع از این اصلاحات و جنبش ها وهابی ها و تبلیغی ها هستند.

 

1. وهابیت :(Wahabis)

جنبش وهابیت در قرن نوزدهم در عربستان سعودی و به وسیله محمد بن عبدالوهاب (1792 - 1730) آغاز شد. این جنبش همه مذاهب دیگر را نوعی بدعت و کفر محسوب می کرد و نسبت به آنها تساهل نشان نمی داد. جنبش وهابیت در هند به واسطه سید احمد بریلاوی (1831 - 1789 م) آغاز شد و متعلق به رای بارلی بود.

زمانی که مشاهده کرد اسلام به سوی خرافه پرستی و پرستش اغراق آمیز از قدسیان و پیامبران سوق داده شده است، اسلام را بیشتر به ریشه های بنیادی اش به قرائت وهابیت، کشاند.

به هر حال، وهابیون بریلاوی هیچ رابطه مستقیمی با همتایانشان در جزیره عربستان نداشتند. هدف این گروه تاسیس حکومت اسلامی در هند یا در دارالسلام (islam - ul - Dar) بود. اگرچه جنبش وهابیت با بریتانیا می جنگید، ولی اصل مهم این جنبش تغییری نکرد که برتری مسلمانان در سراسر هند بود. دو جنبش بنیادگرای دیگر که تحت تاثیر جنبش وهابیت قرار گرفت و برای موجودیت آن اهمیت قائل بود، جنبش شریعت الله (shariatullah) بود که با جنبش فایرزی تاسیس شد و تلاش می کرد به دهقانان فقیر در بنگال علیه زمین داران ستمگر کمک کند. بزودی این جنبش، یک جنبش ضد هندو شد و جنبش دئوبان (Deoban) شهرت یافت. این جنبش مدارسی را برای آموزش مسلمانان هند تاسیس کرد، مدلی که هنوز در مدارس جهان اسلام دیده می شود. این جنبش دانش آموزانی را از سراسر جهان اسلام جذب کرد و ملت های عرب ثروتمند، از نظر مالی بودجه این مدارس را تامین می کردند. بنیادگرایی در این مدارس نهادینه شده بود. در کشور هند یک نوع گرایش از ناسازگاری بین جنبش دئوبان و جنبش وهابیت وجود دارد که عمدتا به علت اختلاف مالی می باشد. در گذر زمان این نهضت ها تحت عنوان جنبش اصلاحات مسلمانان شروع شده بود که مسیرها را تغییر داد و متمایل به قدرت و کنترل بر جمعیت گشت.

 

2. جنبش تبلیغی :(Tabligis)

دایانادا ساراسوتیز آریسا ساماج نوکیشان مسلمان را به تزکیه نفس واداشت. همچنان که در واکنش به این مسئله، مولانا الیاس موات یک نهضت تبلیغی را در سال 1927 م در راجستان به راه انداخت. نوکیشان هندو به اصول مختلط از اسلام عمل می کردند. همچنان که از لحاظ فرهنگی بیشتر به هندو شبیه بودند تا مسلمان. مولانا را با تبدیل کردن دین نوکیشان به «مسلمانان کامل » این جنبش را آغاز کرد و این شعار را مطرح کرد: «آی مسلمانان، مسلمان باشید». آداب و رسوم و آموزه های اسلام به شیوه سازش ناپذیری آموزش داده شد. در ابتدا این جنبش به منطقه موات محدود شد، اما بعد از مرگ مولانا به سرعت به مناطق دیگر اشاعه یافت. این جنبش اصول خشکی را از قوانین اسلام دنبال کرد.

تبلیغیون به اعتقادات دینی، الگوهای حجاب و متدهای جامع آداب و رسوم دینی مقید هستند. انبوهی از مردم مسلمان (Jama|at) دور هم جمع می شوند و جزئیات دقیق اصول دینی به آنها تعلیم داده می شود تا از آن پیروی کنند. اکنون نیمی از جمعیت مسلمانان در این شبه قاره از این جنبش پیروی می کنند. اگرچه این جنبش یک سازمان غیرسیاسی است، اما توانایی دارند تا در کوتاه ترین مدت به بسیج گروه زیادی از مسلمانان برای گردهمایی بپردازند. بیشتر اصلاحات میانه روتر در دین اسلام به طور همزمان اتفاق افتاد. امروزه چنین اصلاحاتی طرفداران کمی دارد. جنبش های علیگره و احمدیا دو نهضت اصلاحی میانه رو هستند.

 

3. جنبش علیگره :(Aligarh Movement)

سید احمدخان (1891 - 1817) تلاش کرد تا یک جهش اجتماعی در میان مسلمانان هند براه اندازد که به اصطلاح جنبش علیگره نامیده شد. هدف اصلی این جنبش ایجاد تعدادی مدارس و کالج برای بالا بردن سطح آموزش بود. در این مدارس و کالج ها به زبان اردو اهمیت زیادی داده می شد. سید احمد خان، صلح و سازش بین اسلام و مسیحیت را برقرار کرد و با قصد خاصی، شباهت های این دو دین را نشان داد و حتی دلسوزانه کتابی را در ارتباط با کتاب انجیل نوشت. ترجمه اردوی کتاب هایی در رابطه با هنر و علوم غربی توسط انجمن ترجمه ای که او تاسیس کرده بود، صورت گرفت. علی رغم اشاعه موفقیت آمیز اصلاحات اجتماعی، سید احمد خان نتوانست به اعتدال مورد نیاز دین در اموری نظیر تحصیلات زنان و سیستم حجاب (P U R DA) برای زنان مظلوم دست پیدا کند. تحصیلات مختص طبقات متوسط و بالا بود و اصلاحات سید احمد خان به این علت که همه مسلمانان را در بر نمی گرفت، مورد انتقاد قرار گرفت.

 

4. جنبش احمدیا :(Ahmadias)

این جنبش در سال 1889 میلادی توسط میرزا غلام احمد پایه گذاری شد. این جنبش بر اساس دین جهانی برای همه جوامع پایه گذاری شد. این جنبش، آموزش به صورت لیبرال غربی را در بین مسلمانان با تاسیس تعدادی از مدارس و کالج ها اشاعه داد. میرزا غلام با جهاد کردن مخالف بود، اما در همان زمان روحیه دینی قوی را در بین مسلمانان القا کرد. این جنبش محکم ترین و سازمان یافته ترین گروه مسلمان در کشور هند بود. علت سقوط این جنبش عقیده به تصوف بود.

 

5. گروه آقاخان :(The Aga Khan|s)

جدا از فرقه سنی ها و شیعیان، فرقه ای دیگر در شبه قاره هند، به نام آقاخانی ها وجود دارد که جامعه اسلامی نیزاری (Nazari) است که امامشان آقاخان است و از یک گروه انشعابی نشات گرفته است. این گروه، اسماعیل را به عنوان امام هفتم به جای برادرش پذیرفتند. این فرقه یک خط پیوسته از امامان را دنبال کرد تا اینکه امروز به آقاخان که نفر چهل و نهم این سلسله است، رسید. بعضی از فرقه های شیعه از قبول هر امامی پس از مرگ امام دوازدهم که بدون وارث بود، امتناع کردند. مسلمانان نیزاری به خاطر این تفاوت ها گروه متفاوت از یکدیگر هستند. در نسل سیزدهم بعد از علی (ع) بود که فرقه شیعه مجددا، بین پیروان نیزاری و برادرش تقسیم شد (که بعدا به عنوان جامعه بحرا شناخته شد). مسلمانان نیزاری از آقاخان پیروی می کنند و سالروز تولدش را به عنوان یک روز مقدس تر از محرم جشن می گیرند. پیروان آقاخان از هر گروه مسلمان دیگری، غربی تر هستند. بیشتر پیروانشان در انگلستان تحصیل می کنند. هزاران سال پیش، آنها رقبای خلفای بغداد بودند و مانند خلفای فاطمیان در مصر، حکومت می کردند. بعد از اینکه نفوذشان در مصر کم شد، در ایران تا سال 1840 م، زمانی که چهل و ششمین خلیفه مجبور به ترک ایران شد، باقی ماندند. آنها سپس به طرف هند و پاکستان حرکت کردند و در آن جا رابطه ای دوستانه با بریتانیا برقرار کردند. شهر مکه اینان را نپذیرفت، لذا نتوانستند آنجا را زیارت کنند. در سال 1866 م تفسیرشان از قرآن، باعث اختلاف بین پیروانشان و کسانی که به فرقه های دیگر شیعه رجعت کرده بودند، شد. آقاخانی ها همچنین به سوءاستفاده کردن از بودجه مالی نیزاری ها در سال 1905م متهم شدند، ولی در دادگاه پیروز شدند.

مدرنیزاسیون دین توسط آقاخانی ها، جایگاه مناسبی را در دنیای مسلمانان پیدا نکرد. مسلمانان نیزار گجرات، خوجاز نامیده شدند. در طول قرن شانزدهم و هفدهم، نیزاری های هندی اغلب عقیده داشتند که به متون هندو مراجعه کنند; همچنان که به قرآن کریم (که البته اولین کتاب آنها بود) رجوع می کردند. در واقع، امروزه تعداد قابل ملاحظه ای از آقاخانی ها از آرمان ها و القائات به گاوادا گیتا لذت برده و چیزهایی را اقتباس کرده اند. بر خلاف مسلمانان دیگر، آنها سروده هایی را در طول مراسم دعا می خوانند که معمولا این سروده ها به زبان هندی، مثلا گجراتی بود. به علاوه بعضی از نیزاری ها عقیده دارند که تجسم روح در یک شرایط خاص ممکن است. عمدتا اینان مسلمانانی هستند که صوفیسم را می پذیرند. زمانی آقاخانی ها تلاش کردند تا حضرت علی (ع) را به دهمین تجسد ویشنو (Vishnu) طبقه بندی کنند، گرچه امروزه، دیگر به آن عقیده ندارند. در نتیجه اختلاف بین اصلاح طلبان و فرقه های ارتدکس دین، بسیاری آنها را ترک گفتند و به فرقه شیعه پیوستند و بدین ترتیب با آنها یکی شدند. عقیده بر آن بود که تنها چهار میلیون مسلمان به آقاخان وفادار ماندند. به هر حال پس از فروپاشی شوروی و تولد کشورهای تازه استقلال یافته نظیر ازبکستان، ترکمنستان و تاجیکستان، بسیاری از آقاخانی ها در این کشورها زندگی می کردند و معتقد به دین خود بودند. امروزه عقیده بر آن است که آقاخان، حدود بیست میلیون نفر طرفدار دارد.

تلاش های دیگری برای مدرنیزه کردن مناسک دینی با تاثیرات متفاوتی در کشور صورت گرفته است. شیبلی نعمانی سعی کرد تا مسلمانان، نگرش انعطاف پذیرتری نسبت به هندوها از خود نشان بدهند و ایده های جدیدی را بپذیرند، اما موفق نشد. بارالدین تیجی (1906 - 1844م) تلاش کرد تا سیستم حجاب را در شهر بمبی براندازد. حرکت هایی به سوی تعبیر مجدد از کتب مقدس، تاریخ و رفتار از سوی هالی و اخیرا از سوی مولانا وحیدالدین خان صورت گرفته است. نیروهای مسلمان سنتی آنقدر قوی هستند که اجازه هیچ تغییر اساسی در جبهه مذهبی - اجتماعی نمی دهند. بر خلاف اینکه اصلاحات در آیین هندو صورت گرفته است، اصلاحات بنیادین واقعی در اسلام به صورت رؤیای افراد خاص در طول تاریخ باقی مانده است. پهاک در سال 1989 م نوشت که «نفوذ اسلام سنتی (ارتدکسی) بر افکار مسلمانان آنقدر قوی بود که در هیچ جای هند، جامعه مسلمانان تا کنون نتوانسته است از گروه های بارز مسلمانان آزادیخواه که به ارزش های مدرن متعهد هستند، حمایت کند. هیچ تلاش جدی در ارزیابی نقادانه واقعی از میراثشان صورت نگرفته است.» پس از استقلال هند، اصلاحات در دین اسلام توسط اقلیت مسلمان با شک و تردید روبه رو بود.

جنبش اسلامی میانه رو دیگری که برای اصلاحات تلاش کرد، جنبش اصلاح طلب بحرا (Bohra) است. اعضای بحرا عمدتا در کار تجارت تجهیزات نظامی هستند. این جنبش مدرن می کوشد تا اقتدار رهبران مذهبی را بر دین تعدیل کند. آنها همچنین سعی دارند که قرآن را از دید الهیات لیبرال مسیحی تفسیر کنند. در دهه 1970م یک اصلاح طلب دیگر که حمید دالوی نامیده می شد، برای مدرنیزه کردن اسلام در هند تلاش جدی را شروع کرد. او پیشنهاد کرد که از سیستم حجاب باید دوری کرد و به زنان آزادی بیشتری در جوامع اسلامی اعطا شود. به این علت جنبش او را کفرآمیز خواندند و پس از مرگش این نهضت دیگر ادامه پیدا نکرد. بیشتر نهضت های مشابه این نهضت، نتوانسته اند نتایج مهمی را در اصلاح جنبه های اجتماعی - دینی اسلام در هند به دست آورند. بنیادگرایی در هند به آسانی پذیرفته می شد; در حالی که از پذیرش نهضت های میانه رو اجتناب می شود.

هر تلاشی در آینده که باعث شود دین را در انطباق با دنیای علمی برابر بگیرد، تهدیدی برای هویت اسلامی در نظر گرفته می شود. دین، قانون در اسلام است و عقیده بر این است که هر تحولی در آن جدایی از دین و ایمان است. سیر سید (جنبش علیگره) به دلیل اقداماتش یک کافر یا بی دین نامیده شد و دالوی (msm) به عنوان منافق (Munafique) یا یک بدعت گذار نامیده شد. دین بخشی تکمیلی آداب و رسوم مسلمانان را تشکیل می دهد و هر نوع اصلاحی بدون دین محکوم به شکست است. در یک زمان این اعتقاد نسنجیده نسبت به دین می تواند منجر به بنیادگرایی افراطی شبیه وهابیت یا سازمان های بدون جهت مثل جماعت تبلیغ شود. وجود یک پایگاه اقلیت در هند منجر شده است که هر تلاشی در مدرنیزاسیون به عنوان تلاشی در جهت هندوسازی (Isation_ Hindu) در نظر گرفته شود. حتی از نظام حجاب به عنوان هویت دینی دفاع می شود که این هویت جنبه های بشردوستانه و تبعیض را نادیده می انگارد. اقلیت مسلمان و اکثریت هندو در هند باید به دنبال تبادل ایده ها در بافت غیردینی باشند که بین فرقه های مذهبی تفرقه نیاندازد. این امر از زاویه دور غیرممکن است، بدین علت که دو طرف قسم خوردند یک ذره نسبت به یکدیگر کوتاه نیایند. سرسختی بین این دو گروه منجر به نزاع بین این دو دین بزرگ یعنی هند و اسلام شده است که اجتناب از آن بسیار دشوار است. به نظر می آید که این دو گروه که از دو شیوه متفاوت از فلسفه و عرفان پیروی می کنند، و به سرعت از یکدیگر دور می شوند.

 

سخن پایانی

به غیراز ادیان نام برده، گروه های دینی قومی مستقلی در هند وجود دارد که تقریبا به طور فعال حامل سنت های نژادی منحصر به فردی هستند. اگر فقط از نظام های عقیدتی مهم نام ببریم، تنوع قابل ملاحظه حیات دینی در هند را نادیده انگاشته ایم. دکترین های پیچیده و نهادهای سنتی بزرگ از طریق اسناد نوشتاری حفظ شده اند و به مکاتب بیشمار از اندیشه ها، فرقه ها، شیوه و راه هایی از زهد و پارسایی تقسیم شده اند. در بسیاری موارد، این تقسیمات از تعالیم خدایان بزرگ ناشی می شد; خدایانی که به طور پیوسته ظهور می کردند تا پیروانشان را با کشف و شهودی نو و یا راه هایی برای رستگاری راهنمایی کنند. در هند معاصر، مهاجرت تعداد زیادی از مردم به مراکز شهری و تاثیر مدرنیزاسیون باعث ظهور ادیان جدید، احیای مذاهب و اصلاحات در چارچوب سنت های بزرگ شده است که بدنه اصلی آموزه ها و انواع مراسم دینی را خلق می کند. در موارد دیگر تکثر ادیان از طریق همگرایی یا انباشت گروه های اجتماعی یکپارچه - هر یک با دیدگاه خاص خودشان نسبت به الوهیت - در چارچوب دنیایی از جوامع کشاورزی ظاهر شدند که اساس فرهنگشان برپایه سنت های ادبی و آیینی مورد نظر زبان های سانسکریت و زبان های محلی بوده است. تعامل محلی بین سنت های بزرگ و صورت های محلی پرستش و عقیده که بر مبنای روستا، طبقه، قبیله و اختلافات زبانی هستند، یک رشته از شکل های آیینی و اسطوره شناسی را خلق کرده است که به طور گسترده ای در سراسر کشور متفاوت هستند. در چارچوب این تفاوت ها، ادیان هندی قرن هاست که مدارای قابل ملاحظه ای نسبت به دیدگاه های جایگزین در مورد الوهیت و رستگاری نشان داده اند. همچنان که وقتی «در قرن پنجم و ششم قبل از میلاد مسیح دو دین جدید به طور همزمان در هند به وجود آمدند که کاملا در تضاد با سندیت آسمانی وداها بودند. اگر در جای دیگر این مسئله اتفاق می افتاد قطعا قتل عام می شدند. در ایران این امر موقعی که مانویت ظهور یافت و همزمان کریتر بر سر کارآمد، به وقوع پیوست، ولی در هند این اتفاق نیفتاد... صرف اینکه مکتب های جدید آمدند و تحولی را در تفکر هندی به وجود آوردند و هند را تحت تاثیر قرار دادند، خود نشان دهنده این است که این تمدن پویاست، یعنی هیچ وقت چیزی در آن به صورت ایستا نیست و حتی خود سنت در حال حرکت است. اگر بودائیسم در هند ریشه نداد، دلیل اصلی اش این بود که از قرن هشتم و نهم، نوعی رنسانس جدید نسبت به بودائیسم به هندوئیسم پدید آمد و اگر هم دین بودا شکست خورد، علت اصلی آن فقط مجادله و بحث بود، نه شمشیر و کتک و چوب تاکید.» (14)

تجلی تساهل دینی در هند در تعریف کشور به عنوان یک دولت سکولار یافت می شود، که در چارچوب آن، دولت از زمان استقلال به طور رسمی، جدا از هر دینی، با توجه به برابری دینی در نزد قانون باقی مانده است. در واقع دشوار است که وابستگی دینی را از زندگی اجتماعی هندیان جدا سازیم. دولت هایی که اکثریت جمعیت کشورشان یک دین را می پذیرند، خط مرزی بین حکومت و مذهب نفوذپذیر است; به طور مثال در تامیل نادو، دولت معابد هندو را اداره می کند، در حالی که در پنجاب حزب سیاسی سیک آشکارا مجلس دولتی را در کنترل خود دارد. یکی از برجسته ترین ویژگی های سیاست هند، خصوصا از دهه 1960 میلادی به بعد رشد ثابت ایدئولوژی های سرسخت (آشوب طلب) بوده است که تنها راه رستگاری را در یک سنت دینی می بیند و تقاضا می کند که نهادهای مردمی با تعابیر کتب مقدس از سوی این ایدئولوژی ها منطبق باشد. حیات بنیادگرایی مذهبی و تاثیر آن بر زندگی اجتماعی به صورت شورش ها و احزاب سیاسی، از زمره بزرگ ترین چالش های نهادهای سیاسی هند در دهه 1990 میلادی بوده است.

 

پی نوشت ها:

1. کتاب سبز (هند)، وزارت امور خارجه، تهران 1379، ص 134.

2. همان، ص 135.

3. فصلنامه پل فیروزه، گفت و گوی رامین جهانبلگو با داریوش شایگان، سال دوم، شماره ششم، زمستان 1381، ص 139.

4. داریوش، شایگان، ادیان و مکتب های فلسفی هند، تهران، انتشارات سپهر، 1362، ص 181.

5. همان، ص 28.

6. پی، هاردی، مسلمانان هند بریتانیا، ترجمه حسن لاهوتی، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی 1369، ص 17.

7. تاراچیز، تاثیر اسلام در فرهنگ هند، ترجمه علی پیرنیا، عزت الوینی عثمانی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374، ص 74 - 73.

8. همان، ص 189.

9. همان، ص 192.

10. جان نورمن، هالیستر، تشیع در هند، ترجمه آزرمیدخت مشایخ، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1373، ص 114.

11. همان، ص 5.

12. عباس، اطهر رضوی، شیعه در هند، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.

13. کتاب سبز (هند)، ص 128.

14. فصلنامه پل فیروزه، همان، ص 136.

آداب و رسوم ويژه عزاداري محرم در ميان شيعيان هند









شيعيان هند با خانه تکاني و نظافت حسينه‌ها، مساجد و احداث تکيه‌ها و آماده‌سازي مکان‌هاي عزاداري به منظور برگزاري آيين بزرگداشت ياد و خاطره سالار شهيدان و يارانش چند روز قبل از آغاز ماه محرم با شور و هيجان خاصي به استقبال اين ماه مي‌روند.

شيعيان هند که حدود ? ???درصد جمعيت نزديک به يکصد و پنجاه ميليوني مسلمانان اين کشور را تشکيل مي‌دهند، در ماه‌هاي محرم و صفر و بويژه در دهه عاشورا با علاقه‌ي وصف نشدني، برنامه‌هاي مختلف و ويژه‌اي را برگزار مي‌کنند.

اين برنامه‌ها از روز اول محرم آغاز مي‌گردد و تا پايان روز عاشورا و مراسم ويژه شام غريبان در تمامي روز و تا ساعاتي از شب ادامه مي‌يابد.

در مناطق شيعه‌نشين هند از جمله شهرهاي «لکنهو»، «امرهه» و «کشمير» عموما مکان‌هاي ويژه‌اي ساخته مي‌گردد که به «امام‌باره» معروف است و تقريبا مکاني همچون تکيه و حسينيه در ايران است که عزاداري ماه محرم در آنها برگزار مي‌گردد.

امام‌باره شهر لکنهو مرکز ايالت «اوتارپرادش» واقع در شمال هند که پر جمعيت‌ترين ايالت هند است از جمله بزرگترين امام‌باره‌هاي هند است که قدمت آن به حدود چهارصد سال مي‌رسد و در شمار آثار باستاني هند ثبت شده است.

بيشتر مراسم عزاداري درهند در ماه‌هاي محرم و صفر در امام‌باره‌ها برگزار مي‌گردد.

مجالس عزاداري امام حسين (ع) عموما شامل سخنراني توسط علماي محلي و نيز نوحه خواني به زبان محلي است. همانند ديگر مناطق شيعه‌نشين جهان در هند نيز چند روزدهه اول محرم هرکدام به نام اهل بيت و ياران امام حسين (ع) نام‌گذاري شده است و هر روز به نام خاصي مراسم برگزار مي‌گردد.

از روز چهارم محرم به نام حضرت حر عزاداري صورت مي‌گيرد که همراه با برگزاري مجالس عزا، مردم نذورات خود را نيز در قالب غذاهاي ويژه‌اي که براي اين ايام مي‌پزند ادا مي‌کنند.

روز پنجم به نام فرزندان حضرت زينب (س)، روز ششم به نام حضرت علي اکبر، هفتم محرم به نام حضرت قاسم، هشتم به ياد حضرت ابوالفضل، نهم به نام حضرت علي اصغر و دهم به نام سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين گرامي داشته مي‌شود.

از روزاول محرم عزاداران با شربت پذيرايي مي‌شوند اما در روزهاي تاسوعا و عاشورا مردم همراه با ديگر غذاها نذورات خود را به صورت غذايي که به حاضري معروف است و شامل مقداري نان و کباب و يا غذايي شبيه به قيمه ايراني است در اختيار عزاداران قرار مي‌دهند.

در روز نهم که به ياد حضرت علي اصغر گرامي داشته مي‌شود توزيع شير ميان مردم بسيار رايج است.

از اول تا ششم محرم عموما مجالس عزاداري در منازل و يا امام‌باره ها انجام مي‌گردد اما از اين روز به بعد دسته جات عزادار بعد از ظهرها به خيابان‌ها آمده و مراسم خود را به صورت راهپيمايي در خيابان انجام مي‌دهند.

اين نوع عزاداري در روز هفتم که به نام حضرت قاسم (ع) انجام مي‌گردد به «مهني» معروف است.

مردم مسلمان هند اعتقاد دارند که بنا بر بعضي روايات در چنين روزي حضرت قاسم (ع) با دختر امام حسين (ع) ازدواج کرده است.

در عزاداري روز نهم که به نام حضرت علي اصغر برگزار مي‌شود، عزاداران گهواره‌اي را به صورت نمادين روي دستان خود حمل مي‌کنند.

شيعيان هند شب عاشورا را نيز همانند شبهاي قدر گرامي مي‌دارند و تا صبح بيدار مي‌مانند و به عزاداري و مرثيه سرايي مي‌پردازند.

عزاداري روز عاشورا نيز که از بامداد اين روز آغاز مي‌گردد تا عصر ادامه مي‌يابد و عموما مردم در اين فاصله به حرمت شرايطي که در اين ساعات در روز عاشورا بر خاندان امام حسين (ع) گذشته است از خوردن پرهيز مي‌کنند و بعد از اتمام رسمي مراسم به هنگام عصر روزه نمادين خود را با غذاهاي نذري که با عدس و برنج پخته مي‌شود افطار مي‌کنند که به‌اين عمل «فاقه‌شکني» گفته مي‌شود.

سينه زني، زنجير زني، قمه زني و راه رفتن با پاي برهنه روي آتش از جمله کارهايي است که عزاداران عاشورا در بزرگداشت اين روز انجام مي‌دهند.

بعد از نماز مغرب و عشا مراسم شام غريبان آغاز مي‌گردد و مردم هر شهر يا محله در يک محل جمع مي‌شوند اما رسوم ويژه‌اي براي اين شب آنچنان که در ايران معمول است وجود ندارد و تنها مرثيه خوانان به ذکر مصيبت بازماندگان عاشورا مي‌پردازند.

در مراسم سينه زني و زنجير زني از بعضي سازها همچون طبل و تعدادي ادوات موسيقي محلي نيز هماهنگ با نواي مرثيه استفاده مي‌گردد.

از جمله آداب و رسوم ويژه ماه‌هاي محرم و صفر در بين شيعيان هند اين است که هيچگونه مراسم ازدواجي دراين ماه انجام نمي‌گيرد و مردم ترجيح مي‌دهند لباس نو خريداري نکنند و از برگزاري مراسمي همچون جشن تولد نيز پرهيز مي کنند.

زنان نيز علاوه بر آنکه در مجالس عمومي که در امامباره‌ها برگزار مي‌گردد شرکت مي‌کنند مجالس ويژه‌اي را در منازل خود نيز به مورد اجرا مي‌گذارند که در آن زناني که به «حديث خوان» معروفند براي شرکت‌کنندگان در مراسم سخنراني و مرثيه سرايي مي‌کنند.

تا پيش از سال ? ?????در هند حرکت دستجات عزادار در خيابان‌ها ممنوع بود اما از اين سال به بعد شيعيان اجازه يافتند مراسم خود را در معابر عمومي نيز انجام دهند.

عزاداري محرم در ميان شيعيان هند

 شيعيان هند با خانه تكاني و نظافت حسينيه ها؛ مساجد و احداث تكيه ها و آماده سازي مكانهاي عزاداري به منظور برگزاري آيين بزرگداشت ياد و خاطره سالار شهيدان و يارانش چند روز قبل از آغاز ماه محرم با شور و هيجان خاصي به استقبال اين ماه مي روند.
شيعيان هند كه حدود 10 درصد جمعيت نزديك به يكصد و پنجاه ميليوني مسلمانان اين كشور را تشكيل مي دهند؛ در ماههاي محرم و صفر و بويژه در دهه عاشورا با علاقه وصف نشدني؛ برنامه هاي مختلف و ويژه اي را برگزار مي كنند، اين برنامه ها از روز اول محرم آغاز مي شود و تا پايان روز عاشورا و مراسم ويژه شام غريبان در تمامي روز و تا ساعاتي از شب ادامه مي يابد، در مناطق شيعه نشين هند از جمله شهرهاي «لكنهو»، «امرهه» و «كشمير» عموماً مكانهاي ويژه اي ساخته مي شود كه به «امام باره» معروف است و تقريباً مكاني همچون تكيه و حسينيه در ايران است كه عزاداري ماه محرم در آنها برگزار مي گردد. امام باره شهر لكنهو مركز ايالت «اوتارپرادش» واقع در شمال هند كه پرجمعيت ترين ايالت هند است، از جمله بزرگترين امام باره هاي هند است كه قدمت آن به حدود چهارصد سال مي رسد و در شمار آثار باستاني هند ثبت شده است.
عزاداري امام حسين(ع) عموماً شامل سخنراني توسط علماي محلي و نيز نوحه خواني به زبان محلي است، همانند ديگر مناطق شيعه نشين جهان در هند نيز چند روز دهه اول محرم هر كدام به نام اهل بيت(ع) و ياران امام حسين(ع) نامگذاري شده است و هر روز به نام خاصي مراسم برگزار مي گردد.
از روز چهارم محرم به نام حضرت حر عزاداري مي شود كه همراه با برگزاري مجالس عزا؛ مردم نذورات خود را نيز در قالب غذاهاي ويژه اي كه براي اين ايام مي پزند، ادا مي كنند.
روز پنجم به نام فرزندان حضرت زينب(س)؛ روز ششم به نام حضرت علي اكبر؛ هفتم محرم به نام حضرت قاسم؛ هشتم به ياد حضرت ابوالفضل؛ نهم به نام حضرت علي اصغر و دهم به نام سالار شهيدان حضرت اباعبدا... الحسين(ع) گرامي داشته مي شود.
از روز اول محرم عزاداران با شربت پذيرايي مي شوند، اما در روزهاي تاسوعا و عاشورا مردم همراه با ديگر غذاها نذورات خود را به صورت غذايي كه به حاضري معروف است و شامل مقداري نان و كباب و يا غذايي شبيه به قيمه ايراني است در اختيار عزاداران قرار مي دهند.
در روز نهم كه به ياد حضرت علي اصغر گرامي داشته مي شود توزيع شير ميان مردم بسيار رايج است.
از اول تا ششم محرم عموماً مجالس عزاداري در منازل و يا امام باره ها انجام مي گردد، اما از اين روز به بعد دسته هاي عزادار بعد از ظهرها به خيابانها آمده و مراسم خود را به صورت راهپيمايي در خيابان انجام مي دهند، در عزاداري روز نهم كه به نام حضرت علي اصغر برگزار مي شود؛ عزاداران گهواره اي را به صورت نمادين روي دستان خود حمل مي كنند، شيعيان هند شب عاشورا را نيز همانند شبهاي قدر گرامي مي دارند و تا صبح بيدار مي مانند و به عزاداري و مرثيه سرايي مي پردازند.
عزاداري روز عاشورا نيز كه از بامداد اين روز آغاز مي گردد تا عصر ادامه مي يابد و عموماً مردم در اين فاصله به حرمت شرايطي كه در اين ساعات در روز عاشورا بر خاندان امام حسين(ع) گذشته است از خوردن پرهيز مي كنند و بعد از اتمام رسمي مراسم به هنگام عصر روزه نمادين خود را با غذاهاي نذري كه با عدس و برنج پخته مي شود افطار مي كنند كه به اين عمل «فاقه شكني» گفته مي شود.
سينه زني، زنجيرزني از جمله كارهايي است كه عزاداران عاشورا در بزرگداشت اين روز انجام مي دهند، بعد از نماز مغرب و عشا مراسم شام غريبان آغاز مي شود و مردم هر شهر يا محله در يك محل جمع مي شوند، اما رسوم ويژه اي براي اين شب آنچنان كه در ايران معمول است وجود ندارد و تنها مرثيه خوانان به ذكر مصيبت بازماندگان عاشورا مي پردازند.
در مراسم سينه زني و زنجيرزني از بعضي سازها همچون طبل و تعدادي ادوات موسيقي محلي نيز هماهنگ با نواي مرثيه استفاده مي شود، از جمله آداب و رسوم ويژه ماههاي محرم و صفر در بين شيعيان هند اين است كه هيچ گونه مراسم ازدواجي در اين ماه انجام نمي گيرد و مردم ترجيح مي دهند لباس نو خريداري نكنند و از برگزاري مراسمي همچون جشن تولد نيز پرهيز مي كنند، زنان نيز علاوه بر آنكه در مجالس عمومي كه در امام باره ها برگزار مي گردد شركت مي كنند مجالس ويژه اي را در منازل خود به مورد اجرا مي گذارند كه در آن زناني كه به «حديث خوان» معروفند براي شركت كنندگان در مراسم، سخنراني و مرثيه سرايي مي كنند. تا پيش از سال 1978 در هند حركت دسته هاي عزادار در خيابانها ممنوع بود اما از اين سال به بعد شيعيان اجازه يافتند مراسم خود را در مكانهاي عمومي نيز انجام دهند.

نگاهی به کتاب پندیات جوانمردی

 پندیات جوانمردی ، کتابی به فارسی دربارة تعلیمات اخلاقی اسماعیلیة نزاری . این کتاب که در قرن نهم و دهم تألیف شده ، مشتمل است بر موعظه های علی شاه معروف به مستنصر بالله دوم (متوفی 885)، سی ودومین امامِ شاخة قاسم شاهی اسماعیلیان نزاری (دفتری ، 1992، ص 456). نسخه های فارسی پندیات جوانمردی هنوز در مجموعه های نسخه های خطی اسماعیلیان نزاری قاسم شاهی ، که تنها بازماندگان اسماعیلیان نزاری هستند، در بدخشانِ تاجیکستان (درشُغنان و روشن و دیگر نواحی آنجا)، بدخشانِ افغانستان ، و مناطق مجاور از جمله هونزا و دیگر نواحی شمال پاکستان و نیز در کاشغر در ترکستان چین نگهداری می شود. «خوجه * »های نزاری شبه قارة هند نیز تحریرات سِندی (به خط خوجکی ) و گُجراتی این کتاب را حفظ کرده اند (پوناوالا، ص 268).

مطالب و مفاهیم پندیات جوانمردی بوضوح از اوضاع واحوالی حکایت می کند که در اثنای دو قرن بعد از حملة مغول و سقوط دولت اسماعیلیة نزاری (در 654) برای نزاریان تار و مار شده در ایران و مناطق مجاور پیش آمده بود. در این دوران ، نزاریان ، که بدون تشکیلات باقی مانده بودند و به امامان خود نیز دسترسی نداشتند، برای حفظ جان و موقعیت بحرانی خود، سخت تقیه می کردند. در چنین اوضاعی کیش نزاریه * در ایران و آسیای مرکزی و افغانستان تدریجاً با تعالیم و مفاهیم صوفیه درآمیخت ، و در جنبه های ظاهری نیز ایشان شیوة زندگی صوفیان را پیش گرفتند. امامان نزاریه اغلب در اختفا و در زِیِّ پیران صوفیه می زیستند و پیروانشان ، که عنوان مرید به خود نهاده بودند، عمدتاً تابع رهبری عمال و رؤسای محلی خویش بودند. از زمان مستنصر بالله دوم که در حدود 868 بر مسند امامت نشست ، امامان قاسم شاهی به طور قطع در اَنجِدان (بین محلات و اراک ) مستقر شدند و دورة انجدان در کیش نزاری بعد از دورة الموت را آغاز کردند که دورة تجدید حیات دعوت و فعالیتهای ادبی نزاریان ایران است . این تجدید حیات بزودی باعث اشاعة نهضت نزاریه (قاسم شاهی ) و تثبیت اقتدار مرکزی امامان این شاخه بر جماعتهای مختلف نزاری ، بخصوص در ایران و افغانستان و آسیای مرکزی و هند، گردید. اما امامان و پیروانشان هنوز مجبور به تقیه و استفاده از خرقة تصوف برای پنهان داشتن هویت واقعی خود بودند. به طور مثال ، نام صوفیانة امام مستنصر بالله دوم «شاه قلندر» بود و بقعة وی هنوز به این اسم در انجدان پای برجاست .

از آغاز دورة انجدان در نیمة قرن نهم ، امامان نزاری برای تجدید سازمان و گسترش دعوت نزاریه و برای آنکه سلطة خود را بر جماعتهای نزاری مناطق مختلف مستولی سازند، به منابع مالی کافی و داعیان وفاداری که به عنوان پیشوایان محلی پیروان دعوت نزاریه را هدایت کنند، نیاز مبرم داشتند. این داعیان می بایست بخصوص بر اطاعت از امام وقت و پرداخت منظم وجوه دینی به وی تأکید می کردند. تمام این نکات مکرراً در پندیات جوانمردی ذکر شده و منعکس کنندة خطابه ها و دستورهای مستنصربالله دوم است . در این خطابه ها نصایحی خطاب به «مؤمنان واقعی » و آنان که طالب حصول به مقام جوانمردی هستند مندرج است . در پندیات جوانمردی به نزاریان با اصطلاحات صوفیه ، مانند «اهل حق » و «اهل حقیقت » خطاب و از خود امام با عناوین «پیر» و «مرشد» یاد شده است . در واقع ، نصایح امام نمایانگر اندیشه های صوفیانه است و با تقسیم بندی سه گانة صوفیه : «شریعت ـ طریقت ـ حقیقت » آغاز می شود، و سپس امام نزاری حقیقت را به عنوان باطن شریعت که مؤمنان از راه پیمودن طریقت معنوی بدان خواهند رسید، مطرح می سازد، اما بلافاصله بیان می شود که حقیقت ، در اصل ، شناختن امام حاضر است . پندیات جوانمردی پیوسته وظیفة مؤمنان را در شناخت و اطاعت از امام حاضر گوشزد می کند و با تأکید مشابهی از وظیفة مؤمنان برای پرداخت دیون مذهبی ، بویژه عشریه (ده یک )، سخن می راند (دفتری ، 1992، ص 468ـ 469، 481ـ483).

از قرار معلوم ، پندیات جوانمردی را یک نزاری گمنام در دورة امامت پسر و جانشین مستنصر بالله دوم ، عبدالسلام شاه ، گردآوری و به فارسی نوشته است . خوجه های نزاری در هند،

که تحریرات سندی و گُجراتی پندیات جوانمردی را حفظ کرده اند، معتقدند که این کتاب بعداً برای راهنمایی آنها

به هندوستان فرستاده شده بوده است . در واقع ، از اوایل

قرن دهم ، امامان شخص جدیدی را به عنوان پیر یا داعی

برای نزاریان هند تعیین نکردند و به عوض ، همین کتاب پندیات را فرستادند که در نیمة دوم قرن دهم به سند و سپس به دیگر نواحی شبه قارة هند رسید. در آن زمان ، امامان نزاری قاسم شاهی سخت می کوشیدند که اقتدار خود را بر جوامع نزاری هند و آسیای مرکزی برقرار سازند. در چنین شرایطی پندیات جوانمردی جای بیست و ششمین پیر را در فهرست سنتی پیران نزاریة هند گرفت .

به نظر می رسد که پندیات جوانمردی بعدها، برای جماعتهای نزاری سایر مناطق ، بخصوص بدخشان ، نیز فرستاده شده باشد تا بیعت آنها را با امامان شاخة قاسم شاهی نزاریه مؤکد گرداند (دفتری ،1992، همانجاها).

منابع : علی بن محمد مستنصربالله ثانی ، پندیات جوانمردی : از موعظات امام شاه مستنصر بالله دوم ، چاپ و. ایوانف ، لیدن 1953؛

Andrei E. Berthels and M. Baqoev, Alphabetic catalogue of manuscripts found by 1959-1963 expedition in Gorno- Badakhshan autonomous region , Moscow 1967, 36-37; F. Daftary, The Isma ¦ Ü i ¦ l i ¦ s, their history and doctrines , Cambridge 1992; idem, A short history of the Ismailis , Edinburgh 1998, 172-173, 181-182; W. Ivanow, Ismaili literature: a bibliographical survey, Tehran 1963, 139-140; A. Nanji, The Niza ¦ r i ¦ Isma ¦ Ü i ¦ l i ¦ stradition in the Indo-Pakistan subcontinent, Delmar, N. Y. 1978, 27, 65, 80-81, 85-86, 89; Ismail K. Poonawala, Biobibliography of Isma ¦ Ü i ¦ l i ¦ literature, Malibu, Calif. 1977.

/ فرهاد دفتری /



 

 

 

 

 

روابط و تعاملات فرهنگی ایران و هند در عهد صفویه

فهرست مطالب
1-    مقدمه
2-    گفتار اول: دلایل مهاجرت ایرانیان به هند در دوره صفویه
3-    گفتار دوم: روابط و تعاملات فرهنگی ایران و هند در عهد صفویه
الف: بابر (937- 932 ه. ق )
ب: همایون (963- 937 ه. ق )
ج: اکبر شاه (1014- 963 ه. ق)
د: جهانگیر (1037- 1014 ه . ق)
ه: شاه جهان (1068- 1037 ه . ق )
ی:  دارالشکوه
ز: اورنگ زیب (1112- 1068 ه . ق)
ع- گفتار سوم:  شاعران مهاجر به هند در عهد صفویه
الف- ثنایی مشهدی
ب:  غزالی مشهدی
ج: عرفی شیرازی
د:  کلیم کاشانی
ه: صائب تبریزی
5_ گفتار چهارم: شاعران هندوی پارسی سرا
6_ گفتار پنجم : نقاشان ایرانی در دربار گورکانیان هند
7_ گفتار ششم : معماران ایرانی در دربار گورکانیان هند
8_ گفتار هفتم : خوشنویسان ایرانی در دربار گورکانیان هند
9_ گفتار هشتم : موسیقی ایرانی در دربار گورکانیان هند
10_ فهرست منابع

مقدمه:
هیچ دو ملتی مانند ایران و هند رابطه نزدیک و دیرین نداشته‌اند. جواهر لعل نهرو- نخست وزیر فقید هند – در کتابی که تحت عنوان کشف هند نوشته، می‌نویسد: «در میان نژادها و ملتهای بسیار که با هندوستان رابطه داشته‌اند و در تمدن و فرهنگ هند نفوذ داشته‌اند، قدیمی‌تر و مداوم‌تر از همه ایرانی‌ها بوده‌اند .»
روابط،تعاملات و اشتراکات فرهنگی ایران و هند، به بیش از سه هزار سال قبل و مهاجرت آریایی‌ها باز می‌گردد. گواه این امر، در عصر باستان نیز؛ مشترکات اسطوره‌ای فی ما بین است. روابط ایران و شبه قاره هند، قبل از اسلام، بر اساس نژاد مشترک، زبان مشترک و آداب و رسوم مشترک بوده است. ایران و شبه قاره هند، از طریق زبان پارسی دری همان رابطه‌ای را ایجاد کردند که قبل از اسلام با زبان پهلوی، اوستایی و سانسکریت ایجاد کرده بودند.
در دوره روی کار آمدن سلسله گورکانیان در هند تا هنگام تسلط انگلیسی‌ها در قرن 19 میلادی بر هند، زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی نقش برتر را در شبه قاره ایفا می‌کرده است. هرچند که این ارتباط، با ورود به هند با اصول فکری و ارزشهای اسلامی و مقتضیات فرهنگی و اقلیمی در این سرزمین انطباق یافت و ترکیب گردید و آن را به خلاقیت و رشد تازه‌ای رهنمون ساخت.
از آن جا که فرهنگ دارای عناصر گوناگون و فراوانی چون؛ ادبیات، معماری، موسیقی، نقاشی و ... را دربرمی‌گیرد. در این پژوهش سعی در پرداختن به عناصر مزبور در دوره موردنظر شده است.
 
گفتار اول: دلایل مهاجرت ایرانیان به هند در دوره صفویه
قبل از تسلط گورکانیان بر هند در سال 932 ه. ق، ایرانیان بیش از 2 هزار سال با این منطقه ارتباطات سیاسی، تجاری و فرهنگی گسترده داشتند (شهابی، 1316؛ 6)
از جمله دلایل اصلی این گستردگی روابط شرایط امن سیاسی، اقلیم مناسب و شرایط مطلوب تجاری در این دیار بوده است. در این میان از عوامل مهم مهاجرت مردم ایران می‌توان به خرابی اوضاع سیاسی، اجتماعی واقتصادی ایران در ادوار مختلف خصوصاٌ در نتیجه حمله مغول و سخت‌گیری بعضی از سلاطین و حکام محلی و تعصب سرسخت مذهبی بعضی از سلاطین عنوان کرد.
اما مهاجرت عظیم ایرانیان در قرون ده تا دوازده هجری قمری به هند، که در واقع باید آن را مهاجرت فرهنگی نامید، تحت تأثیر عوامل زیر بوده است .
1)    سخت‌گیری و تعصب مذهبی شاهان صفویه، به ویژه شاه اسماعیل و شاه تهماسب باعث گردید گروه کثیری از مردم نواحی مرکزی و جنوبی ایران که دارای مذهب تسنن بودند، روی به دیار هند نهند. این سخت گیری‌ها به شدت تا دوره روی کار آمدن شاه عباس اول ادامه داشت. اگرچه در این ادوار نیز تا حدودی این سخت‌گیری‌ها ادامه داشت. - همچون قتل و عام نقطویان – اما به مانند دوره اوایل صفویه نبود.
2)    بزرگان، عرفا و دانشمندان که اغلب دارای ذوق و قریحه شعری بودند در این دوره به واسطه افزایش نقش عالمان دینی نقششان کمرنگ گردید و مجالی برای نشر افکار و آثار خود نیافتند. ولی برعکس در کشور هند راه را از هر جهت هموار و موانع را اندک می‌یافتند. به همین جهت بی‌درنگ رخت عزیمت به آن ناحیه کشیدند. (شهابی، 1316؛ 37)
3)    با ظهور سلسله گورکانی هند دربار آنان مآمن اندیشمندان، ادیبان و هنرمندان نقاط مختلف گشت. آواز این خوان پربرکت زودتر از همه جا به همسایه این سرزمین، ایران رسید و گروه گروه ارباب علم و معرفت به هند مهاجرت کردند.
حضور این افراد به خودی خود موجب جلب گروه‌های دیگری از ایران می‌شد و صاحبان استعداد و هنر را به بهره‌گیری از این مواهب تشویق می‌نمود.
4)    امر تجارت نیز موجب افزایش ارتباطات مردم ایران و هند در این دوره بود. برخی از بازرگانانی که شاعر نیز بودند مثل؛ آقا شاپور تهرانی که در دربار اکبر و شاه جهان راه یافت و با کمک آصف خان وزیر اعظم گورکانیان هند به کار تجارت پرداخت.
5)    انگیزه کسب مقامات درباری و نظامی نیز از مهمترین انگیزه‌های مهاجرت ایرانیان با هند بود. این افراد پس از رسیدن به قدرت به شوق هنر و با علاقه به وطن از هموطنان عالم، شاعر و هنرمند خود حمایت می‌کردند
6)    محققین تاریخ ادبیات معتقدند پادشاهان صفویه به ادبیات فارسی و شعر در این عصر چندان اعتنایی نمی‌کردند. رفتار شاه تهماسب با محتشم کاشانی خود دلیل بر این مدعاست. هرچند که از اواسط عصر صفویه خصوصاً شاه عباس و جانشینانش توجه به این زمینه بهبود یافت اما شاعران ایرانی هیچ گاه ارج و منزلت ادوار گذشته را باز نیافتند.
7)    فشار سیاسی و اقتصادی در زمان صفویان نیز از عوامل تأثیرگذار در مهاجرت به هند در این دوره بود. در این میان مهاجران دو گزینه در پیش روی داشتند که عبارت بودند از؛ عثمانی و هند. مورد اول به واسطه کشاکش بین شیعه و سنی شرایط نامناسبی داشت اما مورد دوم هم از لحاظ تساهل مذهبی، سیاسی و اقتصادی شرایط به مراتب بهتری از مناطق دیگر داشت (ارشاد، 1365؛ 208)
8)    یکی دیگر ازعوامل مهم که در منابع کمتر به آن پرداخته شد نقش عامل تصوف و گستردگی آن در سرزمین هند بوده که شاعران را شیفته خلوت درویشان هندی می‌نمود . دوران سلطنت صفویان و گورکانیان اوج دوره رونق تصوف است. خاصه آنکه با ظهور صفویه در ایران تصوف به واسطه عدم حمایت و گاه مخالفت حکومت با مشکلات عدیده‌ای روبرو بود. بنابراین هند برای صوفیان بهترین مآمن و پناهگاه بود. (ارشاد؛ 1365، 221)
با آنکه سفر و مهاجرت به شبه قاره هند محدود به بخش خاصی از ایران نبود ولی از قدیم الایام سهم عمده متعلق به ایرانیان شرقی و ساکنان ماوراء النهر بوده است که به دلیل نزدیکی با مردم ساکن در میان رودخانه‌های سند و گنگ الفتی بین آنها وجود داشته است.
با این همه مهاجران دیگر مناطق ایران چون؛ فارس، اصفهان، آذربایجان و حتی نواحی ساحلی خزر را هم نمی‌توان نادیده گرفت (شهابی، 1316؛ 22)
گفتار دوم: روابط و تعاملات فرهنگی ایران و هند در عهد صفویه (937- 932 ه. ق)
الف: بابر: در سال 932 ه. ق، دهلی به دست بابر گورکانی فتح گردید و بدین صورت پایه‌های تشکیل امپراتوری گورکانی هند نهاده شد (نوایی، 1377؛ 40) خود بابر مؤسس این سلسله شاعر بوده است و کتابی نیز در مورد حوادث زندگانی خود به نام «بابرنامه» دارد که ارزش تاریخی و ادبی دارد (یوسف جمالی، 1385؛ 486) بابر خود شاعری بلندپایه بود و به ترکی و فارسی شعر می‌گفته است. مؤلف تذکره روضه السلاطین می‌نویسد:
 در علم موسیقی بی‌نظیر بود و اشعار ترکی و فارسی و عروض و قافیه را با مهارت می‌سرود. (سلیمی، 1372؛ 45)
ب : همایون(963- 937 ه. ق) : نقطه عطف ورود گسترده عناصر فرهنگی ایران به هند با تخت نشستن همایون فرزند بابر و متعاقب آن پناهنده شدن او به دربار شاه تهماسب بود.
همایون در حدود یک سال در ایران بود و چون شخصاً مردی ادیب و شاعر و ادب‌پرور بود در هنگام بازگشت به هند چند تن از هنرمندان ایرانی را با خود همراه کرد. این مهاجرین آغازگر موج نویی از مهاجرت ایرانیان به هند شدند که سبب گردیدند دایره نفوذ و گستردگی زبان و ادب فارسی در شبه قاره وسیع‌تر گردد. بنابراین شگفت آور نیست که طی دوره صفویه بخش عمده شعر، شعرای ایرانی در هند سرود شده است.
همایون به دلیل علاقه خود به زبان فارسی نسبت به استفاده از زبان ترکی غفلت کرد و استفاده از زبان فارسی را در دربار تشویق نمود (استرآبادی، بی‌تا؛ 187)
وی خود نیز شعر می‌سرود از اشعار او می‌توان به مورد مزبور اشاره کرد:
ناله زار مرا نی چو شنیدن گیرد             آه از رزنه سینه کشیدن گیرد
سردار معروف  او به نام «بیرام خان» که اصلش از ترکمان قراقویونلو بود و جدش از ایران به هند مهاجرت کرده بود مانند مخدوم خویش به شعر و ادب فارسی دلبسته بود. از شاعرانی که همراه همایون به هند مهاجرت کردند می‌توان از؛ مولانا قاسم سمرقندی و همچنین خواند میر مؤلف حبیب السیر اشاره کرد . (نقوی، علمی؛ 42)
ج) اکبر شاه(1014-963 ه ق): مؤلف تاریخ فرشته در مورد اکبر فرزند همایون نوشته است....  و عرش آشیانی اگرچه خط و سواد کامل نداشت اما گاهی شعر گفتی ودر علم تاریخ اشرافی تمام داشت و قصص هند را نیکو می‌دانست (استرآبادی،
بی تا؛ 516)
اکبرشاه، سال و ماه ایرانی را به جای سال و ماه قمری مرسوم کرد و جشن‌های ایرانی همچون؛ نوروز، مهرگان را به عنوان آئین‌های رسمی پذیرفت. (سلیمی، 1372؛ 155)
اکبرشاه در دربار خود منصب ملک الشعرایی را برقرار نمود و در کنار آن فارسی را زبان رسمی اعلام کرد  به دستورش بسیاری از کتاب‌های دینی،داستانی و فلسفی هندوها از جمله «مهابهارت»، «آتارواناودا» و ... را از زبان سانسکریت و هندی به نظم و نثر فارسی برگردانده شد.
دوره سلطنت اکبر اوج دوره مهاجرت عالمان و فرهیختگان و شعرای ایرانی به هند است به گونه‌ای که در منابع ذکر گردیده است که بیش از پنجاه شاعر فارسی زبان در دربار روی حضور داشته است.
صباحی، غزالی مشهدی و رکنی کاشانی از مشهورترین شاعران مهاجر ایرانی دربار اکبر بودند (نصرآبادی، 1362؛ 214)
اکبر شاه آزاد اندیش و خردمند و روشن بین بود و برخلاف پادشاهان اولیه صفوی و بسیاری از سلاطین عثمانی از تعصبات دینی عاری و پیراسته بود و به جنگ‌های شیعه و سنی و جهاد با کفار به چشم تنفر می‌نگریست. (نوایی، 1364؛ 488)
د) جهانگیر(1037-1014 ه.ق): عصر جهانگیر اوج درهم‌آمیختگی هنر، ادب و اندیشه ایرانی و هندی است. خود جهانگیر شرح احوال خود را به زبان فارسی به نام «توزک» جهانگیری نوشته است. جهانگیر به مظاهر تمدن و فرهنگ ایران دلبسته بود. از میان جشن‌ها و اعیاد فقط به نوروز علاقه داشت و هر سال آن را با شکوه تمام برگزار می‌کرد. یکی از کتاب‌های مهم لغت که به فارسی در دوره این پادشاه نوشته شده است فرهنگ جهانگیری تألیف «حسن انجوی شیرازی» است که به نام جهانگیر ساخته و پرداخته شده است.
از شاعران بسیاری در دربار جهانگیر نام برده شده است: طالب آملی که در دربار وی منصب ملک الشعرایی داشت در صف اول شاعران عصر وی بوده است (نصرآبادی، 1363؛ 241) از خود جهانگیر نیز اشعاری پارسی ذکر گردیده است که می توان به نمونه زیر اشاره کرد.
تومست با ده حسنی بفرما این دو نرگس را         که برخیزید از خواب نگه دارند مجلس را
ه) شاه جهان(1068- 1037 ه. ق): پسر و جانشین جهانگیر، در ذوق و ادب و دانش وارث پدر و نیاکانش بود. وی در شعر و دانش شاگرد قاسم بیگ تبریزی  دوایی گیلانی بود.
دربارش به وجود بسیاری از عالمان، پزشکان و شاعران زمان آراسته بود. از مشهورترین شاعران پارسی سرای دربارش می‌توان به کلیم کاشانی، صائب تبریزی، میرزا رضی دانش، صیدی تهرانی و حاجی محمد جان قدسی اشاره کرد.
نوشته‌اند که شاه جهان در بخشش درم و دینار به شاعران بی‌اختیار بود چنان که در پاداش قصیده‌ای از حاج محمد جان قدسی به وزن او روپیه بخشید (نقوی، 1343؛ 82)
حسن بیگ  رفیع مشهدی از انشاء نویسان به نام دوره شاه جهان بود و در این فن به نوعی شهرت داشت که شاه جهان او را با اصرار به دربار خود آورد.
صائب‌ تبریزی نیز بی‌شک از برترین شعرای دوره شاه جهان در دربار وی بود.
میرزا رضی دانش نیز که اصیلتش از مشهد بود در خدمت شاه جهان و جانشینش اورنگ زیب بود و گویند به واسطه این بیت:
قطره را سیراب کن ای ابر نیسان در بهار ***  قطره تامی می‌تواند شد چرا گوهر شود مبلغ صد هزار تومان از دارالشکوه – فرزند ارشد شاه جهان- انعام گرفت. (نهاوندی، 1931؛ 359)
ی) دارالشکوه: پسر ارشد شاه جهان نیز یکی از متفکرین اسلامی و از بزرگترین نویسندگان هند اسلامی است. عمده کتاب‌های وی به زبان فارسی و در باب تصوف بوده است که برخی از آنها عبارتند از : سکینه اولیاء، سفینه اولیاء و از همه مهمتر کتاب سر اکبر می‌باشد. اگرچه این شاهزاده دانش دوست سرانجام خوشی نداشت و سرانجام در جدال بر سر جانشینی پدر به دست برادر سخت گیر و مزدور خود اورنگ زیب مغلوب و گرفتار شد و سرانجام به امر وی به قتل رسید. (استرآبادی، بی‌تا، 471)
ز) اورنگ زیب: (1112- 1068 ه.ق) آخرین پادشاه بزرگ از گورکانیان هند که سلطنتش معاصر دوران سلطنت شاه عباس دوم، شاه سلیمان و شاه سلطان حسن صفوی بود. در دوران وی شکوه و عظمت سلسله گورکانیان به حد اعلای خود رسید. وی خود منشی ماهری بود و به دانش‌های ادبی وقوفی عالی داشت. لیکن پس از چندی برادران خود را در نزاع قدرت به قتل رسانید و متعاقب آن سیاست دینی سختی در پیش گرفت. به گونه‌ای که شاعران نیز از این سیاست سخت در امان نماندند به گونه‌ای که وی به شاعران حتی توصیه می‌نمود که به شعر و شاعری فکر نیز نکنند (صفا، 1362؛ 462)
جای شگفتی است که زینب النساء دختر اورنگ زیب شاعر بود و قصاید و غزل‌های خوبی به فارسی می‌سروده است. با این حال در دربار وی نیز ایرانیانی بوده‌اند که شعر می‌گفته‌اند که می توان به ؛ عاقل خان رازی که به مقام ناظم دهلی رسید و از وی کتاب مثنوی شمع و پروانه به یادگار مانده است یاد کرد. (نوایی، 1364؛ 497)
گفتار سوم: شاعران مهاجر به هند در عهد صفویه
در صفحات گذشته با دلایل مهاجرت هنرمندان به ویژه شاعران عصر صفوی به هند آشنا شدیم. توجه و بررسی شرح حال  و تتبع در دیوان این افراد به طور قطع برای رسیدن به نتایج این مهاجرت سودمند خواهد بود که در ذیل به پاره‌ای از مهمترین این افراد که نقش ویژه‌ای در پراکندن زبان و ادبیات و فرهنگ ایرانی در هند داشته‌اند می‌پردازیم.
الف) ثنایی مشهدی: خواجه حسن متخلص به ثنایی از شاعران سده دهم هجری است که به دلیل تغییر سبک شعر موضوع گفت و گوی بسیاری از منتقدان بوده است. عدم آشنایی وی با مقدمات علوم ادبی مانند بسیاری از شاعران عهد خود سرزنش مخالفان را به دنبال داشته است
وی در خراسان و در حمایت سلطان ابراهیم میرزا حاکم خراسان عصر صفوی می‌زیست و تا هنگام کشته شدن این شاهزاده به امر شاه اسماعیل دوم قصاید فراوانی در مدح وی سروده بود. وی در پی به سلطنت رسیدن شاه اسماعیل قصایدی در مدح وی سرود که موردتوجه شاه قرار نگرفت.
متعاقب این امر ثنایی در جهت بهبود زندگی مهاجرت به هند را در پیش گرفت. (نهاوندی، 1931؛‌353)
پس از آن ثنایی به هند رفت. در آنجا کارش چندان بالا نگرفت ولی «ابوالفتح گیلانی» که خود از مهاجران ایرانی بود او را در کنف حمایت خود گرفت تا اندک اندک در شمار ستایش‌گران عبدالرحیم خان خانان سپهسالار اکبرشاه درآمد و از ملازمت دیگران بی‌نیاز شد. (نهاوندی، 1931، 354)
ثنایی مدتی بعد به حضور اکبر رسید و در سلک شاعران دربار وی درآمد تا اینکه در سال 995 ه. ق در لاهور درگذشت ولی پس از چندی استخوان‌هایش را به مشهد بردند و در آنجا دفن کردند. (صفا، 1362، 775- 771)
ب) غزالی مشهدی: وی در سال 926 ه. ق در مشهد به دنیا آمد و در جوانی به دربار شاه تهماسب راه یافت اما به زودی به تهمت الحاد گرفتار شد چنان که از بیم بدخواهان در ایران مجال اقامت نیافت. غزالی ابتدا  به دکن رفت و بعد از آن عازم جونپور گردید و نزد حاکم آن ناحیه «علی قلی خان شیبانی» به ملازمت پرداخت و در همین ادوار بود که منظومه هزار بیتی خویش به نام «نقش بدیع» را به این حاکم هدیده داد و در برابر هر بیت یک سکه طلا دریافت کرد. ( صفا، 1362؛ 704- 700)
در پی کشته شدن خاندان شیبانی به امر اکبرشاه غزالی به دست سپاهیان اکبر افتاد و مورد توجه اکبر قرار گرفت و متعاقب آن اکبر شاه وی را به منصب ملک الشعرایی خود گمارد. غزالی نیز در مدت شش سال باقی مانده عمرش تذکره شهاب را نگاشت و به اکبر تقدیم کرد. (نهاوندی، 1931؛ 362)
وی نخستین شاعری بود که در دوره گورکانی به مقام ملک‌الشعرایی رسید و سرانجام در سال 980 ه. ق در گجرات درگذشت. (شهابی، 1316؛ 38)
ج) عرفی شیرازی: عرفی از شاعران بلندمرتبه قرن دهم هجری است که در ایران و عثمانی شهرت یافت. وی در سال 963 ه. ق در شیراز متولد شد و در همانجا به کسب علم و ادب پرداخت. وی در سن 26سالگی به هند رفت. (صفا، 1364؛ 801)
عرفی در هند مورد حمایت حکیم ابوالفتح گیلانی پزشک دربار اکبر قرار گرفت. اما ستاره اقبال عرفی با رفتن به درگاه خان خانان درخشید و مرتبه‌اش به حدی رسید که از همه برتر شد به گونه‌ای که باری خان در برابر یک قصیده‌اش هفتاد هزار روپیه به او بخشید و متعاقب آن پای عرفی به دربار اکبرشاه باز گردید. هرچند که این دوران طلایی برای عرفی طولانی نبود چرا که او در سال 999 ه. ق در 36 سالگی در لاهور درگذشت. به جز مجمع الابکار و فرهاد و شیرین که ناتمام ماند ساقی‌نامه‌ای هم از او باقی مانده است. (استرآبادی، بی‌تا؛ 468)
د) کلیم کاشانی: ملک الشعرا، میرزا ابوطالب کلیم کاشانی مشهور به طالبای کلیم از شاعران معروف قرن 11 ه. ق می‌باشد و مؤلف تذکره نصرآبادی به او لقب خلاق المعانی ثانی داده است. (نصرآبادی، 1363؛ 220)
وی در کاشان و شیراز به کسب علم پرداخت و در همان اوان جوانی به هند رفت و به خدمت شاه نوازخان درآمد. وی در سال 1028 ه. ق بعد از مرگ شاه نوازخان به ایران بازگشت اما بعد از 3 سال بار دیگر به هند بازگشت و به دربار شاه جهان آمد.
کلیم از شاه جهان اجازه اقامتن در کشمری یافت. وی از دربار مقرری سالیانه می‌گرفت و شاعر برگزیده شاه جهان بود. کلیم، پادشاه نامه را برای شاه جهان سرود و سرانجام در سال 1061 ه.ق در کشمیر وفات یا فت.
گویند: وقتی سلطان عثمانی مراد چهارم از روی غرور و تکبر نامه‌ای تحقیرآمیز به شاه جهان نوشت و او را سرزنش کرده بود که چرا خود را شاه جهان خوانده، در حالی که قلمرو پادشاهی او فقط هندوستان است، کلیم از جانب ولی نعمت خویش بیت ذیل را در جواب روانه کرد:
هند و جهان ز روی عدد هر دو چون یکی است
                شه را خطاب شاه جهانی مبرهن است (شهابی، 1316؛ 40)
مجموع اشعار او را تا 24 هزار بیت نوشته‌اند. او در همه انواع شعر طبع‌آزمایی کرده است و زبانی ساده و گاه دور از انسجام دارد. اما غلط‌های کمتری از لحاظ دستوری نسبت به دیگر شعرای سبک هندی در شعر او دیده می‌شود.
ه ) صائب تبریزی: میرزا علی اصفهانی معروف به صائبا از استادان بزرگی شعر فارسی در عهد صفویه است. وی در سال 1016 ه. ق در اصفهان چشم به جهان گشود. وی در روزگار جوانی بعد از تحصیل کمالات به ویژه خط، ادب و شعر به شغل پدرش که همانا تجارت بود روی آورد اما هیچ گاه نتوانست با تجارت نیازهای ذوقی و عاطفی خود را برطرف سازد، از این رو به هوای تجارت عزم سفر به هند کرد وی در ابتدا در هند به خدمت ظفرخان رسید. (زرین کوب، 1379، علمی)
وی سپس به کابل رفت و سرانجام در دربار شاه جهان راه یافت. وی بعد از 6 سال حضور در دربار شاه جهان به همراه پدر به ایران بازگشت و در دربار شاه عباس دوم منصب ملک الشعرایی یافت. وی تا سال 1081 ه. ق زنده بود و محفلش در اصفهان محل انسی برای اهل ادب و دوست داران شعر پارسی بود.
صائب برترین شاعر عصر شاه جهان است. شاعری بود که امرای روم و سلاطین دیگر در نامه‌های خود خواستار دیوان او شدند و شاه به رسم تحفه دیوان او را برای آنان روانه می‌کرد. (سر خویش، بی تا؛ 63)
صائب یکی از پرکارترین شاعران عصر خویش است. اشعار او عموماً قصیده و غزل است و نیز مثنوی‌هایی با عنوان «قندهارنامه» و «محمود و ایاز» نیز دارد.
غزل‌های او آمیخته به عرفان، حکمت و  معانی فراوانی است. صائب برخلاف اکثر شاعران این دوره با شاهان ایران ارتباط دوستانه‌ای داشته است.
گفتار چهارم: شاعران هندوی پارسی سرا:
شعر فارسی همگام با شاعران مسلمان توسط شاعران هندو نیز به مرتبه بالایی دست یافت. در میان این شاعران می‌توان به «میرزا موناهور» معروف به توسنی و «چاندرابهان» معروف به برهمن و «بنوازی لال» معروف به والی اشاره کرد.
این شاعران اگرچه هم چون؛ عرفی، کلیم و صائب از ارباب سخن محسوب نمی‌شدند ولی دارای جایگاه والایی در عصر خود بودند. در این میان برهمن جایگاه ویژه‌ای دارد. مؤلف تذکره رعنا در مورد او چنین می‌نویسد: اشعار برهمن نشان می‌دهد که هندوان نه تنها زبان فارسی را بسیار خوب درک می‌کردند، بلکه نتوانسته‌اند به آن غنا و اعتلا نیز بخشند.برهمن مقام شامخی در میان شعرای زمان خود یافت.وی فارسی و عربی را از «عبدالحکیم سیالکوبی» دانشمند برجسته عصر شاه جهان فرا گرفت. اطلاعات عمیق برهمن و تسلط او به فارسی موجب توجه شاهزاده دارالشکوه به وی شد.برهمن تحت حمایت این شاهزاده نه تنها به مقامات بالا رسید بلکه توانست کتابی باارزش در ادب و شعر فارسی با نام «چهارچمن» بنویسد.
غزلیات برهمن از لحاظ نحوه و شیوه در قالب صوفی گری، بسیار ارزش است. تحرکی که او در میان هندوان به یادگیری زبان فارسی ایجاد کرد باعث شد تا تعداد زیادی از آنان به فراگیری هرچه بهتر این زبان تشویق شوند.(کامرانی:1338 26-23)
 
گفتار پنجم: نقاشان ایرانی در دربار گورکانیان هند
ظهور سبک نقاشی مخصوص هندی که به دستیاری و رهنمون نقاشانی که از ایران به هند رفته بودند به وجود آمد. در تاریخ هنر هند اسلامی این نقش ایرانیان بسیار مهم است.
سبک نقاشی عهد گورکانیان نیز آمیزه‌ای از صورت‌گری ایرانی و هندی است و نزد اهل فن به سبک مغولی مشهور است. این نوع نقاشی یکی از     پردامنه‌ترین وغنی‌ترین سبک‌های نقاشی اسلامی است و شاید در سراسر جهان اسلام از نظر تعداد آثار برجای مانده بی‌نظیر باشد (غروی، 1352؛ 36)
نقاشان دوره شاه اسماعیل و شاه عباس در ترسیم مناظر عاشقانه – که هنرمندان تیموری در آن مهارت نداشتند – چیره دست بودند. ولی برعکس در نقاشی صحنه‌های جنگ هنرمندان صفوی در کنار صحنه‌هایی از جنگ که توسط هنرمندان تیموری نقاشی شده فقیر و بی‌پایه می‌نماید.
در هند این دوره مینیاتور سخت مورد توجه بود و با درخشش خاصی جلوه گر است. اولین آثار هندی در این زمینه به طورکلی برگرفته از آثار ایرانی عصر صفویه است. یکی از دلایل این بهره‌گیری و نفوذ هنر مینیاتور ایران در هند کشش و جاذبه‌ای بود که امپراتور هند همایون در موقع سفر به ایران نسبت به مینیاتور ایران حس کرد. هنگامی که همایون از ایران مراجعت کرد بسیاری از هنرمندان عراق و خراسان به خدمت او رسیدند. از مهمترین این افراد «میر سیدعلی» بود که همایون در سال 957ه.  وی را بر آن داشت که مجالس تصویری برای داستان‌های کتاب امیرحمزه یا حمزه‌نامه در دوازده جلد مصور نماید و میرسید علی برای این کار عده زیادی از نقاشان ایرانی و هندی را تحت کار گرفت (ارشاد، 1365؛ 195)
میر سیدعلی قبل از پایان کتاب حمزه‌نامه درگذشت و «خواجه عبدالصمد» و شاگردان وی این کار گرانمایه را که دارای 400 تصویر مینیاتور است به اتمام رسانیدند. خواجه عبدالصمد شاگرد میرسیدعلی و فرزند وی نیز از مشهورترین نقاشان این عصر هند می‌باشند.
در کتاب خانه بانکی پور در پتنه درحاشیه یک نسخه اکبرنامه آمده است که اکبر گوید: در کابل من و پدرم هر دو تحت تعلیم خواجه عبدالصمد بودیم. (غروی، 1352، 41)
خواجه عبدالصمد در دوره اکبر به ریاست ضراب خانه شاهی رسید. سکه‌های ضرب شده در این دوره دارای خلوص و عیار درست و از لحاظ نقش نیز دارای امتیاز خاص است و اثرات هنری این سرپرست با ذوق در نقش و نوشته و شکل سکه‌ها مشهود است.
از دیگر افراد مهم در زمینه نقاشی که در این دوره از ایران به هند رفتند و تأثیر فراوانی در هنر نگارگری دربار هند داشت می‌توان به «خواجه عبدالعزیز» اشاره کرد. وی ازکارمندان کتابخانه شاه تهماسب و شاگرد بهزاد بود و به قول مؤلف تذکره الخواص شخصی ذوالفنون بود. از دیگر نقاشان  ایرانی درباره گورکانی هند «خسروقلی» و «جمشید خان» را می‌توان نام برد.
اینان در عهد اکبرشاه به هند آمدند. از ویژگی‌های هنر نقاشی ایرانی در هند می‌توان به احداث کارخانه‌های نقاشی در این دوره اشاره کرد که در ابتدا اساتید آن ایرانی بودند و هندوان را مورد تعلیم قرار می‌دادند به گونه‌ای که در دوره جهانگیر عمده افرادی که در این کارگاه مشغول بودند هندوانی بودند که از اساتید ایرانی بهره‌مند شده بودند. (سلیمی، 1372؛ 97)
از مشخصات کار گروه نقاشان ایرانی و هندی عدم رعایت مسائل طبقاتی بود. بدان معنی که برای نخستین بار به هندوان اجازه داده شد از هر طبقه‌ای که باشند بتوانند در کارهای هنری شرکت نمایند. نقاش معروف اکبرشاه که دارای استعداد شگرفی بود از طبقات پست هندو بود. این نقاش هندی تحت تعلیم خواجه عبدالصمد به مدارج عالی رسید.
آقا رضا از شاگردان میرسیدعلی نیز در دربار اکبر در میان نقاشان جایگاه ویژه‌ای داشت . فرزند وی ابوالحسن نیز هنرمندی ارزنده بود و لقب نادرالزمان داشت. ابوالحسن در صورت‌گری به جایی رسید که بهترین نقاش عصر شاه جهان گردید. (بهنام، 1343؛ 3)
اغلب تصاویر کتاب حمزه نامه، بهارستان و داراب‌نامه به دست ایرانیان در هند کشیده شده است. حتی آثاری که به دست نقاشان هندی در این دوره خلق شده است به فارسی در زیر اثر امضاء می‌شده است.
در موضوع نقاشی‌های عصر اکبر تصاویر انسان، حیوان، گل و گیاه همانند هنر نقاشی ایرانی به وفور به چشم می‌خورد. شیوه‌های نقاشی ایرانی به شکل خالص نیز در آثار گورکانیان هند در آثار افرادی چون «فرخ بیگی» به چشم می‌خورد.
در دوره اورنگ زیب که مسلمانی متعصب بود و علاقه‌ای به هنر نداشت نقاشی همانند هنرهای دیگر دوره انحطاط را پیموده و از آنجا که صورت‌سازی در اسلام منع شده بود در این دوران نقاشی محدود و شامل، شکار، کل حیوانات و پرندگان بود. (ارشاد، 1365؛ 198)
گفتار ششم: معماران ایرانی در دربار گورکانیان هند
نفوذ معماران ایرانی در هند از زمان ساسانیان در هند قابل مشاهده است. هرچند تردیدهایی درباره نفوذ هنر هندی بر هنر ایرانی وجود دارد اما درباره عکس این جریان تردیدی نیست. (نوایی،1364؛ 531)
برخی از ویژگی‌های معماری ایرانی مانند کاشی کاری می‌توانست سختی بادهای موسمی مناطق حاره هند را تحمل کند. این عنصر و دیگر ظرافت‌های معماری متداول در ایران تا حدودی توسط معماران هندی که معماری را ذاتاً ساختمان وزینی از سنگ‌های بریده شده به حساب می‌آوردند می‌بایست به کنار گذاشته می‌شد. (کونل، 1368؛ 221)
اما استفاده از طاق و گنبد ایرانی همراه با شیوه هندی از همان ابتدای ورود معماری اسلامی در هند پذیرفته شد و مورد تقلید قرار گرفت و پس از آن گنبد سیمای خاص معماری هند را تشکیل داد.
از دیگر عناصر معماری اسلامی – ایرانی که در هند رواج یافت عبارت بود از آجر و قسمت‌های چوبی خانه مانند در و پنجره که در شهرهای حومه سند و جنوب پنجاب به کار می رفت. وضع نیمه صحرایی آن جا و نیز همجواری با ایران باعث گردید که این عناصر در نواحی مختلف هند خصوصاً نواحی غربی متداول گردد.
اوج تأثیر معماری ایرانی در هند در دوره گورکانیان بود. معماری هند از زمان همایون بیش از پیش رنگ و بوی ایرانی یافت. همایون که شیفته فرهنگ و هنر ایرانی بود در همه شئوون از جمله معماری تحت تأثیر هنرمندان ایرانی قرار گرفت.
آن چه در این معماری بود دارای عناصر فراوان معماری ایرانی بود با این تفاوت که در کنار به کار رفتن کاشی‌کاری به رسم هندیان تخته سنگ‌هایی نیز در بنا به کار می‌رفت.
تأثیر معماری ایرانی به بهترین وجهی در بنای آرامگاه همایون که توسط معماری ایرانی به نام «میرک غیاث» ساخته شد. این بنا که یکی از ایرانی‌ترین بناهای هند است دارای کاشی‌کاری مختلط و ترکیب پیچیده شاه‌نشین‌های قوسی شکل و گنبدهای باریک است. این مقبره عظیم با سنگ سرخ تزئین و باغ آن کاملاًٌ شبیه چهارباغ اصفهان است. (ریاض الاسلام، 1372؛ 256)
از دیگر بناهای دوره همایون که نفوذ معماری ایرانی در آن به چشم می‌خورد می توان به «باغ بوحلیمه» که سر در آن مزین به کاشی‌کاری معرق است و چند مقبره کوچکتر متعلق به اعضای خاندان همایون و مدرسه خیرالمنزل که کاشی‌های آجری شکل لعابی و لوحه‌های گچ‌کاری دارد و مقبره بیرام خان نام برد. (کونل، 1368، 225)
این تأثیر را در بعضی از کارهای اوایل دوره اکبر شاه چون مسجد اجمیر و مسجد ناگور که با کاشی‌کاری معرق تزئین شده می‌توان دید. اما اکبر در عین حال نسبت به فرهنگ و اندیشه اصیل هندی شیفتگی تمام داشت  و به همین جهت در زمان او توجه به هنر و معماری بومی هند به چشم می‌خورد. برای نمونه در همان بناهایی که با اقتباس شیوه‌های ایرانی ساخته شده است در کنار عنصر ایرانی معماری راجیپوت دیده می‌شود.
قصر سرخ از آثار دوره اکبر که در آن تأثیر افکار معماری ایرانی بیشتر از همه جا به چشم می‌خورد در گوشه‌های این قصر درست به سبک کاروان‌سراهای ایرانی برج‌هایی بنا شده است.
توجه اکبر به فرهنگ، هنر و اندیشه هندی درباریان و مردم مسلمان در هند را ناخشنود ساخت. از این رو جانشین وی جهانگیر شاه با وجود آنکه مانند پدر به دنبال احیای اندیشه و هنر هندی بود برای جلب حمایت مسلمانان بار دیگر به ایرانیان توجه نمود و به خدمت فرهنگ، ادب و هنر ایران همت گماشت. لباس‌های صفوی و سبک‌های معماری ایرانی بار دیگر ترویج شد.
ملکه او یعنی نور جهان هم ایرانی بود. ذوق شخصی این ملکه باعث شد که بناهای عظیم هند از سنگ مرمر سفید مزین به سنگ‌های قیمتی و ستون‌های ایرانی استفاده شود. (نوایی، 1364؛ 532)
از دیگر بناهای معماری مهم عصر جهانگیر که با سبک ایرانی و متأثر از آن ساخته شد، می‌توان به مسجد وزیر خان، مسجد دایی نگ، مقبره فهم خان معروف به نیله گنبد در دهلی، مقبره زینب النساء در نوانکوت، مقبره علی مردان خان، در ورودی باغ‌های شالیمار، با‌غ‌های زبیده بیگم در لاهور و صدها اثر دیگر نام برد. (حیدری، 1351؛ 12)
اما در پی روی کار آمدن شاه جهان، ما اوج معماری و هنر ایرانی در هند را می‌بینیم و عکس دوره اکبر که برگشت به معماری هند  و اندیشه هندو را شاهدیم در دوره شاه جهان این رویه به صورت یک جانبه به طرف اندیشه و معماری ایرانی است. طرح‌های گل و گیاه، خطاطی، درخت سرو ایرانی و کوزه‌های شراب همه بیان‌گر بیشترین نزدیکی در زمینه‌های مختلف هندی به آرا و اندیشه‌های ایرانی است. (نوایی، 1364؛ 531)
اما معروف‌ترین سبک ساختمان ایرانی در هند بنای معروف تاج محل در شهر آگره است. در ساختن بنای محل معماران و طراحانی چون «محمد خان شیرازی، امانت خان شیرازی» و استاد «عیسی شیرازی» شرکت داشتند.
این بنا متعلق به ممتاز محل همسر شاه جهان است. ساختمان آن حدود 17 سال طول کشید. معماران اصلی این بنا دو ایرانی مقیم پنجاب به نام استاد احمد لاهوری و برادرش حمید لاهوری بودند. (جغتایی، 1352؛ 49-48)
تاج محل تقلید کاملی است از سبک معماری صفوی با انحرافات و اختلافات بسیار کوچک، یکی از موارد اختلاف سبک استفاده از مرمرهای عالی مکران است که با نوشته‌های اهل فن روحیه شاداب و پرتجمل و زرق و برق ایرانی را به صورت بنا نمایان ساخت. عجیب آنکه از این بنا به عنوان نمونه‌ای عالی از تمدن گورکانی هند یاد می‌شود در حالی که از همة آثار دیگر زمان گورکانیان کمتر دارای بن مایه هنر تیموری است. (نوایی، 1364؛ 533)
گفتار هفتم: خوشنویسان ایرانی در دربار گورکانیان هند
یکی دیگر از مظاهر نمایان نفوذ فرهنگ ایرانی در هند وجود کتیبه‌های فارسی و عربی در سراسر این کشور است که یادآور گسترش و مقبولیت زبان و ادب فارسی در هند در گذشته است. نفوذ خوشنویسی در هند در پی ورود گورکانیان به هند همراه با ورود عالمان و هنرمندان ایرانی به هند صورت گرفت.
همان گونه که خوشنویسی در عهد صفوی به اوج قدرت و زیبایی رسید و خوشنویسان بزرگی در این عصر پدیدار شدند. این هنر در دوره صفوی عکس دو هنر نقاشی و شاعری که کمتر مورد حمایت شاهان صفوی بود بیشتر مرود توجه شاهان این سلسله بود به گونه‌ای که اکثر شاهان صفوی خود در این فن دستی داشتند و آن را حمایت می‌کردند به گونه‌ای که شاه عباس اول در کتابخانه خهود نمونه‌هایی نفیس از دو این شعرای بزرگی به خط استادان خوشنویس گرد آورده بود (نصرآبادی، 1363؛ 26)
بی شک سرآمد خوشنویسان عصر صفوی میرعماد است. مؤلف روضه الصفا نوشته است که وی از سادات حسنی قزوین و در خط نستعلیق استاد و مشهور بود و در سال 1024 ه. ق در شهر اصفهان به تحریک معاندین به قتل رسید. (هدایت، 1339؛ 581)
از زمان تأسیس سلسله گورکانی در هند فن خوشنویسی همانند دیگر هنرها مورد حمایت پادشاهان گورکانی قرار گرفت. با این حمایتها بود که افرادی همچون «محمد حسین کشمیری، در هند پدیدار شدند و آن چنان مورد قدرشناسی و حمایت امپراتور و امیرانی چون خان خانان قرار گرفتند که از ایران نیز هنرمندانی چون؛ «دوری هروی» ملقب به کاتب الملک، عبدالرحیم هروی، معروف به عنبرین قلم، عبدالحق شیرازی، معروف به امانت خان،‌عبدالرشید دیلمی، ملقب به شیدا و ... به دربار گورکانی آمدند و فی خطاطی و خوشنویسی را در شبه قاره رواج دادند. اکبر شاه و شاه جهان به این هنر اهمیت می دادند و مقرری وصله کافی برای خوشنویسان در نظر می‌گرفتند. کسانی چون عبدالرشید دیلمی، سید علی تبریزی و خواجه عبدالباقی در این عهد از ایران به دربار گورکانیان رفتند. (نصرآبادی، 1363؛ 208)
یکی از زیباترین نمونه‌های خطاطی عهد گورکانی بر کتیبه‌های تاج محل حک شده است. آن کسی که این خطوط گوناگون را نوشته یک ایرانی به نام استاد «امانت خان شیرازی» بوده است. ا ین هنرمند چنان در نوشتن کتیبه‌ها هنرمندی نشان داد که شاه جهان در اواخر کار او را امانت خان لقب داد و امروز امضای این هنرمند شیرازی در پای کارش در تاج محل به چشم می‌خورد (نوایی، 1364؛ 501 )
گفتار هشتم: موسیقی ایرانی در دربار گورکانیان هند
موسیقی نیز از عناصر مهم هنری و فرهنگی و پیوند دهنده دو کشور در عصر مزبور بوده است. وجود قطعات سجع و منظم در ریگ ودا، اوستا و موسیقی و رقص رایج در میان هندیان که در تشریفات مذهبی اجرا می‌شده به نحوی وجود و اهمیت این هنر را در میان قبایل آریایی نمودار می‌سازد. (سامی، 1349؛ 3)
با رسوخ اسلام در هند و رواج فرهنگ ایرانی در نواحی شمال هند در دوره غزنوی و تماس لغات و هنرهای ایرانی با هندی، موسیقی هندی نیز از این ارتباط برکنار نماند. به گونه‌ای که موسیقی کلاسیک هندی با نام «سنگیت» با فرهنگ ایرانی – اسلامی تماس یافت و تأثیر عمیقی از آن گرفت. انقلابی که در این موسیقی رخ داد زایده نفوذ موسیقی ایرانی در شبه قاره می‌باشد که امیرخسرو و دهلوی پیشوای این نهضت است. (سلیمی، 1372؛ 91)
امیرخسرو دهلوی، شاعر، موسیقی دان و آهنگ‌ساز ایرانی بود که در قرن 9 ه . ق به هند آمد و زینت بخش دربار علاء الدین یکی از حکام هند شد. وی نه تنها در سبک موسیقی نشانه‌هایی ماندنی از خود بر جای نهاد بلکه در شکوفایی موسیقی در شبه قاره نیز نقش ویژه‌ای گذارد. ترکیب موسیقی هند با موسیقی ایرانی اسلامی مرهون امیرخسرو دهلوی است. او پایه‌گذار مکتبی شد که نتیجه آن مکتب از آن زمان تاکنون اکثر موسیقی دانان هند مسلمان هستند. سازهای بسیاری در این دوره از ایران به هند رفتند چون: قانون، رباب، سه تار، طنبور، دلربا و زنبورک.
توجه به هنر موسیقی در دوره صفویه با  افول همراه بود عامل اساسی آن نیز مساعد نبودن اوضاع اجتماعی و موانع مذهبی بود که به تدریج هنرمندان واقعی را دلسرد و افسرده می‌ساخت و کمتر کسی به فراگیری این فن رغبت یافت در نتیجه موسیقی در این عهد به دست افراد بی‌سواد و نادان افتاد که از آن استفاده‌های مطرب‌گونه کردند. (خالقی، 1321؛ 14)
حسن روملو تاریخ نگار نامی عصر صفوی ذیل حوادث سال 939 ه. ق گوید: و اندر این سال شاه دین پناه از جمیع  مناهی توبه کرد... مغنی بی معنی گوی را، اگر بی قانون شرع آواز کند تنبیه نمایند و چون مغنی فریاد از نهاد برآرد و یا چنگ بی‌ننگ را در کنار هر کس ببینند موی از گیسوی ببرند. (روملو، 1357؛ 323)
در دوره صفویه تألیف شایسته‌ای در این فن به واسطه عدم حمایت از این هنر پدید نیامد و تنها برخی اهل عمل بوده اند که نوازندگی می‌کردند آن هم در پنهانی تا مورد تکفیر قرار نگیرند که این امر خود لطمه‌ای بزرگی بر موسیقی در آن دوران زد. اما از نوازندگان نامی دوره صفویه می‌توان به جلال باخزری، حافظ مظفر قمی، استاد محمد مؤمن، استاد شهسواری چهار تاری، استاد معصوم کمانچه‌ای، استاد سلطان محمد طنبوره‌ای، قاضی عبدالله رازی و .... اشاره کرد. (سامی، 1349؛ 6)
کارشناسان عقیده دارند که تأثیر موسیقی ایرانی در هند بر مکتب سنگیت فراوان و عمیق بوده است اما در این برهه زمانی آن چه که از آن می‌دانیم این است که در کنار تمام تأثیرات ذکر شده یک سبک آواز ایرانی به نام «خیال» در شمال هند در این عصر رواج یافته و این سبک با عنوان خیالیه در عهد گورکانی و بعد از آن اجرا می‌شده است. (نجاتی، 1368؛ 7)
 
فهرست منابع
1-    ارشاد، فرهنگ (1365) مهاجرت تاریخی ایرانیان به هند، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول.
2-    شهابی، علی اکبر (1316) تأثیر روابط ادبی ایران و هند در ادبیات دوره صفویه، تهران: مرکزی .
3-    نوایی، عبدالحسین (1364) ایران و جهان، تهران: هما چاپ دوم .
4-    سلیمی، مینو (1372) روابط فرهنگی ایران و هند، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه،‌چاپ اول .
5-    استرآبادی، محمد قاسم (بی تا) تاریخ فرشته، ‍]بی جا] بی نا .
6-    نقوی، علیرضا (1343) تذکره نویسی در هند و پاکستان، تهران: علمی .
7-    نصرآبادی ، محمد طاهر دستگردی ، وحید (1363) تذکره نصر آبادی،‌تهران: فروغی .
8-    نهاوندی،‌ عبدالباقی، هدایت، حسن (1931) مآثر رحیمی، کلکته [بی نا] .
9-    صفا، ذبیح الله (1362) تاریخ ادبیات ایران ، ج 1 تهران : فردوسی .
10- صفا،  ذبیح الله (1364) تاریخ ادبیات ایران، ج 5، تهران: فردوسی .
11-  صفا، ذبیح الله (1366) تاریخ ادبیات ایران، ج 3،‌تهران: فردوسی .
12- زرین کوب، عبدالحسین (1379) با کاروان حله، تهران: علمی چاپ دوازدهم .
13- روملو ، حسن، نوایی، عبدالحسین (1357) احسن التواریخ، تهران: بابک.
14- کونل، ارنست، طاهری،هوشنگ (1368) هنر اسلامی، تهران، طوس چاپ دوم.
15- الاسلام، ریاض،‌آرام،‌محمد باقر(1373)، تاریخ روابط ایران و هند، تهران: امیرکبیر، چاپ اول .
16- غروی، محمد (1352) خواجه عبدالصمد شیرین قلم، تهران: مجله هنر  ومردم، شماره 128.
17- جغتای، محمد عبدالله، رجب نیا، مسعود (1352) تاج محل، تهران: مجله هنر و مردم، شماره 127.
18- سامی، علی (1349)، موسیقی ایرانی از دوران کهن و عهد هخامنشی، تهران: مجله هنر و مردم، شماره 95 .
19- بهنام، عیسی (1343) آشنایی با چند نقاشی ایرانی و هندی، تهران: مجله هنر و مردم، شماره 19.
20- خالقی، روح الله (1321) سرگذشت موسیقی ایران، ج1، تهران : نشر فردوسی.
21- کامرانی، جلال (1338) پارسی گویان هندی، تهران: مجله دانش، شماره 12.
22- حیدری، مسعود (1351) تأثیر معماری ایران بر معماری گورکانیان هند، تهران: مجله فکور، شماره 6.

بیوگرافی اورنگ زیب

اورَنْگ‌ْ زيب‌، ابوالمظفر محيى‌الدين‌ محمد عالمگير غازي‌ (حك 1068- 1118ق‌/1657-1706م‌)، ششمين‌ پادشاه‌ گوركانى‌ هند. او سومين‌ پسر شاهجهان‌ (حك 1037- 1068ق‌) بود كه‌ در 1027ق‌/ 1618م‌ در دهود متولد شد ( توزك‌...، 282-283؛ قس‌: خافى‌خان‌، 2/3). اورنگ‌زيب‌ آموزشهاي‌ متداول‌ عصر را زيرنظر استادان‌ آغاز كرد و با زبانهاي‌ فارسى‌، عربى‌، تركى‌ و هندي‌ آشنايى‌ يافت‌ (فاروقى‌، 543 ؛ آفتاب‌ اصغر، 399). وي‌ در دورة شاهزادگى‌ دو بار در 1045ق‌/1635م‌ و 1062ق‌/1652م‌ از سوي‌ شاهجهان‌ نايب‌السلطنة دكن‌ شد (خافى‌خان‌، همانجا؛ 2 .(EIنيز به‌ سبب‌ شايستگى‌ بارها از سوي‌ پدر، به‌ مأموريتهاي‌ گوناگون‌ فرستاده‌ شد، از جمله‌: لشكركشى‌ به‌ بلخ‌ و بدخشان‌ براي‌ مقابله‌ با ازبكها در 1057ق‌/1647م‌ و دو لشكركشى‌ ديگر براي‌ تسخير قندهار ميان‌ سالهاي‌ 1059 تا 1062ق‌، فرماندهى‌ جنگهاي‌ دكن‌، لشكركشى‌ موفقيت‌آميز به‌ گلكنده‌ در 1065ق‌ و بيجاپور در 1066ق‌ (شاملو، 435- 448، 452-470؛ كنبو، 2/442، 3/3، 54 - 55، 105- 108؛ خافى‌خان‌، 2/3-4؛ سركار، I-II/53-62, 90 -70 ؛ «فرهنگ‌ جغرافيايى‌...1»، .(II/401
پس‌ از بروز بيماري‌ سخت‌ شاهجهان‌ و پريشانى‌ اوضاع‌ مملكت‌ در 1067ق‌، ميان‌ 4 برادر - داراشكوه‌، شجاع‌، اورنگ‌ زيب‌ و مراد بخش‌ - بر سر جانشينى‌ پدر، درگيري‌ سختى‌ پديد آمد و هر يك‌ در ناحية حكمرانى‌ خويش‌ داعية پادشاهى‌ برداشتند (بختاورخان‌، 1/1-2؛ خافى‌خان‌، 2/4- 5؛ «فرهنگ‌ تاريخى‌...2»، .(81 اما درايت‌ اورنگ‌ زيب‌، نخست‌ او را به‌ سوي‌ اتحاد با برادر كهتر خود، مراد كشاند كه‌ با هم‌ به‌ سوي‌ اكبرآباد حركت‌ كردند (بختاورخان‌، 1/14؛ خافى‌خان‌، 2/9-10). در فاصلة روياروييها با داراشكوه‌، اورنگ‌ زيب‌ نخست‌ مرادبخش‌ را دستگير كرد، سپس‌ طى‌ مراسمى‌ غيررسمى‌ در حالى‌ كه‌ شاهجهان‌ در قلعة اكبرآباد محبوس‌ بود، در 1068ق‌ در باغ‌ شاليمار دهلى‌ تاج‌ بر سر نهاد (بختاورخان‌، 1/39-51، 65، 71؛ اشر، .(I(4)/252 اورنگ‌ زيب‌ در 1069ق‌ پس‌ از برپا داشتن‌ جشن‌ تاج‌گذاري‌، عنوان‌ «عالمگير» را براي‌ خود برگزيد (كنبو، 3/255؛ بختاورخان‌، 1/148-150)؛ آنگاه‌ دست‌ به‌ كار گسترش‌ قلمرو حكومت‌ خويش‌ شد.
يكى‌ از مسائل‌ مهم‌ دوران‌ حكمروايى‌ اورنگ‌ زيب‌ شورش‌ مراتهه‌ به‌ رهبري‌ شيواجى‌ (د 1091ق‌) پسر شاه‌جى‌ بود. اورنگ‌ زيب‌ بارها، از جمله‌ در 1072 و 1074ق‌، براي‌ سركوب‌ اين‌ شورش‌ اقدام‌ كرد و سرانجام‌ در 1075ق‌ توانست‌ شيواجى‌ را به‌ اطاعت‌ خود درآورد، اما وي‌ در 1080ق‌ از چنگ‌ اورنگ‌ زيب‌ گريخت‌ و از آن‌ پس‌ فعاليت‌ خود را با شدت‌ بيشتري‌ برضد او ادامه‌ داد (اشر، همانجا؛ سركار، ؛ IV/53 2 .(EIاگرچه‌ ناآراميهاي‌ گوناگون‌ تا واپسين‌ روزهاي‌ عمر اورنگ‌ زيب‌ همچنان‌ ادامه‌ داشت‌، با اينهمه‌ ، وي‌ توانست‌ در مدت‌ 50 سال‌ پادشاهى‌ خود سرزمينهاي‌ قلمرو گوركانيان‌ را تا دورترين‌ مرزهاي‌ جنوبى‌ گسترش‌ دهد (اشر، ؛ I(4)/253 «فرهنگ‌ تاريخى‌»، همانجا).
اورنگ‌ زيب‌ در 91 سالگى‌ درگذشت‌ (بدخشى‌، 19) و او را در آرامگاهى‌ كه‌ به‌ دستور خودش‌ در درگاه‌ شيخ‌ برهان‌الدين‌ در خلدآباد نزديك‌ اورنگ‌آباد ساخته‌ شده‌ بود، به‌ خاك‌ سپردند (اشر، .(I(4)/260
مجموعة نامه‌هاي‌ بر جاي‌ مانده‌ از وي‌، گذشته‌ از اهميت‌ تاريخى‌، حكايت‌ از تبحر او در نگارش‌ به‌ زبان‌ فارسى‌ دارد. اورنگ‌ زيب‌ در هنر خوشنويسى‌ به‌ ويژه‌ خط نسخ‌ مهارت‌ بسيار داشت‌ و نسخه‌هايى‌ از قرآن‌ كريم‌ به‌ خط وي‌ در موزه‌هاي‌ گوناگون‌ موجود است‌ (آفتاب‌ اصغر، 400-401؛ حكمت‌، 125-126؛ نيز نك: شيمل‌، 104- 105، 243).
اورنگ‌ زيب‌ در امر قضا بسيار سخت‌گير و دقيق‌ بود (فاروقى‌، و براي‌ برقراري‌ قوانين‌ اسلامى‌ و جلوگيري‌ از منكرات‌ و مقابله‌ با متخلفان‌ مجازاتهاي‌ سنگين‌ تعيين‌ كرد («امپراتوري‌...3»، .(234 به‌ دليل‌ پافشاري‌ وي‌ بر مذهب‌ حنفى‌، علماي‌ اهل‌ تسنن‌ بدو لقب‌ «محيى‌الدين‌» داده‌ بودند (احمد، 7، حاشيه‌). اورنگ‌ زيب‌ با وضع‌ جزيه‌ براي‌ هندوان‌ در 1090ق‌ - كه‌ در 972ق‌ به‌ فرمان‌ اكبر ملغى‌ شده‌ بود - و جلوگيري‌ از انتصاب‌ هندوها در مقامات‌ بالاي‌ حكومتى‌ و دستور ويران‌ كردن‌ معابد هندوان‌، موجبات‌ نارضايى‌ عميقى‌ را در ميان‌ آنها به‌ وجود آورد («فرهنگ‌ تاريخى‌»، .(84 اگرچه‌ اورنگ‌ زيب‌ بر مذهب‌ تسنن‌ پاي‌ مى‌فشرد، اما گروه‌ بسياري‌ از امراي‌ وي‌ از شيعيان‌ بودند (هاليستر، 1/157؛ نيز نك: رضوي‌، 33-34 .(II/9-10,
سياست‌ خارجى‌: اگرچه‌ به‌ هنگام‌ جلوس‌ اورنگ‌زيب‌، نمايندگانى‌ از ممالك‌ گوناگون‌ براي‌ گفتن‌ تبريك‌ به‌ دربار وي‌ آمدند («امپراتوري‌»، 225 )، اما ظاهراً او چندان‌ تمايلى‌ به‌ ايجاد رابطة سياسى‌ با همسايگان‌ خود نداشته‌ است‌. دربارة ارتباط با ايران‌، مى‌دانيم‌ كه‌ بوداق‌ بيگ‌ در 1069ق‌/1659م‌ از سوي‌ شاه‌ عباس‌ دوم‌ (سل 1052-1077ق‌) به‌ هند رفت‌ و در دهلى‌ از وي‌ استقبال‌ بى‌ سابقه‌ و گرمى‌ شد (بختاورخان‌، 1/225-227؛ خافى‌خان‌، 2/124، 127؛ رياض‌الاسلام‌، 193-194). تربيت‌خان‌ نيز در 1074ق‌ از سوي‌ اورنگ‌زيب‌ به‌ ايران‌ گسيل‌ شد (شاهنوازخان‌، 1/494-496؛ رياض‌ الاسلام‌، 195-196)؛ اما رفتار نسنجيدة وي‌ در ايران‌ چنان‌ شاه‌ عباس‌ را برآشفت‌ كه‌ ضمن‌ نوشتن‌ نامه‌اي‌ توهين‌آميز به‌ اورنگ‌ زيب‌، بر آن‌ شد كه‌ به‌ سوي‌ شرق‌ لشكركشى‌ كند، ولى‌ با مرگ‌ ناگهانى‌ وي‌ در 1077ق‌ نگرانى‌ اورنگ‌ زيب‌ از رويارويى‌ با صفويان‌ برطرف‌ شد (بختاورخان‌، 1/346؛ خافى‌خان‌، 2/202-203؛ شاهنوازخان‌، 1/496-497؛ رياض‌الاسلام‌، 197- 198) و بعدها اورنگ‌ زيب‌ از به‌ رسميت‌ شناختن‌ سلطنت‌ شاه‌ سليمان‌ و شاه‌ سلطان‌ حسين‌ صفوي‌ خودداري‌ كرد (همو، 205).
سلطان‌ سليمان‌ دوم‌ عثمانى‌ (سل 1099-1102ق‌) با نوشتن‌ نامه‌اي‌ در1101ق‌ كوشيد با تحريك‌اورنگ‌زيب‌ از يك‌سو و سبحان‌ قلى‌خان‌ حاكم‌ بخارا از سوي‌ ديگر، اتحادي‌ برضدمسيحيان‌ (اروپاييان‌) به‌ وجود آورد (همو، 204)، اما مشكلات‌ داخلى‌ اورنگ‌ زيب‌ بيشتر از آن‌ بود كه‌ درگير جنگهاي‌ خارجى‌ شود. در پى‌ ناآراميهاي‌ دكن‌ و اشتغال‌ اورنگ‌ زيب‌ به‌ اين‌ موضوع‌، انگليسيها بر آن‌ شدند تا با استفاده‌ از فرصت‌، جاي‌ پاي‌ خود را در هند محكم‌ كنند. در 1097ق‌ شايسته‌خان‌ حاكم‌ بنگال‌ عوارض‌ گمركى‌ معوقه‌ را از انگليسيها طلب‌ كرد، اما آنها مقاومت‌ كردند و درگيري‌ كوچكى‌ ميان‌ دو طرف‌ روي‌ داد. («امپراتوري‌»، 233 ؛ «فرهنگ‌ جغرافيايى‌»، ؛ VI/246 مهاجان‌، 176 ؛ آفتاب‌ اصغر، 393). برخوردهايى‌ نيز ميان‌ اورنگ‌ زيب‌ و تجار آلمانى‌ و فرانسوي‌ بر سر مسائل‌ تجاري‌ و محافظت‌ از كشتيهاي‌ حجاج‌ كه‌ عازم‌ سفر مكه‌ بودند، روي‌ داد (نك: سركار، .(IV/310-311
فرهنگ‌ و هنر: در دورة اورنگ‌ زيب‌، علوم‌ فقهى‌، فلسفه‌، اخلاق‌ و حديث‌ از جايگاه‌ ويژه‌اي‌ برخوردار بود و مدارس‌ مذهبى‌ بسياري‌ تأسيس‌ شد (احمد، 80؛ آفتاب‌ اصغر، 401). از آثار مهم‌ مذهبى‌ اين‌ دوره‌ مى‌توان‌ از كتاب‌ فتاوي‌ عالمگيري‌، مشهور به‌ فتاوي‌ هندويه‌ ياد كرد (همو، 397- 398). دربارة تاريخ‌نويسى‌ نيز، در اين‌ دوره‌ آثار برجسته‌اي‌ مانند واقعات‌ عالمگيري‌ عاقل‌خان‌ خوافى‌، عالمگيرنامة كاظم‌ قزوينى‌ و مرآة العالم‌ بختاورخان‌ تأليف‌ گرديد (نك: همو، 422- 465؛ استوري‌، ؛ I(1)/582-599 نيز نك: رضوي‌، .(II/275
اگرچه‌ اورنگ‌ زيب‌ موفق‌ شد قلمرو گوركانيان‌ هند را وسعت‌ بخشد، اما كشاكش‌ ميان‌ ديدگاههاي‌ مذهبى‌ كه‌ از دورة اكبر آغاز شده‌ بود، در اين‌ دوره‌ نمود بيشتري‌ يافت‌. مثلاً او با پشتيبانى‌ افراطيون‌ توانست‌ داراشكوه‌ وليعهد شاهجهان‌ را كه‌ انديشه‌هاي‌ روشن‌بينانة صوفيانه‌ داشت‌، از ميان‌ بردارد. پس‌ از آن‌ نيز سياستهاي‌ افراطى‌ او كه‌ نقشبنديان‌ در تقويت‌ آن‌ مؤثر بودند ، بجز هندوان‌، مسلمانان‌ را نيز آزرد (نك: ه د، 8/576 -577؛ هاليستر، 1/157). جنگهاي‌ داخلى‌ به‌ ويژه‌ در دكن‌ كه‌ بيشتر منشأ مذهبى‌ داشت‌، نارضايى‌ و شورشهاي‌ گستردة مردمى‌ را سبب‌ شد. ناتوانى‌ اورنگ‌ زيب‌ در حفظ نظام‌ اداري‌ و يكپارچگى‌ ميان‌ امرا و درباريان‌، به‌ دشواريهاي‌ ديگر مى‌افزود («فرهنگ‌ تاريخى‌»، 84 -83 ؛ اشر، .(I(4)/253 سرانجام‌ اين‌ بحرانها، زمينة تضعيف‌ موقعيت‌ جانشينان‌ اورنگ‌ زيب‌، و نفوذ هرچه‌ بيشتر انگليسيها را پس‌ از مرگ‌ او فراهم‌ آورد كه‌ در مدت‌ كمتر از نيم‌ قرن‌ به‌ فروپاشى‌ و سقوط سلسلة گوركانيان‌ شبه‌ قاره‌ منجر شد.
مآخذ: آفتاب‌ اصغر، تاريخ‌نويسى‌ فارسى‌ در هند و پاكستان‌، لاهور، 1364ش‌؛ احمد، عزيز، تاريخ‌ تفكر اسلامى‌ در هند، ترجمة نقى‌ لطفى‌ و محمد جعفر ياحقى‌، تهران‌، 1367ش‌؛ بختاورخان‌، محمد، مرآة العالم‌: تاريخ‌ اورنگ‌ زيب‌، به‌ كوشش‌ ساجده‌ س‌. علوي‌، لاهور، 1979م‌؛ بدخشى‌، محمد، تاريخ‌ محمدي‌، به‌ كوشش‌ امتياز على‌ عرشى‌، رامپور، 1960م‌؛ توزك‌ جهانگيري‌، به‌ كوشش‌ محمدهاشم‌، تهران‌، 1359ش‌؛ حكمت‌،على‌اصغر، سرزمين‌هند، تهران‌،1337ش‌؛ خافى‌خان‌نظام‌الملكى‌،محمدهاشم‌، منتخب‌ اللباب‌، به‌ كوشش‌ كبيرالدين‌ احمد، كلكته‌، 1874م‌؛ رياض‌ الاسلام‌، تاريخ‌ روابط ايران‌ و هند، ترجمة محمدباقر آرام‌ و عباسقلى‌ غفاري‌فرد، تهران‌، 1373ش‌؛ شاملو، وليقلى‌، قصص‌ خاقانى‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ سادات‌ ناصري‌، تهران‌، 1371ش‌؛ شاهنوازخان‌، مآثر الامرا، به‌ كوشش‌ عبدالرحيم‌ اشرف‌ على‌، كلكته‌، 1888م‌؛ شيمل‌، آن‌ ماري‌، خوشنويسى‌ و فرهنگ‌ اسلامى‌ در هند، ترجمة اسدالله‌ آزاد، مشهد، 1368ش‌؛ كنبو، محمدصالح‌، عمل‌ صالح‌، به‌ كوشش‌ غلام‌ يزدانى‌ و وحيد قريشى‌، لاهور، 1967م‌؛ هاليستر، جان‌ نُرمن‌، تشيع‌ در هند، ترجمة آزرميدخت‌ مشايخ‌ فريدنى‌، تهران‌، 1373ش‌؛ نيز:
, C.B., The New Cambridge History of India, Cambridge, 1992; A Dictionary of Indian History, Calcutta, 1967; EI 2 ; Faruki, Z., Aurangzeb, Lahore, 1977; The Imperial Gazetteer of India, New Delhi, 1981; Mahajan, V.D., Muslim Rule in India, New Delhi, 1975; The Mughul Empire, ed. R. C. Majumdar, Bombay, 1974; Rizvi, A.A., A Socio-Intellectual History of the Isn ? p Ashar / Sh / p / s in India, Canberra 1986; Sarkar, J., History of Aurangzib, New Delhi, 1973; Storey, C.A., Persian Literature, London, 1970.

موسيقي‌ اسلامي‌ در شرق‌ جهان‌ اسلام‌

 در شرق‌ اسلامي‌، شاهان‌ سلسله‌ي‌ عادل‌ شاهيان‌ در بيجاپور همگي‌ از زمره‌ي‌ حاميان‌ گرم‌ پيشه‌ي‌ موسيقي‌ به‌ شمار بودند، و نخستين‌ اينان‌ يوسف‌ عدلشاه‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ 916/1511) بود، و او در موسيقي‌ چندان‌ مهارت‌ داشت‌ كه‌ با موسيقي‌ دانان‌ حرفه‌اي‌ برابري‌ مي‌توانست‌ كرد سهل‌ است‌ كه‌ گاه‌ به‌ تفنّن‌ آهنگ‌ نيز مي‌ساخت‌. اسماعيل‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ 941/1534) به‌ موسيقي‌ توراني‌ و ايراني‌ در دربار خود بيشتر علاقه‌ نشان‌ مي‌داد، و ابراهيم‌ اول‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ /1557 965) موسيقي‌ دكن‌ را ترجيح‌ مي‌داد، و آورده‌اند كه‌ ابراهيم‌ دوم‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ 1035/1626) اثري‌ در باب‌ موسيقي‌ نوشته‌ و آن‌ را نورس‌ نام‌ كرده‌ و حتّي‌ ظهوري‌ شاعر ايراني‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ 1027/1618) بر آن‌ مقدّمه‌ نوشته‌ بود. شاهان‌ سلسله‌ي‌ قطب‌ شاهيان‌ در گُلكُنده‌ نيز در تعلّق‌ خاطرشان‌ به‌ موسيقي‌ و خنياگري‌ دست‌ كمي‌ از اين‌ نداشتند. سلطان‌ قلي‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ 940/1543) آداب‌ ايراني‌ را در دربار خود رواج‌ داد - كه‌ قريب‌ چهل‌ سال‌ برقرار ماند - و «نوبه‌ي‌» نظاميش‌ به‌ هر پنج‌ نوبت‌ نماز در شهر طنين‌انداز مي‌شد. در آن‌ روزگار بحث‌ درباره‌ي‌ مدرسه‌ي‌ موسيقي‌ گواليور Gwalior نقل‌ هر مجلسي‌ بود، و اعتبار آن‌ مدرسه‌ عمدتاً به‌ سبب‌ وجود راجه‌ مان‌ سينگ‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ 932/1517) بود، و بلند آوازه‌ترين‌ شاگرد آن‌ تان‌سين‌ بود كه‌ درس‌ از محمد غوث‌ آموخته‌ بود. يكي‌ ديگر از همين‌ حلقه‌ بَخْشو بود، و مجموعه‌ي‌ آوازها يا دُرْپَدان‌ او گنجينه‌ي‌ سرشاري‌ براي‌ بهترين‌ خنياگران‌ به‌ حساب‌ مي‌آمد. و چون‌ بابُر (متوفّي‌ به‌ سال‌ 936/1530) به‌ عنوان‌ نخستين‌ امپراتور مغول‌ در هندوستان‌ بر تخت‌ جلوس‌ كرد، دودمانهاي‌ پادشاهي‌ پيشين‌ غالباًدر قلمرو و او مستحيل‌ شدند، و بابر را در دربارهايي‌ بار آورده‌ بودند كه‌ موسيقي‌ مختصّه‌ي‌ غالب‌ آنها به‌ شمار مي‌آمد. از اخباري‌ كه‌ در بابرنامه‌ آمده‌ چنين‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ امپراتور خود حتّي‌ آهنگساز هم‌ بوده‌ است‌ و كساني‌ بر اين‌ باورند كه‌ آهنگهاي‌ او روزگاري‌ وجود داشته‌ است‌. پسر او همايون‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ 963/1556) نيز موسيقي‌ را تشويق‌ مي‌كرد و صميمانه‌ باور داشت‌ كه‌ رقص‌ صوفيانه‌ تجلّي‌ كامل‌ حكمت‌ الهي‌ است‌. در دربار براي‌ خنياگران‌ و رامشگران‌ روزهاي‌ خاصّي‌ تعيين‌ شده‌ بود تا در آن‌ روزها به‌ حضور باريابند، و نام‌ برخي‌ از آنان‌، نظير عبداللّه‌ قانوني‌ و محمد سُرنائي‌ به‌ همراه‌ نام‌ آوازخواناني‌ مثل‌ حافظ‌ دوست‌ محمد خوافي‌ و استاد يوسف‌ مودود در اكبرنامه‌ به‌ ثبت‌ رسيده‌ است‌. دربار اكبر شاه‌ مشهور (متوفّي‌ به‌ سال‌ 1014/1605)، بدان‌گونه‌ كه‌ در آيين‌ اكبري‌ نوشته‌ي‌ ابوالفضل‌ توصيف‌ شده‌ است‌، خود نمايانگر آن‌ است‌ كه‌ موسيقي‌ تا چه‌ حد هم‌ در مشي‌ سياسي‌ امپراتور و هم‌ در ذوق‌ و سليقه‌ي‌ او عاملي‌ تعيين‌ كننده‌ بوده‌ است‌. موسيقي‌ دانان‌ و خنياگران‌ را در هفت‌ گروه‌ طبقه‌بندي‌ مي‌كردند، و سي‌ و شش‌ تن‌ از آنان‌ را ابوالفضل‌ در اثر خود نام‌ برده‌ است‌؛ و ابوالفضل‌ در انتخابش‌ گشاده‌نظر و جامع‌الاطراف‌ بوده‌ است‌؛ چه‌ خنياگران‌ گزيده‌ي‌ او تنها از كشمير و گواليور كه‌ در اين‌ باره‌ نام‌ و آوازه‌اي‌ داشتند اختيار نشده‌اند، بلكه‌ بهترين‌ آنان‌ از هرات‌ و خراسان‌ انتخاب‌ شده‌اند، و در ميان‌ آنان‌ هم‌ آوازخوان‌ هست‌ و هم‌ سرود خوان‌ و هم‌ نوازنده‌؛ و بيش‌ از نيمي‌ از آنان‌ نامهاي‌ اسلامي‌ دارند. آورده‌اند كه‌ خود امپراتور دويست‌ قطعه‌ي‌ موسيقي‌ ساخته‌ بوده‌ است‌. در ميان‌ گنجينه‌هاي‌ آثار هنري‌ كه‌ از روزگار او به‌ دست‌ است‌ تابلويي‌ هست‌ كه‌ ورود تان‌سين‌ به‌ دربار را باز مي‌نمايد. ابوالفضل‌ مي‌گويد چگونه‌ در هر كرانه‌ به‌ جستجو مي‌پرداخته‌اند و دام‌ و دانه‌ مي‌چيده‌اند تا بهترين‌ موسيقيهاي‌ آوازي‌ را به‌ جنگ‌ آورند، و از اين‌ رهگذر بهترين‌ «دُرپَد» را از گواليور مي‌گرفته‌اند، و بهترين‌ «چيند» را از دكن‌، و بهترين‌ قول‌ و «ترانه‌» از دهلي‌، و بهترين‌ «كَجْري‌» يا «ذِكْري‌» از گجرات‌ و بهترين‌ «بَنگوله‌» از بنگال‌، و بهترين‌ چُتْكَله‌ از جانپور. جهانگير (متوفّي‌ به‌ سال‌ 1037/1627) در عشقي‌ كه‌ به‌ موسيقي‌ نشان‌ مي‌داد خَلَف‌ صدق‌ پدرش‌ بود، و خنياگر دلخواهش‌ شوقي‌ بود و شوقي‌ هم‌ آواز هندي‌ خوش‌ مي‌خواند و هم‌ آواز پارسي‌، چندان‌ كه‌ «زنگ‌ از آيينه‌ي‌ دل‌ مي‌زدود». از او تابلويي‌ در دست‌ است‌ كه‌ در موسيقي‌ هندوستان‌ نوشته‌ي‌ فوكس‌ استرنگوي‌ Strangway  Fox باز آورده‌ شده‌ است‌. نام‌ بسياري‌ ديگر از خنياگران‌ و رامشگران‌ دربار جهانگير در تُزُك‌ جهانگيري‌ و اقبال‌نامه‌ باز آورده‌ شده‌ است‌. نخستين‌ اثر از اين‌ دو حاوي‌ توصيفي‌ از دسته‌ي‌ موزيك‌ امپراتور است‌. شاه‌ جهان‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ 1068/1658) موسيقي‌ درباري‌ را به‌ يكي‌ از مايه‌هاي‌ شكوه‌ و جلال‌ دربارش‌ بدل‌ كرد. هم‌ او بود كه‌ دُرپَدان‌ آهنگساز گواليور يعني‌ بخشو را در مجموعه‌اي‌ گرد آورد، و شماره‌ي‌ آنها در اين‌ مجموعه‌ به‌ هزار مي‌رسيد. در عروسي‌ فرزندش‌ اورنگ‌ زيب‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ 1119/1707) ثروت‌ هنگفتي‌ را تنها صرف‌ موسيقي‌ كرد. دريغا كه‌ همين‌ اورنگ‌زيب‌ چون‌ بر تخت‌ جلوس‌ كرد گروه‌ خنياگران‌ درباري‌ را در برابر چشمان‌ حيرت‌زده‌ي‌ همگان‌ از خدمت‌ معاف‌ كرد. خوشبختانه‌ بهادرشاه‌ (متوفّي‌ به‌ سال‌ 1124/1713) خنياگران‌ را دوباره‌ به‌ خدمت‌ فراخواند و به‌ آنها مناصب‌ درخور بخشيد. در همين‌ ايّام‌ بود كه‌ امپراتوري‌ بزرگ‌ مغول‌ به‌ دام‌ جنگها و ستيزه‌هايي‌ در افتاد كه‌ براي‌ همه‌ي‌ طرفهاي‌ درگير حاصلي‌ جز نابودي‌ نداشت‌، و از اين‌ رهگذر رو به‌ زوال‌ سياسي‌ و فرهنگي‌ نهاد. 

معماري‌ اسلامي‌ در شبه‌ قاره‌ي‌ هند

 تصرف‌ شبه‌ قارّه‌ي‌ هند به‌ دست‌ مسلمين‌ در سال‌ 94/712 با حمله‌ي‌ محمدبن‌ قاسم‌ به‌ سند آغاز گرديد. اسناد وقت‌ حاكي‌ است‌ كه‌ وي‌ در ديبل‌ يك‌ مسجد و چند عمارت‌ ديگر بنا كرد، ولي‌ امروز اين‌ ساختمانها از بين‌ رفته‌ است‌. حفريات‌ اخير در جنوب‌ سند به‌ كشف‌ بعضي‌ آثار بناهاي‌ باستاني‌ منتهي‌ شده‌ است‌. اما كارشناسان‌ درباره‌ي‌ ميزان‌ قدمت‌ اين‌ ابنيه‌ هنوز به‌ نتيجه‌ي‌ نهايي‌ نرسيده‌اند. احتمال‌ مي‌رود كه‌ پي‌سازي‌ مستطيل‌ شكل‌ كشف‌ شده‌ در بمپور متعلق‌ به‌ نخستين‌ مسجد شبه‌ قاره‌ باشد كه‌ در زمان‌ محمدبن‌ قاسم‌ ساخته‌ شده‌ است‌. همچنين‌، تا به‌ حال‌ هيچ‌ بناي‌ اسلامي‌ كه‌ قبل‌ از نيمه‌ي‌ قرن‌ ششم‌ / دوازدهم‌ ساخته‌ شده‌ باشد كشف‌ نگرديده‌ است‌. هر چند كه‌ معلوم‌ است‌ مولتان‌ قبل‌ از لشكركشيهاي‌ سلطان‌ محمود غزنوي‌ از مراكز مهم‌ فرهنگ‌ اسلامي‌ بوده‌ است‌. پس‌ از فتح‌ لاهور به‌ دست‌ سلطان‌ محمود در سال‌ 393/1002، قرارگاه‌ ثابتي‌ براي‌ سربازان‌ افغان‌ در آنجا تأسيس‌ شد. بعدها، جانشينان‌ محمود لاهور را به‌ پايتختي‌ خود برگزيدند (492-582/1098-1186). لذا، به‌ احتمال‌ زياد مساجد، كاخها، مقابر و ديگر ساختمانهايي‌ كه‌ به‌ دست‌ حكّام‌ مسلمان‌ مولتان‌، لاهور و ديگر اميرنشينهاي‌ كوچك‌ درّه‌ي‌ سند در فاصله‌ي‌ قرنهاي‌ دوّم‌ / هشتم‌ و ششم‌ / دوازدهم‌ ساخته‌ شده‌ است‌ به‌ دست‌ مهاجمين‌ تخريب‌ گرديده‌ و يا به‌ مرور زمان‌ از ميان‌ رفته‌ است‌. آنچه‌ امروز بر جاي‌ مانده‌ است‌، در مقايسه‌ با عراق‌، سوريه‌، ايران‌، مصر و اسپانيا به‌ دوره‌ي‌ بسيار نزديكتري‌ تعلّق‌ دارد.
معماري‌ هندي‌ - اسلامي‌ طي‌ بيش‌ از پنج‌ قرن‌ تاريخ‌ خود (545-1119/1150-1707) منطقه‌ي‌ بسيار وسيعي‌ را در بر مي‌گيرد و مراحل‌ و سبكهاي‌ فراواني‌ را پشت‌ سر مي‌گذارد كه‌ در اين‌ مختصر تنها اشاره‌اي‌ گذرا به‌ آنها مي‌توان‌ داشت‌. علاوه‌ بر شيوه‌ي‌ سلطنتي‌ دهلي‌ كه‌ سبك‌ مرجع‌ به‌ حساب‌ مي‌آمد، كارشناسان‌ لااقل‌ هشت‌ سبك‌ متمايز محلي‌ را نيز تشخيص‌ داده‌اند. اين‌ شيوه‌هاي‌ محلّي‌ متعلّق‌ است‌ به‌: پنجاب‌ غربي‌ (545-725/1150-1325)، بنگال‌ (597-957/1200-1550)، جونپور (762-885/1360-1480)، گجرات‌ (700-957/1300-1550)، مندو و مالوه‌ (808-977/1405-1569)، دكن‌ (748-1026/1347-1617)، بيجاپور و خاندش‌ (828-1067/1425-1656) و كشمير (813-1112/1410-1700). يكي‌ از اين‌ سبكها - سبك‌ مولتان‌ در پنجاب‌ غربي‌ - حتي‌ از سبك‌ سلطنتي‌ دهلي‌ نيز قديمي‌تر است‌. 

قديمي‌ترين‌ بناي‌ اسلامي‌ در شبه‌ قاره‌ي‌ هند، مقبره‌ي‌ شاه‌ يوسف‌ گردزي‌ در مولتان‌ است‌ كه‌ در سال‌ 547/1152 فتح‌ شده‌ است‌. ساختمان‌ مذكور به‌ شكل‌ مستطيل‌ و سقف‌ آن‌ مسطح‌ است‌. در يكي‌ از ديوارها، قسمتي‌ به‌ شكل‌ مستطيل‌ و كمي‌ برجسته‌ است‌ كه‌ ورودي‌ را در برمي‌گيرد. ديوارها تماماً در زير كاشيهاي‌ رنگارنگي‌ كه‌ مولتان‌ هميشه‌ به‌ توليد آنها معروف‌ بوده‌، مخفي‌ شده‌ است‌. اين‌ كاشيها با نقوش‌ هندسي‌، خطاطي‌ و گل‌ و گياه‌ تزيين‌ گرديده‌ است‌. فقدان‌ گنبد، ستون‌ و طاق‌ در اين‌ ساختمان‌ ساده‌ و معمولي‌ كاملاً جلب‌نظر مي‌كند.
در دهلي‌ بود كه‌ معماري‌ اسلامي‌ در ابعاد وسيعي‌ پايه‌گذاري‌ شد. قطب‌الّدين‌ ايبك‌، بلافاصله‌ پس‌ از تأسيس‌ پايتخت‌ خود در سال‌ 587/1191، دستور ساختمان‌ مسجد معروف‌ قوّة‌الاسلام‌ را صادر كرد. اين‌ قديمي‌ترين‌ مسجد موجود در شبه‌ قاره‌ي‌ هند است‌. صحن‌ مسجد به‌ شكل‌ مستطيل‌ (105*141 پا) است‌ و با رواقهاي‌ ستون‌داري‌ احاطه‌ شده‌ است‌. شبستان‌ ضلع‌ غربي‌ گنبدهاي‌ كم‌خيز است‌ و راهروهاي‌ داخلي‌ آن‌ با مهارت‌ ساخته‌ و پرداخته‌ شده‌ بود. سه‌ سال‌ بعد، طاقنماي‌ بزرگي‌ در مقابل‌ شبستان‌ ساخته‌ شد. قوسهاي‌ جناغي‌ اين‌ طاقنما كه‌ از سنگ‌ سرخ‌ ساخته‌ شده‌، به‌ طرز باشكوهي‌ با نقوش‌ گل‌ و بته‌ و خط‌ حّجاري‌ شده‌ است‌. طاقهاي‌ مذكور به‌ شيوه‌ي‌ معماري‌ رايج‌ آن‌ زمان‌ در شمال‌ ايران‌ كشيده‌ است‌ و حالت‌ سبكي‌ و ارتفاع‌ را القا مي‌كند. 

جنبه‌ي‌ مشخّص‌ ديگري‌ از معماري‌ اسلامي‌ در قرن‌ هفتم‌ / سيزدهم‌ احداث‌ تعداد زيادي‌ مقبره‌ است‌. از مقابر معروف‌ اين‌ دوره‌ آرامگاههايي‌ است‌ كه‌ التوتمش‌ براي‌ پسرش‌ سلطان‌ غري‌ (629/1231) و براي‌ خودش‌ (633/1235) بنا كرد و همچنين‌ مقبره‌ي‌ سلطان‌ بلبان‌ (679/1280) در دهلي‌، مقبره‌هاي‌ شاه‌ بهاءالحق‌ (661/1262)، شاه‌ شمس‌ الدّين‌ تبريز در مولتان‌، مربوط‌ به‌ همين‌ دوره‌ است‌.
آغاز قرن‌ هشتم‌ / چهاردهم‌، با دگرگوني‌ مهمي‌ در سبك‌ سلطنتي‌ دهلي‌ همراه‌ بود. علّت‌ اين‌ تحول‌ هجوم‌ قوم‌ مغول‌ به‌ آسياي‌ مركزي‌ و ايران‌ بود. حمله‌ي‌ مغول‌ مرگ‌ و ويراني‌ را به‌ دنبال‌ داشت‌ و باعث‌ مهاجرت‌ عدّه‌ي‌ زيادي‌ از معماران‌، مهندسين‌ و صنعتگران‌ ترك‌ و ايراني‌ به‌ دهلي‌ شد و همين‌ عده‌ بودند كه‌ يكي‌ از زيباترين‌ آثار معماري‌ بناي‌ معروف‌ علايي‌ دروازه‌ (705/1305) را در نزديكي‌ قطب‌ منار ساختند. علايي‌ دروازده‌ (دروازه‌ي‌ علاءالدين‌ خلجي‌)، نقطه‌ي‌ عطفي‌ در تحوّل‌ معماري‌ اسلامي‌ در هند به‌ شمار مي‌آيد. توجّه‌ مختصري‌ به‌ اين‌ بناي‌ شكيل‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ مي‌بايست‌ به‌ دست‌ معماران‌ خبره‌اي‌ ساخته‌ شده‌ باشد كه‌ دانش‌، بينش‌ و قابليّت‌ آن‌ را داشته‌ باشند كه‌ طرح‌ را قبل‌ از اجرا با تمام‌ جزييات‌ آن‌ آماده‌ نمايند. 
سبك‌ ساختمان‌ اين‌ بنا مستقل‌ و اصيل‌ است‌. نحوه‌ي‌ ديوار كشي‌، نوع‌ قوسها، كيفيت‌ استقرار گنبد بر تكيه‌گاهها و طرح‌ تزيينات‌ سطوح‌ حاكي‌ از نظارات‌ معماران‌ استادكار است‌.
طاق‌ اصلي‌ هلالي‌ نوك‌ تيز است‌. اين‌ طاق‌ تقريباً كشيده‌ است‌ و عرض‌ دهانه‌ي‌ آن‌ در مقايسه‌ با ارتفاع‌ طاق‌ بسيار كم‌ است‌. كتيبه‌هايي‌ به‌ صورت‌ نوار در مرمرهاي‌ سفيد اين‌ قسمت‌ حك‌ شده‌ است‌. 

تُغلَقها كه‌ از سال‌ 720/1320 تا 816/1413 بر هند حكومت‌ كردند، در امر ساختمان‌ بسيار فعّال‌ بودند. پايه‌گذار سلسله‌ي‌ تغلق‌ سربازي‌ بود كه‌ تنها پنج‌ سال‌ (720-725/1320-1325) حكومت‌ كرد و در اين‌ مدت‌ كوتاه‌ موفّق‌ شد علاوه‌ بر مقبره‌ي‌ شخصي‌ خود يك‌ قلعه‌، يك‌ كاخ‌ و يك‌ شهر محصور به‌ نام‌ تغلق‌ آباد بنا كند. اين‌ اولين‌ پايتخت‌ يك‌ پادشاه‌ مسلمان‌ در هند بود، هر چند كه‌ مقدم‌ بر او نيز، سلطان‌ علاءالدّين‌ خلجي‌ پيشتر، پايتخت‌ مشابهي‌ را طرح‌ريزي‌ كرده‌ بود. تغلق‌ آباد در نزديكي‌ دهلي‌ واقع‌ است‌ و به‌ جز مقبره‌ي‌ اين‌ «شاه‌ سرباز» بقيه‌ي‌ قسمتهاي‌ آن‌ امروز مخروبه‌ است‌. مقبره‌ي‌ مذكور بيش‌ از آرامگه‌ به‌ يك‌ قلعه‌ي‌ مستقلّ شبيه‌ است‌ و از اين‌ نظر ساختماني‌ است‌ منحصر به‌ فرد. شايد اوضاع‌ نابسامان‌ سياسي‌ ناشي‌ از حمله‌ي‌ مغول‌ اين‌ طور اقتضا مي‌كرد كه‌ تمام‌ ساختمانها در مواقع‌ اضطرار براي‌ مقاصد دفاعي‌ مورد استفاده‌ قرار گيرد. اين‌ گور قلعه‌اي‌ شكل‌ بر روي‌ سكوي‌ مرتفعي‌ ساخته‌ شده‌ است‌. مصالح‌ آن‌ ماسه‌ سنگ‌ و مرمر سفيد است‌. ديوارهاي‌ بنا در سمت‌ خارج‌ شيب‌دار و منظره‌ي‌ كلي‌ آن‌ شبيه‌ به‌ هرم‌ است‌. دروازه‌ي‌ آن‌ در واقع‌ تله‌ي‌ مرگي‌ براي‌ مهاجمين‌ است‌ و در زير حياط‌، سردابه‌هاي‌ مستحكمي‌ براي‌ ذخيره‌ كردن‌ اموال‌ تعبيه‌ شده‌ است‌. گنبد نوك‌ تيز و به‌ سبك‌ تاتاري‌، يعني‌ سبكي‌ كه‌ در تمام‌ دوره‌ي‌ اسلامي‌ در هند متداول‌ بود، ساخته‌ شده‌ است‌. اين‌ بناي‌ پنج‌ ضلعي‌ مظهري‌ از استحكام‌، قدرت‌ صلابت‌ است‌.
مهاجمين‌ مغول‌ نتوانستند دهلي‌ را ويران‌ كنند و اين‌ امر به‌ دست‌ يكي‌ از حكّام‌ خود اين‌ شهر به‌ نام‌ محمد تغلق‌ كه‌ پايتخت‌ خود را به‌ دولت‌ آباد در جنوب‌ منتقل‌ كرد، صورت‌ گرفت‌. دهلي‌ به‌ شهري‌ متروكه‌ تبديل‌ شد و تجارت‌، هنر و صنعت‌ آن‌ به‌ كلي‌ نابود گرديد. بيشتر معماران‌ و صنعتگراني‌ كه‌ موفّق‌ به‌ فرار از ارگ‌ سلطنتي‌ شده‌ بودند به‌ مراكز حكومتهاي‌ محلّي‌ پناهنده‌ شدند و از اين‌رو، زماني‌ كه‌ فيروز تغلق‌ به‌ احياي‌ پايتخت‌ اقدام‌ كرد، معمار استادكاري‌ در دهلي‌ يافت‌ نمي‌شد. خزانه‌ي‌ سلطنتي‌ نيز خالي‌ بود و اوضاع‌ اقتصادي‌ بسيار از هم‌ پاشيده‌ بود. هر چند فيروز تغلق‌ از بزرگ‌ترين‌ چهره‌هاي‌ عمران‌ و آباداني‌ هند در طول‌ تاريخ‌ اين‌ كشور است‌ اما ساختمانهاي‌ او بالاجبار ساده‌ و بي‌پيرايه‌ است‌ و سخت‌ و خشن‌ به‌ نظر مي‌رسد. از حجّاريها و كنده‌كاريها اثري‌ نيست‌ و از نقوش‌ پيراسته‌ي‌ تزييني‌ و قطعات‌ خوشتراش‌ و پرداخت‌ شده‌ي‌ مرمر و سنگ‌ سرخ‌ و نماهاي‌ آراسته‌ي‌ دروني‌ و بيروني‌ نشاني‌ به‌ چشم‌ نمي‌خورد. در عوض‌، ديوارها با قلوه‌ سنگ‌ ساخته‌ شده‌ و روي‌ آن‌ با لايه‌هاي‌ ضخيمي‌ از ملات‌ اندود شده‌ است‌. اين‌ دوره‌ را بايد مرحله‌ي‌ رياضت‌ و رهبانيّت‌ در معماري‌ به‌ حساب‌ آورد.
فيروزشاه‌ تغلق‌ در شمال‌ هند چهار شهر محصور بنا كرد: فيروزشاه‌ كوتله‌ در دهلي‌، جونپور، حصار و فاتح‌ آباد. ارگ‌ فيروزشاه‌ در دهلي‌ در ساحل‌ رودخانه‌ ساخته‌ شده‌ بود. اين‌ ارگ‌ تقريباً به‌ شكل‌ مستطيل‌ بود و داراي‌ حياطهاي‌ مستطيل‌ شكل‌، حمامها، منبعها، باغها، قصرها، سربازخانه‌ها، مسجد جامعي‌ با ظرفيت‌ 10000 نفر و محله‌هاي‌ خدمه‌ و غيره‌ بود. اصول‌ اوّليّه‌ي‌ معماري‌ «قلعه‌ - قصرها» كه‌ سلاطين‌ بزرگ‌ مغول‌ در آگره‌، دهلي‌، اللّه‌آباد و ديگر نقاط‌ آن‌ را به‌ كار بستند به‌ توسّط‌ فيروزشاه‌ وضع‌ گرديده‌ بود. 

در فاصله‌ي‌ سالهاي‌ 772/1370 و 777/1375، مساجد متعدّدي‌ به‌ دست‌ فيروز تغلق‌ در دهلي‌ ساخته‌ شد كه‌ معروف‌ترين‌ آنها مسجد كهركي‌ است‌. اين‌ مسجد بر روي‌ تِهْ خانه‌ يا زيرسازي‌ از طاق‌ بنا گرديده‌ است‌. مسجد مذكور بناي‌ منحصر به‌ فردي‌ است‌، چرا كه‌ تقريباً شبيه‌ مساجد سرپوشيده‌ي‌ دوره‌ي‌ سلجوقي‌ در تركيّه‌ است‌. اين‌ نوع‌ ساختمان‌ در هند به‌ ندرت‌ يافت‌ مي‌شود. اولين‌ بار، در اين‌ مسجد ايوان‌ ورودي‌ به‌ اندازه‌ي‌ چند پله‌ از زمين‌ ارتفاع‌ دارد. سقف‌ در گاهي‌ مسجد با طاق‌ و تير پوشيده‌ شده‌ است‌. قسمت‌ داخلي‌ متشكّل‌ از رواقهايي‌ است‌ كه‌ هر يك‌ از دهانه‌هاي‌ مربّع‌ شكل‌ آن‌ با گنبدي‌ به‌ شكل‌ فنجان‌ پوشيده‌ شده‌ است‌. اين‌ گنبدها در سه‌ رديف‌ قرار دارند كه‌ هر رديف‌ متشكّل‌ از سه‌ مجموعه‌ي‌ نُه‌ گنبدي‌ است‌ و بدين‌ ترتيب‌ تعداد گنبدها مجموعاً به‌ هشتاد و يك‌ عدد بالغ‌ مي‌شود. هر گوشه‌ از اين‌ بناي‌ مستطيل‌ شكل‌ با برج‌ و باروي‌ مدوّر و مايلي‌ محافظت‌ مي‌شود. 

هجوم‌ تيمور در سال‌ 1398/801، ضايعه‌ي‌ عظيمي‌ براي‌ هند بود. تيمور نه‌ تنها دهلي‌ را غارت‌ كرد، بلكه‌ صنعتگران‌ هندي‌ را نيز براي‌ ساختن‌ مسجد جامع‌ معروف‌ سمرقند با خود برد. دهلي‌ تفوّق‌ سياسي‌ خود را از دست‌ داد و دايره‌ي‌ نفوذ سلاطين‌ سيد و لودي‌ تنها به‌ حوزه‌ي‌ رودخانه‌ي‌ گنگ‌ محدود گرديد. در سرتاسر قرن‌ نهم‌ / پانزدهم‌ و ربع‌ اول‌ قرن‌ دهم‌ / شانزدهم‌، دهلي‌ دستاوردي‌ در زمينه‌ي‌ معماري‌ نداشت‌. هيچ‌ كاخي‌، مسجد، قلعه‌ يا شهري‌ ساخته‌ نشد و تنها مقابري‌ به‌ يادبود در گذشتگان‌ برپا مي‌گرديد.
مع‌ذلك‌ در اين‌ دوره‌، تحوّل‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ در ساختمان‌ گنبد صورت‌ گرفت‌ و آن‌ طرح‌ گنبد دو پوسته‌اي‌ در هند بود، هر چند كه‌ اين‌ روش‌ گنبدسازي‌ از قرنها پيش‌ در ديگر ممالك‌ اسلامي‌ به‌ كار بسته‌ شده‌ بود. اين‌ نوع‌ گنبد- كه‌ در آن‌ پوسته‌هاي‌ داخلي‌ و خارجي‌ از هم‌ فاصله‌ دارند و ارتفاع‌ گنبد بدون‌ اختلال‌ در نقشه‌ي‌ داخلي‌ ساختمان‌ افزايش‌ مي‌يابد - نخستين‌ بار در مقبره‌ي‌ سلطان‌ سكندر لودي‌ (924/1518) اجرا گرديد.
* بنگال‌: قديمي‌ترين‌ اثر معماري‌ اسلامي‌ در بنگال‌، مسجدي‌ چند گنبدي‌ در روستاي‌ پاندو است‌. اين‌ مسجد در نيمه‌ي‌ قرن‌ هفتم‌ / سيزدهم‌ ساخته‌ شده‌ است‌ و قديمي‌ترين‌ مسجد چند گنبدي‌ در تمام‌ شبه‌ قارّه‌ است‌. بناي‌ بسيار ممتاز ديگر پاندوا، مسجد آدينه‌ (766/1364) است‌. اين‌ مسجد كانون‌ پايتخت‌ جديدي‌ بود كه‌ به‌ توسّط‌ سكندرشاه‌ (759-791/1358-1389) ساخته‌ شد. مسجد آدينه‌، كه‌ دو طبقه‌ ارتفاع‌ و طرحي‌ معمولي‌ دارد، بزرگ‌ترين‌ و جالب‌ترين‌ بناي‌ بنگال‌ است‌. وسعت‌ اين‌ مسجد به‌ اندازه‌ي‌ وسعت‌ مسجد جامع‌ دمشق‌ است‌. «از ديد ناظري‌ كه‌ درون‌ صحن‌ چهارگوش‌ و وسيع‌ مسجد آدينه‌، كه‌ اطرافش‌ را طاقنماهاي‌ به‌ ظاهر بي‌انتها احاطه‌ كرده‌ است‌، ايستاده‌ باشد منظره‌ي‌ كلي‌ اطراف‌، به‌ مركز يك‌ شهر باستاني‌ بيشتر شبيه‌ است‌ تا به‌ نمازخانه‌هاي‌ درونگراي‌ مسلمين‌، به‌ خصوص‌ كه‌ شبستان‌ ضلع‌ غربي‌ با طاقهاي‌ بلند خود به‌ مقبره‌ي‌ شاهانه‌اي‌ مي‌ماند كه‌ به‌ صورت‌ طاق‌ نصرتي‌ سلطنتي‌ ساخته‌ شده‌ باشد.»
گرداگرد حياط‌ را طاقهاي‌ متوالي‌ احاطه‌ كرده‌ است‌ كه‌ تعداد آنها هشتاد و هشت‌ دهانه‌ است‌. سقف‌ بنا متشكّل‌ از 306 گنبد است‌. طبقه‌ي‌ فوقاني‌، كه‌ احتمالاً شبستان‌ سلطنتي‌ بوده‌ است‌، بر روي‌ طاقهايي‌ بنا شده‌ كه‌ بر پايه‌هايي‌ غيرمعمول‌ استوار است‌. اين‌ ستونها بسيار كوتاه‌ و در عين‌ حال‌ ثقيل‌ و به‌ طور غيرعادي‌ قطور و بالا و پايين‌ آنها چهارگوش‌ است‌. نحوه‌ي‌ ساخت‌ اين‌ ستونها منحصر به‌ فردا است‌ و در هيچ‌ نقطه‌ي‌ ديگر هند يافت‌ نمي‌شود. داخل‌ شبستان‌ داراي‌ طاقهاي‌ جناغي‌ با شكوهي‌ است‌ كه‌ در نوع‌ خود قديمي‌ترين‌ و كمياب‌ترين‌ طاقها در هند است‌. طرح‌ و اجراي‌ محراب‌ وسط‌ نيز بسيار جالب‌ است‌. بر ديواره‌ي‌ محراب‌ نقوش‌ ظريف‌ اسليمي‌ و خطّاطي‌ حكّ شده‌ است‌. 

معماري‌ اسلامي‌ بنگال‌، تا حدي‌ تحت‌ تأثير شرايط‌ اقليمي‌ محل‌ شكل‌ گرفته‌ است‌، چرا كه‌ به‌ سبب‌ بارش‌ زياد باران‌ لازم‌ بوده‌ است‌ كه‌ سقف‌ بنا سطحي‌ منحني‌ داشته‌ باشد و با گنبدهاي‌ كوچك‌ پوشانده‌ شود. بهترين‌ نمونه‌ي‌ اين‌ سقفهاي‌ منحني‌ را در گور در چوتاسُنه‌ مسجد (899/1493) و مسجد قدم‌ رسول‌ مي‌توان‌ ديد. خصيصه‌ي‌ ديگر ابنيه‌ي‌ بنگال‌، طاقهاي‌ كم‌خيز آنهاست‌ كه‌ عرض‌ دهانه‌ در آنها بيش‌ از شعاع‌ قوس‌ است‌.
جونپور ، فيروز تُغلق‌ جونپور را به‌ صورت‌ مركز ولايت‌ در آورد و در آنجا قلعه‌اي‌ ساخت‌ و مسجد آتاله‌ را پي‌ريزي‌ كرد. بعدها، سلاطين‌ سلسله‌ي‌ معروف‌ شرقي‌ از جونپور، اين‌ شهر را به‌ مساجد، مقابر و كاخها آراستند و ديگر عمارات‌ در خور يك‌ پايتخت‌ سلطنت‌ را در آن‌ بنا كردند. در واقع‌، جونپور در زمان‌ حكومت‌ سلاطين‌ شرقي‌ به‌ پايتخت‌ فرهنگي‌ هند شمالي‌ تبديل‌ شد و «شيراز شرق‌» لقب‌ گرفت‌. سكندر لودي‌، سلطان‌ دهلي‌، در سال‌ 885/1480 اين‌ شهر را تصرّف‌ كرد و عمارات‌ سلطنتي‌ آن‌ را به‌ كلي‌ ويران‌ ساخت‌ و تنها پنج‌ مسجد شهر را سالم‌ باقي‌ گذاشت‌. بارزترين‌ خصيصه‌ي‌ اين‌ مساجد سنگي‌ نماهاي‌ دروازه‌ مانند آنهاست‌. معروف‌ترين‌ اين‌ مساجد مسجد اتاله‌ و مسجد جامع‌ است‌ كه‌ ساختمان‌ آنها به‌ ترتيب‌ در سالهاي‌ 811/1408 و 875/1470 پايان‌ گرفت‌.
دروازه‌هاي‌ سر به‌ فلك‌ كشيده‌ي‌ اين‌ مساجد، ساختي‌ منحصر به‌ فرد دارد و در هيچ‌ نقطه‌ي‌ ديگر از جهان‌ اسلامي‌ يافت‌ نمي‌شود. منشأ طرح‌ اين‌ دروازه‌ها نامعلوم‌ است‌. جان‌تري‌ John Terry احتمال‌ مي‌دهد كه‌ از آنجا كه‌ حكّام‌ اوليه‌ي‌ جونپور حبشي‌ بوده‌اند، ممكن‌ است‌ طرح‌ اين‌ ايوانهاي‌ دروازه‌ مانند الهام‌ گرفته‌ از دروازه‌هاي‌ معابد فراعنه‌ در درّه‌ي‌ نيل‌ باشد.
مسجد اتاله‌ بنايي‌ بسيار شاخص‌ و شاهانه‌ است‌. هر چند تركيب‌ كلي‌ بنا عادي‌ و معمولي‌ است‌، لكن‌ رواقهاي‌ دو طبقه‌ي‌ آن‌ بسيار وسيع‌ است‌ و 42 پا عرض‌ و پنج‌ دهانه‌ عميق‌ دارد.
بسياري‌ از عناصر ساختمانهاي‌ جونپور از بناهاي‌ تُغلَقها در دهلي‌ گرفته‌ شده‌ است‌ براي‌ مثال‌ طاقهاي‌ عقب‌ نشسته‌ با حاشيه‌ي‌ تزييني‌، شكل‌ قوس‌ و تكيه‌گاههاي‌ مايل‌ آن‌، تير و دستكهاي‌ زير طاقها، برجكهاي‌ سر باريك‌، ستونهاي‌ چهارگوش‌ و پله‌هاي‌ چشمگير ايوانهاي‌ ورودي‌، همه‌ حاكي‌ از اين‌ است‌ كه‌ صنعتگران‌ سازنده‌ي‌ آنها طي‌ قرن‌ هشتم‌ / چهاردهم‌، در مكتب‌ سلطنتي‌ دهلي‌ تعليم‌ ديده‌ و در آغاز قرن‌ بعد به‌ جونپور آورده‌ شده‌ بودند. در مساجد جونپور ابتكار بسيار جالبي‌ ديده‌ مي‌شود و آن‌ دالانهاي‌ خاصّي‌ است‌ كه‌ براي‌ امور مذهبي‌ زنان‌ ساخته‌ مي‌شد. اين‌ دالانها با ديواره‌هاي‌ زيباي‌ مشبّك‌ پوشانده‌ مي‌شد كه‌ نمونه‌ي‌ آن‌ را در مسجد لعل‌ دروازه‌ (854/1450 مي‌توان‌ ديد.
هر چند طرح‌ مساجد جونپور چندان‌ پيراسته‌ و بي‌نقص‌ نيست‌، مع‌ذلك‌ از خصيصه‌هاي‌ صلابت‌ و خلوص‌ و متضّمن‌ مقصود بودن‌ برخوردار است‌. ساختمان‌ اين‌ مساجد نمونه‌ي‌ خوبي‌ از قدرت‌ و قوام‌ در صناعت‌ است‌. 

گجرات‌ (700-957/1300-1500). سبك‌ گجرات‌ را از بسياري‌ جهات‌ مي‌توان‌ مطلوب‌ترين‌ شيوه‌ي‌ محلي‌ در تاريخ‌ معماري‌ هند به‌ حساب‌ آورد. سبك‌ معماري‌ گجرات‌، در مدت‌ دويست‌ و پنجاه‌ سال‌ حكومت‌ مسلمين‌، سه‌ مرحله‌ي‌ مشخّص‌ را طي‌ كرده‌ است‌، مرحله‌ي‌ شكل‌گيري‌ و تجربه‌ كه‌ نمونه‌ي‌ آن‌ در ساختمان‌ مسجد جامع‌ كَمبي‌ (725/1325) متجلّي‌ است‌؛ مرحله‌ي‌ وسطي‌ كه‌ با اقتدار و اعتماد توأم‌ بود و بهترين‌ نمونه‌ و مظهر كمال‌ آن‌ را در مسجد جامع‌ احمدآباد مي‌توان‌ مشاهده‌ كرد و مرحله‌ي‌ نهايي‌ كه‌ در نيمه‌ي‌ دوم‌ قرن‌ نهم‌ / پانزدهم‌ و تحت‌ توجّه‌ محمود بگارهاي‌ اول‌ (863-917/1458-1511) به‌ اوج‌ خود رسيد. مسجد جامع‌ چمپانر نمونه‌اي‌ از آثار اين‌ دوره‌ است‌.
* دكن‌ . معماري‌ اسلامي‌ دكن‌ حاصل‌ تلفيق‌ دو شيوه‌ي‌ مختلف‌ بود كه‌ طّي‌ قرن‌ هشتم‌ / چهاردهم‌، از دهلي‌ و ايران‌ به‌ جنوب‌ هند رسيده‌ بود. ديگر خصيصه‌ي‌ قابل‌ توجّه‌ معماري‌ دكن‌ اين‌ بود كه‌ علي‌رغم‌ وجود آثار غني‌ از سبكهاي‌ معماري‌ معابد موسوم‌ به‌ چالوكيان‌ و دراويديان‌ در جنوب‌ هند، ابنيه‌ي‌ اسلامي‌ اين‌ منطقه‌ تقريباً به‌ طور كامل‌ از تأثير اين‌ شيوه‌هاي‌ هنري‌ به‌ دور بوده‌اند. جاي‌ تعّجب‌ است‌ كه‌ در حالي‌ كه‌ معماران‌ مسلمان‌ شمال‌ و غرب‌ هند آزادانه‌ از سبكهاي‌ محلّي‌ اقتباس‌ مي‌كردند، همكيشان‌ آنان‌ در جنوب‌ ترجيح‌ مي‌دادند كه‌ به‌ هيچ‌وجه‌ تحت‌ تأثير شيوه‌ي‌ رايج‌ در دكن‌ قرار نگيرند. 

شهر دكن‌ اول‌ بار به‌ دست‌ سلطان‌ علاءالدّين‌ خلجي‌ فتح‌ گرديد. اما نخستين‌ حاكم‌ مستقل‌ جنوب‌ هند، ماجراجويي‌ ايراني‌ به‌ نام‌ علاءالدين‌ حسن‌ بهمن‌ شاه‌ بود كه‌ در دولت‌آباد خدمت‌ سلطان‌ محمد تُغلَق‌ كرده‌ بود. او حكومت‌ سلسله‌ي‌ بهمني‌ را در گُلبَرگَه‌ كه‌ قلعه‌ي‌ آن‌ از شاهكارهاي‌ معماري‌ نظامي‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد پايه‌گذاري‌ كرد (748/1347). قلعه‌ي‌ مذكور كه‌ تقريباً در دل‌ صخره‌اي‌ محكم‌ تراشيده‌ شده‌ بود، به‌ استثناي‌ مسجد جامع‌ بسيار غير عاديش‌ كه‌ در سال‌ 769/1367 ساخته‌ شده‌، امروز به‌ ويرانه‌اي‌ تبديل‌ گرديده‌ است‌. اين‌ مسجد يكي‌ از معدود مساجد هند است‌ كه‌، همچون‌ مسجد قرطبه‌، كاملاً پوشيده‌ است‌. تمام‌ قسمتهاي‌ مسجد و من‌ جمله‌ صحن‌ آن‌، با شصت‌ و سه‌ گنبد كوچك‌ سرپوشيده‌ شده‌ است‌. قوسهاي‌ بزرگ‌ توخالي‌ كه‌ در ديوارهاي‌ جانبي‌ تعبيه‌ شده‌ است‌ روشنايي‌ داخل‌ را تأمين‌ مي‌كند. بنّاي‌ اين‌ مسجد محمد رفيع‌، از معماران‌ سنّتي‌ قزوين‌، در شمال‌ ايران‌ است‌ كه‌ ظاهراً در مكتب‌ سلجوقي‌، كه‌ مساجد سرپوشيده‌ي‌ مربوط‌ بدان‌ در تركيّه‌ يافت‌ مي‌شود، تعليم‌ ديده‌ است‌. ديگر آثار معماري‌ دوره‌ي‌ بهمني‌ در گلبرگه‌ عبارت‌ است‌ از تعداد زيادي‌ مقبره‌ي‌ سلطنتي‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ بناي‌ معروف‌ هفت‌ گمبد (گنبد) را مي‌توان‌ نام‌ برد. 

بي‌نظيرترين‌ بنا در تمام‌ تاريخ‌ معماري‌ هند بازار گلبرگه‌ است‌ كه‌ 570 پا طول‌ و 60 پا عرض‌ دارد و هر جناح‌ آن‌ با شصت‌ و يك‌ دهانه‌ قوس‌ تزيين‌ گرديده‌ كه‌ برستونهايي‌ استوار است‌ و در مجاورت‌ آن‌ مجموعه‌ ساختماني‌ است‌ كه‌ از جنبه‌ي‌ تزييني‌ والايي‌ برخوردار است‌. 

احمدشاه‌ پايتخت‌ سلسله‌ي‌ بهمني‌ را از گلبرگه‌ به‌ بيدَر منتقل‌ كرد (826-840/1422-1436). بيدر قلعه‌اي‌ داشت‌ و قصرهايي‌ و دو مسجد و مدرسه‌ي‌ معروفي‌ كه‌ وزير اعظم‌ دانشمند، خواجه‌ محمود گَوان‌ در سال‌ 877/1472 آن‌ را بنا كرد. ساختمان‌ مدرسه‌ سه‌ طبقه‌ بود و برجهايي‌ مرتفع‌ داشت‌. نماي‌ آن‌ تقريباً به‌ طور كامل‌ با كاشيهايي‌ به‌ رنگهاي‌ سبز و زرد و سفيد و منقّش‌ به‌ گل‌ و بته‌ و خطّاطيهاي‌ ماهرانه‌ و زيبا پوشيده‌ شده‌ است‌.
مع‌ذلك‌ بناهاي‌ باشكوه‌ حكام‌ عادل‌ شاهي‌ بيجاپور به‌ مراتب‌ برتر از ابنيه‌ي‌ ديگر پايتختهاي‌ دكن‌ است‌ و از حيث‌ تعداد نيز بي‌نظير است‌. بيجاپور بيش‌ از پنجاه‌ مسجد و بيست‌ مقبره‌ و تقريباً همين‌ تعداد كاخ‌ دارد. اين‌ بناها پس‌ از سال‌ 957/1550 در ظرف‌ مدت‌ يكصد سال‌ ساخته‌ شد. آثار برجسته‌ در بين‌ اين‌ ساختمانها عبارتند از: مسجد جامع‌ كه‌ مسجدي‌ است‌ در كمال‌ صلابت‌ و سادگي‌، و روضه‌ي‌ ابراهيم‌، كه‌ از پركارترين‌ مقبره‌هاست‌، و گل‌ گمبد كه‌ عمارتي‌ است‌ شاهانه‌ و مهتر محل‌ كه‌ از تمام‌ اين‌ ابنيه‌ دلنشين‌تر و پيراسته‌تر است‌. گل‌ گمبد مقبره‌ي‌ محّمد عادل‌ شاه‌ به‌ ميزان‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ از عمارت‌ پانتئون‌ در رم‌ بزرگ‌تر است‌ و بزرگ‌ترين‌ گنبد موجود را دارد. اين‌ گنبد عظيم‌ بر قرنيز مدوّري‌ مستقر گرديده‌ كه‌ از تركيب‌ قوسهاي‌ متقاطع‌ فراهم‌ آمده‌ است‌. اين‌ نحو اجراي‌ قوسهاي‌ متقاطع‌، كه‌ احتمالاً ريشه‌ي‌ تركي‌ دارد، از شگردهاي‌ مورد علاقه‌ي‌ بنّايان‌ بيجاپور بود و در ديگر نقاط‌ هند ناشناخته‌ بود. اين‌ قوسهاي‌ متقاطع‌، علاوه‌ بر كارآيي‌ زياد در ساختمان‌ گنبد، از زيبايي‌ فراواني‌ نيز برخوردار است‌ كه‌ نمونه‌ي‌ آن‌ را در شبستان‌ مسجد جامع‌ بيجاپور مي‌توان‌ ديد. 

* مالوه‌ . ايالت‌ كوچك‌ مالوه‌ در مركز هند قريب‌ يك‌ قرن‌ و نيم‌ حكومتي‌ مستقل‌ داشت‌. (804-937/1401-1530). ماندو پايتخت‌ اين‌ ايالت‌ در فلات‌ بسيار خوش‌ منظره‌اي‌ قرار داشت‌. هوشنگ‌ شاه‌ (807-839/1405-1435) و محمود شاه‌ اول‌ (940-974/1436-1469) كاخهاي‌ باشكوه‌، مساجد و ساختمانهاي‌ ديگري‌ در اين‌ شهر بنا كرده‌ بودند كه‌ زيباترين‌ آنها مسجد جامع‌ (858/1454) بود. مسجد مذكور چندين‌ گنبد داشت‌ و ساختمان‌ شبستان‌ آن‌ از رشته‌ طاقهاي‌ متعدد تشكيل‌ شده‌ بود.
روبه‌ روي‌ اين‌ مسجد، مجموعه‌ي‌ بزرگ‌ ساختماني‌ موسوم‌ به‌ اشرفي‌ محل‌ (كاخ‌ موهَرِ طلايي‌) قرار دارد كه‌ روي‌ سطح‌ مرتفعي‌ بنا گرديده‌ است‌. اشرفي‌ محل‌ به‌ دست‌ محمود اول‌ ساخته‌ شد و مشتمل‌ است‌ بر يك‌ مدرسه‌، يك‌ مقبره‌ و يك‌ برج‌ يادبود پيروزي‌.
دو بناي‌ قابل‌ توجه‌ ديگر ماندو عبارتند از هِندولا محل‌ (كاخ‌ معلّق‌) و جهاز محل‌ (كاخ‌ كشتي‌). قصر اخير به‌ وسيله‌ي‌ هوشنگ‌ شاه‌ ساخته‌ شده‌ و تركيبي‌ است‌ از تالار بارعام‌ و اقامتگاههاي‌ سلطنتي‌. قسمت‌ اخير را محمود اوّل‌ ساخته‌ و ساختماني‌ است‌ دو طبقه‌ كه‌ در مسافتي‌ قريب‌ 360 پا در امتداد سواحل‌ دو درياچه‌ي‌ كوچك‌ گسترده‌ است‌ و نماهايي‌ رنگارنگ‌ دارد كه‌ از روحيّه‌ي‌ سرگرمي‌ و تفريح‌ حكايت‌ مي‌كند.
اين‌ كاخ‌ و ديگر قصور و مساجد ماندو همگي‌ از ماسه‌ سنگ‌ سرخ‌ ساخته‌ شده‌ است‌. براي‌ تزيين‌ بناها از مرمر و سنگهاي‌ نيمه‌ گرانبهايي‌ همچون‌ يشم‌ و عقيق‌ و سنگ‌ سنباده‌ كه‌ در اطراف‌ يافت‌ مي‌شد استفاده‌ شده‌ است‌. كاشيهاي‌ لعابدار آبي‌ و زرد نيز به‌ صورت‌ قاب‌ و حاشيه‌ به‌ كار رفته‌ است‌. لذا مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ آثار معماري‌ ماندو نه‌ تنها از جنبه‌هاي‌ فنّي‌ و ساختماني‌، بلكه‌ از نظر خصوصيّات‌ تزييني‌ نيز قابل‌ توجه‌ است‌ و شناخت‌ رنگ‌ در اين‌ زمينه‌ نقشي‌ تعيين‌ كننده‌ دارد.
* دوره‌ي‌ مغول‌ (933-1119/1536-1707) . امپراتوران‌ مغول‌ هند وارث‌ حكومتي‌ بودند كه‌ از فرهنگ‌ والايي‌ برخوردار بود. سلف‌ بزرگ‌ ايشان‌، تيمور، در پايتخت‌ خود سمرقند، كاخها، مساجد، مقابر و مدارس‌ بسيار زيبايي‌ بنا كرده‌ بود. بابر بنيانگذار امپراتوري‌ مغول‌ نيز عالمي‌ جنگجو و بسيار خوش‌ قريحه‌ بود. او در كتاب‌ «خاطرات‌» خود نقل‌ مي‌كند كه‌ ساختمان‌ بسياري‌ از ابنيه‌ي‌ هند به‌ دستور وي‌ آغاز شد، هر چند كه‌ خود بيش‌ از پنج‌ سال‌ حكومت‌ نكرد. دو بابا از مساجد منسوب‌ به‌ او هنوز موجود است‌ - يكي‌ در پانيپات‌ در پنجاب‌ شرقي‌ و ديگري‌ در سَمبَل‌، شهري‌ در شرق‌ دهلي‌، كه‌ هر دو به‌ شيوه‌ي‌ سنّتي‌ ساخته‌ شده‌ است‌.
سبك‌ مغول‌ تركيبي‌ از سبكهاي‌ ايراني‌ و هندي‌ بود. نخستين‌ بنايي‌ كه‌ كاملاً به‌ سبك‌ مغولي‌ ساخته‌ شد، ساختماني‌ بود در هلي‌ كه‌ ملكه‌ي‌ امپراتور همايون‌ در سال‌ 972/1564 آن‌ را به‌ ياد شوهر محبوبش‌ بنا كرد. ملكه‌ در زمان‌ اقامت‌ اجباري‌ همايون‌ در ايران‌، دوازده‌ سال‌ با وفاداري‌ در كنار او بود و ذوق‌ معماري‌ ايراني‌ را مي‌بايست‌ در اين‌ مدت‌ كسب‌ كرده‌ باشد. ملكه‌ هنگامي‌ كه‌ تصميم‌ به‌ ساختن‌ مقبره‌ي‌ همايون‌ گرفت‌، كار را به‌ معماري‌ ايراني‌ به‌ نام‌ ميرك‌ ميرزا غياث‌ واگذار كرد. نتيجه‌ اين‌ شد كه‌ اوّلين‌ بار معماري‌ هندي‌ از ديدگاهي‌ ايراني‌ تفسير شد. پيدايش‌ گنبدهاي‌ پيازي‌ شكل‌ كه‌ در ايران‌ و آسياي‌ مركزي‌ بسيار متداول‌ بود و همچنين‌ درگاهيهاي‌ طاقدار مجموعه‌اي‌ از اتاقها و راهروها و باغ‌ وسيعي‌ در اطراف‌ مقبره‌، نقطه‌ي‌ عطفي‌ در معماري‌ هند به‌ حساب‌ مي‌آيد. در كنار اين‌ ابداعات‌ كاملاً ايراني‌ عناصري‌ همچون‌ كوشكهاي‌ دلنشين‌ با گنبدهاي‌ شكيل‌ و تركيب‌ سنگ‌كاري‌ عالي‌ با مرمركاري‌ هنرمندانه‌ نيز به‌ چشم‌ مي‌خورد كه‌ از خصايص‌ قطعي‌ معماري‌ هند است‌. بدين‌ ترتيب‌ مسلّم‌ مي‌گردد كه‌ در عهد مغول‌، سبك‌ جديدي‌ از معماري‌ شكل‌ گرفت‌ كه‌ منشأ آن‌ را به‌ وضوح‌ در مقبره‌ي‌ همايون‌ مي‌توان‌ ديد.
اكبر شاه‌ كه‌ در مدت‌ سلطنتش‌ ساختمانهاي‌ بسياري‌ بنا كرد، سبك‌ مغولي‌ را تقريباً كامل‌ نمود. او در سال‌ 972/1564 در آگره‌، در سال‌ 978/1570 در اجمير، در سال‌ 991/1583 در اللّه‌آباد و تقريباً در همان‌ تاريخ‌ در لاهور چهار قلعه‌ي‌ بزرگ‌ بنا كرد. به‌ نوشته‌ي‌ آيين‌ اكبري‌ «تنها در قلعه‌ي‌ آگره‌ 500 بناي‌ معتبر به‌ شيوه‌هاي‌ بنگالي‌ و گجراتي‌ با سنگ‌ سرخ‌ ساخته‌ شده‌ بود.»
كامل‌ترين‌ اين‌ ساختمانها قصري‌ است‌ به‌ نام‌ جهانگير محل‌ در آگره‌. ارگ‌ لاهور از نظر تزيينات‌ نماي‌ خارجي‌ بنايي‌ منحصر به‌ فرد است‌. ديوارهاي‌ بيروني‌ اين‌ ارگ‌ با كاشيهاي‌ لعابي‌ كه‌ تصاويري‌ از جنگ‌ فيلها، بازي‌ چوگان‌ و صحنه‌هاي‌ شكار بر آنها نقش‌ بسته‌ است‌ تزيين‌ شده‌ است‌. در قابهاي‌ كاشيكاري‌ شده‌ تصاوير آدم‌ و گل‌ و بته‌ نيز به‌ كار رفته‌ است‌.
برجسته‌ترين‌ يادگار معماري‌ از دوره‌ي‌ اكبر شاه‌ پايتخت‌ جديد او فتحپور سكري‌ در بيست‌ و شش‌ مايلي‌ غرب‌ آگره‌ است‌ و آن‌ مجموعه‌اي‌ است‌ از كاخها، اقامتگاههاي‌ تشريفاتي‌ و ابنيه‌ي‌ مذهبي‌ كه‌ از نظر طرح‌ و اجرا از ديدني‌ترين‌ آثار معماري‌ در تمام‌ هند است‌. ساختمانهاي‌ مذكور همگي‌ از سنگ‌ سرخ‌ ساخته‌ شده‌ است‌ و معروف‌ترين‌ آنها عبارتند از ديوان‌ خاص‌ (بارگاه‌ خصوصي‌) مسجد جامع‌ با بلند دروازه‌اش‌، و كاخهاي‌ ملكه‌ جوده‌بائي‌، مريم‌ سلطانه‌، راجه‌ بيربل‌ و هوه‌ محل‌. ديوان‌ خاص‌ تالاري‌ مستطيل‌ شكل‌ با تشكيلاتي‌ منحصر به‌ فرد است‌. در وسط‌ تالار، ستون‌ مدوّر بزرگي‌ است‌ كه‌ بر بالاي‌ سه‌ ستون‌ تنومند آن‌ سكوي‌ دايره‌ شكلي‌ قرار دارد. پلهاي‌ سنگي‌ كه‌ به‌ صورت‌ شعاعي‌ در امتداد تالار قرار گرفته‌اند، سكوي‌ مذكور را به‌ راهرو (ايوان‌)هاي‌ معلّقي‌ متصل‌ مي‌سازند. رسم‌ بر اين‌ بود كه‌ امپراتور بر سكوي‌ وسط‌ مي‌نشست‌ و به‌ مباحثات‌ علماي‌ مذاهب‌ مختلف‌ گوش‌ فرا مي‌داد.
جالب‌ترين‌ بناي‌ منفرد در فتحپور سِكري‌ بلند دروازه‌ است‌ كه‌ در سال‌ 979/1571 به‌ ياد بود فتح‌ دكن‌ ساخته‌ شده‌ است‌. خود بنا 134 پا و پلكان‌ منضم‌ بدان‌ 42 پا ارتفاع‌ دارد. عرض‌ نماي‌ دروازه‌ 130 پاست‌. دروازه‌ي‌ مذكور به‌ منزله‌ي‌ ورودي‌ مسجد جامع‌ است‌ كه‌ مقبره‌ي‌ شيخ‌ سليم‌ چشتي‌ در آن‌ قرار دارد.
جهانگير، پسر اكبرشاه‌، به‌ معماري‌ علاقه‌ي‌ چنداني‌ نداشت‌. تنها كار ساختماني‌ كه‌ در زمان‌ وي‌ صورت‌ گرفت‌ احداث‌ مقبره‌ي‌ اكبرشاه‌ در سِكَندَره‌ به‌ سال‌ 1022/1613 بود. مقبره‌ي‌ اكبرشاه‌ بر خلاف‌ مقابر قبلي‌ فاقد گنبد است‌. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ دسته‌ي‌ جديدي‌ از معماران‌ قصد داشتند كه‌ با ساختن‌ اين‌ بنا به‌ تدريج‌ سبكي‌ مخالف‌ با شيوه‌هاي‌ پيشين‌ مغولي‌ ايجاد كنند. دو مقبره‌ي‌ ديگر نيز به‌ همين‌ سبك‌ ساخته‌ شده‌ كه‌ در آنها يك‌ كوشك‌ مستطيل‌ شكل‌ جايگزين‌ گنبد مركزي‌ شده‌ است‌. يكي‌ از اين‌ دو بنا مقبره‌ي‌ اعتمادالدوله‌ در آگره‌ است‌ كه‌ در سال‌ 1036/1626 ساخته‌ شده‌ و ديگري‌ آرامگاه‌ جهانگير در لاهور است‌. هر دو مقبره‌ به‌ دستور ملكه‌ نور جهان‌ بنا گرديده‌ است‌. از سه‌ اثر مذكور، مقبره‌ي‌ اعتمادالدوله‌ ظريف‌ترين‌ و مزيّن‌ترين‌ آنهاست‌، از مرمر ساخته‌ شده‌ و نماي‌ آن‌ با ذوق‌ و سليقه‌ي‌ تمام‌ به‌ وسيله‌ي‌ سنگهاي‌ قيمتي‌ رنگارنگ‌ تزيين‌ گرديده‌ است‌. اين‌ مرصّع‌ كاري‌ به‌ سبك‌ پيكتورادورا انجام‌ شده‌ است‌. ( Pictoradura در اصل‌ به‌ زبان‌ ايتاليايي‌ Pietra dura (= سنگ‌ سخت‌) است‌ و به‌ نوعي‌ خاصّي‌ از معرق‌كاري‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ در آن‌ سنگهاي‌ رنگارنگي‌ همچون‌ عقيق‌ و لاجورد و سنگ‌ سماق‌ طوري‌ كنار هم‌ چيده‌ مي‌شود كه‌ اثري‌ شبيه‌ پرده‌ي‌ نقاشي‌ به‌ وجود مي‌آيد. مركز اصلي‌ نضج‌ اين‌ هنر شهر فلورانس‌، در اواخر قرن‌ شانزدهم‌ ميلادي‌ بود). 

دوره‌ي‌ سلطنت‌ شاه‌ جهان‌ (1036-1069/1627-1658) دوران‌ طلايي‌ معماري‌ مغول‌ است‌. در حالي‌ كه‌ اكبرشاه‌ در استفاده‌ از سنگ‌ سرخ‌ براي‌ ساختمان‌ بر اسلاف‌ خود سبقت‌ گرفت‌، نوه‌ي‌ معروف‌ او مرمر را برگزيد و آن‌ را در مقياسي‌ بي‌سابقه‌ به‌ كار برد. دوره‌ي‌ شاه‌ جهان‌ عصر مرمر بود و سبك‌ معماري‌ اين‌ دوره‌ كه‌ مشخّصه‌ي‌ اصلي‌ آن‌ اشكال‌ مختلف‌ حجّاري‌ با سنگ‌ مرمر است‌، تغيير شكل‌ قوسها و دندانه‌دار شدن‌ آنها را به‌ دنبال‌ داشت‌، به‌ طوري‌ كه‌ طاقنماهاي‌ كنگره‌دار ساخته‌ شده‌ از مرمر سفيد به‌ صورت‌ خصيصه‌ي‌ بارز ابنيه‌ي‌ دوره‌ي‌ شاه‌ جهان‌ درآمد. گنبدي‌ پياز شكل‌ نيز در قسمت‌ ساقه‌ جمع‌تر شد و عناصر تزييني‌ به‌ صورت‌ منحني‌ درآمد.
شاه‌ جهان‌ تقريباً شيفته‌ي‌ كار ساختمان‌ بود. نخست‌ به‌ قلعه‌ي‌ آگره‌ پرداخت‌ و بلافاصله‌ پس‌ از رسيدن‌ به‌ سلطنت‌ در سال‌ 1037-1627، تالار مرمرين‌ ديوان‌ عام‌ را در قلعه‌ي‌ مذكور بنا كرد. ده‌ سال‌ بعد، ديوان‌ خاص‌ ساخته‌ شد كه‌ آن‌ هم‌ از مرمر بود. ستونهاي‌ دوتايي‌ اين‌ تالار عناصر شكيل‌ معماري‌ اين‌ دوره‌ است‌. به‌ مرور زمان‌ كاخها، كوشكها و مساجد ديگري‌ به‌ مجموعه‌ي‌ ابنيه‌ي‌ داخل‌ ارگ‌ افزوده‌ شد كه‌ از جمله‌ مي‌توان‌ خاص‌ محل‌، شيش‌ محل‌، مثّمن‌ برج‌، موتي‌ مسجد و نگينه‌ مسجد را نام‌ برد. 

در سال‌ 1048/1638 شاه‌ جهان‌ تصميم‌ گرفت‌ كه‌ پايتخت‌ خود را به‌ دهلي‌ منتقل‌ كند و در اين‌ شهر ارگي‌ موسوم‌ به‌ شاه‌ جهان‌ آباد را در ساحل‌ سمت‌ راست‌ رود جمنه‌ پي‌ريزي‌ كرد. اين‌ مجموعه‌ي‌ وسيع‌ مستطيل‌ شكل‌ شهري‌ است‌ در دل‌ يك‌ شهر. محوّطه‌ي‌ ارگ‌ به‌ خوبي‌ طرّاحي‌ شده‌ و محصول‌ نبوغ‌ معماري‌ شخص‌ شاه‌ جهان‌ است‌.
ارگ‌ مذكور كه‌ از سنگ‌ سرخ‌ و مرمر ساخته‌ شده‌ مشتمل‌ بر چهار گروه‌ ساختمان‌ است‌ كه‌ وضعيّتي‌ متقارن‌ دارند. محوّطه‌ي‌ بزرگ‌ و چهارگوش‌ وسط‌ شامل‌ ديوان‌ عام‌، كه‌ در حياط‌ مربع‌ شكل‌ به‌ صورت‌ باغهاي‌ تزييني‌ در طرفين‌ و رديفي‌ از كاخهاي‌ مرمرين‌ در طول‌ ساحل‌ رودخانه‌ است‌. از جمله‌ي‌ اين‌ كاخها، رنگ‌ محل‌ و ديوان‌ خاص‌ است‌ كه‌ به‌ حدّ افراط‌ زينت‌ شده‌ و گل‌ و سرسبد حرمسراي‌ شاه‌ جهان‌ به‌ حساب‌ مي‌آيند.
از آنجا كه‌ ارگ‌ فاقد مسجد بود، شاه‌ جهان‌ مسجد جامع‌ معروف‌ دهلي‌ را در موضعي‌ نزديك‌ كاخ‌ خود بنا كرد. اين‌ مسجد بر روي‌ سكوي‌ مرتفعي‌ بنا گرديده‌ و يكي‌ از دو مسجد بزرگ‌ و معروف‌ شبه‌ قارّه‌ي‌ هند است‌. مسجد ديگر، «بادشاهي‌ مسجد» در لاهور است‌. مسجد جامع‌ مستطيل‌ شكل‌ است‌ و سه‌ دروازه‌ دارد. دروازه‌ي‌ اصلي‌ كه‌ چشمكيرترين‌ آنهاست‌ روبه‌ شرق‌ ساخته‌ شده‌ و شباهت‌ زيادي‌ به‌ بلند دروازه‌ي‌ اكبرشاه‌ در فتحپور سكري‌ دارد. اين‌ دروازه‌ از سنگ‌ سرخ‌ و مرمر ساخته‌ شده‌ است‌. سه‌ گنبد از مرمر ساخته‌ شده‌ و به‌ فواصل‌ معيني‌ نوارهاي‌ عمودي‌ از سنگ‌ سياه‌ در نماي‌ گنبد جاسازي‌ شده‌ است‌. 

شاه‌ جهان‌ و والي‌ او چندين‌ عمارت‌ قابل‌ توجه‌ در تته‌، پايتخت‌ وقت‌ ايالت‌ سند بنا كردند. از ان‌ جمله‌ مسجد جامع‌ است‌ كه‌ ساختمان‌ آن‌ در سال‌ 1057/1647 آغاز شد و تعدادي‌ مقبره‌ كه‌ بر روي‌ تپه‌ي‌ مَكلي‌ ساخته‌ شده‌ است‌. باني‌ مقابر مذكور ميرزا عيسي‌خان‌ بود كه‌ از سال‌ 1037-1627 تا 1054-1644 عهده‌دار ولايت‌ سند بود. مسجد جامع‌ با آجر ساخته‌ شده‌ و با كاشيهاي‌ لعابي‌ به‌ رنگهاي‌ آبي‌، سفيد و زرد تزيين‌ گرديده‌ است‌. قطع‌ اين‌ كاشيها بسيار كوچك‌ و تقريباً برابر نيم‌ اينچ‌ است‌ و بدين‌ ترتيب‌ براي‌ معرّق‌كاري‌ سطحي‌ به‌ وسعت‌ يك‌ پاي‌ مربع‌ تقريباً يكصد قطعه‌ از اين‌ كاشيها به‌ كار رفته‌ است‌. طرحهاي‌ تزييني‌ عمدتاً هندسي‌ است‌، ولي‌ در قسمت‌ لچكي‌ قوسها اغلب‌ نقوش‌ معمولي‌ گل‌ و بته‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد.
از آنجا كه‌ سنگ‌ و چوب‌ در سند كمياب‌ بود، بسياري‌ از ساختمانها با آجر و كاشي‌ لعابي‌ ساخته‌ شده‌ است‌. سبك‌ معماري‌ سند شباهت‌ زيادي‌ به‌ شيوه‌هاي‌ همزمان‌ خود در ايران‌ دارد. ديوارهاي‌ آجري‌ با طاقهاي‌ خوانچه‌اي‌، آلاچيقهاي‌ گنبددار به‌ سبك‌ «لودي‌» و سطح‌ خارجي‌ بنا كه‌ با كاشي‌ لعابي‌ پوشانده‌ شده‌ است‌. 

شاهكار تاج‌ محل‌ 
بزرگ‌ترين‌ شاهكار شاه‌ جهان‌ تاج‌ محل‌ (1042-1060/1632-1650) است‌ كه‌ پادشاه‌ آن‌ را به‌ ياد بود ملكه‌ي‌ محبوبش‌ در آگره‌، بركنار درياي‌ يمنا ساخته‌ است‌. اين‌ بناي‌ شعر گونه‌ي‌ مرمرين‌ نقطه‌ي‌ اوج‌ معماري‌ اسلامي‌ است‌ و در تاريخ‌ همانندي‌ ندارد. تناسبات‌ موزون‌، گيرايي‌ محيط‌، ظرافت‌ زنانه‌، تزيينات‌ با روح‌ و تقارن‌ دلنشين‌ تاج‌ محل‌ آن‌ را به‌ صورت‌ يكي‌ از شگفتيهاي‌ بزرگ‌ جهان‌ درآورده‌ است‌. 

هر چند شاه‌ جهان‌ مرمر و سنگ‌ سرخ‌ را به‌ عنوان‌ مصالح‌ اصلي‌ بناهاي‌ خود برگزيده‌ بود، اعيان‌ و اشراف‌ به‌ كاشي‌ لعابي‌ عنايت‌ داشتند. بهترين‌ نمونه‌ي‌ اين‌ سبك‌ معماري‌ مسجد معروف‌ وزيرخان‌ در لاهور است‌. اين‌ مسجد طرحي‌ معمولي‌ دارد و تمام‌ قسمتهاي‌ داخلي‌ و خارجي‌ آن‌ با نقوش‌ رنگارنگي‌ اعم‌ از شبكه‌هاي‌ گل‌ و بتّه‌ با رنگ‌ لعابي‌ يا طرحهاي‌ عادي‌تر با لعاب‌ برّاق‌ تزيين‌ شده‌ است‌. 

مغولها علاقه‌ي‌ زيادي‌ به‌ محوّطه‌سازي‌ و معماري‌ فضاي‌ بازداشتند. هيچ‌ چيز در نظر آنان‌ محبوب‌تر از باغهاي‌ زينتي‌ نبود. آثاري‌ از اين‌ باغها تقريباً در تمام‌ شهرهاي‌ محل‌ سكونت‌ مغولها يافت‌ مي‌شود و معروف‌ترين‌ آنها باغهاي‌ شاليمار و نشاط‌ باغ‌ در سريناگار و باغهاي‌ شاليمار لاهور است‌ كه‌ هر سه‌ي‌ آنها به‌ دستور شاه‌ جهان‌ ساخته‌ شده‌ است‌. اين‌ باغها مثل‌ بيشتر ساختمانهاي‌ دوره‌ي‌ مغول‌ تقريباً همگي‌ و تقارن‌ هستند و طرحي‌ هندسي‌ دارند، اما بهارخوابهاي‌ چهارگوش‌، آلاچيقها، مهتابيها، استخرها، چشمه‌ها و آبشارهاي‌ كوچك‌ بسيار دل‌انگيز اين‌ باغها از ذوق‌ سليم‌ سازندگان‌ آنها حكايت‌ مي‌كند.
سلطان‌ اورنگ‌ زيب‌ (1068-1119/1657-1707) آخرين‌ پادشاه‌ بزرگ‌ سلسله‌ي‌ مغول‌ بود. هر چند مشغله‌هاي‌ سياسي‌ سلطان‌ را مجال‌ پرداختن‌ به‌ امور ساختماني‌ نمي‌داد، مع‌ذلك‌ اثر معروفي‌ در لاهور از او بر جاي‌ مانده‌ كه‌ «بادشاهي‌ مسجد» نام‌ دارد. بادشاهي‌ مسجد كه‌ با سنگ‌ سرخ‌ و مرمر ساخته‌ شده‌ است‌ يكي‌ از دو مسجد بزرگ‌ شبه‌ قاره‌ي‌ هند است‌ و نمونه‌ي‌ چشمگيري‌ است‌ از وسعت‌، صلابت‌ و استحكام‌.
با مرگ‌ اورنگ‌ زيب‌ در سال‌ 1119/1707 دفتر با شكوه‌ معماري‌ اسلامي‌ در شبه‌ قاره‌ بسته‌ شد. زوال‌ امپراتوري‌ مغول‌ آن‌ چنان‌ سريع‌ روي‌ داد و پي‌آمدهاي‌ سياسي‌ در لاهور، دهلي‌ و ديگر مراكز مهّم‌ فرهنگ‌ اسلامي‌ آن‌ چنان‌ ناامني‌ و عدم‌ ثباتي‌ به‌ بار آورد كه‌ از ابنيه‌ي‌ اسلامي‌ متعلّق‌ به‌ اواخر قرن‌ دوازدهم‌ / هجدهم‌ به‌ ندرت‌ اثري‌ يافت‌ مي‌شود. 

كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ قطب‌ شاهيان‌ با حكومت‌هاى‌ هندو و مسلمان‌ دكن‌

در آستانه‌ زوال‌ حكومت‌ بهمنيان‌ دكن‌ (748 ـ 932 ق‌) پنج‌ تن‌ از امراى‌ تابع‌ اين‌ حكومت‌، هر يك‌ در ناحيه‌ تحت‌فرمان‌ خود، داعيه‌ استقلال‌ كردند. حكومت‌هايى‌ كه‌ اين‌ پنج‌ نفر بر ويرانه‌هاى‌ مملكت‌ بهمنيان‌ بنيان‌ گذاشتند، عبارت‌بودند از: عماد شاهيان‌ برار2 (896 ـ 982ق‌)، بريد شاهيان‌ بيدر3 (892 ـ 1028ق‌)، عادل‌ شاهيان‌بيجاپور4 (895 ـ 1097ق‌)، نظام‌ شاهيان‌ احمد نگر5 (895 ـ 1046ق‌) و قطب‌ شاهيان‌گلكنده‌6 (918 ـ 1098ق‌). 7

از ميان‌ اين‌ حكومت‌ها نخست‌، احمد نظام‌ شاه‌ در سال‌ 895ق‌ در احمدنگر اعلام‌ استقلال‌ كرد. طبق‌ گزارش‌ برخى‌منابع‌، او ديگر حكام‌ تابع‌ بهمنيان‌ را ترغيب‌ كرد تا در مناطق‌ تحت‌ نفوذ خود اعلام‌ استقلال‌ كنند. شايد بتوان‌ گفت‌علت‌ اين‌ اقدام‌ نظام‌ شاه‌ آن‌ بود كه‌ با اعلام‌ استقلال‌ اين‌ امرا، قدرت‌ حكومت‌ مركزى‌ بهمنيان‌ تضعيف‌ شده‌ و ديگرنتواند حكومت‌ تازه‌ تأسيس‌ نظام‌ شاهيان‌ را تابع‌ خود كند. به‌ هر حال‌، برخى‌ حكام‌ محلى‌ دكن‌ از او تبعيت‌ كرده‌، ايالات‌ خود را تجزيه‌ كردند. اما در آن‌ زمان‌، سلطان‌ قلى‌ حاكم‌ گلكنده‌ از انجام‌ اين‌ كار خوددارى‌ نمود. 8 برخى‌ منابع‌، اين‌ موضع‌گيرى‌ سلطان‌ قلى‌ را صرفاً به‌ وفادارى‌ و احترام‌ او به‌ ولى‌ نعمتش‌، سلطان‌ محمود بهمنى‌، تعبيركرده‌اند. البته‌ اين‌ توضيح‌ تا حدى‌ درست‌ است‌، زيرا او تا پايان‌ حكومت‌ سلطان‌ محمود بهمنى‌ در سال‌924ق‌ و حتى‌پس‌ از اعلام‌ استقلال‌ حكومت‌ خود، براى‌ وى‌ خراج‌ و هدايا مى‌فرستاد، 9 با اين‌ حال‌ نمى‌توان‌ روش‌سياسى‌ او را تنها از اين‌ بعد توجيه‌ كرد. بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ سلطان‌ محمود هنوز بر مسند قدرت‌ بود كه‌ سلطان‌ قلى‌استقلال‌ خود را اعلام‌ كرد، لذا مى‌توان‌ تصور كرد كه‌ ملاحظات‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ بيشتر در تصميم‌ او دخيل‌ بوده‌ است‌، چرا كه‌ در سال‌ 895 ق‌ كه‌ ديگر حكام‌ محلى‌ دكن‌ اعلام‌ استقلال‌ كردند، او تازه‌ در گلكنده‌ مستقر شده‌ و وسعت‌ وامكانات‌ قلمرو او كمتر از ديگر حكام‌ تابع‌ بود10، لذا آن‌چه‌ در آن‌ زمان‌ بيشر براى‌ او اهميت‌ داشت‌ تثبيت‌ وتحكيم‌ قدرتش‌ در منطقه‌ بود، نه‌ اعلام‌ استقلال‌. به‌ هر حال‌، قطب‌ شاه‌ نيز23 سال‌ بعد از ديگر حكام‌ محلى‌ دكن‌، يعنى‌در سال‌ 918 ق‌ اعلام‌ استقلال‌ كرد و حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ را در گلكنده‌ بنيان‌ گذاشت‌. 11

حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ به‌ دلايل‌ متعددى‌ از همان‌ آغاز تأسيس‌، پيوسته‌ با ديگر حكومت‌هاى‌ محلى‌ دكن‌ وهمين‌طور با حكومت‌هاى‌ هندوى‌ همجوارش‌ كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ داشت‌ كه‌ در اين‌ مقاله‌ به‌ آن‌ها خواهيم‌پرداخت‌.

 

الف‌) كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ سلطان‌ قلى‌ قطب‌ شاه‌ با همسايگانش‌

سلطان‌ قلى‌ قطب‌ شاه‌ در بدو استقلال‌، خود را درگير جنگ‌ نكرد، بلكه‌ سال‌هاى‌ اوليه‌ سلطنت‌اش‌ را صرف‌ تحكيم‌ وتثبيت‌ قدرت‌ نمود. او خطوط‌ دفاعى‌، برج‌ها و دروازه‌هاى‌ قلعه‌ نظامى‌ گلكنده‌ را تقويت‌ كرده‌ و مسجد جامع‌، قصرسلطنتى‌ و ساختمان‌هاى‌ ادارى‌ بنا نمود و به‌ ديگر سردارانش‌ نيز دستور داد تا ساختمان‌هايى‌ براى‌ خود داخل‌ قلعه‌ بناكنند، و خود مستقيماً بر تمام‌ اين‌ امور نظارت‌ داشت‌. 12

از آن‌جا كه‌ ولايات‌ تحت‌ تملك‌ سلطان‌ قلى‌ از جهت‌ شمالى‌ شرقى‌ و جنوب‌ با اوريسا13 وويجانگر14 (قلمرو هندها) مجاور بود، او سياست‌ كلى‌ فتوحات‌ خود را بر جهاد با هندوها و تصرف‌سرزمين‌هاى‌ آن‌ها قرار داد و به‌ هيچ‌ وجه‌، مگر در مواقع‌ اجتناب‌ناپذير، متعرض‌ ممالك‌ حكام‌ مسلمان‌نشد. 15 اين‌ امر، معلول‌ چند علت‌ بود:

اولاً: خود سلطان‌ قلى‌ كه‌ حاكمى‌ مسلمان‌ بود، تمايلى‌ به‌ جنگ‌ با حكام‌ مسلمان‌ و ايجاد درگيرى‌ بين‌ آن‌ها نداشت‌؛

ثانياً: اگر با حكام‌ مسلمان‌ وارد جنگ‌ مى‌شد، ممكن‌ بود سپاهيان‌ او از جنگ‌ با هم‌كيشان‌ خود سر باز زنند؛

ثالثاً: با هندوها به‌ اسم‌ جهاد مى‌جنگيد و اين‌گونه‌ به‌ كشورگشايى‌هاى‌ خود صبغه‌ مذهبى‌ مى‌داد كه‌ اين‌ امر در تشويق‌و تحريض‌ سپاهيان‌ بسيار مؤثر بود، چرا كه‌ به‌ انگيزه‌ رسيدن‌ به‌ يكى‌ از دو پيروزى‌ ( شهادت‌ يا پيروزى‌ ) در جنگ‌شركت‌ مى‌كردند.

پس‌ از تكميل‌ استحكامات‌ دفاعى‌ قلعه‌، سطان‌ قلى‌ اطمينان‌ خاطر يافت‌ كه‌ در غياب‌ او و لشكرش‌ از پايتخت‌، دشمن‌نمى‌تواند آسيبى‌ به‌ خانواده‌ و اموال‌ او و سپاهيانش‌ بزند، لذا فتوحات‌ خودش‌ را در جهت‌ شرق‌ گلكنده‌ آغاز كرد. اوابتدا عازم‌ فتح‌ قلعه‌ راج‌ كونده‌16 در شمال‌ شرقى‌ گلكنده‌ شد كه‌ حاكم‌ آن‌ هر ساله‌ به‌ ولايات‌ نزديك‌دارالسلطنه‌ متعرض‌ شده‌ و خرابى‌هايى‌ ايجاد مى‌كرد. با فتح‌ اين‌ قلعه‌، مناطق‌ اطراف‌ آن‌ نيز اظهار انقياد كردند. پس‌ ازآن‌، سلطان‌ قلى‌ عازم‌ فتح‌ قلعه‌ ديوركنده‌17 (ر. ك‌ نقشه‌ شماره‌ 2) در جنوب‌ گلكنده‌ شد. از آن‌جا كه‌ اين‌ قلعه‌، برج‌ و باروى‌ مستحكمى‌ داشت‌ و حاكم‌ آن‌ آماده‌ جنگ‌ شده‌ بود، محاصره‌ اين‌ قلعه‌ مدتى‌ به‌ طول‌ انجاميد تا سرانجام‌با زحمت‌ فراوان‌ فتح‌ شد. ملكه‌ كشتنراى‌، 18 حاكم‌ ويجانگر19 در جنوب‌ گلكنده‌ كه‌ بر قسمت‌ بزرگى‌از دكن‌ حكومت‌ مى‌كرد، وقتى‌ خبر فتح‌ اين‌ قلعه‌ را شنيد با سپاه‌ نيرومند خود كه‌ تعدادش‌ از تعداد سپاهيان‌ راجه‌هاى‌ديگر بيشتر بود، براى‌ مقابله‌ با سلطان‌ قلى‌ شتافت‌، قطب‌ شاه‌ با شنيدن‌ اين‌ خبر، آماده‌ جنگ‌ شد و به‌ سوى‌ اردوگاه‌لشكرِ دشمن‌ در قلعه‌ پانكل‌20 حركت‌ كرد، او در برخورد اوليه‌ توانست‌ مقدمه‌ لشكر كشتنراى‌ را فرارى‌ دهد، ولى‌ از آن‌جا كه‌ تعداد سپاهيان‌ دشمن‌ بسيار بيشتر بود، ادامه‌ جنگ‌ براى‌ او موفقيتى‌ نداشت‌ و شكست‌اش‌قريب‌الوقوع‌ مى‌نمود، در اين‌ هنگام‌ سلطان‌ قلى‌ با 1500 نفر سربازى‌ كه‌ براى‌ حمايت‌ سپاه‌ در مواقع‌ ضرورى‌ نزد خودنگه‌ مى‌داشت‌، به‌ قلب‌ سپاه‌ دشمن‌ حمله‌ كرد و آنان‌ به‌ اين‌ گمان‌ كه‌ نيروى‌ كمكى‌ جديدى‌ براى‌ قطب‌ شاه‌ رسيده‌ پا به‌فرار گذاشتند، لشكر قطب‌ شاه‌ كه‌ در آستانه‌ مغلوب‌ شدن‌ بود جانى‌ تازه‌ گرفت‌ و توانست‌ بر لشكر كشتنراى‌ غلبه‌ كند. پس‌ از آن‌ حدود دو ماه‌ قلعه‌ پانكل‌ را كه‌ در دست‌ يكى‌ از نزديكان‌ كشتنراى‌ بود محاصره‌ كرد، وقتى‌ شرايط‌ براى‌محاصره‌ شدگان‌ سخت‌ شد از سلطان‌ قلى‌ امان‌ طلبيده‌، قلعه‌ را تسليم‌ او كردند. قطب‌ شاه‌ نيز پس‌ از آن‌كه‌ قلعه‌ را به‌يكى‌ از معتمدان‌ خود سپرد، عازم‌ فتح‌ قلاع‌ كنپور21 و كويلكنده‌22 در جنوب‌ گلكنده‌23شد. 24

هنگامى‌ كه‌ قطب‌ شاه‌ سرگرم‌ اين‌ فتوحات‌ بود يكى‌ از سرداران‌ سابق‌ بهمنى‌ به‌ نام‌ قوام‌ الملك‌25 كه‌ قلعه‌ويلكندل‌26 و ملنكور27 را در تصرف‌ داشت‌، متعرض‌ قسمت‌هايى‌ از قلمرو قطب‌ شاه‌ در شمال‌غربى‌ گلكنده‌ مى‌شد. قطب‌ شاه‌ كه‌ بر اساس‌ سياست‌هاى‌ كلى‌ خودش‌ تمايل‌ چندانى‌ به‌ جنگ‌ با مسلمانان‌ نداشت‌، در آغاز به‌ قوام‌ الملك‌ پيشنهاد مصالحه‌ داد، اما چون‌ قوام‌ الملك‌ اين‌ پيشنهاد را نپذيرفت‌ آتش‌ جنگ‌ بين‌ طرفين‌شعله‌ور شد. قوام‌ الملك‌ كه‌ شكست‌ خود را نزديك‌ مى‌ديد به‌ عماد الملك‌، حاكم‌ برار پناهنده‌ شد و زمينه‌هاى‌درگيرى‌ اين‌ دو حاكم‌ مسلمان‌ را فراهم‌ آورد. قوام‌ الملك‌ در برار هم‌ از رقابت‌ و خصومت‌ با سلطان‌ قلى‌ دست‌ نكشيد وبا دادن‌ خلعت‌هاى‌ گران‌بها به‌ عماد الملك‌ (890 ـ 939 ق‌) و اطرافيانش‌ آن‌ها را به‌ جنگ‌ عليه‌ قطب‌ شاه‌ تحريك‌ كردو هر چه‌ قطب‌ الملك‌ با فرستادن‌ نامه‌ها و رسولان‌ كوشيد مانع‌ از بروز جنگ‌ ديگرى‌ بين‌ مسلمانان‌ شود، موفق‌ نشد ودو لشكر درگير جنگ‌ شدند. به‌ علت‌ برترى‌ نفرات‌ و نيروى‌ لشكر عماد الملك‌، پيروزى‌ آن‌ها قريب‌الوقوع‌ بود، اما بازقطب‌ الملك‌ سياست‌ جنگي‌ِ خود را به‌ كار برد و با نيروهاى‌ كمكى‌ كه‌ هنوز وارد ميدان‌ نشده‌ بودند به‌ قلب‌ لشكردشمن‌ حمله‌ كرد و با اين‌ سياست‌ نظامى‌ خود، شكست‌ سنگينى‌ بر سپاهيان‌ عماد الملك‌ وارد آورد. پس‌ از اين‌پيروزى‌، سپاهيانش‌ را از غنيمت‌هاى‌ به‌ دست‌ آمده‌، فراخور حال‌، مورد نوازشات‌ خاصه‌ قرار داد و به‌ گلكنده‌بازگشت‌. 28

در ايامى‌ كه‌ قطب‌ الملك‌ مشغول‌ جنگ‌ با قوام‌ الملك‌ و عماد الملك‌ بود، شتابخان‌، 29 راجه‌كاميت‌30 (منطقه‌اى‌ در شمال‌ شرقى‌ گلكنده‌) كه‌ هندويى‌ بى‌باك‌ بود و چند قلعه‌ مستحكم‌ چون‌ورنگل‌31 و ويلموكنده‌32 را در اختيار داشت‌، به‌ ولايات‌ مرزى‌ شمال‌ شرقى‌ قلمرو قطب‌ شاهيان‌هجوم‌ برد. سلطان‌ قلى‌ كه‌ اكنون‌ از جنگ‌ با عماد الملك‌ و قوام‌ الملك‌ فراغتى‌ يافته‌ بود پس‌ از استراحتى‌ كوتاه‌ وتجديد قوا، براى‌ سركوب‌ شتابخان‌ به‌ راه‌ افتاد. شتابخان‌ ابتدا حمله‌ قطب‌ الملك‌ را چندان‌ خطر حادى‌ نمى‌دانست‌ وبه‌ مقابله‌ او نيامد. اما وقتى‌ سپاه‌ سلطان‌ قلى‌، قلعه‌ ويلموكنده‌ را تصرف‌ كرد، شتابخان‌ خطر را جدى‌ يافت‌ و به‌ مقابله‌ باسلطان‌ قلى‌ آمد. اين‌ جنگ‌، مقدمه‌ جنگ‌هاى‌ بعدى‌ قطب‌ الملك‌ با هندوها بود و به‌ فتوحات‌ ديگر و گسترش‌ قلمروش‌در متصرفات‌ راجه‌هاى‌ هندى‌ منجر شد. بر اساس‌ گزارش‌ منابع‌، پس‌ از آن‌كه‌ شتابخان‌ مغلوب‌ قطب‌ شاه‌ شد به‌ ديگرراجه‌هاى‌ هندو، چون‌ حاكم‌ كوندپلى‌33، اندركونده‌34 و اروپلى‌35 پيغام‌ داد كه‌ سلطان‌قلى‌ تمام‌ ممالك‌ تلنگانه‌36 را تصرف‌ كرده‌ و اگر در برابر او مقاومت‌ جدى‌ صورت‌ نگيرد به‌ زودى‌ بر تمام‌ مامسلط‌ خواهد شد. اين‌ امر باعث‌ اتحاد هندوها و دخالت‌ آن‌ها در جنگ‌ شد به‌ طورى‌ كه‌ آن‌ها بخشى‌ از نيروهاى‌ خودرا به‌ سوى‌ صحراى‌ كاميت‌ و ورنگل‌ در شمال‌ شرقى‌ گلكنده‌، براى‌ كمك‌ به‌ شتابخان‌ فرستادند. در اين‌ نبرد كه‌ منابع‌ به‌جزئيات‌ آن‌ اشاره‌ نكرده‌اند، قطب‌ الملك‌ فاتح‌ شد و شتابخان‌ از صحنه‌ جنگ‌ گريخت‌ و قلاع‌ او و بعضى‌ قلاع‌ ديگر آن‌منطقه‌ به‌ تصرف‌ قطب‌ شاه‌ درآمد. اما قلعه‌ كاميت‌ كه‌ استحكامات‌ فراوان‌ داشت‌ هنوز مقاومت‌ مى‌كرد و مردم‌ آن‌حاضر به‌ اطاعت‌ نمى‌شدند، لذا سلطان‌ قلى‌ در فتح‌ آن‌ زحمات‌ بسيارى‌ متحمل‌ شد. اين‌جا اولين‌ جايى‌ بود كه‌ پس‌ ازفتح‌ آن‌، قطب‌ شاه‌ به‌ دليل‌ مقاومت‌ فراوان‌ مردمش‌، دستور قتل‌ عام‌ آن‌ها را صادر كرد و پيش‌ از آن‌، بنا به‌ شواهد وقراين‌، در هيچ‌ جنگى‌ دستور قتل‌ عام‌ دشمن‌ را صادر نكرده‌ بود. پس‌ از اين‌ جنگ‌ و پناهنده‌ شدن‌ شتابخان‌ به‌رامچندر، راه‌ فتوحات‌ قطب‌ الملك‌ به‌ سمت‌ شمال‌ شرق‌ شبه‌ جزيره‌ دكن‌ هموار شد. رامچندر فرمانرواى‌ تلنگانه‌ بود وناحيه‌ اوريسا در شمال‌ شرقى‌ قلمرو قطب‌ شاه‌، در حاشيه‌ اقيانوس‌ هند تا بنگال‌ را در اختيار داشت‌. او نيز به‌ تحريك‌شتابخان‌ با لشكرى‌ فراوان‌ آماده‌ جنگ‌ با سلطان‌ قلى‌ شد. دو تن‌ از سرداران‌ معروف‌ قطب‌ الملك‌ در اين‌ جنگ‌ حيدرخان‌ و فتح‌ خان‌ بودند كه‌ فرماندهى‌ ميمنه‌ و ميسره‌ لشكر قطب‌ شاه‌ را در اختيار داشتند. سلطان‌ قلى‌ در اين‌ جنگ‌ نيز بابه‌ كار بردن‌ شيوه‌ها و فنون‌ جنگى‌ مخصوص‌ به‌ خود، از جمله‌ حملات‌ ناگهانى‌ به‌ همراه‌ گروهى‌ از سپاهيانش‌ به‌ قلب‌سپاه‌ دشمن‌، با تحمل‌ زحمات‌ بسيار، توانست‌ به‌ فتحى‌ بزرگ‌ نايل‌ آيد. در نتيجة‌ اين‌ پيروزى‌ او سرزمينى‌ وسيع‌ راتصرف‌ و صدها بت‌خانه‌ را ويران‌ كرد و به‌ جاى‌ آن‌ مسجد بنا نمود و پس‌ از بذل‌ و بخشش‌ فراوان‌ به‌ سرداران‌ وسربازانش‌ و گماشتن‌ حاكمى‌ براى‌ مناطق‌ تازه‌ مفتوحه‌، عازم‌ گلكنده‌ شد. 37

 

جنگ‌ سلطان‌ قلى‌ و اسماعيل‌ عادل‌ شاه‌

كشتنراى‌، حاكم‌ هندوى‌ ويجانگر ـ پيش‌تر درباره‌ جنگ‌ او با قطب‌ شاه‌ توضيح‌ داده‌ شد ـ زمينه‌هاى‌ جنگ‌ دو حاكم‌مسلمان‌، يعنى‌ قطب‌ شاه‌ و عادل‌ شاه‌ را فراهم‌ كرد. او با مشاهده‌ فتوحات‌ گسترده‌ و اقتدار روزافزون‌ سلطان‌ قلى‌، پس‌از مشورت‌ با درباريانش‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ جز با سياست‌ تفرقه‌ انداختن‌ بين‌ حكام‌ مسلمان‌، نمى‌تواند از فتوحات‌گسترده‌ و پى‌ در پى‌ قطب‌ الملك‌ جلوگيرى‌ كند. از اين‌ رو به‌ اسماعيل‌ عادل‌ شاه‌ (916 ـ 941ق‌) حاكم‌ بيجاپور اظهارانقياد كرد و پذيرفت‌ كه‌ به‌ او خراج‌ بدهد، مشروط‌ بر آن‌كه‌ او با قطب‌ شاه‌ وارد جنگ‌ شود. عادل‌ شاه‌ كه‌ منتظر چنين‌فرصتى‌ بود، به‌ طمع‌ گرفتن‌ خراج‌ از كشتنراى‌ و جلوگيرى‌ از فتوحات‌ پى‌ در پى‌ قطب‌ شاه‌، اين‌ شرط‌ را پذيرفت‌ وهنگامى‌ كه‌ قطب‌ الملك‌ در قلعه‌ مصطفى‌نگر در شمال‌ غربى‌ گلكنده‌ بود به‌ محاصره‌ گلكنده‌ پرداخت‌. حاكم‌ آن‌جا، جعفر بيك‌ كه‌ از پسر عموهاى‌ قطب‌ الملك‌ بود، تمام‌ نيروهاى‌ خود را در محافظت‌ از قلعه‌ به‌ كار گرفت‌. وقتى‌ سلطان‌قلى‌ از اين‌ ماجرا آگاهى‌ يافت‌ به‌ طرف‌ گلكنده‌ حركت‌ كرد و چون‌ به‌ نزديكى‌ آن‌جا رسيد نامه‌اى‌ نزد عادل‌ شاه‌ فرستادو از او خواست‌ كه‌ براى‌ منافع‌ غير مسلمانان‌ بين‌ مسلمانان‌ خون‌ريزى‌ ايجاد نكند، اما عادل‌ شاه‌ كه‌ چشم‌ طمع‌ به‌خراج‌ كشتنراى‌ داشت‌ و نيز درصدد بود تا قلمروش‌ را توسعه‌ بدهد، پيشنهاد قطب‌ المك‌ را نپذيرفت‌. قطب‌ الملك‌براى‌ تهييج‌ روحيه‌ سپاهيانش‌ عليه‌ سپاه‌ عادل‌ شاه‌، از علما در باب‌ حاكم‌ مسلمانى‌ كه‌ معاونت‌ و مساعدت‌ غيرمسلمانان‌ مى‌كند فتوا خواست‌، آنان‌ نيز فتوا دادند كه‌ چنين‌ جنگى‌ همچون‌ جهاد با كفار است‌. قطب‌ الملك‌ با تكيه‌ براين‌ فتوا وارد جنگ‌ شد. اما اين‌ جنگ‌ حدود يازده‌ ماه‌ بدون‌ نتيجه‌ قطعى‌ ادامه‌ يافت‌ و هر روز درگيرى‌هاى‌ بزرگ‌ وكوچكى‌ رخ‌ مى‌داد تا اين‌كه‌ عادل‌ شاه‌ به‌ واسطه‌ بيماريى‌ كه‌ داشت‌ در سال‌ 941 ق‌ درگذشت‌ و لشكريانش‌ ناچار صلح‌كرده‌، به‌ بيجاپور بازگشتند. 38

زمانى‌ كه‌ قطب‌ الملك‌ مشغول‌ جنگ‌ با عادل‌ شاه‌ بود، امير بريد ( 910 ـ 950ق‌) حاكم‌ بيدر كه‌ همسايه‌ غربى‌ قطب‌شاه‌ بود، فرصت‌ را مغتنم‌ شمرده‌ به‌ نواحى‌ مرزى‌ قلمرو قطب‌ شاه‌ هجوم‌ آورد و آن‌جا را غارت‌ كرد. سلطان‌ قلى‌ كه‌مشغول‌ جنگ‌ با عادل‌ شاه‌ بود نتوانست‌ هم‌زمان‌ در دو جبهه‌ وارد جنگ‌ شود. از اين‌ رو ابتدا به‌ امير بريد عكس‌العمل‌جدى‌ نشان‌ نداد، اما وقتى‌ به‌ واسطه‌ مرگ‌ اسماعيل‌ عادل‌ شاه‌ در سال‌ 941 ق‌ با جانشين‌ او (ابراهيم‌ عادل‌ شاه‌) صلح‌كرد، پس‌ از استراحتى‌ كوتاه‌ و تجديد قوا عازم‌ جنگ‌ با امير بريد شد. در رويارويى‌ اوليه‌ دو سپاه‌، امير بريد شكست‌خورد، و به‌ همين‌ سبب‌ گروهى‌ از مردم‌ بيدر كه‌ دريافته‌ بودند امير بريد توان‌ مقاومت‌ در برابر قطب‌ شاه‌ را ندارد، باتحف‌ و هدايا نزد وى‌ آمده‌ امان‌ خواستند و قطب‌ الملك‌ درخواست‌ آنان‌ را پذيرفت‌. پس‌ از آن‌، قلعه‌ كوهير39را كه‌ امير بريد در آن‌ متحصن‌ شده‌ بود، محاصره‌ كرد و چون‌ محاصره‌ قلعه‌ به‌ طول‌ انجاميد امير بريد تسليم‌ شد و كليدقلعه‌ را تسليم‌ سرداران‌ قطب‌ شاه‌ نمود. 40

 

ب‌) كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ دوران‌ جمشيد قطب‌ شاه‌

پس‌ از آن‌كه‌ در سال‌ 957 ق‌ جمشيد قطب‌ شاه‌ به‌ حكومت‌ رسيد، ديگر حكام‌ محلى‌ دكن‌ نامه‌ها و نمايندگانى‌ جهت‌عرض‌ تعزيت‌ مرگ‌ سلطان‌ قلى‌ و تهنيت‌ جلوس‌ جمشيد به‌ خدمت‌ او فرستادند. از آن‌ جمله‌ برهان‌ يكم‌ نظام‌ شاه‌(915 ـ 961ق‌) شاه‌ طاهر پيشواى‌ حكومت‌ خود را از احمدنگر به‌ گلكنده‌ فرستاد. چون‌ در اين‌ زمان‌ بين‌ نظام‌ شاهيان‌و عادل‌ شاهيان‌ براى‌ تصرف‌ قلاع‌ مرزى‌، روابطى‌ خصمانه‌ حاكم‌ بود، شاه‌ طاهر بعد از انجام‌ مراسم‌ عرفى‌، در باب‌اتحاد جمشيد و نظام‌ شاه‌ با وى‌ گفت‌ و گو كرد. جمشيد نيز كه‌ در آغاز حكومتش‌ داشتن‌ چنين‌ متحدى‌ را به‌ حال‌ خودمفيد مى‌دانست‌، پذيرفت‌ و پيمان‌ اتحاد بين‌ او و نظام‌ شاه‌ به‌ امضا رسيد. 41

 

1. نقش‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ در كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ دوران‌ حكومت‌ جمشيد قطب‌ شاه‌

جمشيد كه‌ با كور كردن‌ برادر بزرگش‌ قطب‌الدين‌ از جانب‌ او آسوده‌ خاطر شده‌ بود، درصدد برآمد با دست‌گيرى‌ برادركوچك‌تر خود ابراهيم‌، از توطئه‌اى‌ احتمالى‌ كه‌ از جانب‌ وى‌ مى‌توانست‌ سلطنتش‌ را تهديد كند، جلو گيرى‌ نمايد. لذافرمان‌هايى‌ براى‌ دست‌گيرى‌ وى‌ كه‌ در اين‌ زمان‌ در قلعه‌ ديوركنده‌ بود، صادر كرد. ابراهيم‌ پس‌ از مشورت‌ با گروهى‌ ازنزديكانش‌، چون‌ حميدخان‌ و دلاورخان‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ براى‌ در امان‌ ماندن‌ از نيّات‌ سوء برادرش‌، به‌ بيدر نزدعلى‌بريد (950 ـ 987ق‌) برود. از اين‌ رو عازم‌ آن‌جا شد. 42 اين‌ مسئله‌ در كنار توسعه‌طلبى‌ها وزياده‌خواهى‌هاى‌ بريد شاه‌، زمينه‌ساز جنگ‌ جمشيد قطب‌ شاه‌ و بريدشاه‌ شد. وقتى‌ ابراهيم‌ نزديك‌ بيدر رسيدعلى‌بريد گروهى‌ را به‌ استقبال‌ او فرستاد. وى‌ در روزهاى‌ اول‌، ابراهيم‌ را بسيار معزز و محترم‌ مى‌داشت‌، چرا كه‌ حضوراو را در بيدر، بهانه‌ خوبى‌ براى‌ حمله‌ به‌ گلكنده‌ و فتح‌ سرزمين‌هاى‌ قلمرو قطب‌ شاه‌ مى‌دانست‌، لذا در مدتى‌ كوتاه‌ به‌جمع‌آورى‌ لشكر و تجهيزات‌ پرداخت‌ و همراه‌ ابراهيم‌ عازم‌ گلكنده‌ شد. در اين‌ ايام‌، حكومت‌ جمشيد هنوز استحكام‌و ثبات‌ لازم‌ را نيافته‌ بود، علاوه‌ بر اين‌، بيشتر امرا و سپاهيان‌ به‌ سبب‌ درشت‌گويى‌ و تندخويى‌ جمشيد و چگونگى‌ به‌حكومت‌ رسيدنش‌، 43 از او آزرده‌ خاطر بودند، لذا جمشيد حضور مستقيم‌ در برابر لشكر على‌بريد را صلاح‌ندانسته‌ و در قلعه‌ مستحكم‌ِ گلكنده‌ متحصن‌ شد. على‌بريد قلعه‌ را محاصره‌ كرد. وقتى‌ خبر اين‌ محاصره‌ به‌ شاه‌ طاهر(پيشواى‌ برهان‌ نظام‌ شاه‌) رسيد ماجرا را اين‌گونه‌ براى‌ نظام‌ شاه‌ بيان‌ كرد كه‌ على‌بريد قصد حكومت‌ بر تمامى‌ مملكت‌دكن‌ را دارد و اكنون‌ كه‌ به‌ بهانه‌ حمايت‌ از ابراهيم‌، عازم‌ فتح‌ گلكنده‌ شده‌ اگر موفق‌ شود، طبعاً قدرت‌ او افزايش‌ خواهديافت‌. گذشته‌ از اين‌ ملاحظات‌، نظام‌ شاه‌ و قطب‌ شاه‌ پيش‌ از اين‌، پيمان‌ اتحاد امضا كرده‌ بودند، لذا نظام‌ شاه‌ براى‌مساعدت‌ جمشيد عازم‌ گلكنده‌ شد و در راه‌، قلعه‌ كوهير44 را كه‌ از قلاع‌ تحت‌ تملك‌ بريد شاه‌ بود، تصرف‌كرد. وقتى‌ اين‌ خبر به‌ على‌بريد رسيد از آن‌جا كه‌ تاب‌ و توان‌ جنگ‌ در دو جبهه‌ را در خود نمى‌ديد محاصره‌ گلكنده‌ رارها كرده‌، عازم‌ بيدر شد. در همان‌ حال‌ خواست‌ تا اسب‌ و فيل‌هايى‌ را كه‌ ابراهيم‌ همراه‌ خود آورده‌ بود تصاحب‌ كند، او را نيز بكشد تا دست‌كم‌ اگر موفق‌ به‌ فتح‌ گلكنده‌ نشد، بى‌نصيب‌ هم‌ از اين‌ نبرد برنگشته‌ باشد. ابراهيم‌ كه‌ از اين‌ ماجراآگاه‌ شد با گروهى‌ از همراهانش‌ در ميانه‌ راه‌ از على‌بريد جدا شد و به‌ رامراج‌، 45 حكمران‌ هندوى‌ ويجانگرپناهنده‌ شد. 46

 

2. جبهه‌ متحد قطب‌ شاه‌ و نظام‌ شاه‌ عليه‌ عادل‌ شاه‌

مدت‌ها بود كه‌ بين‌ نظام‌ شاهيان‌ و عادل‌ شاهيان‌ بر سر تصاحب‌ قلعه‌ مرزى‌ شولاپور47 اختلاف‌ وجود داشت‌. پس‌ از آن‌كه‌ جمشيد با كمك‌ نظام‌ شاه‌ از محاصره‌ على‌بريد نجات‌ يافت‌، برهان‌ نظام‌ شاه‌ بار ديگر درصدد برآمد اين‌قلعه‌ را كه‌ آن‌ زمان‌ در تصرف‌ عادل‌ شاه‌ بود، تصرف‌ كند. از اين‌ رو، رامراج‌ حاكم‌ ويجانگر و جمشيد قطب‌ شاه‌ را باخود همراه‌ كرده‌، عازم‌ فتح‌ آن‌جا شد. جمشيد با لشكرش‌ وارد قلمرو عادل‌ شاه‌ شد و در منطقه‌ كاكنى‌48 درجنوب‌ غربى‌ گلكنده‌ دژ مستحكمى‌ بنا كرد و تا ولايت‌ گلبرگه‌49 در قلمرو عادل‌ شاه‌ را به‌ تصرف‌ خود درآوردو دژ اتگير50 را نيز محاصره‌ كرد. رامراج‌ نيز برادر خود نيكتادرى‌ را براى‌ گرفتن‌ دژ رايچور51 درجنوب‌ قلمرو عادل‌ شاه‌ فرستاد. عادل‌ شاه‌ كه‌ اوضاع‌ را چنين‌ ديد، دانست‌ كه‌ راهى‌ جز دادن‌ باج‌ و ايجاد تفرقه‌ بين‌متحدان‌ ندارد، از اين‌ رو براى‌ رامراج‌ و نظام‌ شاه‌ كه‌ نيروى‌ نظامى‌ قدرت‌مندى‌ داشتند و عادل‌ شاه‌ قادر نبود با آن‌هاوارد جنگ‌ شود، تحف‌ و هداياى‌ گران‌بهايى‌ فرستاد و با آن‌ها صلح‌ كرد. چون‌ جمشيد در ميدان‌ تنها ماند، اسدخان‌لارى‌، سردار عادل‌ شاه‌، عازم‌ جنگ‌ با جمشيد شد. جمشيد كه‌ اوضاع‌ را چنين‌ ديد نامه‌اى‌ براى‌ نظام‌ شاه‌ فرستاد و به‌وى‌ خاطر نشان‌ ساخت‌ كه‌ با اعتماد به‌ او در اين‌ جنگ‌ وارد شده‌ بود و اكنون‌ متحدانش‌ او را تنها گذاشته‌اند. نظام‌ شاه‌در پاسخ‌ او نوشت‌ كه‌ به‌ اقتضاى‌ شرايط‌ با عادل‌ شاه‌ صلح‌ كرده‌ و از او خواست‌ كه‌ در حفظ‌ قلعه‌ كاكنى‌ بكوشد، حتى‌مناطق‌ قلمرو عادل‌ شاه‌ را نيز در اين‌ نامه‌ بين‌ خود و قطب‌ شاه‌ تقسيم‌ كرد. جمشيد باز با اعتماد به‌ اين‌ سخن‌ نظام‌ شاه‌در حفظ‌ قلعه‌ كاكنى‌ كوشيد، اما در جنگى‌ كه‌ بين‌ او و اسدخان‌ لارى‌ درگرفت‌ مغلوب‌ شد و به‌ سوى‌ گلكنده‌ رفت‌ واسدخان‌ نيز او را تعقيب‌ كرد. در طول‌ راه‌، سه‌ بار اين‌ دو لشكر درگير جنگ‌ شدند كه‌ هر سه‌ بار، جمشيد شكست‌خورد. نظام‌ شاه‌ در هيچ‌ يك‌ از اين‌ جنگ‌ها بر خلاف‌ وعده‌هايى‌ كه‌ به‌ جمشيد قطب‌ شاه‌ داده‌ بود، به‌ هيچ‌ وجه‌ به‌مساعدت‌ او نيامد. در برخورد سوم‌ به‌ طور اتفاقى‌ جمشيد و اسدخان‌ در ميدان‌ نبرد با هم‌ روبه‌رو شدند، اسدخان‌ضربه‌اى‌ به‌ صورت‌ جمشيد زد كه‌ سر و بينى‌ او را تا گوشه‌ لبش‌ بريد و او تا آخر عمر هنگام‌ خوردن‌ و آشاميدن‌ از اين‌زخم‌ رنج‌ مى‌برد. چون‌ شكست‌ جمشيد قطعى‌ شد ناگزير از درِ عذرخواهى‌ درآمد و با فرستادن‌ تحف‌ و هدايا براى‌عادل‌ شاه‌ از او درخواست‌ صلح‌ كرد، عادل‌ شاه‌ نيز اين‌ صلح‌ را پذيرفت‌. 52

به‌ طور كلى‌ بايد گفت‌ كه‌ جمشيد مدت‌ هفت‌ سال‌ حكومت‌ كوتاه‌ خود را بيشتر صرف‌ امور نظامى‌ و جنگ‌ با ديگرحكومتهاى‌ محلى‌ دكن‌ كرد. او حاكمى‌ شجاع‌ بود و به‌ اتحاد و انسجام‌ سلسله‌ قطب‌ شاهى‌ كمك‌ كرد. در جنگى‌ كه‌ بين‌او و بريد شاهيان‌ به‌ علت‌ زياده‌خواهى‌هاى‌ دو حكومت‌ رخ‌ داد، او نيروهاى‌ بريدشاهيان‌ را در منطقه‌كولاس‌53 و ناراينكده‌54 در غرب‌ گلكنده‌ شكست‌ داد و قلعه‌ مدك‌55 در شمال‌ غربى‌گلكنده‌ را بعد از يك‌ محاصره‌ طولانى‌ تسخير كرد. هم‌چنين‌ او سياست‌مدارى‌ زيرك‌ بود و سعى‌ كرد موازنه‌ قدرت‌ را درشرايط‌ سياسي‌ِ متغير دكن‌ حفظ‌ كند، از همين‌رو، با انجام‌ رايزنى‌هاى‌ سياسى‌، على‌بريد را كه‌ در جنگ‌ با عادل‌ شاه‌دست‌گير و زندانى‌ شده‌ بود از حبس‌ عادل‌ شاه‌ نجات‌ داد. 56 جمشيد قطب‌ شاه‌ با استقرار مجدد حكومت‌على‌ بريد و خارج‌ ساختن‌ قلمرو او از زير سلطه‌ عادل‌ شاهيان‌، از قدرت‌ رو به‌ تزايد عادل‌ شاهيان‌ كاست‌ و در ايجادموازنه‌ قدرت‌ در منطقه‌ مؤثر واقع‌ شد.

 

ج‌) كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ دوران‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌

در سال‌هاى‌ آغازين‌ حكومت‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ (957 ـ 988ق‌) تا حدودى‌ برخوردهاى‌ نظامى‌ قطب‌ شاهيان‌ باهمسايگانشان‌ متوقف‌ شد، زيرا او در سال‌هاى‌ نخست‌ حكومتش‌ از شركت‌ گسترده‌ در درگيرى‌ها و پيمان‌هاى‌ نظامى‌كه‌ بين‌ حكّام‌ محلى‌ دكن‌ روى‌ مى‌داد، خوددارى‌ كرد و وقت‌ خود را صرف‌ تأمين‌ امنيت‌ داخلى‌ و اصلاح‌ دستگاه‌ديوانى‌ نمود. ابراهيم‌، مديرى‌ توانا بود كه‌ در دوره‌ حكومت‌ پدرش‌ فنون‌ كشوردارى‌ را آموخته‌ و در اقامت‌ هفت‌ساله‌اش‌ در ويجانگر تجربيات‌ فراوانى‌ اندوخته‌ بود. او درتثبيت‌ حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ به‌ حدى‌ موفق‌ بود كه‌ مى‌توان‌گفت‌ اگرچه‌ سلطان‌ قلى‌ پادشاهي‌ِ قطب‌ شاهيان‌ را در گلكنده‌ بنيان‌ نهاد، اما اين‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ بود كه‌ بنيادهاى‌ اين‌پادشاهى‌ را به‌رغم‌ آشفتگى‌ها و ناآرامى‌هاى‌ سياسى‌ موجود در دكن‌ استوار ساخت‌.

 

1. دوره‌ اول‌ جنگ‌هاى‌ سلطان‌ ابراهيم‌ عليه‌ حكام‌ محلى‌ دكن‌ (965 ـ 972ق‌)

چنان‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ اشاره‌ شد، عادل‌ شاهيان‌ و نظام‌ شاهيان‌ پيوسته‌ بر سر تصاحب‌ قلعه‌هاى‌ مرزى‌ با يكديگر در حال‌جنگ‌ بودند و گاه‌ با بستن‌ پيمان‌ اتحاد با ديگر حكومت‌هاى‌ دكن‌ آن‌ها را نيز به‌ صحنة‌ اين‌ جنگ‌ها مى‌كشاندند. در زمان‌حكومت‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ نيز چون‌ على‌ عادل‌ شاه‌ (965 ـ 987ق‌) قلعه‌ كليانى‌57 از متصرفات‌ حسين‌ نظام‌شاه‌ (961 ـ 972ق‌) را به‌ قلمرو خود ضميمه‌ كرده‌ بود، نظام‌ شاه‌ پيوسته‌ درصدد بود تا عادل‌ شاه‌ را شكست‌ داده‌ واين‌ قلعه‌ را باز پس‌ بگيرد. در سال‌ 965ق‌ توسط‌ مصطفى‌ خان‌ اردستانى‌ ميرجمله‌58 ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ وقاسم‌ بيك‌ از وزراى‌ نظام‌ شاه‌ بين‌ دو حكومت‌ پيمان‌ اتحادى‌ بسته‌ شد. بر اساس‌ اين‌ قراردادِ اتحاد، قرار شد ابراهيم‌قطب‌ شاه‌ و حسين‌ نظام‌ شاه‌ براى‌ تسخير قلعه‌ گلبرگه‌ و بيدر كه‌ در قلمرو عادل‌ شاهيان‌ واقع‌ بود، لشكركشى‌ كنند و بعداز پيروزى‌، گلبرگه‌ و اطراف‌ آن‌ به‌ نظام‌ شاه‌، و بيدر و اطرافش‌ به‌ قطب‌ شاه‌ تعلق‌ داشته‌ باشد. قطب‌ شاه‌، قلعه‌ گلبرگه‌ رامحاصره‌ كرد و نزديك‌ بود آن‌ قلعه‌ فتح‌ شود. اما عادل‌ شاه‌ كه‌ توان‌ مقابله‌ با نيروهاى‌ متحد را نداشت‌ از رامراج‌، حاكم‌ويجانگر درخواست‌ كمك‌ كرد. او نيز به‌ طمع‌ گرفتن‌ باج‌، اين‌ درخواست‌ را پذيرفته‌، عازم‌ گلبرگه‌ شد. وقتى‌ به‌ نزديكى‌گلبرگه‌ رسيد، نامه‌اى‌ به‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ نوشت‌ و دشمنى‌ قديمى‌ نظام‌ شاه‌ و عادل‌ شاه‌ و هم‌چنين‌ دوستى‌ قديمى‌بين‌ خود و ابراهيم‌ (ابراهيم‌ هفت‌ سال‌ نزد رامراج‌ در ويجانگر پناهنده‌ بود) را يادآور شد و از او خواست‌ تا متحد خودرا رها كرده‌، به‌ گلكنده‌ بازگردد. قطب‌ شاه‌ پس‌ از مشورت‌ با اطرافيانش‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ اگر گلبرگه‌ تسخير و به‌قلمرو نظام‌ شاه‌ ضميمه‌ شود، باعث‌ قدرت‌مند شدن‌ بيش‌ از حد او خواهد شد و ممكن‌ است‌ در آينده‌، تهديدى‌ براى‌خود قطب‌ شاه‌ باشد. از طرف‌ ديگر، قلمرو قطب‌ شاه‌ با قلمرو تحت‌ تصرف‌ رامراج‌ هم‌مرز بود، و اكنون‌ كه‌ قطب‌ شاه‌در قلمرو خود حضور نداشت‌، هر لحظه‌ امكان‌ داشت‌ كه‌ رامراج‌ گروهى‌ از لشكريانش‌ را براى‌ تسخير متصرفات‌ اوبفرستد، لذا قطب‌ شاه‌ همكارى‌ بيش‌ از اين‌ را با متحد خود (نظام‌ شاه‌) صلاح‌ ندانسته‌، او را تنها گذاشت‌ و به‌ گلكنده‌رفت‌. نظام‌ شاه‌ نيز كه‌ به‌ تنهايى‌ توان‌ مقابله‌ با رامراج‌ و عادل‌ شاه‌ را نداشت‌، محاصره‌ را رها كرده‌ و بدون‌ نتيجه‌ عازم‌احمدنگر شد. 59

مدتى‌ پس‌ از اين‌ حادثه‌، رامراج‌، عادل‌ شاه‌ و بريد شاه‌ به‌ درخواست‌ عادل‌ شاه‌ عليه‌ نظام‌ شاه‌ هم‌داستان‌ شده‌ و ازقطب‌ شاه‌ نيز خواستند تا با آن‌ها هم‌پيمان‌ و عازم‌ احمدنگر پايتخت‌ حكومت‌ نظام‌ شاه‌ شود. ابراهيم‌ نيز جانب‌ قوى‌ رااز دست‌ نداد و با نيروهاى‌ متحد همراه‌ شد. وقتى‌ احمدنگر فتح‌ شد نيروهاى‌ متحدين‌ و به‌ويژه‌ نيروهاى‌ رامراج‌، شهررا غارت‌ كردند. 60 هنگام‌ غارت‌ شهر، بى‌بى‌ آمنه‌ خاتون‌، مادر نظام‌ شاه‌ در نامه‌اى‌ به‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ از اوخواست‌ تا دست‌ سربازان‌ كفار (سربازان‌ هندو مذهب‌ رامراج‌) را از غارت‌ اموال‌ مسلمانان‌ و بى‌حرمتى‌ به‌ آنان‌ كوتاه‌كند. اين‌ نامه‌، حس‌ حميّت‌ مذهبى‌ قطب‌ شاه‌ را برانگيخت‌ و به‌ بهانه‌ تجديد قوا از رامراج‌ درخواست‌ بازگشت‌ كرد. البته‌ اين‌ درخواست‌، ابتدا با مخالفت‌ عادل‌ شاه‌ روبه‌رو شد، ولى‌ با اصرار و پافشارى‌ قطب‌ شاه‌، متحدين‌، احمدنگر راترك‌ كرده‌ به‌ ولايات‌ خود بازگشتند. 61

در سال‌ 971ق‌ قطب‌ شاه‌ با حسين‌ نظام‌ شاه‌ از درِ دوستى‌ درآمد و براى‌ استحكام‌ اين‌ دوستى‌، دختر او بى‌بى‌جمال‌را خواستگارى‌ كرد. اما بر اساس‌ گزارش‌ منابع‌، نظام‌ شاه‌ كه‌ هنوز در آرزوى‌ تصرف‌ قلعه‌ كليانى‌ بود، انجام‌ اين‌ اتحاد وازدواج‌ را به‌ فتح‌ قلعه‌ كليانى‌ مشروط‌ كرد، لذا دو حاكم‌ با لشكريانشان‌ به‌ كنار قلعه‌ كليانى‌ آمده‌ و پس‌ از برگزارى‌ مراسم‌ازدواج‌ و عروسى‌ به‌ محاصره‌ قلعه‌ پرداختند. عادل‌ شاه‌ اين‌ بار از رامراج‌ و على‌ بريد (950 ـ 987ق‌) درخواست‌ كمك‌كرد و خود نيز آماده‌ جنگ‌ شد. نيروهاى‌ متحد كه‌ اوضاع‌ را اين‌ گونه‌ ديدند از محاصره‌ منصرف‌ شده‌، به‌ ولايات‌ خودبازگشند، اما نيروهاى‌ عادل‌ شاه‌ و رامراج‌ آن‌ها را تعقيب‌ كرده‌، در ولايات‌ آن‌ها خرابى‌هاى‌ بسيار به‌ وجود آوردند.

فرمانده‌62 رامراج‌ در اين‌ حملات‌ در ولايت‌ تلنگانه‌ جكديوراو، از سرداران‌ سابق‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ بود كه‌مغضوب‌ او شده‌ و به‌ رامراج‌ پناهنده‌ شده‌ بود. 63 از آن‌جا كه‌ او قبلاً از قلعه‌داران‌ قطب‌ شاه‌ بود و با فرماندهان‌قلاع‌ كويلكنده‌، كنپور و پانكل‌، خويشى‌ داشت‌، با وعده‌هاى‌ گوناگون‌ آن‌ها را به‌ عنايات‌ رامراج‌ اميدوار ساخت‌ واين‌گونه‌ بسيارى‌ از قلاع‌ به‌ تصرف‌ دشمن‌ درآمد. اما با تلاش‌هاى‌ فراوان‌ مصطفى‌ خان‌ اردستانى‌، با مهاجمان‌ قراردادصلح‌ به‌ امضا رسيد و قرار شد قلعه‌هاى‌ كنپوره‌ و پانكل‌ كه‌ از قديم‌الايام‌ جزء ولايت‌ ويجانگر بوده‌ و توسط‌ سلطان‌ قلى‌تصرف‌ شده‌ بود، هم‌چنان‌ در اختيار رامراج‌ باشد و ديگر قلعه‌ها به‌ قطب‌ شاه‌ مسترد شود. 64

 

2. جبهه‌ متحد حكام‌ مسلمان‌ دكن‌ عليه‌ رامراج‌، حكمران‌ هندوى‌ ويجانگر

تا سال‌ 972ق‌ هيچ‌ كدام‌ از حكومت‌هاى‌ مسلمان‌ محلى‌ دكن‌ به‌ طور مشخص‌ عليه‌ رامراج‌، حاكم‌ ويجانگر وارد جنگ‌نشده‌ بودند. همان‌طور كه‌ پيش‌ از اين‌ اشاره‌ شد، تنها مواقعى‌ كه‌ اين‌ حكومت‌ها با يكديگر وارد جنگ‌ مى‌شدند برخى‌از آن‌ها از رامراج‌ درخواست‌ كمك‌ مى‌كردند و او نيز به‌ بهانه‌ كمك‌ به‌ اين‌ حكومت‌ها و در اصل‌ به‌ طمع‌ گرفتن‌ غنيمت‌و گسترش‌ قلمرو، به‌ مساعدت‌ آن‌ها مى‌شتافت‌. اما در اين‌ سال‌ (972 ق‌) حكومت‌هاى‌ محلى‌ مسلمان‌ دكن‌ (گلكنده‌، بيجاپور، احمدنگر و بيدر) متفقاً عليه‌ رامراج‌ وارد جنگ‌ شدند. اين‌ اتحاد آن‌ها در پى‌ عواملى‌ بود كه‌ در ادامه‌ به‌ آن‌اشاره‌ مى‌كنيم‌:

 

1. در زمان‌ جنگ‌ ميان‌ على‌ عادل‌ شاه‌ و حسين‌ نظام‌ شاه‌، عادل‌ شاه‌ از رامراج‌ درخواست‌ كمك‌ كرد مشروط‌ بر آن‌كه‌ درصورت‌ پيروزي‌ِ نيروى‌ متحد، سربازان‌ رامراج‌ كه‌ هندو مذهب‌ بودند، در قلمرو نظام‌ شاه‌، به‌ مسلمانان‌ ضرر جانى‌نرسانند، اسير نگيرند، مساجد را تخريب‌ نكنند و متعرض‌ ناموس‌ مسلمانان‌ نشوند، لكن‌ بعد از شكست‌ نظام‌ شاه‌، سربازان‌ رامراج‌ كاملاً برخلاف‌ آن‌چه‌ ميان‌ متحدين‌ معهود بود، عمل‌ نمودند؛ آنان‌ با مركب‌هاى‌ خود وارد مساجدشدند، به‌ مقدسات‌ مذهبى‌ مسلمانان‌ توهين‌ كردند و تعداد زيادى‌ از مسلمانان‌ را به‌ قتل‌ رساندند. 65

 

2. رامراج‌ در برابر حكام‌ مسلمان‌ و نمايندگان‌ آن‌ها غرور و فخرفروشى‌ بيش‌ از حدى‌ نشان‌ مى‌داد به‌ طورى‌ كه‌ طبق‌گزارش‌ برخى‌ منابع‌، برخلاف‌ عرف‌ آن‌ دوره‌ به‌ راحتى‌ به‌ نمايندگان‌ حكام‌ مسلمان‌ اجازه‌ ملاقات‌ نمى‌داد و آن‌هامجبور بودند براى‌ ملاقات‌ رامراج‌ ساعت‌ها و بعضى‌ اوقات‌ روزها منتظر باشند. وقتى‌ به‌ آن‌ها اجازه‌ ورود مى‌داداجازه‌ نمى‌داد تا در حضور سلطان‌ بنشينند و چون‌ سوار اسب‌ مى‌شد اين‌ نمايندگان‌ مجبور بودند كه‌ او را با پاى‌ پياده‌، مسير زيادى‌ همراهى‌ كنند. 66 ظاهراً او با اين‌ كار مى‌خواست‌ اقتدار خود و ضعف‌ حكام‌ مسلمان‌ را نشان‌دهد.

 

3. رامراج‌ از مدت‌ها پيش‌ قصد داشت‌ قلمرو حكام‌ مسلمان‌ دكن‌ را به‌ تدريج‌ تسخير كرده‌، ضميمه‌ قلمرو خود كند. فتح‌ قلاع‌ كنپوره‌ و پانكل‌ از قلمرو قطب‌ شاهيان‌ در سال‌ 971ق‌ مقدمه‌ نقشه‌ توسعه‌طلبانه‌ وى‌ بود. 67

 

4. عداوت‌ دينى‌ نيز از عوامل‌ مهم‌ اين‌ اتحاد بود، زيرا حكام‌ محلى‌ دكن‌ همگى‌ مسلمان‌ بودند، در صورتى‌ كه‌ رامراج‌، هندو و در نظر آنان‌ كافر بود و دشمن‌ مشترك‌ آن‌ها محسوب‌ مى‌شد.

با توجه‌ به‌ عوامل‌ ياد شده‌، دولت‌مردان‌ برجسته‌اى‌ همچون‌ مصطفى‌ خان‌ اردستانى‌، از بزرگان‌ دربار ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌و حكيم‌ قاسم‌ بيك‌ از وزراى‌ نظام‌ شاه‌، تلاش‌هاى‌ سياسى‌ گسترده‌اى‌ براى‌ رفع‌ كدورت‌هاى‌ بين‌ حسين‌ نظام‌ شاه‌ (961ـ 972ق‌) و على‌ عادل‌ شاه‌ (965 ـ 987ق‌) انجام‌ دادند، و در نتيجه‌، حكام‌ مسلمان‌ دكن‌ در سال‌ 972ق‌ با يكديگرعليه‌ رامراج‌ متحد شدند. شايد براى‌ تحكيم‌ اين‌ اتحاد بود كه‌ بين‌ دودمان‌ نظام‌ شاهى‌ و عادل‌ شاهى‌ دو وصلت‌صورت‌ گرفت‌؛ جاندبى‌بى‌، دختر نظام‌ شاه‌ به‌ ازدواج‌ على‌ عادل‌ شاه‌ درآمد و قلعه‌ شولاپور (در مرز قلمرو نظام‌شاهيان‌ و عادل‌ شاهيان‌) كه‌ موضوع‌ مخاصمه‌ ديرينه‌ بين‌ اين‌ دو حكومت‌ بود، جهاز او قرار گرفت‌، و بى‌بى‌ هديه‌سلطان‌، خواهر عادل‌ شاه‌ به‌ ازدواج‌ شاهزاده‌ مرتضى‌ نظام‌ شاه‌ درآمد. پس‌ از آن‌ در 20 جمادى‌الثانى‌ سال‌ 972 حكام‌مسلمان‌ براى‌ جنگ‌ با رامراج‌ در كنار دژ شولاپور اردو زدند.

نيروهاى‌ متحد مسلمان‌ كه‌ فرماندهى‌ جناح‌ چپ‌ آن‌ با ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ و على‌ بريد بود، سپاه‌ ويجانگر را در نبردتاليكوته‌68 شكست‌ دادند، رامراج‌ كشته‌ شد و شهر ويجانگر با مضافات‌ آن‌ توسط‌ مسلمانان‌ تسخير وبت‌خانه‌ها و عمارات‌ باشكوه‌ آن‌ توسط‌ لشكر حسين‌ نظام‌ شاه‌ به‌ تلافى‌ ويرانى‌هايى‌ كه‌ لشكر رامراج‌ در احمدنگر به‌وجود آورده‌ بود، ويران‌ شد. 69 پس‌ از اين‌ پيروزى‌، سر رامراج‌ را براى‌ عمادشاه‌ (939 ـ 982ق‌) حاكم‌مسلمان‌ برار كه‌ در اين‌ اتحاد با مسلمانان‌ شركت‌ نكرده‌ و در حمايت‌ از رامراج‌ به‌ قلمرو نظام‌ شاه‌ حمله‌ كرده‌ بود، فرستادند و او نيز وقتى‌ از مرگ‌ رامراج‌ آگاه‌ شد از حمله‌ دست‌ كشيد و به‌ برار بازگشت‌. عادل‌ شاه‌ و قطب‌ شاه‌، قلاع‌ وبلاد خود را كه‌ قبلاً رامراج‌ متصرف‌ شده‌ بود، بازپس‌ گرفتند و بعد از شش‌ ماه‌ از ويجانگر به‌ قلمروهاى‌ خودبازگشتند. 70

 

3. دوره‌ دوم‌ جنگ‌هاى‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ عليه‌ حكام‌ محلى‌ دكن‌ (972 ـ 988 ق‌)

اندكى‌ پس‌ از آن‌كه‌ نيروهاى‌ متحد مسلمان‌، رامراج‌ را شكست‌ داده‌ و به‌ قلمروهاى‌ خود بازگشتند، وحدت‌ خود را ازدست‌ داده‌، مجدداً همچون‌ گذشته‌، درگير جنگ‌ با يكديگر شدند. در ذى‌القعده‌ 972 حسين‌ نظام‌ شاه‌ درگذشت‌ وپسرش‌ مرتضى‌ نظام‌ شاه‌ به‌ حكومت‌ رسيد. متعاقب‌ جلوس‌ حكمران‌ جديد مدتى‌ اوضاع‌ داخلى‌ احمدنگر آشفته‌ شد. على‌ عادل‌ شاه‌ (حاكم‌ بيجاپور) كه‌ از مدت‌ها پيش‌ بين‌ آن‌ها و نظام‌ شاهيان‌ جنگ‌ بود، فرصت‌ را مغتنم‌ دانسته‌، درصدد دست‌اندازى‌ به‌ قلمرو نظام‌ شاه‌ برآمد. او سردارش‌، كشورخان‌ لارى‌ را مأمور اين‌ كار كرد. نظام‌ شاه‌ كه‌ توان‌مقابله‌ با نيروهاى‌ عادل‌ شاه‌ را در خود نمى‌ديد از ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ و عماد شاه‌ (939 ـ 982ق‌) حاكم‌ برار درخواست‌كمك‌ كرد كه‌ مورد موافقت‌ آنها واقع‌ شد و حكمرانان‌ متفق‌، عازم‌ بيچاپور شدند. عادل‌ شاه‌ كه‌ اوضاع‌ را اين‌گونه‌ ديد ازشاه‌ ابوالحسن‌، پيشواى‌ خود خواست‌ تا چاره‌اى‌ انديشيده‌ و او را از اين‌ معركه‌ كه‌ در آن‌ گرفتار شده‌ بود نجات‌ دهد. شاه‌ ابوالحسن‌ با تقديم‌ هدايا و پول‌ فراوان‌ به‌ نظام‌ شاه‌ و بيان‌ دوستى‌ قديمى‌اش‌ با او (مرتضى‌ نظام‌ شاه‌ در زمان‌حكومت‌ پدرش‌، حسين‌ نظام‌ شاه‌ مدتى‌ فرار كرده‌ و به‌ دربار عادل‌ شاه‌ پناهنده‌ شده‌ بود و در آن‌جا با شاه‌ ابوالحسن‌دوستى‌ تمام‌ داشت‌) توانست‌ نظام‌ شاه‌ را از اين‌ جنگ‌ منصرف‌ كرده‌ و در عوض‌ به‌ جنگ‌ با قطب‌ شاه‌ تحريك‌ كند. نظام‌ شاه‌ خيانت‌ به‌ قطب‌ شاه‌ را كه‌ براى‌ كمك‌ به‌ او آمده‌ بود پذيرفت‌ و شبانه‌ لشكر قطب‌ شاه‌ را غافل‌گير كرد. سلطان‌ابراهيم‌ كه‌ چاره‌اى‌ جز فرار نداشت‌ به‌ همراه‌ پانصد سوار به‌ سوى‌ گلكنده‌ فرار كرد و به‌ واسطه‌ اين‌ خيانت‌، خسارات‌فراوانى‌ متحمل‌ شد. 71

در اواخر عمر ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌، بار ديگر نظام‌ شاه‌ با عادل‌ شاه‌ وارد جنگ‌ شد و قطب‌ شاه‌ را به‌ مساعدت‌ طلبيد. قطب‌ شاه‌، اميرتقى‌ الدين‌ اصفهانى‌ معروف‌ به‌ شاه‌مير طباطبايى‌ را كه‌ پس‌ از بركنارى‌ مصطفى‌ خان‌ اردستانى‌ به‌منصب‌ پيشوايى‌ و ميرجملگى‌ گماشته‌ بود، 72 با ده‌ هزار سوار براى‌ كمك‌ به‌ نظام‌ شاه‌ فرستاد. 73 درخلال‌ اين‌ جنگ‌ وقتى‌ شاه‌مير طباطبايى‌ همراه‌ نظام‌ شاه‌، مشغول‌ محاصره‌ قلعه‌ نلدرك‌، 74 از قلاع‌ تحت‌تصرف‌ عادل‌ شاه‌ بود، سلطان‌ ابراهيم‌ بيمار شد و در ربيع‌الثانى‌ سال‌ 988 در سن‌ 51 سالگى‌ پس‌ از 32 سال‌ حكومت‌درگذشت‌. 75 وقتى‌ خبر مرگ‌ ابراهيم‌ و جلوس‌ سلطان‌ محمد قلى‌ قطب‌ شاه‌ به‌ شاه‌مير رسيد، از اين‌كه‌ نظام‌شاه‌ از موقعيت‌ نابسامان‌ پس‌ از جلوس‌ حاكم‌ جديد، استفاده‌ كرده‌ و به‌ گلكنده‌ حمله‌ كند هراسان‌ شد، لذا قبل‌ از انتشاراين‌ خبر نزد نظام‌ شاه‌ رفت‌ و از او پيمان‌ مجدد گرفت‌ كه‌ به‌ گلكنده‌ حمله‌ نكند، و پس‌ از آن‌، خبر جلوس‌ محمدقلى‌ رابر تخت‌ حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ آشكار كرد. در همين‌ ايام‌، نمايندگانى‌ از طرف‌ شاه‌مير و نظام‌ شاه‌ براى‌ عرض‌ تسليت‌حاكم‌ فقيد و عرض‌ تهنيت‌ جلوس‌ پادشاه‌ جديد نزد محمدقلى‌ قطب‌ شاه‌ آمدند. شاه‌مير نيز پيش‌ از فتح‌ نلدرك‌ درسال‌ 988ق‌ به‌ گلكنده‌ آمد. 76 بدين‌ ترتيب‌، دامنه‌ اين‌ جنگ‌ به‌ دوران‌ حكومت‌ محمد قلى‌ قطب‌ شاه‌ كشيده‌شد.

 

4. جنگ‌ محمدقلى‌ قطب‌ شاه‌ و عادل‌ شاهيان‌

محاصره‌ قلعه‌ نلدرك‌ در زمان‌ حكومت‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ با تشكيل‌ جبهه‌ متحد قطب‌ شاهيان‌ و نظام‌ شاهيان‌ آغاز شده‌بود و بسيار به‌ طول‌ انجاميد. شاه‌مير كه‌ از دوران‌ حكومت‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ به‌ عنوان‌ فرماندة‌ او در اين‌ محاصره‌شركت‌ كرده‌ بود، در رمضان‌ 989 از محمدقلى‌ قطب‌ شاه‌ درخواست‌ كرد كه‌ شخصاً فرماندهى‌ اين‌ سپاه‌ را بر عهده‌بگيرد. جاندبى‌بى‌ بيوه‌ على‌ عادل‌ شاه‌ و شاه‌ ابوالحسن‌ كه‌ فرماندهى‌ مدافعان‌ قلعه‌ نلدرك‌ را به‌ عهده‌ داشتند به‌ خوبى‌از آن‌جا دفاع‌ مى‌كردند. از اين‌ رو چون‌ در دوران‌ حكومت‌ و فرماندهى‌ محمدقلى‌ نيز محاصره‌ اين‌ قلعه‌ بيش‌ از يك‌سال‌ به‌ طول‌ انجاميد، قطب‌ شاه‌ از طول‌ مدت‌ محاصره‌ خسته‌ شد و فرماندهى‌ سپاه‌ را به‌ ميرزينل‌ استرابادى‌، معروف‌به‌ مصطفى‌ خان‌ استرابادى‌ واگذار كرد و خود به‌ گلكنده‌ بازگشت‌. در همين‌ زمان‌، دشمنان‌ و رقباى‌ شاه‌مير كه‌ در حال‌طرح‌ريزى‌ توطئه‌اى‌ عليه‌ او بودند، نامه‌اى‌ از جانب‌ او خطاب‌ به‌ فرماندهان‌ عادل‌ شاهى‌ جعل‌ كردند كه‌ آن‌ها را ازحمايت‌ خارجى‌هاى‌77 ارتش‌ قطب‌ شاهى‌ مطمئن‌ مى‌ساخت‌، آن‌ها اين‌ نامه‌ را نزد سلطان‌ آوردند كه‌ خشم‌شديد وى‌ را برانگيخت‌ و بلافاصله‌ شاه‌مير را زندانى‌ كرد. 78 اين‌ اقدام‌ سلطان‌ باعث‌ ناراحتى‌ خارجى‌هاى‌سپاه‌ و در نتيجه‌، بى‌نظمى‌ و آشفتگى‌ ارتش‌ قطب‌ شاه‌ شد. لذا آن‌ها محاصره‌ قلعه‌ نلدرك‌ را رها كرده‌ عازم‌ گلكنده‌شدند. در بين‌ راه‌ سپاه‌ قطب‌ شاهى‌ كه‌ به‌ فرماندهى‌ مصطفى‌ خان‌ استرآبادى‌ نظم‌ خود را بازيافته‌ بودند، قلعه‌حسناباد79 از توابع‌ گلبرگه‌80 از قلمرو عادل‌ شاه‌ را محاصره‌ كردند. آن‌ها توانستند به‌ سرعت‌ اين‌ قلعه‌و مناطق‌ اطراف‌ آن‌ را تصرف‌ كنند، اما اين‌ پيروزى‌، قطعى‌ نبود، زيرا از سپاهيان‌ دلاورخان‌ حبشى‌، سردار عادل‌ شاه‌ كه‌براى‌ مقابله‌ با آن‌ها آمده‌ بود به‌ سختى‌ شكست‌ خوردند.

پس‌ از اين‌ جنگ‌ با پيشوايى‌ ميرمحمد مؤمن‌ استرآبادى‌ كه‌ بيش‌ از جنگ‌ و توسعه‌طلبى‌ به‌ فكر توسعه‌ نظام‌ ادارى‌ وتقويت‌ امور فرهنگى‌ بود و هم‌چنين‌ به‌ علت‌ خستگى‌ دو حكومت‌ از جنگ‌هاى‌ دائمى‌، خصومت‌ و دشمنى‌ بين‌ قطب‌شاهيان‌ و عادل‌ شاهيان‌ تا مدتى‌ برطرف‌ شد. ابراهيم‌ عادل‌ شاه‌ (987 ـ 1035ق‌) در سال‌ 995ق‌ خواجه‌ على‌سبزوارى‌ را به‌ همراه‌ جمعى‌ از اعيان‌ و بزرگان‌ دربار خود براى‌ خواستگارى‌ خواهر محمد قلى‌ قطب‌ شاه‌ به‌ گلكنده‌فرستاد. اين‌ ازدواج‌، روابط‌ دوستانه‌ بين‌ دو حكومت‌ را تقويت‌ كرد، به‌ طورى‌ كه‌ پس‌ از آن‌، روابط‌ بين‌ اين‌ دو حكومت‌ِمحلى‌ دكن‌ تا پايان‌ حكومت‌ اين‌ دو حاكم‌، دوستانه‌ و صلح‌آميز بود. 81

 

نتيجه‌

حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ از همان‌ ابتداى‌ تأسيس‌(سال‌918ق‌) تا سال‌ 1000ق‌ پيوسته‌ با همسايگان‌ هندو و مسلمان‌خويش‌ درگير جنگ‌ بود. در برخى‌ مواقع‌ بين‌ اين‌ حكومت‌ها صلح‌ و آرامش‌ برقرار مى‌شد، اما اين‌ وضع‌ موقتى‌ و كوتاه‌مدت‌ بود و بعد از مدت‌ كوتاهى‌ مجدداً بين‌ دو حكومت‌ درگيرى‌ ايجاد مى‌شد و به‌ دنبال‌ اين‌ درگيرى‌، پاى‌ ديگرحكومت‌هاى‌ دكن‌ هم‌ كه‌ مسببان‌ اصلى‌ جنگ‌ نبودند، خواسته‌ يا ناخواسته‌ به‌ جنگ‌ باز مى‌شد. اگرچه‌ در همين‌ دوران‌آرامش‌ كوتاه‌ مدت‌ هم‌ بيشتر اين‌ حكومت‌ها براى‌ خود به‌ دنبال‌ جذب‌ نيرو و متحدى‌ قدرت‌مند بودند و در واقع‌شرايطى‌ همچون‌ دوران‌ جنگ‌ سرد بين‌ آن‌ها حاكم‌ بود. از آن‌جا كه‌ قلمرو حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ با قلمرو حكام‌ هندومذهب‌ جنوب‌ وشرق‌ دكن‌ هم‌جوار بود، بيشتر حركت‌هاى‌ توسعه‌طلبانه‌ آن‌ها در زمان‌ حكومت‌ سلطان‌ قلى‌ قطب‌ شاه‌به‌ اين‌ مسائل‌ معطوف‌ بود. در اواخر دوران‌ حكومت‌ سلطان‌ قلى‌ و در دوره‌ حكومت‌ جانشينان‌ او به‌ دلايل‌ مختلف‌ كه‌پيش‌تر به‌ آن‌ اشاره‌ شد، دامنه‌ اين‌ تنش‌ها به‌ سوى‌ حكومت‌هاى‌ مسلمان‌ دكن‌ كشيده‌ شد. حكومت‌هاى‌ مسلمان‌ دكن‌كه‌ در دوره‌ مورد بحث‌، پيوسته‌ با يكديگر درگير جنگ‌ بودند، در سال‌ 972ق‌ اتحاديه‌اى‌ نظامى‌ عليه‌ رامراج‌، حاكم‌هندوى‌ ويجانگر تشكيل‌ داده‌، توانستند رامراج‌ را به‌ سختى‌ شكست‌ دهند. چندى‌ پس‌ از اين‌ جنگ‌، مجدداًحكومت‌هاى‌ مسلمان‌ دكن‌ با يكديگر وارد جنگ‌ شدند. اما با به‌ حكومت‌ رسيدن‌ محمد قلى‌ قطب‌ شاه‌ و پيشوايى‌ ميرمحمد مومن‌ استرآبادى‌ كه‌ بيش‌ از جنگ‌ و توسعه‌طلبى‌ به‌ فكر توسعه‌ نظام‌ ادارى‌ و تقويت‌ امور فرهنگى‌ بود، ازتنش‌هاى‌ نظامى‌ دكن‌ كاسته‌ شد و يك‌ دوره‌ آرامش‌ نسبى‌ در دكن‌ برقرار شد.

 

كتاب‌نامه‌

. اطهر رضوى‌، عباس‌، شيعه‌ در هند، ترجمه‌ مركز مطالعات‌ و تحقيقات‌ اسلامى‌، چاپ‌ اول‌: قم‌، دفتر تبليغات‌ حوزه‌ علميه‌، 1376.

. خانزمان‌ خان‌، غلامحسين‌ خان‌، تاريخ‌ آصف‌ جاهيان‌ / گلزار آصفيه‌، به‌ اهتمام‌ محمد مهدى‌ توسلى‌، اسلام‌آباد، مركز تحقيقات‌ فارسى‌ ايران‌ وپاكستان‌، 1377.

. راى‌ بندر ابن‌ پسر راى‌ بهارمال‌، لب‌ التواريخ‌ هند يا تاريخ‌ لب‌ الباب‌ هند، نسخه‌ خطى‌ شماره‌ 5347، كتابخانه‌ مركزى‌ دانشگاه‌ تهران‌.

. زبيرى‌، ميرزا ابراهيم‌، تاريخ‌ بيجاپور مسمى‌ به‌ بساتين‌ السلاطين‌، از ابتداى‌ دولت‌ عادلشاهيه‌ تا انقراض‌ دولت‌ موصوف‌، حيدرآباد دكن‌، [بى‌تا].

. صادقى‌ علوى‌، محمود، قطب‌ شاهيان‌ (تاريخ‌ سياسى‌ و فرهنگى‌ ـ مذهبى‌)، پايان‌نامه‌ مقطع‌ كارشناسى‌ ارشد رشته‌ تاريخ‌ اسلام‌، دانشگاه‌ تهران‌، 1385.

. طباطبا، سيد على‌ عزيزالله‌، برهان‌ مآثر، دهلى‌، جامعه‌ دهلى‌، 1355ق‌.

. فزونى‌ استرآبادى‌، ميرهاشم‌ بيك‌، فتوحات‌ عادلشاهى‌، نسخه‌ خطى‌ شماره‌ 5289، كتابخانه‌ مركزى‌ دانشگاه‌ تهران‌.

. محمد هاشم‌ خان‌، مخاطب‌ به‌ خافى‌ خان‌ نظام‌ الملكى‌، منتخب‌ اللباب‌ در احوال‌ سلاطين‌ ممالك‌ دكن‌، گجرات‌ و خانديش‌، تصحيح‌ سر ولزلى‌هيگ‌، به‌ اهتمام‌ انجمن‌ آسيايى‌ بنگاله‌، كلكته‌، 1925م‌.

. معصومى‌، محسن‌، فرهنگ‌ و تمدن‌ ايرانى‌ ـ اسلامى‌ دكن‌ در دوره‌ بهمنيان‌ (748 ـ 934ق‌)، يدالله نصيريان‌، رساله‌ مقطع‌ دكترى‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ملل‌ اسلامى‌، دانشگاه‌ تهران‌، 1383.

. منشى‌ قادر خان‌، تاريخ‌ قطب‌ شاهى‌، به‌ اهتمام‌ سيد برهان‌ الدين‌ احمد، حيدرآباد دكن‌، چاپ‌ سنگى‌، 1306 ق‌.

. ميرابوالقاسم‌ رضى‌ الدين‌ ابن‌ نورالدين‌، مخاطب‌ به‌ مير عالم‌، حديقة‌ العالم‌، به‌ اهتمام‌ سيد عبد الطيف‌ شيرازى‌، حيدرآباد دكن‌، 1309 ق‌.

. ناشناس‌، تاريخ‌ سلطان‌ محمد قطب‌ شاه‌، به‌ خط‌ نظام‌ ابن‌ عبدالله‌ شيرازى‌، نسخه‌ خطى‌ شماره‌ 3885، كتابخانه‌ ملى‌ ملك‌.

. هاليستر، جان‌ نورمن‌، تشيع‌ در هند، ترجمه‌ آذرميدخت‌ مشايخ‌ فريدنى‌، چاپ‌ اول‌: تهران‌، نشر دانشگاهى‌، 1373.

. هندوشاه‌، محمدابن‌ قاسم‌، گلشن‌ ابراهيمى‌، تاريخ‌ فرشته‌، [بى‌جا]، چاپ‌ سنگى‌، 1301 ق‌.

. Devare. n,a short history of Persian literature at the bahmani,the adil shahi,the qutb shahi courts deccan,1991.

. Safrani,shehbazeh,golconda and hyder abad,1991.

. shervani. h. k,history of the qutb shahi dynasty,new delhi. 1974.

 

پی نوشتها:

1 كارشناس ارشد تاريخ اسلام.

2 Berar (پايتخت حكومت عمادشاهيان در شمال دكن مركزي)

3 Bidar (پايتخت حكومت بريد شاهيان در همسايگى غرب گلكنده)

4 Bijapur (پايتخت حكومت عادل شاهيان در همسايگى جنوب غربى گلكنده)

5 Ahmadnagar (پايتخت حكومت نظام شاهيان در غرب دكن مركزي)

6 Golkonda (پايتخت حكومت قطب شاهيان در شرق دكن مركزي)

7. ر. ك: نقشه شماره 1.

8. ناشناس، تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و محمد هاشم خان، مخاطب به خافى خان نظام الملكي، منتخب اللباب در احوال سلاطين ممالك دكن، گجرات و خانديش، ج 3، ص 124.

9. ميرابوالقاسم رضى الدين ابن نورالدين، مخاطب به مير عالم، حديقة العالم، مقاله اول، ص 31 و محمد بن قاسم هندوشاه، گلشن ابراهيمي، تاريخ فرشته، ج 1، ص 724.

10. تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و مير عالم، همان، مقاله اول، ص 31.

11. مير عالم، همان، مقاله اول، ص 31 و محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج 1، ص 724.

12. مير عالم، همان، ص 31، غلامحسين خان خانزمان خان، تاريخ آصف جاهيان / گلزار آصفيه، ص 10.

13 Orissa

14 Vijanagar

15. تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و محمد بن قاسم هندشاه، همان، ج 2، ص 168.

16 Rajkonda

17 Durkonda

18 Keshtenray

19 Vijanagar

20 Pangal

21 Kenpor

22 Kovilkonda

23. ر. ك: نقشه شماره 2.

24. مير عالم، همان، ص 51 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.

25. ر. ك: صادقى علوي، محمود، قطب شاهيان (تاريخ سياسى و فرهنگى - مذهبي)، ص‌20.

26 Wilkondel

27 Malangor

28. ميرعالم، همان، ص 54-53 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.

29 Shitabkhan

30 Kamit

31 Warangal

32 Wilmukonda

33 Kondapalli

34 Anderkonda

35 Aropeli

36 Tilangana

37. مير عالم، همان، ص 58-56 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.

38. محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج 2، ص 168 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.

39 Kohir

40. تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.

41. محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2، ص‌169 و محمد هاشم خان، همان، ج‌3، ص 373.

42. محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2، ص‌169.

43. جمشيد قطب شاه كه به سبب طولانى شدن عمر پدرش سلطان قلى قطب شاه، در آرزوى حكومت ريش سفيد كرده بود، با طرح توطئه‌اى پدرش را به قتل رساند و برادر بزرگ‌ترش را كور كرد و خود به تخت سلطنت نشست كه اين امر نارضايتى بزرگان دربار قطب شاهى را به دنبال داشت (ر. ك: تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و محمد هاشم خان، همان، ج‌3، ص 369 - 373).

44 Kohir

45 Ramraj

46. تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله دوم؛ منشى قادر خان، تاريخ قطب شاهي، ص 7-6 و سيدعلى عزيزاللَّه طباطبا، برهان مآثر، ص 316-315. لازم به توضيح است كه نويسنده برهان مآثر به جاى نظام شاه به اشتباه نام عادل شاه را ذكر كرده است.

47 Sholapur

48 Kakni

49 Gulbarga

50 Etgir

51 Raichur

52. ميرزا ابراهيم زبيري، تاريخ بيجاپور، ص‌59 و راى بندرابن، پسر راى بهارمال، لب التواريخ هند يا تاريخ لب الباب هند، ص 135 و محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2، ص‌169؛ تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله دوم؛ منشى قادر خان، تاريخ قطب شاهي، ص 7-6 و سيدعلى عزيزاللَّه طباطبا، همان، ص 316-315.

53 Kolas

54 Narayankoda

55 Medak

56 عباس اطهر رضوي، شيعه در هند، ج‌1، ص‌468.

N. devare,a short history of Persian literature at the bahmani the adilshahi,the Qutb shahicourts, deccan, p 129.

57 Kalyani

58 از مناصب مهم دربار قطب شاهيان كه در هرم قدرت اين حكومت پس از سلطان و پيشوا در مكان سوم قرار داشت.

59. محمدهاشم خان، همان، ج‌3، ص‌370؛ تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم و منشى قادر خان، همان، ص‌12.

60. در حالى كه شرط بود كه سربازان رامراج دست قتل و غارت و تجاوز به مسلمانان نگشايند (منشى قادرخان، همان، ص 10).

61. ميرهاشم بيك فزونى استرآبادي، فتوحات عادلشاهي، ص‌54-53 و سيدعلى عزيز اللَّه طباطبا، همان، ص 407 - 410.

62. ميرهاشم بيك فزونى استرآبادي، همان، ص‌54 و محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2، ص‌171.

63. جكديوراو از افرادى بود كه به دليل نقش مؤثرش در جلوس ابراهيم بر تخت حكومت قطب شاهي، صاحب اختيارات فراوان شده بود. او قصد داشت از اين اختيارات، سوء استفاده نموده، ديگر سرداران را كنار بزند و دولت قلى برادر ابراهيم را به جاى او به حكومت برساند. وقتى اين توطئه فاش شد، قطب شاه به دليل خدمات سابق جكديوراو از گناه او درگذشت. اما چون در همين ايام، برادر او بدون اجازه سلطان به اقطاع خود رفت، باعث ناراحتى قطب شاه شد، لذا سلطان تعدادى از هواداران جكديوراو را كشت. وقتى اين خبر به جكديوراو رسيد ابتدا به عمادالملك و سپس به رامراج پناهنده شد (براى تفصيل بيشتر ر. ك: مير عالم، همان، مقاله اول، ص‌122-120).

64. تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم.

65. مير هاشم بيك فزونى استرآبادي، همان، ص‌54-53 و محمد هاشم خان، همان، ج 3، ص‌379.

66. مير عالم، همان، ص‌141- 151.

67. تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله دوم و ميرعالم، همان، مقاله اول، ص 145.

68 Talikota

69. غلامحسين خان خانزمان خان، همان، ص‌13؛ ميرزا ابراهيم زبيري، همان، ص‌95 و محمدبن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2، ص‌171.

70. ميرهاشم بيك فزونى استرآبادي، همان، ص 60-55 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم.

71. سيدعلى عزيزاللَّه طباطبا، همان، ص 452-447 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم.

72. تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم.

73. منشى قادر خان، همان، ص 14 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم.

74 Naldurg

75. راى بندرابن، همان، ص‌136 و غلامحسين خان خانزمان خان، همان، ص‌18.

76. سيد على عزيزاللَّه طباطبا، همان، ص‌529-527؛ راى بندرابن، همان، ص 136 و محمدبن قاسم هندو شاه، همان، ج 2، ص 172.

77. از همان سال‌هاى اوليه تشكيل پادشاهى بهمنيان، ارتش آن‌ها از دسته‌هاى متعددى تشكيل مى‌شد كه پيوسته با يكديگر رقابت داشتند. يكى از اين دسته‌ها عمدتاً شيعه و از ايرانى‌ها و نيز ترك‌ها و مغولان آسياى مركزى بودند، دسته ديگر سنى بودند و مسمانان جنوب هندو مزدوران حبشى را شامل مى‌شدند. در آن دوران، گروه اول را غريبه‌ها، آفاقى‌ها يا خارجى‌ها و گروه دوم را دكنى‌ها مى‌ناميدند. اين تقسيم بندى در دوره قطب شاهيان نيز ادامه داشت (براى تفصيل بيشتر ر. ك: جان نورمن هاليستر، تشيع در هند، ص 117-116 و محسن معصومي، فرهنگ و تمدن اسلامى - ايرانى دكن در دوره بهمنيان، ص 74-68.

78. قطب شاه پس از چندى از گناه شاه‌مير درگذشت واو را روانه وطنش ايران نمود، اما او در كشتى و قبل از رسيدن به ايران درگذشت (ر. ك: محمدهاشم خان، همان، ج 3، ص 387-385 و محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2، ص 172).

79 Husnabad

80 Gulbarga

81. عباس اطهر رضوي، همان، ج‌1، ص 474؛ راى بندرابن، همان، ص 136 و منشى قادرخان، همان، ص 15.

 

بيرم خان بهارلو صدراعظم و سپهسالار امپراطوري تُرك گوركاني هند

بيرم خانِ بهارلو مشهور به خان خانان، صدراعظم و سپهسالار امپراطوران تركِ گوركاني هند يعني سلطان نصيرالدين همايون و سلطان جلال الدين اكبرِ كوره كن و از مشاهير شعرا و علماي شيعي مذهب قرن دهم هجري، از تركان بهارلو بوده است.

پيش از پرداختن به شرح حال اين شخصيت بزرگ و عظيم لازم است كه نگاهي مختصر به منشأ و ريشه تركان بهارلو و فعاليتهاي سياسي و ... آنها بيفكنيم تا زمان و نحوة ورود بخشي از ايل ترك بهارلو به هندوستان را دريابيم. تركان بهارلو از پرافتخارترين تركان بوده و در طول تاريخ سهم بسزائي در اعتلاء و پيشرفت فرهنگ و تمدن اسلامي- تُركي داشته و دارند. مردم شهر بهار واقع در استان همدان از تبار تركان بهارلو هستند. هم چنين بخشي از آنها با عنوان " ايل بهارلو " يكي از پنج ايل " ايلات خمسه " (ساكن در استان فارس) را تشكيل مي دهند. البته بخش هاي ديگري از بهارلوها در نقاط ديگر آذربايجان از جمله زنجان و قزوين و ... ساكن هستند.

در باره ريشه تركان بهارلو بايد گفت همانگونه كه در منابع مختلف و معتبر تاريخي به صراحت آمده: تركان اوغوز 24 ايل بوده اند كه يكي از آنها بيگدلي بوده است. بيگدلي هائي كه در شمال شام (سوريه فعلي) ساكن شده بودند به بيگدلي شاملو و بيگدلي هائي كه در جُنوب آسياي صغير و روم (قسمتي از تركيه) ساكن شده بودند به بيگدلي روملو معروف شدند. پس از آمدن بيگدلي ها و ... بهمراه اميرتيمور كوره كن به ايران (سال 800 قمري) قسمتي از ايل بيگدلي شاملو از ايلِ مادر خود جدا شده و به خاطر سكونت در منطقه بهار (واقع در استان همدان) به " بهارلو " مشهور شدند و شهر " بهار " فعلي را بنيان نهادند. دانشمند معروف " هنري فيلد " در كتاب خود بنام " مردم شناسي ايران " [ ترجمة دكتر عبداله فرياد- از انتشارات كتابخانه ابن سينا- تهران 1343- صفحة 132) در اين مورد چنين مي گويد: [ مهمترين قبايل قزلباش كه همه ترك بودند عبارت بودند از: اوستاجلو- شاملو- بيگدلي- قاجار- افشار و ... شاملوها- كه سوريه اي هستند و در قرن چهاردهم ميلادي توسط تيمور از سوريه .... به ايران عودت داده شدند- اكنون يكي از شعب ايلات شاهسون محسوب مي شوند و بعضي از آنها قبيله اي جداگانه شده اند بنام بهارلو. قبيله بهارلو در اصل شعبه اي از قبيله شاملو بود ] هم چنين علي قلي خان بختياري سردار اسعد در كتاب خود بنام " تاريخ بختياري " (انتشارات پساول فرهنگسرا- تهران 1361- صفحه 419) مي نويسد: [ قراگؤزلو و بهارلو و بسياري از طوايف ديگر منشعب از ايل شاملو هستند ] و نيز ليدي شيل (Lady sheil) مي نويسد: [ در اين زمان بخشي شاملو و شاهسِوَن و بخشي ديگر بهارلو ناميده مي شوند و نيمي از بهارلو در (استانِ) فارس و (استانِ) همدان و نيمي ديگر در آذربايجان مي زيند- به نقل از كتاب " تاريخ بيگدلي- شاملو " تأليف پروفسور غلامحسين بيگدلي صفحه 305- ] " فرهنگ معين " ذيل ماده بهارلو مي نويسد: [ بهارلو- با بلوك " بهار " نزديك همدان مربوط است. يكي از ايلاتِ ترك .... ]

بهارلوها از اركان امپراطوري ترك قراقويونلو بودند. دانشمند برجسته فاروق سومر در كتاب خود بنام " قراقويونلوها " (ترجمه دكتر وهاب ولي انتشارات موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي- تهران- 1369- صفحه 27) در اين خصوص مي نويسد: [ بهارلو يكي ديگر از طوايفي بود كه تكيه گاه اصلي قراقويونلوها را تشكيل مي داد. نام اين طايفه به طوري كه مينورسكي بيان كرده است، از نام " قلعة بهار " (شهر بهار كنوني) واقع در (استانِ) همدان گرفته شده است. چون همانگونه كه قبلاً نيز اشاره شد، سرزمين اين طايفه، منطقه همدان بود. حتي بعد از قراقويونلوها، در دورة صفويان نيز از اين منطقه (يعني منطقه همدان) به نام " علي شَكَربيگ " امير مشهور اين طايفه (يعني طايفه بهارلو) ياد مي شد. اُمراي بهارلو با ازدواج با دختران قراقويونلوها و يا دادن دختر به آنان، با آنها طريق خويشاوندي مي پيمودند و بدين ترتيب از مهمترين اُمراي اين قبيله شدند ...... ]

به هنگام سقوط دولت تركان قراقويونلو به دست تركان آق قويونلو در سال 1469 ميلادي، رياست ايل ترك بهارلو به عهدة يكي از پسرانِ " علي شكربيگ بهارلو " به نام " پيرعلي " بود. " پيرعلي " تبعيت از آق قويونلوها را نپذيرفته و بهمراه برادرانش: بيرام، يارعلي و ابراهيم و نيز خواهرزاده اش (كه نوة پسري سلطان جهانشاه قراقويونلو هم بود) در معيتِ بخشي از ايل بهارلو به خراسان رفت (بخش ديگري از ايل بهارلو همچنان در منطقه بهار ماند و در دورة صفويه از حالت ايلي و يايلاق- قيشلاق خارج و شهر بهار فعلي واقع در استان همدان را بنيان نهادند). پس از جنگهاي فراوان و اسير شدن بدست سلطان حسين بايْقَرا (از سلاطين دولت ترك تيموري)، سلطان حسين، چشمان پيرعلي را ميل كشيد و بيرم (برادر پيرعلي) را به قتل رساند.

پس از اين واقعه، بخشي از ايل بهارلو كه پيرعلي را همراهي مي كرد همچنان در خراسان ماند و قسمتي از اين ايل بزرگ با " بابر " (بنيانگذار امپراطوري ترك گوركاني در هندوستان) در جنگ هندوستان شركت كردند و بدين ترتيب بود كه بخشي از ايل ترك بهارلو ساكن هندوستان شدند و نقش عظيمي در تاريخ هند ايفا كرده و تحت رياست " سلطان قلي بهارلو " در قرن شانزدهم ميلادي سلسلة شيعيِ " قطب شاهيان " را در دَكَن هند، تأسيس كردند. (محمدقاسم در كتابش بنام " تاريخ فرشته "، چاپ كانپور هند، 1301، جلد دوم، صفحه 167 در شرح حال سلاطين قطب شاهي مي نويسد: " سلطان قلي از تركان بهارلو است از قومِ ميرعلي شكر ")

توجه: علاقمندان مي توانند براي مطالعه بيشتر در مورد بخشي از تاريخِ ايل ترك بهارلو به سلسله مقالات با عنوان " نگاهي به تاريخ ايل ترك بهارلو و شهر بهار " چاپ شده در " سينا " از شمارة بيست تا بيست و چهار مراجعه نمايند.

پس از ذكر مقدمة فوق مي گوئيم:
" بيرم خان بهارلو " از نوادگان " علي شكربيگ بهارلو " بوده است: بيرم خان بهارلو ابن سيف علي بيگ ابن جان علي بيگ ابنِ پيرعلي ابن علي شكربيگ بهارلو

 ايل ترك بهارلو كه يكي از دو ايل مهم و قدرتمند اتحاديه قرا قويونلوها بود ، پس از سقوط دولت قرا قويونلو به دست آق قويونلوها به دو بخش تقسيم شد : بخش اول ِ ايل بهارلو همچنان در منطقه همدان ماند و در دوره صفويه شهر بهار ( واقع در استان همدان) را بنيان نهاد و مردم شهر بهار در واقع فرزندان اين بخش از ايل ترك بهارلو هستند و بخش دوم ايل بهارلو تحت رياست " پيرعلي بهارلو " ( فرزند علي شكر بيگ بهارلو ، امير و رئيس مشهور ايل بهارلو ) به خراسان رفته و پس از فراز و فرود هاي بسيار به تركان تيموري پيوسته و " بابـر " ( بنيانگذار امپراطوري ترك گوركاني هند ) را در فتح هندوستان ياري نمود و بدينگونه بود كه اين بخش از ايل بهارلو ساكن هندوستان شد و بعدها " سلطان قلي بهارلو " در قرن شانزدهم ميلادي دولت ترك شيعي " قطب شاهيان " را در ناحيه دكن هندوستان تأسيس نمود . نيز همانگونه كه در قسمت اول گفته شد " بيرم خان بهارلو " از نوادگان مير علي شكر بيگ بهارلو امير و رئيس مشهور ايل بهارلو بوده است به اين ترتيب : ( بيرم خان بهارلو ابن سيف علي بيگ ابن جانعلي بيگ ابن پيرعلي بيگ ابن علي شكر بيگ بهارلو ) .

پس از كشته شدن " پير علي بيگ بهارلو " به دست سلطان حسين باي قارا ( بايقرا ) ، پسرش جانعلي بيگ در بدخشان مستقر شد و به خدمت بابر در آمد . پدر " بيرم خان بهارلو " يعني " سيف علي بيگ " از سوي "بابر " حكمران "غزنه " بود . " بيرم خان " در حوالي" غزنه" و بنا به قول ديگري در" بدخشان " متولد شد و در " بلخ " به تحصيل علم و ادب پرداخت و در اين مسير به كمالات علمي فائز شد . وي در شانزده سالگي به خدمت " همايون " ( فرزند بابر ) درآمد و زماني كه همايون در 24 سالگي به سلطنت رسيد (937 قمري ) وي نزذيكترين دولتمرد و مقربترين رجال دربار او بود و عليرغم كم سن و سال بودنش از عهده مأموريتهاي جنگي با پيروزي و سربلندي برمي آمد .

پس از مدتي سلطان جوان به افيون معتاد شد و از امور كشور غافل گشت و در نتيجه سراسر قلمرو امپراطوري گوركاني دستخوش جنگهاي خونين خانگي شد و رشته كار چنان از هم گسيخت كه از تدبير و شجاعت "بيرم خان " هم كاري بر نيامد . در اين اوضاع همايون به همراه بيرم خان به تركان صفوي در ايران پناه آورد و پس از مدتي با ياري شاه تهماسب صفوي به قندهار لشكر كشيد و آنجا را تسخير كرده ( 952 قمري ) و " بيرم خان بهارلو " را به حكومت آنجا منصوب نمود و پس از مدتها جنگ و نبرد سراسر هند را تسخير كرده و وارد دهلي شد . همايون در سال 963 قمري در گذشت و پسرش جلال الدين محمد اكبر ( بزرگترين امپراطور هندوستان ) در 13 سالگي در پرتو درايت و حسن تدبير " بيرم خان " به تخت نشست . "بيرم خان بهارلو" مربي و راهنماي " جلال الدين اكبر " بود و وي در كودكي " بيرم خان " را " آتام " ( پدرم ) صدا مي كرد . در اين ايام زمام امور سلطنت در دستان "بيرم خان بهارلو " بود .

به هنگام جلوس" جلال الدين اكبر" شهرهاي "آگره" و " دهلي " در تصرف هندويي به نام هيمو بود كه خود را شاه مي خواند . شوكت و هيبت او به جايي رسيده بود كه بعضي از امراي امپراطور نوجوان به وي پيشنهاد كردند به كابل باز گردد و هند را رها كند . ولي "بيرم خان بهارلو " تصميم به مقاومت و جنگ گرفت و به همراهي امپراطور و سپاهيان رهسپار " دهلي شد . " هيمو " سپاهيان خود را در محل " پاني پت " نزديك دهلي آماده كرده بود . صد هزار سوار و پانصد فيل جنگي و توپخانه اي نيرومند داشت . وقتي دو لشگر به هم رسيدند ، توپخانه هيمو ارتش " جلال الدين اكبر" را زير آتش سنگين خود گرفت و فيل ها شروع به پيشروي كردند . ليكن" بيرم" دستور داد تا فيل ها را زير آتش بگيرند و تيرباران كنند ، اين تاكتيك تازه فوراً وضع ميدان را به سود ارتش تركان گوركاني عوض كرد و فيلان وحشت زده به عقب برگشته اردوي هيمو را بر هم زدند . و سپاهيان او را مجبور به فرار كردند . بعد از اين پيروزي همه ثروت و ساز و برگ ارتش هيمو بدست " بيرم خان بهارلو " افتاد و او براي اينكه به امپراطور نوجوان روحيه بدهد به دست خود هيمو را در حضور او گردن زد . سپس ارتش گوركاني و موكب جلال الدين اكبر با شكوه تمام وارد "دهلي " گرديد .

بعد از اين فتح " بيرم خان " بقاياي نيروهاي افاغنه را كه در اجمير و گواليا و جونبپور بودند شكست داد و دوباره مرز امپراطوري را تا رود گَنگ امتداد بخشيد .امپراطور نيز او را علاوه بر مقام اميرالامراء به رتبه نيابت سلطنت و پيشكاري كل ( صدر اعظم ) ممالك هندوستان ارتقاء داد و " بيرم خان بهارلو " نيز با كمال اخلاص و وفاداري تمام كوشش خود را در راستاي استوار ساختن امپراطوري ترك گوركاني بكار برد.

 ايل ترك و قدرتمند "باهارلي" (بهارلو )پس از سقوط دولت قراقويونلو به دو بخش تقسم شد :بخش اول در منطقه همدان ماندند و بعدها شهر "بهار" فعلي را بنيان نهادند و بخش دوم به خراسان رفته و بخشي از آنها به بنيانگذار امپراطوري ترك گورگاني هند يعني "بابر"پيوسته و او را در فتح هندوستان ياري كردند و گفته شد كه "بيرم خان باهارلي "كه از نوادگان رئيس مشهور ايل بارهالي "ميرعليشكر بيگ بارهالي" بود چگونه مدارج ترقي و كمال را پيمود و به خاطر لياقت و كارداني و شجاعت از سوي "جلال الدين اكبر" امپراطور گوركاني به مقام نيابت سلطنت و پيشكاري كل (صدر اعظم )ممالك هندوستان منصوب شد. دراين قسمت به بخش ديگري از زندگي اين شخصيت بزرگ مي پردازيم :

بيرم خان باهارلي اينك به صورت مقربترين و نزديك ترين دوست امپراطور جلال الدين اكبر در آمده بود .اما روزگار بدين منوال نماند و حاسدان با استفاده از كم تجربگي امپراطور جوان توطئه هاي متعددي عليه بيرم خان ترتيب دادند .تا امپراطور را از قدرت و اقتدار بيرم خان بيمناك نمايند .سرانجام توطئه هاي معاندان موثر افتاد و امپراطور نامه اي به بيرم خان نوشته و ابلاغ نمود كه ازاين پس خود زمام امور كشور را به دست خواهد گرفت و اين به معني عزل بيرم خان از مقام نيابت سلطنت و سپهسالاري بود .سپس امپراطور بدو امر كرد كه به زيارت حرمين شريفين برود در نهايت بيرم خان باهارلي به سوي پنجاب و كوههاي سوالك رفته و در آنجا علم استقلال برافراشت .امپراطور نيز به سوي او لشكر كشيد و در جنگي كه واقع شد امپراطور پيروز شد لكن وي به خاطر خدمات بيرم او را اكرام و نوازش بسيار كرد .او از امپراطور اجازه سفر به حجاز گرفت اما از قضاي روزگار بيرم خان باهارلي اين ترك نامدار كه در اكثر جنگها به خاطر شجاعت و تدبير بر دشمنان پيروز مي شد و دشمنان از شنيدن نام او بر خود مي لرزيدند در اين سفر ناجوانمردانه به دست يك افغاني به نام مبارك خان لودي ترور و به قتل رسيد (14جمادي الاولي 968 قمري ).جنازه بيرم خان با شكوه تمام به دهلي منتقل و چندي در جوار بقعه خواجه نظام الدين اوليا به امانت گذارده شد و سپس بر اساس وصيتش استخوانهايش را به مشهد مقدس برده و در جنب روضه مطهر حضرت امام رضا (ع) به خاك سپردند (971قمري )

بيرم خان باهارلي علاوه براينكه در زمينه سياست و سپاهيگري دولتمردي برجسته و سپهسالاري صف شكن بود در زمينه علم و ادب نيز دانشمندي عالي مقام و شاعري توانا بود .او به زبان ملتش" تركي" عشق مي ورزيد ديوان اشعار تركي او در سال 1970 ميلادي براي نخستين بار،تحت عنوان منتخبات،در عشق آباد ،پايتخت جمهوري تركمنستان به چاپ رسيد .ديوان فارسي او به سال 1910 ميلادي در كلكته هند توسط محقق انگليسي "اينوس روس "منتشر گرديد .هم اكنون به ياد نام "بيرم خان باهارلي" در دهلي نو، پايتخت كشور هند ، دروازه اي به نام" توركمن دروازه" وجود دارد .

پس از وفات "بيرم خان" ،جلال الدين اكبر، امپراطور گوركاني ،خود تربيت فرزند بيرم خان را كه محمد رحيم خان نام داشت به عهده گرفت و بيوه بيرم خان يعني "سليمه سلطان بيگم " را بااحترام به حرم شاهي آورد. محمد رحيم خان همچون پدرش از رجال طراز اول امپراطوري ترك گوركاني هند محسوب و سپهسالار ارتش گوركاني در زمان امپراطوري "جهانگير" بود و لقب فاتح دكن را داشت .وي در ادب و شعر تركي نيز مقامي والا دارد .و به زبان مادريش تركي با توانائي شعر سروده است ."محمد رحيم خان" منتخباني از كتاب "توزوك"را كه "بابر" امپراطور گوركاني به زبان تركي در شرح زندگاني خود نوشته -به فارسي ترجمه كرد كه همان راA.S.Beveridge به زبان انگليسي ترجمه نمود .پسران محمد رحيم خان به نامهاي " خان زمان " و" امرالله خان" نيز از رجال دولت "شاه جهان" امپراطور گوركاني بوده اند.

منابع:
تاريخ فرشته -مجالس المومنين - گلشن ابراهيم ،استرآبادي - نزهه الخواطر - شريف عبدالحي - نتايح الافكار،كويا موي - تركمنستان ،از سري مباحث كشورها ،نشروزات امور خارجه ،صفحه 76و...)

حیدرآباد در یک نگاه

 

فهرست 

·       به عنوان مقدمه 

·       آشنايي با ايالت آندراپرادش

·       تاريخچه شهر حيدرآباد

·       نفوذ تشيع و فرهنگ ايران در منطقه دكن

·       تاثيرات متقابل روابط قطب شاهيان با پادشاهان صفوي

·       آثار تاريخي و مراكز سياحتي شهر حيدرآباد 

 ·       به عنوان مقدمه

شهر حيدرآباد مركز ايالت آندراپرادش يكي از 5 شهر بزرگ هند مي باشد كه سركنسولگري جمهوري اسلامي ايران در اين شهر در سال1350 جهت رسيدگي به امور اتباع ايراني مقيم كه عمدتاً يزدي مي باشند تاسيس گرديد

اين شهر به جهات مختلف سياسي ، فرهنگي ، تاريخي ، علمي و اقتصادي از شهرهاي مهم هند و يكي از قطب هاي اقتصادي ، سياسي در جنوب اين كشور مي باشد . سابقه 500 ساله حضور ايرانيان در اين منطقه ، عامل مهمي در ايجاد تحولات سياسي ، اقتصادي و فرهنگي در جنوب هند شده به طوري كه امروزه هيچ مورخ و باستان شناسي نمي تواند بدون در نظر گرفتن نقش ايرانيان و پادشاهان مسلمان و شيعه مذهب ايراني در اين منطقه تصوير كامل و درستي از وضعيت گذشته و حال منطقه ارائه كند . اثرات اين حضور تاريخي را مي توان در معماري ، زبان ، فرهنگ ، هنر و ديگر ابعاد زندگي مردم جنوب هند به خوبي مشاهده نمود . نكته قابل توجه در اين حركت تاريخي ، پيدايش حكومت هايي الهام گرفته از انديشه هاي اسلامي است كه به نوعي مبين انديشه تمدن ساز اسلام است و برداشتي حكومتي از اسلام را به منصه ظهور رسانده است و اين موضوع مي تواند عاملي مهم  براي تحقيق و مطالعه بيشتر در تاريخ اين بخش از هند باشد .

طي 15 سال گذشته توسعه شهر حيدرآباد در تمامي جهات سرعتي فزاينده يافته و اين امر به خاطر توجه روز افزون شركت ها و بنياد هاي علمي و فرهنگي كشورهاي مختلف به اين منطقه است هر ساله تعداد زيادي از هيئت هاي سياسي ، اقتصادي و فرهنگي از كشورهاي مختلف و از جمله جمهوري اسلامي ايران از اين شهر بازديد مي نمايند . علاوه بر ايران برخي ديگر از كشورها از جمله فرانسه ، آلمان و انگلستان در اين شهر دفاتر فرهنگي دارند . از جهت اقتصادي اين شهر يكي از منابع اصلي تهيه مواد دارويي كشورمان مي باشد و طي سال هاي گذشته شركت هاي فناوري اطلاعات و ديگر رشته هاي فني در اين حوزه نقش موثري در صدور خدمات فني مهندسي به جمهوري اسلامي ايران داشته اند . طي سه سال گذشته نيز هيئت هاي اقتصادي و از جمله هيئت20 نفره تجار اتاق بازرگاني مشهد و همچنين هيئت هايي از بازرگانان يزد ، قم و ديگر استان ها به اين حوزه سفر داشته اند . در مجموع طي سال هاي گذشته روابط جمهوري اسلامي ايران با ايالت آندراپرادش در جنبه هاي مختلف افزايش چشمگيري داشته است .

در اين نوشتار سعي شده است تا با بيان مطالبي هر چند مختصر در مورد ايالت آندراپرادش و شهر حيدرآباد زمينه آشنايي دقيق تر مخاطبين نسبت به تاريخ ، فرهنگ و ظرفيت هاي اين منطقه را فراهم آوريم . اميد آنكه با تلاش همگان در آينده شاهد تقويت هر چه بيشتر روابط فرهنگي و اقتصادي جمهوري اسلامي ايران و هند باشيم .

 

« آشنايي با ايالت آندراپرادش »

ايالت آندراپرادش به مركزيت حيدرآباد از ايالات جنوبي هند محسوب مي شود و در همسايگي ايالت هاي تاميل نادو در جنوب ، كارناتاكا در غرب و ماهاراشترا ، ماديا پرادش و اوريسا در شمال بوده و خليج بنگال در شرق آن واقع شده است . وسعت ايالت آندراپرادش 275068 كيلومتر مربع بوده و از اين حيث پنجمين ايالت هند محسوب مي شود . جمعيت تقريبي اين ايالت نيز 79 ميليون نفر است كه بر اساس آمار رسمي 13 درصد و بر اساس آمار غير رسمي 18 تا 20 درصد آن مسلمان مي باشند كه از اين تعداد حدوداً 400 هزار نفر شيعه مي باشند . جمعيت حيدرآباد نيز بالغ بر 7 ميليون نفر است كه حدود 45 درصد آن مسلمان و 300 هزار نفر آن شيعه مي باشند .  همچنين ايالت آندراپرادش از سه بخش تلنگانا ، رايالاسيما و آندراي ساحلي تشكيل شده كه حيدرآباد در بخش تلنگانا قرار گرفته است . 

·       آب و هوا و پوشش گياهي

ايالت آندراپرادش به دليل مجاورت با خليج بنگال گرم و مرطوب است و در قسمتي از سال ( ژوئن ،‌ جولاي و اگوست ) باران هاي موسمي در منطقه مي بارد كه معمولاً خسارات زيادي را به دنبال دارد . اين ايالت داراي سه فصل زمستان معتدل مرطوب ، تابستان خشك و فصل باران مي باشد . حداكثر دما بين 23 تا 48 درجه و حداقل آن بين 13 تا 22 درجه مي باشد . يك چهارم كل مساحت ايالت از جنگل پوشيده شده و داراي درختان ساج ، انبه ، بامبو و ديگر گياهان محلي مي باشد .  

·       وضعيت اقتصادي

كشاورزي بخش اصلي اقتصاد اين ايالت را تشكيل مي دهد . چهار پنجم تنباكوي هند در ايالت آندراپرادش توليد مي شود ضمن آنكه اين ايالت يكي از مناطق اصلي توليد برنج ، دانه هاي روغني ، نيشكر ، حبوبات و فلفل نيز هست . اين ايالت داراي منابع معدني مختلف از جمله طلا ، منگنز ، آهن ، كروم ، مس ، سرب ، روي ذغال سنگ و پنبه نسوز مي باشد . همچنين در اين ايالت صنايع مختلفي از جمله صنايع كشتي سازي ، هواپيما سازي ، تجهيزات الكترونيكي ، ماشين سازي و دارو سازي وجود دارد . اين ايالت همچنين از قطب هاي فناوري اطلاعات هند محسوب مي شود .

« تاريخچه شهر حيدرآباد »

در اواخر قرن شانزدهم ميلادي محمد قلي قطب شاه ( ايراني اهل همدان ) از سلسله شيعه مذهب قطب شاهيان دكن كه بر منطقه وسيعي از اين ناحيه هندوستان حكومت مي كرد ، تصميم به انتقال مركز حكومت خود از قلعه گلكنده ( كه امروز در بخش غربي حيدرآباد و بر فراز كوهي قرار گرفته ) به نزديكترين دشت در حاشيه رودخانه موسي (musi ) گرفت و شهر جديدي را كه امروز حيدرآباد نام دارد بنيان گذارد . در سال 1687 ميلادي اين شهر جديد توسط لشكر اورنگ زيب امپراطور گوركاني هند فتح شد و حكومت قطب شاهيان به پايان رسيد . در سال 1724 نظام الملك آصف جاه با استفاده از ضعف حكومت مركزي ، منطقه تحت سلطه خود و از جمله آن حيدرآباد را مستقل اعلام نموده و سلسله نظام شاهيان حيدرآباد را بنيان گذارد كه تا زمان استقلال هند در سال 1948ميلادي پا برجا ماند . در سال1953طي تقسيمات كشوري جديد دولت هند ، ايالت آندراپرادش به مركزيت حيدرآباد تشكيل گرديد .

گفتني است معماران ايراني شهر حيدرآباد تلاش نمودند تا شهر حيدرآباد را مشابه شهر اصفهان بنا كنند و به همين خاطر نام دوم شهر حيدرآباد اصفهان نو مي باشد زيرا سبك معماري اصفهان در آن مشاهده مي شود .

    پس از فروپاشي حكومت گوركانيان در دهلي حكومت پادشاهان نظام در جنوب هند (دكن) مركزي براي تجمع هنرمندان و دانشمندان و محل رونق و شكوفايي فرهنگ و هنرهاي اسلامي گرديد .   وجود معادن متعدد سنگ هاي قيمتي در اين ناحيه ثروت بي حسابي را در اختيار حكومت نظام در حيدرآباد قرار داد تا به راحتي بتوانند مشوق و حامي هنرمندان و دانشمندان باشند .

    در اوايل قرن 19 ميلادي توسط نيروهاي ارتش انگليس پادگاني در خارج از شهر حيدرآباد بر پا گرديد كه به نام حاكم وقت سلسله نظام شاهي يعني سكندرجاه آن را سكندرآباد نام گذاري كردند . به تدريج در اطراف اين پادگان شهري به همين نام ايجاد گرديد و امروزه هر چند اين دو شهر ( حيدرآباد و سكندرآباد ) كاملا به هم متصل شده اند ولي هنوز هويت مستقل خود را حفظ كرده اند .

    حكومت نظام حيدرآباد پس از استقلال هند نيز تا مدتي ادامه داشت و با تقسيم هند به دو كشور هند و پاكستان عثمان علي خان حاكم وقت سلسله نظام خود را هم پيمان پاكستان اعلام نمود ولي به علت درگيري هاي قومي و نيز حمله نظامي دولت مركزي هند ناحيه تحت حكومت وي تصرف گرديد و اين ناحيه ضميمه خاك هندوستان شده و حكومت نظام بر چيده شد . شهر 7 ميليون نفري حيدرآباد بويژه بخش قديمي آن كه در حاشيه رود موسي قرار دارد ، با فرهنگ غني و شكوفاي اسلامي خود چهره خاصي در ميان شهرهاي هندوستان دارد . بناهاي عظيم و با شكوه اسلامي ، مساجد و بانوان محجبه اين شهر حكايت از عمق فرهنگ اسلامي در اين شهر داشته و شهر حيدرآباد را به عنوان يك شهر اسلامي - ايراني معرفي مي كند .

 ·       روابط قطب شاهيان با پادشاهان صفوي

   در قرن هفتم هجري قمري ( قرن 13 ميلادي ) پس از آنكه نواحي شمال هند ابتدا توسط سلطان محمود غزنوي و سپس به وسيله سلطان معزالدين محمد غوري به تصرف مسلمانان درآمد و قطب الدين آيبك با شكست « پريتوي » آخرين ماهاراجه دهلي ، سلسله سلاطين مسلمان دهلي را در پايتخت سرزمين افسانه اي هند مستقر كرد راه حركت مذاهب و تفكر اسلامي به سمت سرزمين هاي جنوبي و مياني شبه قاره هموار شد و در قرون بعد به تدريج حكومت هاي محلي اسلامي در نواحي جنوب و مركزي هند تاسيس شد . اين حكومت ها تماماً پيوندهاي خوني و يا فكري و فرهنگي با جامعه ايراني ، اسلامي و شيعي داشتند و بيشتر آنها در منطقه دكن متمركز بودند . در گذشته به بخش جنوبي شبه جزيره هند « دكن » گفته مي شد و اين بخش يك سرزمين مستقل به شمار مي رفت . منطقه دكن شامل سرزمين هاي ماهاراشترا ، كارناتاكا ، تلنگانا و آندرا مي شد كه با توجه به تقسيمات ايالتي فعلي تقريبا 3 ايالت جنوب هند را شامل مي شد .

    خاندان « بهمني» ها يكي از مهمترين سلسله هاي حاكم در دكن بودند كه از اعقاب علاء الدين حسن بهمني افغان به شمار مي رفتند و نسب خود را به بهمن پسر اسفنديار از سلسله كيانيان ايران مي رساندند و حدود190سال از 748 تا 934 قمري بر اكثر نواحي دكن فرمانروايي مي كردند . خاندان بهمني با علاقه فراواني كه به فرهنگ فارسي و عرفاي ايراني داشتند بسيار كوشيدند كه به حضور شاه نعمت اله ولي و خواجه شمس الدين حافظ شيرازي در دربار خود مفتخر گردند ، اما توفيق نيافتند . اين سلسله جشن ها و اعياد ايراني از جمله نوروز را با شكوه فراوان برگزار مي كردند .

    يكي ديگر از حكومت هاي محلي كه پيش از انقراض بهمني ها در اوايل قرن دهم هجري قمري در سرزمين فعلي دكن ( كه اينك ايالت آندراپرادش را شامل مي شود ) شكل گرفت و حدود 200 سال دوام آورد ، سلسله « قطب شاهيان » بود كه مركز آن در قلعه گلكنده قرار داشت و موسس آن سلطان قلي همداني بود كه از همدان ايران و از ترك هاي بهارلو و از اعقاب قرايوسف و اسكندر ، از پادشاهان قراقويونلو به شمار مي رفت . وي همراه عمويش الله قلي به هند مهاجرت كرد و از سرداران بزرگ محمد شاه سوم بهمني محسوب مي شد و در سال 1463 ميلادي موفق به دفع شورش منطقه تلنگانا در دكن شد و به همين جهت چندي بعد در سال 1518 ميلادي همزمان با پادشاهي شاه اسماعيل اول صفوي با لقب قطب الملكي به سمت سوبه دار استقلال خود را در گلكنده اعلام و ساسله قطب شاهيان را تاسيس كرد . اين سلسله تا سال 1687 ميلادي دوام آورد .

    قلعه گلكنده كه روزگاري از شهرهاي مشهور مشرق زمين و اطراف آن از مراكز اصلي توليد و تجارت الماس و سنگ هاي گرانبهاي هند به شمار مي رفت هم اكنون در شهر حيدرآباد واقع شده است . الماس كوه نور كه اينك بر تارك تاج سلطنتي انگلستان مي درخشد در سال 1656 ميلادي از همين ناحيه بدست آمد كه در آن تاريخ 787 قيراط وزن داشت . اين الماس توسط ميرزا محمد مير جمله وزير مشهور ايراني عبدالله قطب شاه به شاه جهان پادشاه گوركاني هند تقديم شد و در آنجا ماند و در سال 1738 ميلادي به دست نادر رسيد .

    بعد از آنكه خبر جلوس شاه اسماعيل صفوي بر تخت سلطنت ايران منتشر شد سلطان قلي قطب شاه كه او را مرشد زاده خود مي دانست در خطبه نام مرشد خود را مقدم بر اسم خود گردانيد و نام خلفاي سه گانه را به تدريج از خطبه ساقط كرد . قطب شاهيان با توجه به سابقه قوميت و وطن دوستي و علائق مذهبي روابط بسيار نزديكي با دربار ايران و شاهان صفوي برقرار نمودند و در برابر دشمنان از آنان ياري مي خواستند .

    معروف ترين فرمانرواي اين سلسله محمد قلي قطب شاه پنجم بود كه به مدت 32 سال حكومت كرد و زمان وي اوج بالندگي سلسله قطب شاهيان  به شمار مي رود . از مهمترين اقدامات وي بناي شهر فعلي حيدرآباد در آغاز هزاره دوم هجري در نزديكي قلعه گلكنده بود كه اكنون پنجمين شهر مهم و بزرگ هند است . وي در دوران حكومت خود به ترويج زبان فارسي در منطقه دكن اهتمام ورزيد و خود به زبان تلگو (زبان محلي ايالت آندراپرادش) و زبان فارسي شعر مي گفت . به طوري كه او را موسس ادبيات دكني ناميده اند . از شخصيت هاي معروف دربار وي مير محمد مومن استرآبادي است كه خواهر زاده مير فخرالدين سماكي ، فاضل خوش قريحه و مربي و معلم شاهزاده سلطان حيدر ميرزا ، فرزند شاه طهماسب صفوي بود .

    در زمان محمد قلي قطب شاه ، روابط سياسي ميان دكن و ايران بسيار نزديك بود و سفيراني همچون « اسد بيك كرك يراق تبريزي » و« اغرلو سلطان » از دربار ايران به حضور وي رسيدند و از جانب دكن نيز « حاجي قنبر علي » و « قاضي مصطفي و مهدي قلي » به دربار شاه عباس صفوي گسيل شدند و مكاتباتي ميان شاهان صفوي و امراي دكن صورت گرفت . سلطان محمد قطب شاه ، نوه ابراهيم قلي ششمين فرمانرواي دكن از سلسله ايراني الاصل و شيعه قطب شاهي به شمار مي رود كه تحت تعاليم و تربيت ميرمومن استرآبادي رشد كرد و بزرگ شد و از اميران بسيار مومن و ديندار اين خاندان محسوب مي شود كه مكه مسجد ، بزرگترين مسجد جنوب هند را در سال 1617 ميلادي در حيدرآباد بنا نمود . وي از نسخه شناسان خبره كتاب هاي خطي به شمار مي رفت . وي در دوران حكومت 14 ساله خود اهتمام فوق العاده اي در ترويج مذهب تشيع و زبان فارسي به عمل آورد .

    در دوران وي چند سفير از جمله حسين بيك قبچاني و قاسم بيك از سوي شاه عباس به حيدرآباد آمدند و پيام هاي وي را تسليم نمودند و متقابلا سلطان محمد قطب شاه نيز محمد ابن خاتون عادلي را ( كه اصالتاً ايراني بود و بعداً به مقام صدارت قطب شاه رسيد ) به دربار شاه عباس روانه كرد .

    در دوره 46 ساله حكومت پسر وي ( عبدالله قطب شاه ) قلمرو قطب شاهيان وسعت بيشتري يافت اما در سال هاي 1636 تا 1656 ميلادي قلعه گلكنده تحت فشار شديد قشون حكام مغول دهلي قرار گرفت و خسارات بسياري به بار آمد و از اين زمان است كه سلسله قطب شاهيان به علت درگيري با دربار دهلي رو به افول گذاشت . بويژه آنكه عبدالله قطب شاه تحت فشار شاه جهان ، پادشاه گوركاني هند مجبور شد تا نام ائمه اطهار و نيز نام والي ايران را از خطبه هاي نماز جمعه حيدرآباد حذف كند . با اين حال روابط عبدالله قطب شاه با دربار ايران بسيار صميمانه بود و مبادله سفير بين دو كشور ادامه يافت .

 

«  نفوذ تشيع و فرهنگ ايران در منطقه دكن »

سلاطين منطقه دكن و بويژه قطب شاهيان وزراء و مقامات بزرگ خود را اغلب از ميان ايرانيان مهاجر كه شخصيتهاي علمي و فرهنگي بودند برمي گزيدند و مقام « ميرجملگي » و « پيشوايي » يا وزارت اعظم و نيز دبيري و منصب « سرخيلي » كه نيابت وزير اعظم شمرده مي شد ، اغلب در اختيار ايرانيان حيدرآباد و گلكنده بود . از جمله اين رجال مي توان از شاه ميرزاي اصفهاني طباطبايي ، وزير ابراهيم قلي قطب شاه و نيز مير محمد مومن استرآبادي ، وزير معروف محمد قلي قطب شاه و همچنين ميرزا محمد سعيد مير جمله ، وزير مقتدر عبداله قطب شاه نام برد . همچنين بسياري از ايرانيان مهاجر از جمله ميرزا روزبهان صفاهاني ، مير فصيح الدين محمد تفرشي ، سيد عبداله مازندراني و مير محمد سعيد اردستاني در زمان عبداله قطب شاه به منصب جليل القدر سر خيلي رسيدند .

·       زبان و شعر فارسي در دكن

   در زمان قطب شاهيان بسياري از رجال سياسي ، علمي ، ادبي و ديگر اقشار مردم از ايران به حيدرآباد آمده و در آنجا اقامت گزيدند . قدر شناسي قطب شاهيان از زبان و ادب فارسي نيز از عوامل عمده مهاجرت اين اقشار بود . در حيدرآباد مراكز مهمي براي تدريس زبان فارسي تاسيس شد كه مورد حمايت اشراف محلي و ايرانيان قرار گرفت . در اين هنگام فارسي زبان رسمي منطقه دكن بود و تمامي نامه ها و فرمان هاي حكومتي به زبان فارسي نوشته مي شد . در بالاي اكثر بناها و عمارت هاي تاريخي ساخته شده در اين دوره كتيبه هاي فارسي قرار دارد . اكثر پادشاهان قطب شاهي نيز خود اهل شعر و ادب بوده و به همين خاطر علماء اسلامي ، شعرا و اهل ادب در آن عصر در دربار پادشاهان قطب شاهي جايگاه ويژه اي داشتند . همين موضوع موجب شده بود كه شهر حيدرآباد به عنوان مركز فرهنگي اسلامي در جنوب هند داراي بزرگترين كتابخانه هاي كتب خطي فارسي و عربي گردد به طوري كه حتي امروز پس از گذشت چند قرن ده ها كتابخانه كتب خطي و صد ها هزار كتاب مرجع  و دست نوشته خطي در اين شهر وجود دارد كه كماكان محققين سراسر جهان را به حيدرآباد محتاج مي نمايد .

    برخي از اين پادشاهان مانند محمد قلي و جمشيد قلي پسر سلطان قلي ( كه مدت كوتاهي حكومت كرد ) به زبان فارسي شعر مي گفتند . بسياري از اشعار آنها هنوز باقي است و در سال هاي گذشته مجموعه اشعار مير عثمان علي خان با همت سركنسولگري جمهوري اسلامي ايران در حيدرآباد به چاپ رسيد . پيشرفت زبان و ادبيات فارسي در زمان محمد قلي قطب شاه به اوج خود رسيد به طوري كه برخي معتقدند محيط ادبي دكن در آن دوران از اصفهان نيز ممتاز تر بوده است . بيشتر اصطلاحات اداري و اجتماعي و مدني در اين زمان به زبان فارسي بوده و حتي اصطلاحات موسيقي نظير پرده ، مقام ، خسوراني ، بربط ،‌ عود ، دف ، سرنا و غيره در دكن رواج داشته است . همچنين آداب و رسوم ايراني كه در جشن ها و سوگواري ها مرسوم است نيز در فرهنگ مردم منطقه دكن وارد و مرسوم شده بود .

    فرهنگ معماري قطب شاهيان همچون معماري ساير سلسله هاي مسلمان هند از اصلاحات و تعبيرات فارسي سرشار است و بناهاي مختلف و قسمت هاي گوناگون آنها همگي با لغات و كلمات فارسي شناخته مي شد . براي مثال در نامگذاري بخش هاي مختلف قلعه گلكنده و شهر حيدرآباد از كلماتي مانند جمعه مسجد ، بالا حصار ، سلاح خانه ، عاشورخانه ، فيل خانه ، چهار منار ، چهار كمان ، عزاخانه ، ديوان خاص ، ديوان عام ، دولت خانه ، ابرايم باغ ، باغ گلشن ، باغ عام ، كوه طور و صدها كلمه فارسي ديگر استفاده مي شد .

گسترش تشيع :  

   پيروي قطب شاهيان از مذهب تشيع به عنوان مذهب رسمي سبب شد كه آداب و رسوم شيعه از جمله اعياد و نيز عزاداري حضرت سيدالشهداء (ع) در دكن رواج يابد به ويژه عبداله قطب شاه در اين مورد سعي فراوان نمود و خود در اكثر اعياد و عزاداري هاي مذهبي شركت مي كرد .

 

« تاثيرات متقابل روابط قطب شاهيان با پادشاهان صفوي »

ناحيه دكن در قرون 16 و 17 ميلادي نقطه تقابل منافع سياسي و مذهبي پادشاهان صفوي در ايران و گوركانيان هند بود . حكام دكن با توجه به ايراني تبار بودن خود و رواج فرهنگ تشيع در بيشتر مناطق تحت حكومتشان ، تمايل زيادي به گسترش ارتباط با ايران داشتند و دست دوستي به طرف صفويان دراز كرده بودند و از اين طريق سعي داشتند فشار دائمي دربار هند را خنثي نمايند . بديهي است كه گوركانيان هند نيز در مقابل ، نفوذ صفويان در اين منطقه را دخالت در حوزه سياسي و اقتصادي خود مي دانستند . با اين حال شاهان صفوي تا سقوط قطب شاهيان به حمايت معنوي و سياسي خود از اين سلسله ادامه دادند . اما به علت دوري دكن از مرزهاي ايران آنها نتوانستند آنطور كه بايد اين حمايت را در ابعاد نظامي صورت دهند . با اين همه اگر نفوذ سياسي ايران بر حكام دكن ادامه مي يافت مسلماً اين امر مي توانست در هنگام فتح دهلي توسط نادرشاه افشار ، دربار هند را در دو جبهه شمال و جنوب درگير نمايد و بي ترديد در آن صورت آرايش سياسي منطقه دستخوش تحولات بنيادين مي شد .

 « آثار تاريخي و مراكز سياحتي شهر حيدرآباد »

شهر حيدرآباد با توجه به قدمت 400 ساله و مركزيت فرهنگي خود داراي آثار تاريخي و مراكز سياحتي و تفريحي بسياري است و در سال هاي گذشته نيز به خاطر تبديل اين شهر به قطب اقتصادي و علمي هند جاذبه بيشتري براي گردشگران پيدا كرده . ما در اينجا به واسطه موجز بودن مطلب تنها بخشي از اين مراكز و آثار را معرفي مي نماييم .

·       موزه سالار جنگ 

سالار جنگ لقب مير يوسف علي خان بود كه طي سال هاي 1912 تا 1914 سمت نخست وزيري دولت آصف جاهي را داشت . وي مجموعه اي از نفيس ترين كارهاي هنري ، اشياء عتيقه و كتاب هاي ارزنده را در خانه شخصي اش نگهداري مي كرد كه برخي از آنها را خود تهيه كرده و برخي ديگر به او به ارث رسيده بود . سالار جنگ در سال 1949 ميلادي دو سال پس از جدايي دو كشور پاكستان و هند از يكديگر و استقلال هند چشم از جهان فرو بست و در سال 1962 ميلادي مجلس ايالت تازه تاسيس آندراپرادش كليه اموال عتيقه و كتاب هاي او را به عنوان ميراث ملي اعلام كرد و در محل سكونت وي تحت عنوان موزه سالار جنگ در معرض ديد عموم قرار داد . در سال 1970 با ساخت بناي جديد كليه اشياء عتيقه و كتب به محل جديد منتقل گرديد . در اين موزه مجموعه اي بي نظير از كتب خطي و چاپي قديمي ، صنايع دستي ، نقاشي ، مينياتور ، مجسمه ها ،‌ ادوات جنگي و ديگر آثار باستاني از كشورهاي مختلف وجود دارد و به همين دليل اين موزه يكي از معروفترين موزه هاي هند و حتي جهان شناخته مي شود . در كتابخانه اين موزه بيش از 50 هزار جلد كتاب وجود دارد كه حدود 9 هزار جلد آن كتاب هاي خطي و اغلب آنها به زبان فارسي است .

·       مكه مسجد 

مكه مسجد يكي از معروف ترين مساجد شهر حيدرآباد است كه در سمت جنوب غربي چهار منار واقع شده است . بناي اين مسجد در سال 1027 هجري قمري به دستور سلطان محمد قطب شاه آغاز و در زمان ابوالحسن قطب شاه پايان يافت . صحن اين مسجد حدود7500 متر مربع است و در ابتداي درب ورودي آن حوض بزرگي قرار دارد . نماي بيروني مسجد از 5 قوس محرابي شكل و نماي داخلي آن 15 قوس محرابي دارد . دو مناره بلند در دو گوشه جلوي بنا و يك ساعت آفتابي از ديگر مشخصه هاي اين مسجد است . سلطان محمد اين مسجد را بيت العتيق نام نهاد و هنگامي كه حيدرآباد به دست سلطان اورنگ زيب سقوط كرد ، وي نام آن را به مكه مسجد تغيير داد . علت اين تغيير نام آن است كه در هنگام ساخت مسجد مقداري از خاك مقدس مكه در بناي آن بكار برده شده است . معروف است براي قرار دادن سنگ بناي اين مسجد سلطان محمد دستور داد هر كسي كه از نوجواني نماز يوميه اش قضا نشده است حاضر شود . تنها دو نفر حاضر شدند و قسم شرعي ياد كردند كه هيچ يك از نمازهاي آنها قضا نشده است . سپس خود سلطان محمد قسم ياد كرد كه نه تنها از سن 12 سالگي نماز واجبش قضا نشده بلكه نماز هاي تهجد وي نيز ترك نگرديده است . لذا او به اتفاق دو نفر ديگر سنگ بناي مسجد را نهاده و كار ساختمان آن آغاز گرديد . لازم به ذكر است در سال 1384 سركنسولگري جمهوري اسلامي ايران در حيدرآباد تعداد 50 تخته فرش ايراني به اين مسجد اهداء نمود .

·       چهار منار

چهار منار عمارتي مربع شكل با ارتفاع 26 و عرض20 متر قديمي ترين بناي تاريخي شهر حيدرآباد است كه در سال 1006 قمري ( 1591 ميلادي ) به دستور محمد قلي قطب شاه بنا گرديده است . اين بناي عظيم تاريخي داراي چهار منار و چهار دروازه بزرگ مي باشد و هر يك از دروازه ها به يك خيابان منتهي مي شود و بناي اوليه شهر حيدرآباد بر مبناي چهار منار نهاده شده است . اين اثر تاريخي كه به عنوان سمبل شهر حيدرآباد شناخته مي شود آميزه اي از فرهنگ اسلامي ايراني است و سبك معماري آن مانند معماري شهر اصفهان مي باشد و در قسمت داخلي آن مابين هر يك از ستون ها نام مبارك رسول اكرم (ص) و اميرالمومنين (ع) در كنار هم نوشته شده است . اين بناي دو طبقه در زمان قطب شاهيان به عنوان مدرسه علوم ديني استفاده مي شد .

·       قلعه گلكنده

اين قلعه در زمان سلسله كاكاتيا در سال 538 هجري قمري تاسيس و در زمان قطب شاهيان به عنوان پايتخت برگزيده شد داراي بناها ، برج ها و استحكامات زيبا و هشت دروازه مي باشد . بقاياي اين قلعه هنوز هم بر فراز تپه اي واقع در منطقه گلكندا در جنوب غربي حيدرآباد ، مهمترين مركز توريستي شهر به شمار مي رود . قلعه گلكندا با اصول مهندسي برگرفته از سبك معماري ايران و هند احداث گرديده و داراي جايگاه هاي حفاظتي و ديده باني در بالاي ديوارهي بلند اين قلعه مي باشد . قلعه گلكنده داراي چند دروازه اصلي و راه هاي ورودي و خروجي مخفي متعددي است كه هر چند تخريب گرديده ولي هنوز جذابيت هاي خود را براي گردشگران از دست نداده است . 

·       هفت گنبدان قطب شاهي

هفت گنبدان قطب شاهي مجموعه اي از 92 بناي تاريخي ( شامل مساجد ، مقابر ، حمام و ديگر ابنيه تاريخي ) است كه مقابر پادشاهان سلسله قطب شاهي در آن قرار دارد . از جمله اين مقابر مقبره محمد قلي قطب شاه ، سلطان قلي ، جمشيد قلي ، ابراهيم قلي و عبداله قطب شاه مي باشد . اين مجموعه كه در نزديكي قلعه گلكنده قرار دارد به اعتراف باستان شناسان يكي از مجموعه هاي بي نظير تاريخي است كه در صورت مرمت و بازسازي مي تواند با بناهاي تاريخي مهم هند و جهان در جذب گردشگران رقابت كند اما متاسفانه طي سال هاي متمادي مورد بي توجهي قرار گرفته و در حال حاضر از وضعيت مناسبي برخوردار نيست .

·       پادشاهي عاشورخانه

در زمان سلطان ابراهيم قطب شاه يعني سال 1578 ميلادي سنت برگزاري مراسم اربعين حضرت علي (ع) و عزاداري اهل تشيع مرسوم گرديد و در اين زمان عاشورخانه هاي متعددي تاسيس شد كه در آنها مردم در ايام محرم به عزاداري مي پرداختند و يكي از عاشورخانه هاي مهم كه در بخش قديم شهر حيدرآباد مي باشد عاشورخانه پادشاهي است . لازم به ذكر است كه تنها در شهر حيدرآباد 11 هزار عاشورخانه وجود داشته كه 5 هزار از آن در دست شيعيان و 6 هزار آن در اختيار اهل سنت بوده است و در حال حاضر تحت نظارت سازمان اوقاف ايالت آندراپرادش مي باشد .

·       قصر فلك نما

 قصر فلك نما در منطقه شهر قديم در جنوب چهار منار در بالاي تپه اي بلند قرار دارد اين قصر در سال 1850 ميلادي توسط اقبال الدوله نخست وزير مير محبوب علي شاه نظام ششم سلطنت آصف جاهي جهت اقامت شخصي وي بنا گرديد اما در روز افتتاح اين قصر ، بناي مذكور نظر شاه را جلب نموده و وي دستور خريداري آن را صادر مي نمايد . اين قصر داراي 300 اتاق بزرگ و سالن هاي مختلف مي باشد .

·       قصر چهار محله

 قصر چهار محله كه در اصطلاح اردو به آن « چو محله» مي گويند مجموعه اي از چهار قصر در كنار يكديگر مي باشد كه در زمان ميرعثمان علي خان بنا گرديد . اين مجموعه تاريخي يكي از زيبا ترين بناهاي شهر حيدرآباد مي باشد كه در آن موزه اي از عكسها و لباسهاي متعلق خانواده پادشاهي قرار دارد .

·       راموجي فيلم سيتي

با توجه به اشتياق بيش از حد مردم هند به صنعت سينما مراكز مختلفي در هند براي توليد محصولات سينمايي بوجود آمده است . يكي از مراكز بزرگ سينمايي كه در فاصله چند كيلومتري جنوب شرقي شهر حيدرآباد قرار دارد شهرك سينمايي راموجي است . اين مجموعه بزرگ سينمايي در سال 1995 توسط راموجي رائو سردبير روزنامه اينالو در زميني به وسعت 200 هكتار تاسيس گرديد . اين شهرك علاوه بر ساخت فيلم هاي مختلف سينمايي و تلويزيوني مركزي براي ارسال امواج 12 كانال تلويزيوني به زبان هاي اردو ، تلگو و هندي ميباشد كه تمام آنها نيز توسط آقاي راموجي مديريت مي شود . علاوه بر آن شهرك راموجي باداشتن باغ ها و بخش هاي مختلف تفريحي و ماكت هاي ديدني ، يكي از مراكز عمده تفريحي مردم شهر حيدرآباد در تمام طول سال مي باشد .  

·       درياچه حسين سگر

سد حسين سگر (حسين ساغر) كه در حال حاضر درياچه اين سد در ميان شهر حيدرآباد قرار گرفته در زمان محمد قلي قطب شاه توسط حسين شاه ولي از عالمان دربار قطب شاهيان با هدف جمع آوري و استفاده از آب هاي منطقه كوهستاني شمال غرب حيدرآباد ( منطقه بانجاراهيلز و جوبلي هيلز ) طراحي گرديد . در حال حاضر اين درياچه تنها به عنوان محلي براي تفريح مردم شهر مورد استفاده قرار مي گيرد و آب آن به هيچ وجه قابل شرب نيست . در مراسم عيد گانش از اعياد هندويي كه در اوايل شهريور ماه هر سال برگزار مي شود  هزاران مجسمه گچي ، سيماني و گلي كوچك و بزرگ در اين درياچه ريخته مي شود كه اين امر موجب آلودگي بيشتر آب آن مي گردد . لازم به ذكر است در سال 1992 مجسمه بزرگ سنگي بودا در وسط اين درياچه نصب گرديد و در اطراف آن مجموعه اي تفريحي براي مراجعين در نظر گرفته شده است .

آفاقيان هند

آفاقیان، یا غریبان، عنوانی است برای گروهی که در سده‎های 9 و 10ق/15 و 16م در دوران حکومت سلسله‎های بهمنشاهی، عادلشاهی، قطبشاهی و نظامشاهی، به تدریج از ایران، عراق و حجاز به دکن مهاجرت کردند و در نواحی مخلف آن سرزمین تقسیم شدند. ایشان عموماً شیعه و غالباً از سادات کربلا، نجف، گیلان و سیستان بودند (غوری، 156؛ شروانی، «نفوذ فرهنگی ...»، 375)، در متون تاریخی از دورة بهمنشاهی به بعد این گروه را غالباً «غریب» یا «غریب‎الدّیار» نامیده‎اند (فرشته، 2/10 به بعد؛ خافی‎خان و طباطبا، موارد مختلف مربوط به تاریخ همین دوره)؛ اما عنوانی که در کتب و تحقیقات تاریخی جدید به آنان داده می‎شود «آفاقی» است. این عنوان از اصطلاح فقهی «آفاقی» (کسانی که به خارج ا مواقیت حج تعلق دارند) گرفته شده است.
الف ـ آفاقیان و بهمنشاهیان (748-932ق/1347-1526م): در اوایل دوران حکومت این خاندان، از روزگار سلطان محمود دوم (780-799ق/1378-1397م) مهاجرت گروهی از این مردم به ناحیة دکن آغاز گردید (شروانی، «بهمنیان» ، I/156). تاج‎الدین فیروز (800-825ق/1398-1422م) هشتمین سلطان این سلسله به قصد تأمین کارگزاران دستگاه حکومتی و نظامی خود، و نیز برای رویارویی با سلاطین دهلی، سیاست جلب گروههای مهاجر از سرزمینهای دیگر را در پیش گرفت و همه ساله با فرستادن کشتی به ایران و عراق، از امیران و کارشناسان و هنرمندان و اهل علم و ادب و عرفان دعوت می‎کرد که به دکن آمده به دربار او ملحق شوند (غوری، 156). جانشینان وی این سیاست را پی گرفتند. سلطان شهاب‎الدین احمد اول (825-839ق/1422-1436م) پادشاه معروف بهمنی، از شاه‎نعمت‎الله ولی (د 834ق/1431م) بنیان گذار طریقة نعمت‎اللهیّه با فرستادن هدایائی درخواست کرد که یکی از فرزندان خود را به هند بفرستد، و شیخ نوة خود نورالله، فرزند تنها پسرش خلیل‎الله را به دکن فرستاد (طباطبا، 65؛ فرشته، 1/329). احمدشاه در محلی که بعدها به مناسبت این ملاقات تاریخی «نعمت آباد» نام گرفت، خود به استقبال نورالله آمد، و او را ملک‎المشایخ لقب داد، و بدین ترتیب بر تمامی مشایخ دکن از جمله مریدان محمد گیسودراز (د 825ق/1422م) پیر قبلی خود برتری داد (غور 150؛ شروانی، «نفوذ فرهنگی» ...، 374).
پس از مرگ شاه‎نعمت‎الله در 834ق/1431م خانوادة وی به بیدر پایتخت جدید بهمنشاهیان مهاجرت کردند و در آنجا احترام و نفوذ بسیار حاصل کردند، چنانکه محب‎الله نبیرة شیخ دامادِ ولیعهد شد و حبیب‎الله با عنوان غازی، داماد شاه گردید و جاگیر بیر به او سپرده شد (طباطبا، 88؛ شروانی «بهمنیان دکن» 134). احمدشاه گذشته از تشویق پیروان طریقتهای صوفیانه به مهاجرت، نزدیک به 000‘3 کماندار از عراق، آسیای مرکزی و ترکیه به دکن دعوت کرد (شروانی، «نفوذ فرهنگی»، 373؛ عزیزاحمد، 48). توجه خاص احمدشاه به مهاجران خارجی و قدرت نفوذی که اینان در دستگاه حکومتی او حاصل کرده بودند به زودی مایة حسادت دکنیها (ساکنین و مهاجرین قدیمی‎تر این سرزمین) و حبشیها (مهاجرینی که از افریقا، به‎ویژه از سواحل سومالی به دکن آمده بودند و عموماً چون سنی مذهب بودند همواره مواضع مشترکی با دکنیها در مقابل آفاقیها داشتند) گردید و سرانجام به منازعاتی خونین منجر شد. شدت گرفتن این جریان وقتی بود که پس از نبرد بیجانگر (شروانی، «تاریخ دکن» ، II/140؛ «ویجیه نگر») سلطان مناصب مهم دولتی و اختیار جاگیرها را یکسره به افاقیان سپرد. سرداران آفاقی چون سیدحسن بدخشی، میرعلی سیستانی، قاسم‎بیک صف شکن و قلندرخان در برار ، تلنگانه ، کلهر و گلبرگه مقامات حساس نظامی را در اختیار گرفتند (فرشته، 1/320-323؛ شروانی، نبهمنیان دکن»، 140)، خواجه حسن اردستانی نیز به آموزش تیراندازی به شاهزادگان گمارده شد، سلطان، خلف حسن بصری را نیز با عنوان ملک‎التجار، وکیل‎السلطنه و صدراعظم خود کرد (فرشته، 1/322). پیامد این توجه و التفات خاص در زمان جانشین شهاب‎الدین احمد، علاءالدین احمد دوم (839-862ق/1435-1458م) که بیش از پیش به حمایت آفاقیان متکی بود، دامان این گروه را گرفت. در 850ق/1446م سلطان علاءالدین، خلف حسن بصری را به سرکردگی سپاه بهمنی که مرکب از گروههای آفاقی و دکنی و حبشی بود گماشت و او را مأمور حمله به سرزمین راجه سنگمیشورا و تسخیر قلاع و سرزمینهای سواحل دریا کرد (همو، 1/334). وی در نبردی که در جنگلهای انبوه سرزمین مَراتهه روی داد کشته شد و گروههای آفاقی سپاه او قتل عام شدند (همانجا). این امر با نوعی سکوت و همداستانی سپاهیان دکنی همراه بود. ایشان بعدها به سلطان وانمود کردند که غربیان باقی‎مانده از کشتار عمومی که در جاگنه (چاکنه یا چاکن ، در 20 مایلی شمال پونا) پناه گرفته‎اند، قصد شورش دارند. سلطان در حال مستی به تحریک اطرافیان دکنی خود، مشیرالملک و نظام‎الملک‎دکنی را به چاکنه فرستاد تا آفاقیان را سرکوب کنند (خافی خان، 3/79-82؛ فرشته، 1/335؛ شروانی، «بهمنیان»، I/174). فریاد دادخواهی آفاقیان در محاصره به سلطان نرسید و در مدت کوتاهی هزاران آفاقی که صدها تن از سادات مدنی و کربلایی در میان آنان بودند با زنان و فرزندانشان به قتل رسیدند (خافی‎خان 3/81-85؛ رازی، 60-61؛ فرشته، 1/336). این برخورد نقطة اوج رقابت و دشمنی دیوانه وار میان این دو گروه بود. آفاقیان و دکنیان از این پس از هر فرصتی برای ضربه زدن به یکدیگر استفاده می‎کردند.
تنها در روزگار حکومت شهاب‎الدین محمودشاه (887-924ق/1482-1518م) بر اثر حسن تدبیر وزیر مقتدر و ایرانی‎الاصل او، نجم‎الدین محمودبن‎گاوان (گیلانی؛ 813-886ق/1410-1481م) با تقسیم مناصب حکومتی میان این دو گروه، نوعی همزیستی و آرامش میان آنان برقرار گردید. با قتل محمود گاوان به دستور محمودشاه، این موازنة شکننده برهم خورد و اتش اختلاف‎بار دیگر بال گرفت تا آنجا که به فرسایش درونی قدرت بهمنشاهی و سرانجام به اضمحلال این سلسله منجر گردید (شروانی، «بهمنیان»، I/190, 207؛ نعیم، 18).
ب ـ آفاقیان و عادلشاهیان (895-1097ق/1490-1686م): در دوران حکومت این سلسله که بنیان گذار آن یوسف عادلشاه (895-916ق/1490-1510م) خود در واقع از غربیان بود (فرشته، 2/10، 14) آفاقیان همچنان جزء طبقة ممتاز و از اشراف به شمار می‎رفتند و رقابت و دشمنی ایشان با دکنیان و حبشیان از مهمترین رویدادهای دکن در این روزگار بود. عادلشاهیان خود عموماً شیعه بودند و به سبب همین گرایش مذهبی، آفاقیان یا غریبان موقعیتی ممتازتر یافتند؛ اما گرایش تنی چند از سلاطین این سلسله به تسنن و همچنین خودداری سلاطین شیعی از اعمال خشونت با اهل تسنن، دکنیان را نیز همچنان در قدرت باقی گذارد.
پس از مرگ یوسف عادلشاه، در آغاز سلطنت جانشین وی اسماعیل عادلشاه (916-941ق/1510-1534م) و در روزگار وزارت کمال خان، آفاقیان مغضوب و از مناصب عالی دور بودند. او به نام 4 خلیفه خطبه خواند، تسنن را در دربار رواج داد و تقریباً تمامی گروههای سپاهی آفاقی را منحل و پراکنده ساخت. با قتل این حامی بزرگ دکنیان که خود حنفی مذهب بود، آفاقیان به قدرت بازگشتند وواحدهای سپاهی «غریب» بار دیگر گرد آمدند (فرشته، 2/15-19؛ خافی خان، 3/284-287؛ جوشی، I/305). سیاست قلع و قمع دکنیان پس از این واقعه تا آنجا پیش رفت که حتی آفاقیان یا غریبانی را که ا دکنیان خویشاوند بودند نیز در بر گرفت (خافی خان، 3/289). در دوران ابراهیم عادلشاه اول (941-965ق/1534-1558م) دکنیان و حبشیان بار دیگر به قدرت رسیدند و غریبان از مناصب و مقامات برکنار شدند (فرشته، 2/27). تنها اسدخان لاری، وزیر قدرتمند او، از آفاقیان در صحنه باقی ماند. او نیز همواره با توطئه‎های دکنیان روبه‎رو بود (فرشته 2/28؛ غوری، 159). این دوران همزمان با کوششهای دریانوردان پرتغالی به رهبری آلفونسو دو آلبوکرک برای ایجاد پایگاههای تجاری و کسب نفوذ سیاسی در جنوب هند بود. در اسناد پرتغالیان آفاقیان «مردان سفید» نامیده شده‎اند (جوشی، همانجا، حاشیة 44). سیاح پرتغالی مانوئل دفریاسئزا از اشراف و امرایی سخن می‎گوید که به قصد عزل ابراهیم‎شاه مشغول اقدام و ایجاد اغتشاش بودند و پرتغالیها را دعوت به همکاری می‎کردند. اینان ظاهراً از آفاقیان بوده‎اند (غوری، 160). در دوران علی‎عادلشاه اول (965-978ق/1558-1570م) که خود برخلاف تمایل پدرش شیعه مذهب بود. آفاقیان دوباره قدرت یافتند، تشیع اثناعشری با تجلیات خاص آن تثبیت شد، و جریان مهاجرت غریبان یا افاقیان به دکن و بیجاپور وسعت و دامنة بی‎سابقه گرفت (فرشته، 2/35). دوران حکومت جانشین وی ابراهیم عادلشاه دوم که مردی صلح جو و با تدبیر بود، با همزیستی آفاقیان و دکنیان سپری شد. ولی بر روی هم سیاست او با تمایلات آفاقیان سازگار نبود، و از همین روی رهسپار احمدنگر و بیجانگر شدند، و به دربار سلاطین نظامشاهی وقطبشاهی پیوستند (غوری، 160؛ جوشی، I/316) و در این مراکز قدرت به فعالیتهای سیاسی و فرهنگی پرداختند.
ج ـ آفاقیان و نظامشاهیان (896-1007ق/1491-1598م): با وجود گرایشهای شیعی حکام نظامشاهی، جز در دوران برهان دوم، هفتمین حاکم این سلسله (999-1003ق/1591-1595م) آفاقیان از قدرت و نفوذ پیشین بی‎بهره بودند. در این دوران تصفیه‎های خونین از عناصر آفاقی پیشین بی‎بهره بودند. در این دوران در این دوران تصفیه‎های خونین از عناصر آفاقی به وقع پیوست که منشأآن همان اتهام قدیمی و گاه واقعیِ اقدام علیه سلطان وقت بود که از طرف رقبای دکنی و حبشی طرح می‎گردید. (فرشته، 2/138-150). از آن جمله کشتار آفاقیان در زمان مرتضی نظامشاه (972-996ق/1565-1588م) بود که در پی آن گروهی از ایشان از احمدنگر پایتخت نظامشاهیان به گُلْکَنده و بیجاپور مهاجرت کردند (خافی خان، 211-213؛ رادهی شیام، I/252). در دوران جانشین مرتضی نظامشاه، میران حسین (996-997ق/1588-1589م)، کوشش آفاقیان برای برکناری او با شکست مواجه شد و به سرکوب و کشتار عمومی ایشان منتهی شد و تنها با وساطت و شفاعت فرهادخان حبشی که از تربیت یافتگان آفاقیان آفاقیان بود، خونریزی متوقف گشت (خافی خان، 3/229-230). جانشین او اسماعیل، نظامشاه (997-999ق/1589-1591م) غریب کشی را در احمدنگر ادامه داد و طبعاً آهنگ مهاجرت آفاقیان به بیجاپور، که در آن هنگام مرکز حکومت ابراهیم عادلشاه دوم بود، سریعتر شد (خافی خان، 3/213-232). در زمان سلطنت برهان نظامشاه جانشین اسماعیل، دگرگونی در سیاست پیشین روی داد و غریب کشی پایان گرفت، و گروهی از دکنیان و حبشیان که موجب کشتارها شده بودند کیفر دیدند. او توجهی خاص به غریبان و به‎ویژه سادات و فضلای این قوم داشت و در جهت بهبود وضع زندگی و رفاه ایشان کوشش می‎کرد (خافی خان، 3/236-237)؛ اما در اواخر روزگار حکومت او و در دوران جانشینان وی آفاقیان باز از مواضع قدرت دور شدند. (رادهی شیام، I/256).
د ـ آفاقیان و قطبشاهیان (918-1098ق/1512-1687م): در دوران سلاطین قطبشاهی نیز اوضاع و احوال آفاقیان فراز و نشیب بسیار داشت. مهمترین واقعه در دوران محمدقلی قطبشاه، پنجمین حاکم قطبشاهی (989-1020ق/1581-1611م)، هنگامی روی داد که چند سوداگر آفاقی در حالت مستی قلعه نبات گهات را مورد تعرض قرار دادند. خبر این حادثه به عنوان آشوبگری آفاقیان توسط کوتوال قلعه به محمدقلی قطبشاه رسید و دکنیان از موقعیت استفاده کرده موضوع را به صورت اقدام به شورش بر سلطان تلقین نموده حکم قتل عام آفاقیان را از او گرفتند. در پی این حکم در طی نیم ساعت نزدیک به 100 نفر کشته شدندو خانه‎ها و اموال غریبان به غارت رفت و به آتش کشیده شد (فرشته، 2/173: خافی خان، 3/387-388). سیاست دور کردن آفاقیان از مناصب مهم پس از محمدقلی قطبشاه شدت گرفت. ابوالحسن قطبشاه (1038-1098ق/1672-1687م) که سیاست جدیدی در پیش گرفت، به تصفیة عناصر آفاقی بسنده نکرد و حتی دکنیان مسلمان را نیز از عرصة قدرت راند و با گماردن وزرای هند و برهمن (مادنا و اکنا ) خشم مسلمین را برانگیخت و اسباب زوال این سلسله را فراهم ساخت (خافی خان، 3/409-421).
هـ ـ تأثیر فرهنگی، هنری و اجتماعی آفاقیان: سهم تاریخی آفاقیان یا غریبان در تاریخ سرزمین دکن در قرون 9 و 10ق/15 و 16م تنها به زمینه‎های سیاسی و نظامی محدود نمی‎گردد. درواقع مهمترین و ماندگارترین تأثیر این مهاجرتِ گروهی در عرصه‎های فرهنگی رخ نمود. معماری شهرهای معماری بزرگ دکن چون بیدر، بیجاپور و بیجانگر، احمدنگر و جز آن آشکارا نفوذ این مهاجرین به‎ویژه ایرانیان را در فرهنگ و هنر نمایان می‎کند. شاهکار مغیث شیرازی خطاط بزرگ خط تُلث، با قوسهای ظریف و باشکوه آن در مقبرة شاه‎حبیب در بیدر، بنای تخت کرمانی در همان شهر که احتمالاً منزل مسکونی شاه‎خلیل‎اله بوده است، چاندمنار در دولت آباد که در 849ق/1445م برپا شد و منارة مدرسة محمود گاوان در بیدر (بنا شده در 876ق/1471م) نمونه‎هایی از این تأثیر و نفوذ هنری است. استفادة فراوان از کاشی و خصوصاً کاشی کاری با رنگهای آبی و سبز سیر در بناهای این دوره تأثیر هنر معماری ایرانی را نشان می‎دهد (شروانی، «بهمنیان» I/176). در ادبیات نیز این تأثیر آشکار است. سلطان محمود دوم بهمنی، پنجمین سلطان این سلسله که خود در ادبیات فارسی و عربی صاحب اطلاع و نظر بود، حافظ شیرازی را به دکن دعوت کرد (شروانی، همان، I/156). مردان فرهیخته‎ای از آن سوی دریاها چون مولانا لطف‎الدین سبزواری، حکیم حسن گیلانی، سیدمحمود گرزونی (شروانی، «تاریخ دکن»، 170) و گروهی از پیروان شاه‎نعمت‎الله ولی از مهاجرنی بودند که به حیات فرهنگی دکن در این دوره رونق بخشیدند. شاعر بنامِ این دوره، میرزامحمدامین اصفهانی میرجمله (981-1041/1573-1631) نیز آفاقی بود. دو کتاب از مهمترین کتب تاریخی هند د دوران اسلامی، یعنی تاریخ فرشته نوشتة محمد قاسم فرشته، و برهان مآثر تألیف سیدعلی طباطبا از آثار این عصر است و مؤلفان هر دو کتاب از آفاقیان بودند (شروانی، همان، I/179). رواج زبان فارسی در نواحی مرکزی و جنوبی هند که مسلمانان آن سرزمینها را با جهان اسلامی مرتبط می‎ساخت، پیدایش سبک جدید در معماری و خطّاطی و سایر هنرها، ظهور آثار و تألیفات مهم ادبی و علمی و تاریخی و بالاخره گسترش تشیع و معارف آن در بسیاری از نواحی شبه قاره، تا حدود قابل ملاحظه‎ای وابسته به فعالیتهای این گروه از مهاجران مسلمان بوده است.

مآخذ: خافی‎خان‎نظام‎الملکی، محمدهاشم، منتخب‎اللّباب، به کوشش سرولزلی هیگ، کلکته، انجمن آسیایی بنگال، 1925؛ رازی، امین احمد، هفت اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران، علمی، 1340ش؛ طباطبا، سیدعلی‎بن‎عزیزالله، برهان مآثر، به کوشش سیدهاشمی، دکن، جامعه دهلی، 1355ق؛ فرشته، محمدقاسم‎بن‎هندوشاه، تاریخ، لکهنو، نولکشور، 1281ق؛ و نیز:

Aziz Ahmad, studies in Islamic Culrure in Indian Enuironment, Oxford University Press, 1970; Ghauri, Iftikhar Ahmad, "Muslims in The Deccan in The Middle Ages: A Historical Survery", Islamic Culture, Hyderabad, 1975, Vol. XLIX No 3; Joshi, P.M., "The Adil Shahis and the Baridis", History of the Medieval Deccan Period, ed. H.K. Sherwani and P.M.Joshi, Hyderabad, 1974 Vol.I; Nayeem, M.A. Extemal Relations of The Bijapur Kingdom (1489-1686), Hyderabad, 1974; Rudhey Shyan, "The Nizam Shahis and Imad shahis", History of the Medieval Deccan Period, Hyderabad, 1974; Sherwani, H. K., "cultural Influences under Ahmad Shah Wali Bahmani", Islamic Culture, 1944, Vol. XVIII; id, "The Bahmanis", History of the …, Hyderabad, 1974 Vol. I; id, The Bahmanis of Deccan, New Delhi, Munshiram Manoharlal Publishers, 1985.

نگاهی مختصر به تاریخ مذاهب اسلامي در هند

 

 

 

بعداز نفوذ اسلام در هندوستان،در اين ديار نيز مانند همه عالم اسلام مذاهب و فرق گوناگون بوجود آمد، در اين مقال به آن دسته از مذاهب پرداخته شده است که داراي پيروان زياد و نفوذ بيشتري نسبت به ساير مذاهب و فرق بوده اند. همانطور که مشهور است، زد وخوردهاي مذاهب در ميان توده مردم از قرن سوم و چهارم آغاز مي گردد. و با روي کارآمدن غزنويان اين تشنج ها شدت گرفته و نايره آتشي که از ايران برخاسته بود به هند نيز کشيده مي شود.

مذهب حنفي
ابوحنيفه نعمان بن ثابت معروف به امام اعظم (80 يا 82 – 150 هـ ق) از بزرگان فقها و به قولي از تابعين مي باشد. وي يکي از ائمه چهارگانه اهل سنت و مؤسس مذهب حنفيه است . در کوفه ولادت يافت، اما جد او ايراني و از اهالي کابل يا تخارستان بود. مدتي حرفه بزازي يا خزفروشي داشت و بعد به کسب علم پرداخت و در حديث و فقه تبحر يافت. دراواخر عمر مورد سوء ظن و تعقيب خليفه عباسي قرار گرفت و در بغداد به زندان افتاد و بر اثر تازيانه در همانجا وفات يافت.
فقه او مبناي مذهب حنفيه شد و پيروان زيادي پيدا کرد و مورد تعصب حکام و عالمان قرار گرفت.
در ايران قبل از حکومت غزنويان، غالباً، مذاهب موجب تشنج و ناآرامي نبوده اند. در دربار سامانيان، آل بويه و امراي طبرستان، گاهي بود که افرادي از مذاهب و حتي اديان مختلف از قبيل آيين مسيحي، زرتشتي و مانوي بسر مي بردند و هيچ يک را با ديگري اختلاف و دشمني نبود. پادشاهان ايران از آنان خدمت مي خواستند، اگر اهل بودند، جانب آنان را حرمت مي داشتند و کاري به مسلمان يا نامسلمان بودن آنان نبود؛ چه رسد به شيعي وسني يا باطني، کرامي و قدري ... اما با آغاز کار غزنويان در قرن پنجم، وضع دگرگون شد و پادشاهان غزنوي روشي ديگر نسبت به ديانت پيش گرفتند. شدت تعصبات و اختلافات ديني به زد وخوردهاي خونين منجر شد، تخريب مدارس و کتابخانه ها رواج پيدا کرد. محمود غزنوي با حرص و طمع، به جهانگشايي و جمع آوري ذخاير و گنجينه ها پرداخت و به اختلافات مذهبي دامن زد و مخالفان مذهبي خود را آزرد. امامان معتزلي، فلاسفه، شيعيان، قرمطيان و باطنيان را هر جا به چنگ آورد، بکشت و به قول بيهقي "انگشت در همه جهان در کرده بود و قرمطي مي جست و بردار مي کرد". بعد از غزنويان، در دوران بعد نيز، طوايف ترک به دليل ساده دلي و خرافي بودن در عقايد خود تعصب به خرج داده و همچنان هيزم کش اختلافات مذهبي شدند. از زمان غزنويان به بعد مذهب حنفي مورد تأييد بود و پيروان اين مذهب، خليفگان بغداد را جانشينان حقيقي پيامبر(ص) مي دانستند؛ و مذاهب ديگر به خصوص شيعيان را محکوم مي کردند.
هندوستان نيز با حملات نخستين فاتح به ظاهر مسلمان، يعني سلطان محمود غزنوي به بلاد مسلمانان پيوست و از نايره اختلاف مذاهب بي بهره نماند، و اسماعيليان هند (ملتان) به دست محمود افتادند. بعد از روزگار سلطان محمود، در زمان سلطان مسعود غزنوي (421 – 432هـ ) مکتب حنفي در غزنه پايه گذاري شد. در عهد مسعود غزنوي به تشويق و حمايت وي، ابومحمد نصاحي، کتابي در تأييد مکتب فقهي حنفي نگاشت و در زمان سلاطين دهلي از دو مکتب حنفي و شافعي نيز جانبداري مي شد، اما آنچه به طور قطع مسلم است، اينکه مذهب حنفي در اوج اعتلاء خود بود.
علاء الد ين خلجي ( متوفي 716 هـ) مذهب حنفي را در هند رسميت داد و با توجه به حکم ابو حنيفه که جزيه از مشرکان جايز است، هم جان هندوان را حفظ کرد و هم خزانه خود را غني ساخت. در اوايل دوره تغلق حتي در احکام، فقه حنفي مقدم بود و مجموعه قوانين غياث الدين تغلق، مبتني بر قرآن و رسوم سلاطين پيشين دهلي بود و رنگ و بوي حنفي داشت.
برهان الدين مرغيناني از فقهاي قرن ششم هجري (متوفي555 هـ) اثري در فقه حنفي به نام هدايه نوشت. دو اثر فقهي بزرگ حنفي در زمان فرمانروايي فيروز تغلق ( 752 – 790 ه) به نام "فقه فيروز شاهي" و" فتاوي تاتار خامنه" تأليف شد. براثر حمله امير تيمور در سال 801 هـ ، دهلي تسخير، و قلمرو سلطان نشين آن تجزيه شد، و حکومت هايي درشبه قاره پديد آمدند که اکثر آنها پيرو قوانين فقهي حنفي بودند. به عنوان مثال فتاوي ابراهيم شاهي به تشويق و حمايت سلطان ابراهيم شرقي (805 – 840 هجري) در جونپورفراهم آمد. هنگامي که سلطان نشين دهلي در قرن نهم بار ديگر اهميت و اعتبار يافت، بهلول لودي ( 855 – 894 ه) تحقيقي در زمينه فقه حنفي به عمل آورد و خط مشي قضايي و اداري کشور خود را بر اساس آن بنيان گذاشت.
در دوره مغول ها که ترکاني سني و حنفي از آسياي مرکزي بودند، مکتب حنفي آيين رسمي مسلمانان هند بود و به رشد خود ادامه داد و حتي در زمان اکبرشاه(963-1014ه) بدعت هايي که در مذاهب گذاشته شد، به استمرار موقعيت مذهب حنفي لطمه اي وارد نکرد و عبدالحق محدث دهلوي در تداوم اين فرقه کوشش هايي کرد. در زمان حکومت اورنگ زيب(1069- 1118ه ) دوباره مذهب حنفي رونق و رواج يافت و مذهب تشيع را که در عصر اکبر، جهانگير و شاه جهان به وسيله عالمان و رجال ايراني، در سراسر هند رونق يافته بود، ضعيف نمود وعلماي حنفي ومذهب تسنن را تقويت کرد و بدين سبب از سوي عالمان اهل سنت "محي الدين" لقب يافت. در زمان وي" فتاوي عالمگير" يعني سومين مجموعه بزرگ از احکام فقهي تأليف شد.اين کتاب در خارج از هند به "فتاوي هنديه" شهرت دارد. اين اثر به دست نظام الدين برهانپور و بيست وچهار تن از عالمان ديگر فراهم آمده است.
مذهب حنفي در طول دوران انحطاط امپراطوري مغول وظهور قدرت انگلستان، آيين رسمي اکثرانبوهي ازمسلمانان بود. در عصر جديد نيز دانشمنداني در دفاع از مذهب حنفي آثاري نوشتند، مانند احمدعلي بتالوي، ظهيراحسن تيموي و اسدالله تيلهري ،که آثار اين دانشمندان در مقابله با بنيان گراياني مثل اهل حديث بود.

تشيع
فرقه هاي مختلف شيعه از زيديان، اسماعيليان ودوازده اماميان وقيام هاي آنان در تاريخ قبل از سده دهم هجري تازه نبود. اما بعد از آن. ظهور متکلمان، محدثان، فقيهان، فعاليت هاي خواجه نصيرالدين طوسي، تمايل غازان خان وخدا بنده به تشيع، انگيزه هايي بود که نيروي شيعه را تجديد کرد و آنان را به قيام هاي محلي برانگيخت. از ميان آنان، نخست گروهي از درويشان شيعي مذهب سبزوار بودند که به سيرت فتيان وجوانمردان مي زيستند و قيام سربداران را به وجود آوردند و حکومتي در خراسان تشکيل دادند. بعد از آن نيز حکومت هاي محلي جسته گريخته به دست شيعيان برپا شد تا عهد صفوي که قيام آنها کاملاً به منصه ظهور رسيد.
خاندان صفوي شهرت خود را از خانقاه آغاز کرد وسپس مذهب خود را با مذهب امامي اثني عشري درآميخت. با قدرتي که از طريق مريدان خود داشتند، در ميدان هاي نبرد به جولان پرداختند وحکومت صفويه را در ايران پايه گذاري کردند. اين قيام موجب شد تا شيعيان هندوستان نيز نيرويي جديد به دست آورند ومذهب شيعه در آنجا رواج پيدا کند.چنان که مروي است عادلشاهيه از سلسله صفوي تبعيت مي کردند و در زمان اسماعيل عادلشاه، نام پادشاه صفوي در خطبه نمازجمعه ذکر مي شد.
از تعداد ومحل شيعيان در هند اطلاع چنداني در دست نيست و شايد علت، تقيه آنان باشد که اصل وهويت آنها را پنهان کرده است؛ اما ظهور علني اسماعيليه در روزگاررضيه(634- 638 ه) صورت پذيرفت. نفوذ فرقه شيعه در دکن، از منابع کاملاً مشهود است. بهمنيان از بدو کار، گرايش هاي شيعي داشتند وهرچند مذهب رسمي آنان سني بود، اما سني بودنشان رنگ وبوي اصول تفضيليه داشت. در سال 833 هـ احمد شاه ولي بهمني آشکارا به آيين تشيع درآمد.
از همان آغاز، سلسله بهمنيان بيجاپور وگلکنده توسط سلسله هاي شيعه اداره مي شد. يوسف عادلشاه (898- 916ه) بنيانگذار پادشاهي بيجاپور، باتبعيت از سلسله صفوي در ايران به آيين ومراسم، صبغه شيعي داد. در عصر پسرش اسماعيل عادلشاه (916-941ه) تشيع در نظام اداري کاملاً جا افتاد ودر روزگار ابراهيم اول (941-966ه) تشيع حياتي دوباره پيدا کرد. در عصرابراهيم دوم(988-1037ه) بين شيعه وسني مسالمت و بي طرفي برقرار شد. درگلکنده قلي قطبشاه(918-950ه) حکومتي شيعي بنيان گذاشت ودر آن به نام دوازده ائمه خطبه خواند. وزير قطبشاهيان نيز عالم شيعي و شاگرد شيخ بهائي بود. بايد متذکر شد که تشيع در گلکنده توسط ايرانيان بسط وتکامل پيدا کرد. برهان اول (915-961ه) دومين فرمانرواي احمد نگر به مذهب تشيع درآمد وبسيار تندرو ومتعصب بود. بابر(934-937ه) و همايون (937-964ه) نيز زبان به ستايش تشيع باز کرده بودند. در زمان اکبرشاه، نورالله شوشتري يکي از عالمان برجسته شيعه اثني عشري، در سال 996 هـ به هند مهاجرت کرد وتوسط امراي شيعه مذهب دربار به عنوان قاضي القضات لاهور، معين گرديد و در سال 1019 ه به واسطه گرايش هاي شيعي وتأليف کتاب "احقاق الحق "اعدام گرديد، امروزه شيعيان هند، شوشتري را شهيد ثالث مي نامند.
بعد از انحطاط امپراطوري مغول، دوجناح سني وشيعي از هم دور شدند واختلافات شديدتري نسبت به هم پيدا کردند. رهبري جناح شيعه را سادات بارهه، وهدايت آن را دو برادر وي به نام هاي عبدالله خان وحسينعلي خان شاه تراش به عهده داشتند. البته انسجام اين گروه در زمان محمدشاه(1132-1162هـ ) در هم شکسته شد. ظهور سادات بارهه و بعدها سلسله شيعه مذهب وزراي نواب اوده، برادرکشي ها وکينه ورزي هاي زيادي بين سني وشيعه به وجودآورد. لکهنوپايتخت فرهنگي تشيع اوده وبعد از لکهنو رامپور، تا اين اواخر مرکز شيعه بود. نواب اوده به حکومت خودمختاري نيز رسيدند ودر سال 1231هجري با تشويق بريتانيايي ها، وزراي نواب، مدعي پادشاهي شدند. در اين مرکز يعني شهر لکهنو ارزش هاي شيعه به شعر وادب راه يافت وحسينيه هايي بنا شد. در عصر فرمانروايي امجد علي(1258-1264هـ) قوانين شيعه اوده جانشين قوانين فقه حنفي شد ومحققان چندي دراين شهر پرورش يافتند؛ از جمله تفضل حسين خان ، کم کم حاکمان اوده جذب قلمرو بريتانيا شدند؛ اما فرهنگ شيعه به حيات خود ادامه داد ومدارس چندي ساخته، ودر پيشرفت اين اجتماعات آموزشي، دانشکده شيعي لکهنو تأسيس شد ودر عليگره سيداحمد خان دانشکده الهيات شيعه را برپا نمود.در قرن نوزدهم ميلادي، رشد نوگرايي واحساس وحدت سني وشيعي رواج پيدا مي کند واختلاف آنان تا حدودي مرتفع مي گردد.

اسماعيليه

فرقه اسماعيليه به علت تأثير ونفوذ وفعاليت شان در دوران اسلامي نسبت به ديگرفرقه هاي شيعه اهميت به سزايي دارد. اساس اعتقاد آنها اختلاف در امامت اسماعيل بن جعفر صادق(ع) با موسي بن جعفر(ع) بوده است. اينان معتقدند که بعد از رحلت امام جعفر(ع) چون پسرش، اسماعيل پيش از پدر درگذشته بود، امامت به محمد بن اسماعيل منتقل شده که سابع تام است و دور هفت به او تمام شده است. با بالا گرفتن کار فاطميان وتبليغ گسترده آنها به سرعت در يمن، بحرين، شام، فلسطين، ايران وشمال آفريقا اين مذهب گسترش يافت.
يکي از مهم ترين شعب مذهب اسماعيلي منسوب به حمدان اشعث معروف به قرمط است. قرمطيان در آغاز، همان اسماعيليان ومبلغ پيام آنان بودند.اما از حدود سال 180 هجري، ميان حمدان واسماعيليان اختلاف افتاد، از همانجا مذهب جديد قرمطي تشکيل شد و قرامطه افراد خود را براي نشر عقايدشان به اقصي نقاط فرستادند. زکرويه پسر مهرويه و پسرانش يحيي وحسين در شمال عراق وشام مشغول کار تبليغ شدند.ابوسعيد جنابي به دعوت خود در بحرين، يمامه و فارس مشغول بود و عبدالله قرمطي عقايد قرامطه را در مولتان هدايت مي کرد.عموماً قرمطيان علاوه بر تبليغ عقايد، ايجاد رعب، هراس و وحشت مي کردند، ودست به غارت مخالفان وکشتار آنها نيز مي زدند. همانطور که گفته شد، عبدالله قرمطي از سال 287 ه ناحيه مولتان وسند را در قبضه خود داشت. از سال هاي بعد نيز قرامطه واسماعيليه در اين نواحي بوده اند. يکي از جغرافيدانان مسلمان به نام مقدسي که در سال 375ه از ناحيه مولتان ديدن کرده بود، مي نويسد: مردم آن زمان در آن جا مذهب اسماعيليه داشتند. جلم بن شيبان در سال 373 هـ حکومت اسماعيليه رادر اين ناحيه استقرار داد، در سال 396 و 401ه محمود غزنوي قواي قرامطه مولتان رادر هم شکست وآن شهر به اشغال او درآمد. نفوذ اسماعيليه در آنجا ادامه يافت، تا در سال 571 هـ محمود بن سام غوري با حمله خود به مولتان وفتح آن شهر، نفوذ اسماعيليان را در آنجا پايان داد.منقول است که وي به دست اسماعيليان به قتل رسيد، اما نفوذ آنان در هند وقيام آنها به پايان نرسيد. مهمترين قيام اسماعيليان در عهد حکومت رضيه به رهبري نور ترک است. اينان سني ها را ناصبي و دشمن علي (ع) مي پنداشتند. اما قيام نور ترک به سرعت توسط حکومت فرو نشانده شد. ولي باز هم آنهاهمچنان به قيام خود ادامه دادند. در زمان فيروز تغلق نيز براي سرکوبي آنها اقدامات جدي به عمل آمد.
از سال هاي نخستين تأسيس اسماعيليه، اين فرقه در هند به دودسته تقسيم شدند: عده اي نسب امامان خود را به مستعلي خليفه فاطمي مي رسانند وعد ه اي ديگر نزار برادر مستعلي را به حکم حسن صباح وبه تقليد از الموتيان ايران، امام حي خود تلقي کردند. اين دو دسته از تجار گجرات و از آيين هندو به اين مذهب گرويده بودند و نام فرقه هاي آنها بهره و خوجه است که مختصري درباره احوال آنها به بحث مي پردازيم.

بهره ها
بهره احتمالاً کلمه اي است گجراتي به معني تجارت که شغل اين گروه مي باشد. بهره ها به فرق مختلفي تقسيم شده اند، مانند عليه،نگوشيه، هپتيه، سليمانيه و داوديه که از همه مهمتر و برجسته تر همان دو فرقه آخر يعني سليمانيه وداوديه هستند. فرقه سليمانيه پيروان سليمان بن حسن اند که در گجرات، دکن و بمبئي زندگي مي کنند. و فرقه داوديه پيروان داود بن عجب شاه مي باشند؛ اين فرقه با اسماعيليه يمن در ارتباط بوده اند. يحيي بن سليمان، داعي مطلق فرقه سليمانيه مقر اصلي خود را در سال 946 ه از يمن به هند منتقل کرد. اين جماعت بر اساس اطاعت مطلق از اولي الامر اداره مي شوند. سلسله رهبري آنها از داعي مطلق آغاز مي شود، و پس از آن ، به داعي مأذون ومکاسر و هجده تن از مشايخ که به تعليم وتربيت مشغول اند، مي رسد. سپس عامل ها هستند ودر پايين ترين مرتبه ملاها قرارگرفته اند. مقر دعوت سليمانيه در بروده واقع در گجرات است ودر حال حاضر محمد برهان الدين داعي مطلق است که نماينده امام حي و غايب نيز مي باشد.

خوجه ها:
خوجه از همان لفظ خواجه به معني بزرگ که براي تجاربه کار برده مي شود، مشتق شده است. خوجه ها گروهي اند که بسياري از آنها در شرق آفريقا وشبه قاره هند پراکنده اند. نورستگور (ستگر) اولين داعي آنهاست که احتمالاً در قرن ششم هجري از الموت آمده بود. اوبسياري از اعتقادات ومراسم هندويي را در عقايد خود داخل نمود. کتاب هاي مذهبي خوجه ها به "جنان" شهرت دارد ومشهورترين اين کتب" دس اوتار" يا ده حلول تأليف صدرالدين است. اين کتاب در قرن نهم هجري نوشته شده، شامل ده فصل وهر فصل تجسم هاي ويشنو است که ازآن ميان علي(ع) به عنوان مهمترين تجسم تلقي مي شود. احکام مذهبي و اعتقادي واجتماعي آنها درآميخته با اعتقاد هندويي است. فرقه خوجه ها به شاخه هاي متعددي تقسيم شده، که هر شاخه به گونه اي از آيين هندويي صبغه اي دارد. فرق منشعب از خوجه ها عبارتنداز:
 امام شاهي: بعد از مرگ امام شاه داي خوجه در 918 هـ برخي از پيروان او شاخه انشعابي امام شاهي را پديد آوردند. اينان اعتقادات ومراسمي دارند که رنگ وصبغه هندوي دارد؛ براي مثال آنان مردگان خود را مي سوزانند واستخوان آنان را دفن مي کنند.
 سوامي نراين پنتس (Swami Narayan Panthis) : اين گروه معروف به گوپتي ها هستند. بنيانگذار اين فرقه، امام الدين را جانشين علی (ع) مي دانند.آنها دين خود را از ديگران پنهان مي کنند و هرکدام از آنها که دينش را آشکار سازد تکفير و طرد مي شوند.
 مومنه ها(Mominas) :گروه ديگري از شيعيان هستند که در ميان جامعه تجاري سني مذهب ممن(Memon ) در بمبئي وگجرات بسر مي برند.
علي اللهي: اين فرقه در شمال غربي کشمير و حيدرآباد دکن پايه گذاري شد که اعتقادات و مراسم خاصي براي خود دارند.
فرق مجدد(= الفي): حرکت هاي اعتقادي بسياري از قرن هشتم به بعد درهند به وجود آمد که بدعت هايي در دين اسلام به وجود آورد. اين حرکت ها به الفي مشهور است. وجه مصداق الفي اين است که دراين قرون چون از روزگار حضرت رسول اکرم(ص) حدودا هزار سال مي گذشت، ظهور مجدد احساس مي شد وکساني خود را مجددهاي دين اسلام معرفي کردند، که از ميان آنها سه گروه داراي اهميت بيشتري هستند و عبارتند از: حرکت سيدمحمدمهدي جونپوري و دين الهي اکبر و روشنيه.

 حرکت سيد محمد:
سيد محمد (847- 910هـ) واعظي متقي و وارسته بود ودر سال 901 هـ به زيارت حج رفت و در آنجا بود که اولين دعوت خود را بر مبناي مهدي نوعي آشکار کرد. وي معتقد بود که رهبري است که رسالت وي استقرار اسلام با خلوص نخستين آن است.وقتي او از مکه به احمدآباد هند بازگشت (950هـ)، بار ديگر ادعاي خود را علني کرد ودر آنجا با خصومت عالمان مواجه گرديد؛ وي اين هجرت ها را مقدس مي شمرد و معتقد بود که اصل هجرت را احيا کرده است.
سيدمحمد با تبليغات خود موفقيت هايي نيز بدست آورد و مدتي معزز شد؛ اما بالاخره عمر خود را در سرگرداني ها به اتمام رساند او در ناحيه "فرح" (1) در سال 901 وفات يافت.
نواب اصلي محمد مهدي در شمال هند، عبدالله نيازي وشيخ علايي بودند. اين دوتن تحت شکنجه هاي مخدوم الملک متکلم زمان اسلام شاه سوري (902-962هـ) قرار گرفتند.نيازي با ضربات شلاق وشکنجه، دست از اعتقادات خود برداشت وعلايي زير شکنجه ها جان سپرد؛ آخرين مروج معروف اين فرقه، جان مصطفي (متوفي 983هـ) است.هنوز جماعت هايي از اين گروه در حوالي دکن وگجرات ديده مي شوند وعده اي از اين فرقه با نام زکريه يا دايره واله در بلوچستان مي زيپند.

دين الهی:
اکبر شاه پس از رسيدن به حکومت، درصدد تغيير بنيادي اعتقادات مسلمانان برآمد.در اين راستا، وي تحت تأثير شيخ مبارک و فرزندش ابوالفضل قرار گرفت وبنيان فرقه جديدي به نام دين الهي(2) گذاشته شد. دين الهي نفس پرستي، شهوت ، اختلاس، نيرنگ، افترا، ستم، ارعاب و غرور را نهي مي کرد. کشتن حيوانات را عمل قبيح مي شمرد وآزادگي، بردباري، پرهيز واجتناب از دلبستگي شديد به ماديات، تقوا، ايثار، دورانديشي ، نجابت وملاطفت را از اصول کار خود قرار داده بود. اين فرقه نوزده عضو داشت که يکي از آنها هندو بود.دين الهي روشي تلفيقي از آيين هاي موجود زمان بود؛ يعني از آداب زردشتي گرفته تا اعتقادات مسلمانان وآداب ومسالک هندوان. در حقيقت اين روش به نص آسماني اعتقاد نداشت و بيشتر يک سرگرمي روحي- فکري بشمار مي رفت.در طي گذشت زمان نيز از يادها رفت وحتي خود اکبر نيزآن را فراموش کرد.

روشنيه:

اين روش در قرن دهم هجري توسط بايزيد بن عبدالله انصاري (932-980ه) رواج پيدا کرد . وي ابتدا تحت تأثير اسماعيليان قرار داشت ودر بعضي جاي ها به احکام آنها معتقد بود؛ وهمچنين با جوکيان هندن معاشرت داشت واصول حلول ارواح را از آنها فرا گرفته وحکمت الهي خود را تدوين نموده بود . پيروانش او را پير روشن مي ناميدند. بايزيد به رياضت وچله نشيني در حجره اعتقاد داشت و اين گروه بر اثر فشارهاي مذهب رسمي رايج وتشنجات داخلي گروه ، از بين رفت.
فرق ديگر نيز در تجديد حيات اسلام، نوگرايان بودند وهستند که دراين بحث به آن نپرداخته ايم.

پي نوشت ها:

*- برگرفته از کتاب « پيوندهاي فرهنگي ايران و هند» به کوشش حسين مطيعي و کوروش منصوري، از انتشارات رايزني فرهنگي ايران در هندوستان.
1 فرح ناحيه اي است درا فغا نستان امروزي.
2. شيخ مبارک که از علماي بزرگ زمان اکبر بود ، به دستور اکبر سؤالاتي به علماي زمان نوشت و به مهر خود مختوم گردانيد و براساس آن فتوايي از علماي آن عصر با زيرکي بدست آورد که به موجب آن فتوا، سلطان به حکم اولي الامر قدرت نفوذ در احکام مفتيان را دارد.و در هنگامي که ميان علماي دين اختلاف مي افتد، سلطان مي تواند با حکم خود به اختلاف آنها خاتمه دهد. اين امرباعث شد تا اقتدار علماء دين محدود شود و سلطان منتسب به صفت پيامبر گردد، يا همان سايه خداوند در زمين باشد و اين، موجب بدعت هايي در دين گرديد.

دولت بھمنیان

تأسیس دولت بھمنیان مصادف است با اوضاع آشفته ايران بعد از ايلخانیان يعني دوران

آل مظفر در فارس و كرمان، سربداران در خراسان و آل جلاير در عراق و آذربايجان. حسن گنگو كه بعنوان فرمانده سپاه به ظفر خان ملقّب گرديده بود و خود را از سلاله بھمن (اردشیر) فرزند اسفنديار از شاھان ايران كھن معرفي مي كرد در روز جمعه 24 ربیع الثاني سال748 ھجري به عنوان ابوالمظفر بھمن شاه، پايه گذار سلسله بھمنیان گرديد. حضور نیروھاي مھاجر ايراني در جنوب ھند از ھمان اوائل سلطنت بھمنیان پیدا است ، صدر الشرف سمرقندي صدر در زمان علاء الدين بھمن شاه حكومت و میر محمد بدخشي قاضي القضات سپاه بوده اند. گفته مي شود ھر دو رياضیدان و ماھر در علم ھیئت و نجوم نیز بوده اند. حكیم ناصر الدين شیرازي و علیم الدين تبريزي طبیبان دربار وي بودند. وي روز نوروز را عید مي گرفت و عالمان و شاعران را در اين روز بار مي داده است. علاوه بر اشخاصي كه نام آنھا ذكر شد بین آنھا فضل الله اينجو، مفتي احمد ھروي، لطف الله سبزواري، سیف الدين غوري، و عصامي شاعر و نويسنده ي مثنوي تاريخي فتوح السلاطین را مي توان نام برد. به گفته ي فرشته، پسر وي محمد شاه اول صدر الشرف سمرقندي را ھمراه مادر خود ملكه جھان براي حج و زيارت كربلاي معلي فرستاد. ھمچنین در زمان وي مسجد بزرگ گلبرگه بنا گرديد بالاي محراب آن مسجد اسامي پنجتن كنده كاري شده و زير آن اسامي خلفاي چھارگانه آمده است، كه حاكي از رجحانات شیعیي بین شاھان بھمني از ھمان ابتداء مي باشد اگر چه شاه و مردم پیرو مذھب حنفي بوده اند. پنجمین سلطان اين سلسه محمد شاه دوم شاعري صاحب ديوان، عالم و دوستدار ادب عربي و فارسي بوده است. سالھاي آخر حكومت وي با ورود امیر تیمور به صحنه ي ايران و حمله ي وي به دھلي مصادف است. در پي آشفتگي اوضاع شمال ھند كه در آن سلطنت دھلي اقتدار خويش را در شمال تا حدود زيادي از دست داد، چندين سلطنت كوچك مانند جونپور، گجرات خانديش و مالوا  پديد آمدند. در عصر وي سیلي از عالمان، و شاعران از ايران و عراق به سوي دكن سرازير شد و ھمو بود كه گفته مي شود حافظ شیرازي را به دكن دعوت نموده است. طبق ھمان روايت حافظ اين غزل خود را خطاب به وي نوشته است:

دمي با غم بسر بردن جھان يكسر نمي ارزد

بمي بفروش دلق ما كه كزين بھتر نمي ارزد

وي مدارس متعددي را بنیان نھاد و به محدثان ارج مي گذاشت و بسیاري از شاعران عرب كه به دكن مي آمدند بوسیله ي فضل الله اينجو، صدر سلطنت، به شاه معرفي مي شدند. در عھد وي ملا عبد الكريم ھمداني تاريخ محمد شاھي را نوشت، ولي اين اثر مانند سراج التواريخ از ملا محمد لاري و تحفة السلاطین از ملا داود بیدري، كه متعلق به تاريخ بھمنیان بودند، مانند بسیاري از آثار علمي و ادبي دوره ي بھمنیان از جمله بھمن نامه از بین رفته ؛ گرچه گفته مي شود محتويات آنھا در كتب تاريخي ديگر مانند فرشته و طباطبا باقي مانده است. ھشتمین پادشاه بھمني از فرزانگان اين سلسله فیروز شاه محسوب مي شود. او كه زير نظر فضل الله اينجو تعلیم ديده بود مردي عالم و علاقه مند به تفسیر، فقه، كلام و فلسفه بوده است و ھفته اي سه روز كتابھاي منطق، حساب و ھندسه، كلام و علم معاني و بیان تدريس مي كرده است. وي كه عروجي و فیروزي تخلص مي نموده، بسیاري از عالمان و شاعران ايراني و خراساني را به دكن دعوت نمود. در زمان وي سید محمد حسیني، عارف نامدار دكن كه به `خواجه بنده نواز` و `گیسو دراز` معروف است، در سن 84 سالگي از دھلي به گلبرگه آمده و سكني گزيد و بعد از بیست سال سكونت در سن 104 سالگي به سال825 چند ماه بعد از وفات فیروز شاه درگذشت. تفسیر قرآن باعنوان ام المعاني، حواشي بر كشاف زمخشري و مشارق الانوار صاغاني، شرح ھايي بر متوني مانند فصوص الحكم، رساله قشیريه و عوارف المعارف، و كتاب الخاتمه، جوامع الكلم، امصار الاسرار، شرح فقه الاكبر، شرح تمھیدات، مكاتیب، جواھر العشاق، انیس العشاق، مجموعه يازده رسائل و نیز رساله في رؤيت باري تعالي از تصانیف وي مي باشد. خواجه احمد نظامي در مقاله اي در دائرة المعارف اسلامي 23 مورداز تصانیف وي را اسم برده است كه از گزند حوادث محفوظ مانده اند. شھاب الدين احمد شاه اول، جانشین فیروز، كه به نام `احمد شاه ولي` معروف است، مردي متشرع و عارف مآب بود. بعد از درگذشت گیسو دراز وي در تلاش راھنماي روحاني بود و به ھمین سبب از شاه نعمت الله ولي در كرمان دعوت بعمل آورد. شاه نعمت الله نیز در پاسخ ضمن معذرت خواھي از سفر به دكن يكي از شاگردان خود به نام ملا قطب الدين را ھمراه نامه اي و تاجي سبز كه به مناسبت دوازه امام داراي دوازده كنگره بوده روانه ي بیدر ساخت. گفته مي شود كه شاه نعمت الله در نامه وي را `ولي` خطاب كرده بود و ھمین باعث شھرت شاه به اين لقب گرديد. در پي اصرار مكرر احمد شاه، شاه نعمت الله نوه ي خود نورالله را نیز كه بعدا از سوي شاه به `ملك المشايخ` ملقب گرديد روانه دكن ساخت. وي در دربار احمد شاه بسیار مورد احترام و تكريم بود و با ازدواج با دختر احمد شاه در سلك اعضاي خانواده شاھي در آمد. دختر ديگر احمد شاه نیز به زوجیت محب الدين حبیب الله برادر نور الله در آمد. لذا خانواده نعمت اللھي در دكن جزو خانواده سلطنتي محسوب مي شدند. بعد از وفات شاه نعمت الله در سال834 فرزند و جانشینش برھان الدين خلیل الله با اكثر اعضاي خانواده ي خويش راھي دكن شد. به اينصورت شھر بیدر براي بیش از سه قرن مركز سلسله ي نعمت اللھي قرار گرفت، حتي در حدود سال1184 سید میر عبد الحمید، معروف به معصوم علي شاه، از سوي رضا علي شاه دكني، سي و چھارمین قطب سلسله نعمت اللھي، به ايران اعزام و باعث تجديد حیات تصوف در ايران گرديد. احمد شاه ولي به شیعه بودن معروف است. وي تعداد زيادي از ايرانیان و نیز سادات نجف و كربلا را به دكن دعوت نمود . وي علاقه مند به شعر و موسیقي نیز بوده است و تعداد زيادي از شاعران در دربار وي حضور داشته اند. در زمان وي نور الدين حمزه آذري بھمن نامه را كه منظومه اي به سبك شاھنامه فردوسي بود در تاريخ بھمنیان تألیف نمود، كه بخشي از آن را در دكن و بخشي ديگر در خراسان نگاشت. وي با اجازه احمد شاه به ايران مراجعت نمود. افزون بر بھمن نامه، وي مصنف جواھر الاسرار (يا مفتاح الاسرار)، مثنوي مرآت الاسرار، كتاب عجائب الغرائب و صاحب ديوان شعر نیز مي باشد. در عصر جانشینش سلطان علاء الدين احمد شاه دوم839- 862 نظیري كه در طوس به دنیا آمده بود به بیدر وارد و ملك الشعراي دربار گرديد. وي از پیروان شاه نعمت الله بود وبا خاندان نعمت اللھي روابط صمیمانه اي داشته است. بعدا وي به محمود گاوان نیز وابسته گرديد. گفته مي شود كه وي با ھمكاري ملا سمیعي و ديگران بھمن نامه را كه آذري نیمه تمام گذاشته بود به عنوان ملحقات بھمن نامه تكمیل كرد. دوران سلطنت شمس الدين محمد شاه سوم ملقب به لشكري886-887، سیزدھمین سلطان سلسله بھمنیان، بیشتر بجھت وزير دانشمند وي خواجه محمود گاوان ملقب به خواجه جھان، معروف است. براستي مي توان محمود گاوان را، كنار شاه طاھر و میر محمد مؤمن استرآبادي، يكي از سه برجسته ترين و پر نقش ترين شخصیتھاي سیاسي علمي شیعي ايراني در دكن شمرد. وي انساني وارسته، دانشمندي فرزانه، سیاستمداري مدبر، فرماندھي مقتدر و اديبي باكمال بوده است. در زمان وزارت وي، سلطنت بھمني به وسیعترين حدود خود، و شھر بیدر از نظر آباداني و رونق به اوج خود رسید و سلطنت بھمنیان به میعاد گاه دانشمندان، اديبان و تاجران در سراسر ھندوستان تبديل گشت. در زمان وي محمد شاه بھمني تماس ھاي مكرر و مكاتبه ھايي با سلاطین عثماني، شاھان گیلان، عراق و مصر داشته است و خود خواجه نیز، كه اصالتا از اھل گیلان بود، شخصا داراي روابطي وسیع بوده است و دانشمنداني مانند جلال الدين دواني ،خواجه عبید الله احرار نقشبندي، عبد الرحمن جامي شرف الدين علي يزدي مصنف ظفر نامه، شمس الدين سخاوي از جمله ي عده كثیري ھستند كه خواجه با آنان مكاتبه و روابط دوستانه داشته است. او موجد اصلاحاتي جديد در سازماندھي و نظم و نسق سلطنت بود و ھمین امر تا حدود زيادي باعث تشديد كینه ي دشمنان گرديد كه منجر به قتل او به حكم شاه شد. وي مدرسه اي در بیدر ساخت كه با نام او در جھان شھرت دارد و آثار آن ھنوز مورد توجه جھانگردان مي باشد. بین آثار ادبي دوره ي بھمنیان، مناظر الانشاء و رياض الانشاء در ھنر نويسندگي از تصانیف وي باقي مانده اند. جلال الدين دواني شرح ھیاكل النور را به نام محمود گاوان نگاشته است. مولانا رئیس شاخني نیز حاشیه علي شرح ھداية الحكمة المیبدي و حاشیة علي شرح مطالع را به نام او نگاشت. يك اثر جالب كه از اواخر دوره ي بھمنیان باقي مانده است تألیفي است بفارسي به عنوان توضیح الالحان در علم موسیقي كه اسم مؤلف آن مشخص نیست. ترجمه ي فارسي از كتابي درباره ي دام پزشكي به زبان سنسكريت از مؤلفي به نام درگا داس نیز باقي مانده است. قتل ظالمانه ي محمود گاوان آينده ي دولت بھمني را تیره كرد و اوضاع سلطنتي را كه بعلت رقابتھاي ھاي فرقه اي مبتني بر قوم و نژاد بین دكنیان بومي(كه بسیاري از آنھا از شمال به دكن مھاجرت نموده بودند) و خارجیان مھاجر (كه آنھا را آفاقي يا پرديسي مي گفته اند)، و توطئه چیني ھا، رقابتھا و جاه طلبیھاي رؤسا و فرماندھان بشدت شكننده و آسیب پذير بود، بكلي دگرگون ساخت كه درنھايت منجر به انحلال تدريجي آن و ظھور پنج دولت مستقل گرديد. اين دولتھا عبارت بودند از: دولت نظام شاھان در احمد نگر، عادل شاھان در بیجاپور، قطب شاھان در گولكنده عماد شاھان در منطقه برار و دولت بريد شاھان. ، سلطنت عماد شاھان به دولت احمد نگر، و دولت بريد شاھانِ بیدر، كه باقیمانده دولت بھمني را از بیدر زير نفوذ داشتند، در سال1028 به سلطنت بیجاپور ملحق گرديد .مقبره ی فیروز شاه بهمنی

روابط دربارِ سند با دربارِ ایران در قرن دهم هجری

روابط دربارِ سند با دربارِ ایران
در قرن دهم هجری

در قرن دهم هجری قمری یک سلسله حوادث غیر عادی از بخارا تا دهلی را فراگرفت که اوضاع این مناطق گونا گون را یکسر دیگرگون ساخت. خاندانهای قدیم رفتند و دودمانهای جدید آمدند. دولتهای کهن بر افتادند و قدرتهای نوین برخاستند ، روی کار آمدن شیبانیان (۹۰۶ هجری قمری – ۱۵۰۰ میلادی) ، بنا نهادن سلطنت صفویان (۹۰۷ هجری قمری – ۱۵۰۲ میلادی) ، کورشدن چراغ خاندان تیموریان هرات بعلت تعدّد ازدواج و کثرت اولاد (۹۱۳-۷/۱۵۰۶) ، آواره گشتن بابر از فرغانه و چیره شدن وی بر کابل و قندهار (۹۲۸- ۱۵۳۲) و بنیان گذاردن پادشاهی تازه ای را در هند (۹۳۲-۱۵۳۶) ، شکست خوردن امیر شاه بیگ ارغون از دست بابر در قندهار ، و روی کردن وی به سند و برانداختن خاندان "سمه" و پی ریختن حکومت جدیدی را ۹۲۸-۱۵۳۲) ، شکست خوردن همایون از دست شیرخان سوری و پناه نیافتن در سند (۷ ربیع الآخر ۹۵۰ تا ۷ محرم ۹۵۲-۱۱ ژوئیه ۱۵۴۳ تا ۲۱ مارس ۱۵۴۵) و روی کردن به دربار شاه طهماسب و باز یافتن تاج و تخت خود بدستیاری آن شاه ، همۀ این واقعات در سه ربع اول قرن دهم رخ داد اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران قدیم و شبه قارۀ هند و پاکستان را بکلی تغییر داد و همین امر باعث شد که تا قرنها، با آنکه ظاهراً مرزهای سیاسی بجای خود مانده ایران همواره در مسائل سیاسی و امور اجتماعی بر شبه قاره یک نوع برتری داشت و باعث اصلی این تفوق همین بود که امرا و علماء و اهل فکر و نظر ، یعنی اشخاصی که سیاست ملکی و اجتماعی شبه قاره را تشکیل دادند و حیات تازه ای بخشیدند ، همه ایرانی یا تورانی بودند.

سلطان محمود بکری و افراد خاندان وی نیز از همین کسان بودند که در آغاز قرن دهم و کمابیش تا آخر آن قرن روی صحنه های سیاسی و اجتماعی هرات و کابل و قندهار و سپس در سرزمین سند نقش مهمی را بازی کردند. میر فاضل کوکلتاش پدر سلطان محمود در آنچه برکابل و قندهار و بست و زمین داور از دست امیر ذوالنون ارغون و شاه بیگ ارغون گذشت ، سهیم مستقیم بود (۱) و پس از آن که آنان از آن دیار رانده شدند و بر سند تسلط یافتند ، باز افراد این خاندان علی الخصوص بعد از فوت پدر ، سلطان محمود در تغییر و تبدیل امور کشوری نقش فراموش نشدنی را ایفا کردند و سر انجام وقتی که شاه حسن ارغون (۹۶۲-۱۵۵۵) درگذشت و از خود وارثی جا نگداشت ، سلطان محمود در سند علیا ، از سیوستان تا سیوی ، سلطنت جداگانه ای را بنیان نهاد. (۲)

اجداد سلطان محمود از خراسکان از توابع بلوک جی در اصفهان بودند. (۳) میر محمد معصوم بکری در "تاریخ سند" خود سلسلۀ اجداد وی را بدین قرار می نویسد : "سلطان محمود ابن میر فاضل ابن میر عادل ابن احمد خواجه" ، و اضافه می کند که احمد خواجه سه پشت به ملک محمود نان ده ، سخی و جواد معروف اصفهان می رسد. (۴) وقتی که امیر تیمور اصفهان را تاراج کرد (۵) پدر بزرگ محمود بکری احمد خواجه بدست میر حسن ، پدر امیر ذوالنون ارغون از همین جا آغاز گردید و تا وفات شاه حسین ارغون (نوۀ امیر ذوالنون) همچنان استوار ماند.

با ارغون ، ایل بزرگ و نیرومند ترخان نیز به سند آمد و در برابر افراد بیشمار این ایل ، خانوادۀ میر فاضل کوکلتاش مشتمل بر اعضایی چند محدود بود. (۶) بنا بر این وقتی می بینیم که باوجود رقابت و دشمنی ترخانان ، سلطان محمود برنیمی از سرزمین سند مسلط گردید ، به عزم جزم و شجاعت و فراست وی پی می بریم ، البته اوسپاهیانی جانباز و فداکار داشت که در برابر ترخانان نیرومند ایستادند ، اما آن درک مسائل و بصیرت کشورداری وی بود که کارها را آسان و راه ها را هموار می ساخت. شخصیت وی بی نهایت دلچسپ و از لحاظ بصیرت سیاسی در تاریخ سند کم نظیر است.

وقتی که زمام امور سلطنتی سند زیرین را بدست گرفت ، اوضاع محل بسیار آشفته و پُر از خطر بود. میرزا عیسی خان ترخان ، حاکم تته در سند زیرین دشمن سرسخت و در پی نابودی وی بود ، و در کشور همسایه هندوستان همایون شاه یک ماه پیش از مرگ شاه حسن ارغون (۹ جمادی الاولی ۹۶۲-۱ آوریل ۱۵۵۵) لاهور را تصرف کرده بود (۳ ربیع الآخر ۹۶۲- ۲۴ ژانویه ۱۵۵۵) و سه ماه بعد (۲ شعبان ۹۶۲-ژوئن ۱۵۵۵) در نزدیکیهای سرهند ، سوریان را شکست داده ، برای بار دیگر پرچم گورگانیان (مغلیه) را بر سرزمین هند به اهتزاز در آورده بود ، همایون شاه نیز دشمن سلطان محمود بود زیرا وقتی که وی از شیرشاه سوری شکست خورده به سند رسیده بود (۲۸ رمضان ۹۴۷-۲۶ ژانویه ۱۵۴۱ تا ۷ ربیع الآخر ۹۵۰-۱۱ ژوئیه ۱۵۴۳) ، سلطان محمود به فرمان ولی نعمت خود شاه حسن ارغون ، در هر جا مزاحم وی گردید و وی را هیچ فرصت قرار نداد تا آن که او از پا در آمده و ناچار گردیده روی بسوی ایران کرد. بقول میر معصوم: شکستی که همایون شاه از دست سلطان محمود دید و بهترین امرا ، و لشکریان خود را از دست داده باعث شد که وی از سند نومید گردیده به ایران پناه ببرد. (۷) اکنون همایون نیز بازگشته بود. امّا او خود را نباخت و هرچه از عقل و دانش و هوش داشت. بکار برد. برای ایستادگی در برابر دولتی با آن قدرت و حشمت ، سیاست ایجاب می کرد که وی توجه و دوستی دولت نیرومند دیگری را بسوی خود جلب کند ، و او همین کار را کرد و ایران را پشت و پناه خود ساخت و همایون شاه را روبروی محسن خویش شاه طهماسب قرارداد.

در این تردیدی نمی توان داشت که سلطان محمود خان علاقۀ معنوی نسبت به وطن نیاکان خود داشت. وی در عهد شاه حسن (۹۳۰-۹۶۲/۱۵۲۴-۱۵۵۵) وقتی که هنوز بر ایالت بکّر به نیابت حاکم بوده با اهل ایران ، علی الخصوص پیشوایان دینی ، راه و رسم داشت و نامه و پیام رد و بدل می کرد. در اواخر روزگار شاه حسن ارغون ، وقتی قبیلۀ ارغون و ایل ترخان در تته علیه شهریار خود عَلَم بغاوت افراشتند (محرم ۹۶۲- نوامبر ۱۵۵۴) ، سلطان محمود با لشکر خود از بکّر به کمک ولی نعمت خود شتافت ، در منزل دوم سیّد جعفر مشهدی به وی پیوست و یک جفت نقاره از طرف نقیبانِ روضۀ رضویه به وی پیش کرد (۸) و او نیز آن را با کمال احترام پذیرفت و این امر را برای دولت خود به فال نیک گرفت.

سلطان محمود ، در حینی که برکوششهای خود برای تشیید روابط خود با ایران می افزود ، از این حقیقت هم غافل نبود که تا وقتی که در دل همایون شاه کدورتی باقی باشد ، وی نمی تواند با خاطری آسوده به امور سلطنت برسد ، از حسن اتفاق هنگام وفات شاه حسن ، سیدی علی رئیس ترک دریا سالار هم حضور داشت و در گیروداری که با عیسی ترخان رخداد ، با سلطان محمود نزدیک شد و سلطان محمود نیز از این دوستی استفاده کرد و وقتی دریا سالار عازم هندوستان شده او را از موضوع آگاه ساخت و درخواست توصیه کرد.

بخت با سلطان محمود بود ، سیدی علی رئیس بمحض جا افتادگی دارد شرفیابی خوشنودی خاطر خطیر ملوکانه را با مهر شاهی دریافت داشته به وی فرستاد (۹) و خطری که داشت در آن حال رفع گردید و شگفت آن که چند ماه بعد همایون شاه هم درگذشت (۱۰ ربیع الاولی ۹۶۳-۲۸ ژانویه ۱۵۵۶).

در این میان سلطان محمود توجه فوق العادۀ شاه طهماسب را جلب کرد و وی را دوست و حامی خود گرداند ، بطوری که چندین بار سفیر از دربار صفوی با عطایا و القاب آمد. از تاریخ سند میر معصوم بر می آید که : در سال ۹۶۵ هجری (۵۷-۱۵۵۸) شاه ایران به سلطان محمود لقب، "خان" عطا کرد. (۱۰) مورخان گورکانی این لقب را به رسمیت نشناخته اند و همواره او را سلطان محمود بکّری نوشته اند امّا این لقب در سند جزو نام وی شد و همۀ مورخان سندی او را سلطان محمود خان بکّری یاد کرده اند. با این لقب "عَلَم و نقاره و تمن طوغ و جامه و اقوا (قور؟)" نیز مرحمت شده بود. (۱۱)

در گذشتِ همایون خطری را که فرمان خوشنودی آن پادشاه رفع ساخته بوده باز پدید آورد. اکبر جانشین وی جوان بلکه نوجوان بود ، وقتی که سلطان محمود خان باعث آزارو آوارگی همایون شده اکبر در عمرکوت بدنیا آمد (۵ رجب ۹۴۹- ۱۵ اکتبر ۱۵۴۲) و کودک شش ماهه ای بود که همایون سند را ترک گفته به ایران پناه برد بنابر این اگر پدر در گذشت و در گذشته بود پسر آن حادثه را فراموش نکرده ، برای گرفتن انتقام آماده بود بخصوص آن که بسیاری از کسانی که آن مصائب را دیده بودند ، هنوز زنده بودند و از آن حکایت می کردند و یاد آن را زنده نگاه می داشتند. بیرام خان که اکنون اتالیقِ خانخانان و سپه سالارِ اکبر شاه بود و گلبدن بیگم عمۀ اکبر از رنجدیدگان آن ایام بودند ، بنا ، بر این امکان نزول بلای ناگهانی هر آن وجود داشت.

خطرات احتمالی را در نظر داشته سلطان محمود خان تدبیری کرد و با گوهر تاج خانم دختر تردی بیگ ، یکی از خویشاوندان نزدیک خانخانان بیرام خان ، ازدواج کرد و عروسی با شکوهی را راه انداخت. میر معصوم می نویسد :

"وطوی عجب کرده شهر و بازار را آیین بندی کرده قبه ها بستند و مجالس متعدده طوی آراسته به انواع حظوظ نفسانی پرداختند". واضح است که کسی در شصت و هفت سالگی چنین جشن دامادی را برگزار نمی کند ، زیرا نه ضرورت مباشرت و نه هم سنتِ نبوت چنین کاری را ایجاب می کرد. تنها سبب آن پدید آوردن پیوندی با بیرام خان بود تا مگر بدین طریق اثرات حوادث ناگوار را دور گرداند. (۱۲) امّا هنگامی که به علت توطئه های برخی از درباریان اکبر ، این ملازم کهنسال مورد عتاب قرار گرفت ، و از منصب خود سبکدوش گردیده عازم خانۀ خدا شده و خواست در بکّر توقفی نماید ، سلطان محمود خان موقع را شناخته ، نسبت سببی را بالای طاق گذاشت و "چهار باغ بیرلوی" را ویران ساخت تا بیرام خان نتواند در آن جای سرسبز و شاداب بیتوته کند و احتمالا همانجا ماندگار بشود. (۱۳) همایون شاه نیز این جا را بسیار دوست داشت. این کار وی دلیل خوبی برای پی بردن به حالت روحی است.

سلطان محمود خان نه می خواست که به اکبر بسیار نزدیک گردد ، زیرا امکان از دست دادن سلطنت خود را داشت. و نه هم می خواست که از وی دور باشد ، زیرا این کار نیز خطراتی برای سلطنت وی در برداشت. پس سیاست وی ایجاب می کرد که همچنان مورد عنایات خاص شاه ایران باشد و کوشش وی همواره در همین راه بود.

پس از عطای لقب "خان" حق وردی بیگ سفیر شاه طهماسب در سال (۹۶۹-۶۲/۱۵۶۱) با  "حلقۀ لعل و تاج و کمر مرصع و خلعت فاخره و چتر و اتاغه و جیغۀ زلف و عقار و انواع تفقدات و انعامات شاهی" پیش محمود خان در بکّر آمد (۱۴) و سلطان محمود خان نیز در گرفتن آنها و پذیرفتن سفیر دربار صفوی احترام فوق العاده ای بجا آورد و از آن استفاده تبلیغاتی کلانی کرد. این کار علاوه برگوشزد ساختن اکبر شاه ، برای مرعوب کردن میرزا عیسی خان ترخان دشمن دیرینۀ خود نیز بود. میر معصوم می گوید که: حق وردی یک سال تمام در بکّر ماند و وقتی هم عزم بازگشت را کرد. سلطان محمود خان سید ابوالمکارم سبزواری را به عنوان سفیر خود همراه وی گماشت (۱۵) تا وی در دربار صفوی حضوریافته ، از آن عنایات ملوکانه سپاس بجا آورد که هر چندی شامل حال وی می شد. در واقعات سال ۹۷۱ (۱۵۶۳) عالم آرای عباسی می نویسد:"در سنۀ احدی و سبعین و تسعمانه سلطان محمود خان والی بکّر و سند ، ابوالمکارم نامی ایلجی خجسته پیام بدرگاه سدره مقام ارسال داشته ، اظهار حسن و عقیدت و اخلاص موروثی و تذکرۀ حقوق ماضیه نموده ، تبرکات و بیلکات لایقه فرستاده بود". (۱۶)

شاه طهماسب حق وردی را بار دیگر نزد سلطان محمود خان فرستاد و بقول میر معصوم این بار لقب "خانخانی" را عطاء فرمود او می نویسد : "بار دیگر حق وردی را رفیق میر ابوالمکارم گردانیده سلطان محمود خان را به خطاب خانخانی و اجناس تشریفات و انواع تفقدات نواخت". (۱۷) سال اعطای این لقب و آمدن حق وردی را دقیقاً نمی توان تعیین کرد زیرا میر معصوم در تسلسل واقعات و صحت تاریخها اندکی بی پرواهی نشان می دهد. تاریخ معصومی آن را در سال ۹۷۰ (۱۵۶۲) می نویسد ، در جایی که عالم آرای عباسی آن را در ۹۷۱ (۱۵۶۳) قید می کند و احسن التواریخ بازگشت میر ابوالمکارم را نیز در همین سال می داند و چنین می گوید : "سنۀ احدی و سبعین و تسعمانه – درین سال ملوک آفاق رسل و هدایا بدرگاه شاه عالم پناه فرستاد شد ، از آن جمله سلطان محمود خان والی بکّر ابوالمکارم نامی را بانواع هدایا و اصناف بیلکات ارسال نمود ... شاه درین پناه رسولان را خلعتهای گزاف بخشید و رخصت انصراف داد". (۱۸)

امّا سلطان محمود خان به لقب خانخانی (۱۹) معروف نشد و در هیچ کدام از تاریخهای ایران بدان اشاره نشده است. حقیقت این است که این لقب ایرانی نبود و مخصوص دربار گورکانیان شبه قاره بود. میر معصوم درینجا اشتباه کرده است. آن سلطان محمود خان بود که می خواست پس از وفات بیرام خان ، لقب "خانخانان" که عالیترین لقب دربار گورکانی بود ، به وی داده شود و منظورش آن بود که با این لقب ، خود را در برابر دشمنیها و مخالفتهای رقیبان داخلی یعنی میرزا عیسی ترخان و پس از او فرزندش میرزا محمد باقی ، در امان بدارد ، چنان می نماید که میر ابوالمکارم را (۲۰) برای همین منظور به دربار صفوی فرستاد و مراجعت حق وردی بدان سبب بود که او اکنون حامل پیامی از طرف شاه ایران برای اکبر شاه بود. شاید حق وردی اول چند روز در بکّر ماند و سپس به درگاه اکبر رفته است.

می دانیم که برسر قندهار درمیان شاه طهماسب و اکبر شاه رنجشی بوجود آمده بود. ولی ظاهراً روابط دو پادشاه خوشگوار بود. ما موضوع پیام شاه طهماسب را از جوابی می فهمیم که ابوالفضل در اکبر نامه ضبط کرده است. او می نویسد : "درین سال (۹۷۲-۱۵۴۳) ایلچی شاه طهماسب با گلدستۀ یکجهتی در رسید و تنسوقات آن دیار برسم ارمغانی آورد. سلطان محمود بکری که همواره اظهار بندگی کردی ، در آرزوی آن افتاد که منصب خانلرخانی که «خانخانی» باشد ، از درگاه معلی یابد. وچون امرایی کلانتر ازو بودند که مرتبه شناسی و به حال پیشقدمان خود آرزوی این پایه بخاک نوسانیدندی ، کامروای این امنیت نگشت ، مبلغهای زر برسم پیشکش شاه غفران پناه فرستاد که شاید بوسیلۀ سفارش شریف ایشان این دولت روزی گردد. شاه ملتمس او را مقبول فرموده اشارت گونه بدان رقم پذیر کلک محبت ساخته بودند ، لیکن چون خدیو عالم (اکبر) برمسند مرتبه دانی و معدلت آرای بودند ، روای استحقاق بود ، نه رواج سفارش ، خصوصاً که مثل منعم خان به این منصب والا اختصاص داشت ، بنا بر این استدعای شاهی را معذرتی خجسته فرموده ، آمده را به آیین بزرگان رخصت فرمودند." (۲۱) از لابلای این عبارت تیرگی روابط اکبر شاه و شاه طهماسب پیدا است.

نزدِ من ، آورندۀ این پیام حق وردی بود که با ابوالمکارم به بکّر رسید و از آنجا به دربارِ اکبر شاه رفت و همین امر باعث شده است که میر معصوم رسالت وی را درست نه فهمید و بجای آن که از سفارش شاه طهماسب گفتگو کند اعطای آن لقب را به آن شاه نسبت می دهد.

از جوابی که شاه طهماسب به اکبر شاه داده چنان استنباط می شود که اکبر شاه به سلطان محمود لقب "اعتبارخان" عطا نمود و در عین حال امید بخشید که در آینده نیز او را مورد تفقد مزید خود قرار خواهد داد. (۲۲) امّا جز این نامه ، هیچ منبع دیگری در دست نیست که حکایت از اعطای این لقب کند. تاریخ میر معصوم ، اکبر نامۀ ابوالفضل و از کتب متاخر تذکرۀ الامرای کیولرام همه دربارۀ آن چیزی نمی گویند. تذکرۀ الامراء مخصوص شرح حال امرایی می باشد که از پادشاهان لقب یافته اند امّا نام سلطان محمود خان زیر لقب "اعتبارخان" یاد نشده است. (۲۳) نمی توان گفت چرا و چگونه در نامۀ اکبر شاه بدان اشاره شده است؟

در سال ۹۷۳ (۱۵۶۵) میرزا عیسی ترخان وفات یافت و پسر ظالم و مغلوب الغضب وی میرزا محمد باقی جانشین وی شد (۲۴) او دشمنی با سلطان محمود را از پدر به ارث برده بود و آن را زنده نگاه داشت.
از همین سال ۹۷۳ (۱۵۶۵) به بعد ، رفت و آمد رسولان سلطان محمود خان و شاه طهماسب در تاریخها دیده نمی شود. امّا از برخی از اشاراتی که در وقایع آن زمان شده ، چنین برمی آید که توجۀ خاص ایران تا آخر شامل حال سلطان محمود خان بود. در ۹۷۴ (۱۵۵۵) میرزا باقی عریضه ای به دربار اکبر شاه فرستاد و در آن از سلطان محمود شکایت کرد که او با کمک قزلباشهای قندهار در حدود وی تجاوز می کرده و درخواست کرد که او را تنبیه کنند. (۲۵) از این پیداست که سلطان حسین میرزا برادر زادۀ شاه طهماسب (۹۸۴-۱۵۷۶) و والی قندهار با سلطان محمود خان روابط نزدیکی داشت.

سلطان محمود خان بکّری از زندگانی آشوب انگیز و هنگامه خیز خود طی هشتاد سال خسته و مانده شده بود و پیری نیز بر وی غلبه کرده بود. فرزند نرینه نداشت که پس از وی زمام امور را بدست گیرد. دختری داشت "بکری بیگم" نام که او را در سال ۹۸۰ (۱۵۷۳) به اکبر شاه داد (۲۶) و خواست که بقیه زندگانی را در سکون و آرامش طی کند امّا اجل وی را بیش از دو سال مهلت نداد و بروز ۸ صفر ۹۸۲ (۳۰ مه ۱۵۷۴) از مرض استسقاء در هشتاد و چهار سالگی فوت کرد (۲۷) و دو سال بعد (۹۸۴-۱۵۸۶) هم محسن و مربی وی شاه طهماسب نیز برحمت ایزدی پیوست و بدین نحو در آخر تاریخ روابط شخصی این دو شخصیت "تمت بالخیر" نوشته شد.

میر معصوم حالت روحی سلطان محمود خان را چنین تعریف می کند : "حاکمی بود جامع صفات متضاد ، شجاعتی کامل و سخاوتی شامل داشت... همّت او مشهور است وحدت مزاج او در نهایت استعلا بود. چون در غضب آمدی ضبط خود هیچ وجه نتوانستی و در خونریزی ملاحظه نداشت و به اندک توهم و بدگمانی ، خان و مان مردم برمی انداخت .... و وقتی خواست تاریخ وفات شخص با چنین صفاتی را بنویسد ، هاتف مژده داد که : در بهشت آسود ۹۸۲". (۲۸)

حواشی
۱- رک : کتبیۀ (۹۲۰ هجری) نصب کرده فاضل کوکلتاش بر مزار بابا حسن ابدال (بابا ولی) در حوالی قندهار (مجلۀ آریانا ، کابل ، شماره دهم سال ششم و تحفته الکرام چاپ نگارنده بخش اول جلد سوم ، ص ۹۵ – ۱۹۲ چاپ ۱۹۷۱ میلادی) و حکایت از شاعری باسم مولانا صبیحی که از آن پیداست که میر فاضل حاکم کزیو (زمین داور) بود و از مظالم وی خلق به ستوه آمده بودند (بدایع وقایع واصفی ، چاپ مسکو ، ص ۵۷-۱۱۵۶ ، و تحفۀ الکرام ص ۴۹۵).

۲- سلطان محمود در حیات شاه بیگ حاکم بکّر بود (تاریخ سند میر معصوم ، ص ۱۲۲) و بعد از آن دیگر تا سیوی و شال در عهد شاه حسن به وی واگذار شد (تاریخ طاهری ، سندی ادبی بورد ، ص ۷۲) ولایت سیوی درسال ۹۵۰ هجری بدست وی درآمد (تاریخ سند میر معصوم ، ص ۲۲۰) از همین جهت او از ابتدا به بکری منسوب و معروف گشت. بقول تاریخ طاهری "بعد از فتح ملتان" شاه حسن در سال ۹۳۳ این قسمت ملک در نیابت سلطان محمود داد ... در بکّر رسید ، محمود خان ابن فاضل کوکلتاش را در آنجا (بکر) قائم مقام کرد و مهام این صوبه از سرحد سیوان تا ملتان و سیوی و گنجاواه بعهده او گذاشت ، (ص ۷۲).

۳ – در معجم البلدان ج ۲ ص ۴۱۵ راجع به خراسکان اینگونه آمده است : "خراسکان بفتح اوله و بعد الالف سین و آخره نون بین قری اصفهان" فرهنگ جغرافیای ایران : خوراسکان (ج۱۰ ، ص۸۰-ص۲۱۶) بر راه اصفهان و یزد. جی رک : فرهنگ جغرافیای ایران (ج۱۰ ، ص۶۰ – ص ۲۱۶) در فرهنگ آبادی های ایران (بخش اول ، ص ۱۲۶) جی (از دهستانهای شهرستان اصفهان) ثبت است و بجائی خوراسگان ، خراسگان دارد (ص ۱۷۰) منتخب التواریخ اتکی غلط نوشته است که اصل ایشان از ملوک جره من اعمال اصفهانست (خطی) و در تاریخ میر معصوم نیز درین مورد اشتباه رخ داده و چنین آمده است : موضع خراسان اهل ایشان از ملوک چین (؟) من اعمال دارالسلطنت اصفهان (ص۲۱۸) در کتاب گنجینه تاریخی اصفهان خوراسکان ثبت است (ص۳۰۳) در اصل این سهوالقلم کاتب است و عبارت بدینگونه بوده است : ایشان اهل موضع خراسکان از بلوک ، جی من اعمال ...)

۴ – تاریخ سند میر معصوم ، ص ۲۱۸

۵ – بر عراق و عجم تاخت دوم تیموری در سال ۷۸۹ (۱۵۸۷) بود که در آن اهالی اصفهان را بکلی ته تیغ کردند ، (دکتر صدیقی در پایان نامۀ دکتری خود.
History of the Arghuns and Trakhans of Sindh (ص ۱۸۹ خطی ، بحواله تزک تیموری – ظفرنامه – روضه الصفا – حبیب السیر)

۶ – سلسلۀ آنان که در سند آمدند بدین قرار است :

 

 برای تفصیل رک : تاریخ میر معصوم ، و تحفته الکرام چاپ نگارنده ، ص۲۰۰ این خاندان در سند مشتمل برهمین چند تن بود و سلسلۀ آنان با مرگ سلطان محمود خان منقرض گردید.

۷ – در بین لشکر همایون و شاه حسین ارغون در حوالی جون جنگ شده و بسیاری از امرای نامی همایون بدست سلطان محمود کشته شدند و بقول میر معصوم : "از حدوث این امر ، خاطر پادشاه بغایت محزون گردید ... لاجرم دل از سند سرد ساخته راه توجه بجانب قندهار مصمم ساختند (ص۱۷۹) نیز رک : تاریخ طاهری که در آنجا مؤلف ، سلطان محمود خان را بدین سبب چنین یاد کرده است : "محمود نامسعود ، اوباش ، بدمعاش ، کوکلتاش" (۷۴).

۸ – تاریخ میر معصوم ، ص ۱۸۹

۹ – رک : مرآۀ الممالک سیدی علی رییس (چاپ ۱۳۱۳) چاپ دوم با حواشی و ترجمه از نگارنده در مجلۀ مهران ، حیدرآباد (۱۹۷۱ میلادی) ص ۱۱۷ ، ص۱۵۵ ، ص۱۲۱ ، ص ۳۹ ، ص۴۶ ، ص ۴۸ ، ص۱۲۲ ، ص۱۲۷ ، سیدی علی رییس از ۲۰ ربیع الاول تا نصف شعبان ۹۶۲ (پنج ماه و پنج روز) در سند ماند.
۱۰- راجع بلقب خان ، رک : Encyclopedia of Islam, Vol II ص ۸۹۸ ، ص ۸۹۷. در آنجا ذکر شده است که : در عهد گورگانی (مغلیه) سلطان حاکم ایالت کوچکی را می گفتند و سلطان زیر دست خان می بود و خان صاحب ولایت بوده (بارتولد) در دائره المعارف فارسی ، غلام حسین مصاحب می نویسد : "نزد ترکان تیموری کلمۀ خان از سلطان مهم تر بشمار می آمده است و اختصاص به امرای مهم داشته است".

حتی در عهد مغول لقب خانی میان ازبکیه نشان پادشاهی بوده ، و صفویه عنوان خانی را مهم می شمردند و فقط به امرای بزرگ می دادند ، و در ایران در دورۀ صفویه این عنوان غالباً اختصاص به والی ولایت داشت (۸۷۹) مطابق لغت نامۀ دهخدا – پس از سلطه مغول این مغول این لقب در ایران متداول شد و پیش از آنان این کلمه بدینگونه دیده نمی شود و مترادف آقا و خواجه و مهتر است (برای تفصیل رک : حرف خ ، ص۱۵۲)

۱۱- تاریخ میر معصوم ص۲۲۳ ، در متن کلمۀ اقوا سهو القلم است در اصل این کلمه قور است که در ترکی "جبه و سلاح" را گویند.

۱۲- تاریخ میر معصوم ، ص۲۲۳

۱۳ – میر معصوم نوشته است : "در سنۀ ست و ستین و تسعمامه خبر رسید که بیرام خان عازم مکه است و متوجه باین راه است. سلطان محمود خان چهار باغ بیرلوی را فرمود تا خراب ساختند. از توهم آن که چون جنت آشیانی (همایون شاه) آنجا خوش آمده بود و مدتی در آنجا تشریف داشتند ... او نیز مبادا آنجا را خوش کند و توقف نماید و بیرام خان ، سلطان محمود خان را به وصلتی که با ولی بیگ بود ، داعیه آن داشتند که از راه بکّر متوجه شوند ، امّا باستماع این خبر ... از راه پتن گجرات متوجه شد ، (۲۲۴) میر معصوم در تعیین سال ۹۶۶ اشتباه کرده است و این واقعه در سال ۹۶۸ وقوع یافت که بیرام خان از اکبر شاه رنجیده عازم حجاز شد و در گجرات کشته شد (رک : مقالات الشعرا چاپ نگارنده ، ص۹۹)

۱۴ – تاریخ میر معصوم ، ۲۲۵

۱۵ – تاریخ میر معصوم ، ۲۲۵

۱۶ – عالم آرای عباسی ، ج اول ، ص۱۱۶ ، چاپ ایران

۱۷ – تاریخ میر معصوم ، ص ۲۲۵

۱۸ – احسن التواریخ (چاپ بروده ۱۹۳۱ء) ص ۴۴۲

۱۹ – بقول بیورج لقب خانخانان از زمان بابر در هند رایج شد و دلاور خان پسر دولت خان (؟) نخستین کسی است که به لقب خانخانی سرفراز گشت و این لقب مخصوص مغول هندی (گورکانیان) بوده (دائره المعارف اسلامی ج۲ : ۸۹۸) در لغت نامه دهخدا بحواله آنندارج و جز آن چنین آمده است : پادشاه چین نیز به این لقب مخاطب شده است ، نظامی گوید :

خان خانان روانه گشت ز چین
تا شود خانه گیرِ شاهِ زمین

هر یک قبایلی را سر و پیشوایی جدا بود ، ولی همۀ آنها فرمانبری از یک رئیس می کردند باسم ، خانخانان (رودکی : سعید نفیسی) مقدم و امیران را گورخان خانند یعنی خانخانان (جهانگشایی جوینی).

دولت خان دلاور نام پسری نبود و نه بنام دلاور خان کسی مخاطب به این لقب شده است (نگارنده)

۲۰ – بقول میر معصوم : "میر ابوالمکارم ولد میر غیاث الدین محمد سبزواری در سلک امرای میرزا شاه حسن و سلطان محمود خان انتظام داشت سلطان محمود خان او را برسالت نزد شاه طهماسب پادشاه عراق فرستاده و از شاه بخطاب سلطانی سرفراز گشته. بغایت خوش طبع بود و بفضایل و کمالات علمی آراسته و طبع نظم داشته" (ص۲۳۹). از مقالات الشعرا پیداست که لقب سلطان برای محمود خان آورده شده است: "... برسم رسالت ... فرستاد تا از برای وی بانواع نوازش و خطاب سلطان مراجعت کرد" (ص۱۷). مآثر رحیمی آورده است : "... عراق فرستاده و از آن والاجاه خطاب سلطانی یافته سعادت نمود" (۲:۳۳۷) و در همین کتاب ثبت است که ... ملا محب علی سندی در ملازمت سید ابوالمکارم سلطان سبزواری که جانب میرزا باقی ترخان (کذا) که والی سند بوده می بود. و از پادشاه جنت مکانی شاه طهماسب ... بخطاب سلطانی سرفراز شده بود (۳: ۴۸۹). صاحب تحفته الکرام راجع به پدرش میر غیاث الدین محمد المعروف بسلطان رضائی العریضی سبزواری نوشته است که: "وی نبیرۀ خواند میر صاحب حبیب السیر و نوادۀ سلطان جنید صفوی بود (۳:۱۲۷ چاپ قدیم) میر ابوالمکارم را محمود خان برسالت نزد شاه اسمعیل صفوی (کذا) فرستاده بود تا از برای وی بانواع نوازش و خطاب سلطان مراجعت نمود (۳:۱۲۸ چاپ قدیم) در عالم آرای عباسی یا احسن التواریخ در جایی که ذکر ابوالمکارم آمده است ، هیچ اشاره ای به این خطاب نشده است  و عبارات میر معصوم و میر قانع یا عبدالباقی نهاوندی نیز  واضع و روشن نیست و نمی توان فهمید که خطاب سلطانی برای سلطان محمود خان بود یا به ابوالمکارم داده شد. راجع به خطاب سلطان ، دائره المعارف (غلام حسین مصاحب) نویسد : مقبولیت این عنوان در نزد فرمانروایان ، خاصه امراء و ملوک اهل سنت بوده است. همین تداول و مقبولیت عام هم سبب شد که عنوان سلطان تدریجا تنزل کند ، و از همین روست که در عهد صفویه ، سلطان که عنوان پادشاه عثمانی بشمار می آمده در ایران عنوان حکام جزء ، شد ، و فی المثل حاکم سلطانیه و حاکم بروجرد در این زمان عنوان سلطان داشته اند (۱:۲۲–۱۳۲۳ چاپ ۱۳۴۵)

۲۱ – رک : اکبرنامه ۲ : ۲۳۷ – تحفۀ الکرام چاپ نگارنده ، ص ۱۹۷

۲۲- رک :Indo – Persian relations by Dr. Riaz-ul-Islam
از انتشارآت بنیاد فرهنگ ایران (۱۹۷۰) ص ۵ ، -۴۹- متن این نامه در نسخۀ خطی عالم آرای عباسی موزۀ بریطانیه (Add 7654 ص۱۷۸) ثبت است و آن را نگارنده برای نخستین بار در تحفته الکرام (۱۹۷۱ء) چاپ کرده است ، ص۴۹۵

۲۳ – رک : نسخۀ موزۀ بریطانیه ص ۸ شماره Add 16703

۲۴ – رک : تاریخ سند میر معصوم ، تاریخ طاهری ، حواشی مکلی نامه و تحفه الکرام

۲۵ – رک : اکبرنامه ۲ : ۲۷۸ – ۲۷۹ (چاپ کلکته) و بدایونی ۲:۹۱ (کلکته ، ۱۹۳۱ء) عبارت اینست : درین ولایت سلطان محمود والی قلعه بر بمعاونت قزلباش در قندهار می باشند اطراف ولایت بنده را مزاحمت می رساند ، (نیز رک : تحفه الکرام ، ص۴۹۵)

۲۶ – پانزدهم رجب (۱۹۸۰) از بکّر رخصت کرد (تاریخ سند میر معصوم ، ص۲۳۰)

۲۷ – تاریخ سند میر معصوم ، ص۲۳۵ ، بدایونی ۲:۱۳۵ – ۱۷۶

۲۸ – تاریخ سند میر معصوم ، ص۲۳۷

بیوگرافی آخرین سلطان‌ لودي‌ِ آگرة هند

اِبْراهيم‌ِ لَودي‌، سومين‌ و آخرين‌ سلطان‌ لودي‌ِ آگرة هند (مق 932ق‌/1126). او پس‌ از مرگ‌ پدرش‌، اسكندر لودي‌ (د 923ق‌/ 1517م‌)، جانشين‌ وي‌ شد. برخى‌ از درباريان‌ و سران‌ افغان‌ براي‌ محدود ساختن‌ قدرت‌ وي‌ از همان‌ آغاز، رأي‌ بر آن‌ نهادند كه‌ او در دهلى‌ و برادرش‌ جلال‌ خان‌ در جونپور به‌ مشاركت‌ سلطنت‌ كنند، اما ابراهيم‌ پس‌ از 4 ماه‌ براين‌ تصميم‌ شوريد، به‌ ويژه‌ آنكه‌ برخى‌ از بزرگان‌، از آن‌ جمله‌ خان‌ جهان‌ لوحانى‌ فرمانرواي‌ راپري‌، درباريان‌ را به‌ سبب‌ گرفتن‌ چنين‌ تصميمى‌ سرزنش‌ كردند (بدائونى‌، 326؛ نهاوندي‌، 478؛ يادگار، 66 -67). سطان‌ لودي‌ نخست‌ هيبت‌ خان‌ معروف‌ به‌ گرگ‌ انداز را به‌ عنوان‌ سفير نزد جلال‌ خان‌ فرستاد تا او را به‌ دربار آورد (يادگار، 67؛ نهاوندي‌، 479)، اما اين‌ سفارت‌ِ تؤم‌ با نيرنگ‌ و نرمش‌ سياسى‌ نتيجه‌اي‌ نداد.
تلاش‌ برخى‌ از اميران‌ محلى‌ نزديك‌ به‌ جلال‌ خان‌ چون‌ سلطان‌ شيخ‌ زاده‌ محمد پسر شيخ‌ سعيد فرملى‌ حاكم‌ لكهنو، نصيرخان‌ حاكم‌ غازي‌ پور و درياخان‌ لوحانى‌ حاكم‌ بهار (بدائونى‌، 329) كه‌ ابراهيم‌ براي‌ جلب‌ خشنودي‌ ايشان‌ نامه‌ و خلعت‌ به‌ نام‌ آنان‌ فرستاده‌ بود، نيز مؤثر واقع‌ نشد و در 923ق‌ جلال‌ خان‌ به‌ نام‌ جلال‌ الدين‌ دركالپى‌ تاجگذاري‌ و خطبه‌ و سكه‌ به‌ نام‌ خود كرد (فرشته‌، 189؛ يادگار، 68، 69). ابراهيم‌ نيز در 15 ذيحجة همان‌ سال‌ در آگره‌ بر تخت‌ نشست‌ (نهاوندي‌، 480؛ يادگار، 66) و چند روز بعد براي‌ جنگ‌ با برادر حركت‌ كرد. او اعظم‌ همايون‌ سروانى‌ را كه‌ به‌ تازگى‌ به‌ وي‌ پيوسته‌ بود، همراه‌ نصيرخان‌ لوحانى‌ و اعظم‌ خان‌ لودي‌ با سپاهى‌ گران‌ به‌ رويارويى‌ جلال‌ الدين‌ گمارد (فرشت‌، 189؛ نهاوندي‌، 482؛ يادگار 70، 71). جلال‌ خان‌ حرم‌ خود را در كالپى‌ به‌ جاي‌ گذاشت‌ و با 30 هزار سپاهى‌ و فيلان‌ جنگى‌ به‌ آگره‌ روي‌ آورد. ابراهيم‌ كالپى‌ را تسخير و سپس‌ تاراج‌ كرد (فرشته‌، 189؛ يادگار، 71؛ نهاوندي‌، 482). جلال‌ خان‌ به‌ تلافى‌ تاراج‌ كالپى‌ در صدد حمله‌ به‌ آگره‌ و چپاول‌ آن‌ شهر برآمد. محافظ آگره‌ ملك‌ آدم‌ كه‌ همزمان‌ با حملة جلال‌ خان‌، از سوي‌ ابراهيم‌ به‌ اين‌ سمت‌ گمارده‌ شده‌ بود، به‌ لطايف‌ الحيل‌ او را مدتى‌ از اين‌ كار بازداشت‌ و به‌ دنبال‌ آگاهى‌ از فرارسيدن‌ سپاه‌ ابراهيم‌ و اطمينان‌ از پيروزي‌ بر جلال‌ خان‌، وي‌ را در برابر وعدة واگذاري‌ حكومت‌ كالپى‌ تشويق‌ به‌ تسليم‌ كرد. جلال‌ خان‌ به‌ رغم‌ توصية سردارانش‌ كه‌ مى‌گفتند تسليم‌ نشود، اين‌ پيشنهاد را پذيرفت‌ و «چتر و آفتابگير و نوبت‌ و نقّارة» خود را به‌ نشان‌ تسليم‌ به‌ ملك‌ آدم‌ واگذار كرد، اما ابراهيم‌ كه‌ موفق‌ به‌ تصرف‌ كالپى‌ شده‌ بود، اين‌ آشتى‌ را نپذيرفت‌ ( فرشته‌، 189). به‌ ناچار جلال‌ الدين‌ به‌ راجة گوالير پناه‌ برد و در پى‌ محاصرة گوالير توسط اعظم‌ همايون‌ سروانى‌، به‌ مالوه‌ نزد محمودشاه‌ خلج‌ و از آنجا به‌ كهره‌ كنتهت‌ (يادگار، 73؛ نهاوندي‌، 484؛ فرشته‌، 190) گريخت‌، ولى‌ سرانجام‌ گرفتار شد و او را نزد سلطان‌ ابراهيم‌ فرستادند. ابراهيم‌ وي‌ را ظاهراً به‌ قلعة هانْسى‌ فرستاد، اما در راه‌ به‌ فرمان‌ ابراهيم‌ كشته‌ شد. سلطان‌ پيش‌ از اين‌ واقعه‌ 3 برادر ديگر خود: اسماعيل‌ خان‌، حسين‌ خان‌ و محمود خان‌ را نيز در دژ ياد شده‌ زندانى‌ كرده‌، اما با آنان‌ رفتاري‌ تؤم‌ با نرمى‌ و ملاطفت‌ در پيش‌ گرفته‌ بود.
هنگامى‌ كه‌ جلال‌ خان‌ به‌ گوالير پناهنده‌ شده‌ بود (بدائونى‌، 327)، سلطان‌ ابراهيم‌ عازم‌ فتح‌ قلعة گوالير شد. تسخير اين‌ قلعه‌ از زمان‌ سلطنت‌ اسكندر لودي‌ همواره‌ هدف‌ لوديان‌ بود، پس‌ از مرگ‌ فرمانده‌ مقتدر آن‌، راجه‌مان‌ سنگ‌، ابراهيم‌، اعظم‌ همايون‌ سروانى‌ را مأمور فتح‌ اين‌ قلعه‌ كرد. او اين‌ قلعه‌ را فتح‌ كرد و تنديس‌ِ رويين‌ِ گاوي‌ را كه‌ در قلعه‌ نگهداري‌ مى‌شد به‌ آگره‌ منتقل‌ ساخت‌. سلطان‌ ابراهيم‌ فرمان‌ داد تنديس‌ يادشده‌ بر دروازة بغداد در دهلى‌ نصب‌ شود. اين‌ تنديس‌ تا زمان‌ اكبرشاه‌ باقى‌ بود (فرشته‌، 190؛ نهاوندي‌، 484). حاكم‌ گوالير راي‌ بكرماجيت‌ پسر راجه‌مان‌ سنگ‌ از آن‌ پس‌ به‌ اطاعت‌ سلطان‌ ابراهيم‌ در آمد و تا پايان‌ كار ابراهيم‌ به‌ وي‌ وفادار ماند چنانكه‌ در ميدان‌ نبرد پانى‌پت‌ جسد او كنار كشتة ابراهيم‌ به‌ خاك‌ افتاد (فدايى‌، 507).
پس‌ از فتح‌ گوالير سلطان‌ ابراهيم‌ با درباريان‌ درگير شد. وي‌ نخست‌ اعظم‌ همايون‌ سروانى‌ را فراخواند و وي‌ را به‌ زندان‌ افكند. اين‌ كار مخالفتهاي‌ بسيار به‌ دنبال‌ آورد. از آن‌ جمله‌ اسلام‌ خان‌ پسر اعظم‌ همايون‌ بر سلطان‌ لودي‌ شوريد. برخى‌ از اميران‌ و بزرگان‌ نيز به‌ وي‌ پيوستند (يادگار، 76؛ نهاوندي‌، 485؛ بدائونى‌، 328). او شورش‌ خود را در آگره‌ آغاز كرد. ابراهيم‌ سپاهى‌ به‌ فرماندهى‌ احمد خان‌ برادر اعظم‌ خان‌ لودي‌ را مأمور دفع‌ اسلام‌ خان‌ كرد. اين‌ سپاه‌، در قصبة بانگرمو در نزديكى‌ لكهنو، از اقبال‌ خان‌ غلام‌ِ اعظم‌ همايون‌ سروانى‌ شكست‌ خورد (925ق‌/1519م‌).
اين‌ شكست‌ خشم‌ شديد سلطان‌ را برانگيخت‌ و او براي‌ فرونشاندن‌ فوري‌ شورش‌، 40 هزار سوار مسلح‌ و 500 فيل‌ به‌ كمك‌ احمدخان‌ فرستاد. در اين‌ زمان‌، به‌ ميانجيگري‌ زاهدي‌ با نفوذ به‌ نام‌ شيخ‌ راجوي‌ بخاري‌، قرار بر اين‌ شد كه‌ با آزادي‌ اعظم‌ همايون‌ سروانى‌، دو سپاه‌ از جنگ‌ دست‌ بردارند، اما اعظم‌ همايون‌ به‌ فرمان‌ سلطان‌ ابراهيم‌ كشته‌ شد و توافق‌ برهم‌ خورد. در نبردي‌ كه‌ درگرفت‌، سپاه‌ اسلام‌ خان‌ شكست‌ خورد و خود او كشته‌ شد. ابراهيم‌ در راستاي‌ همين‌ سياست‌ (محدود ساختن‌ قدرت‌ درباريان‌) سلطان‌ محمود سربنى‌ و حسام‌ خان‌ شاهد خيل‌ را كشت‌ (يادگار، 85)، چنانكه‌ قبلاً مياه‌ بهوه‌ وزير اعظم‌ پدر را كه‌ مدت‌ 28 سال‌ مشاور اسكندر لودي‌ بود، زندانى‌ كرد و بر پاية برخى‌ روايات‌ به‌ قتل‌ رساند. آنگاه‌ نوبت‌ به‌ ميان‌ حسن‌ (حسين‌) خان‌ فرملى‌ و مياه‌ معروف‌ خان‌ دو تن‌ از سپهسالاران‌ با سابقة افغان‌ رسيد (بدائونى‌ 330؛ فرشته‌، 190؛ يادگار، 78).
ابراهيم‌ نخست‌ به‌ هنگام‌ نبردِ ميان‌ْ ماكهن‌ با رغاناسانكا، كوشيد به‌ كمك‌ ميان‌ْ ماكهن‌ اين‌ دو تن‌ را گرفتار سازد. ليكن‌ پيروزي‌ بر راناسانكا با كمك‌ اين‌ دو، تا مدتى‌ سلطان‌ را از تصميم‌ خود بازگرداند (يادگار، 78-79)، اما چندي‌ نگذشت‌ كه‌ سلطان‌ فرمان‌ قتل‌ حسن‌ خان‌ را صادر كرد و وي‌ در چنديري‌ به‌ تعبير بدائونى‌ (ص‌ 330) و نهاوندي‌ (ص‌ 478) به‌ دست‌ «شيخ‌ زادگان‌ اوباش‌» كشته‌ شد و قاتلانش‌ از ابراهيم‌ خلعت‌ وپاداش‌ دريافت‌ داشتند. در پى‌ اين‌ قتلها درياخان‌ لوحانى‌ حاكم‌ بهار و خان‌ جهان‌ لودي‌ از فرمان‌ شاه‌ سرپيچيدند و بهادرخان‌، پسر درياخان‌، پس‌ از مرگ‌ پدر در نواحى‌ بهار شورشى‌ به‌ راه‌ انداخت‌ و خود را سلطان‌ محمد خواند و خطبه‌ و سكه‌ به‌ نام‌ خود كرد (بدائونى‌، 33). نفر بعدي‌ در سياهة سلطان‌، دولت‌ خان‌ لودي‌ پسر تاتارخان‌ بود كه‌ 20 سال‌ حكومت‌ پنجاب‌ را برعهده‌ داشت‌. وي‌ پيش‌ از گرفتار آمدن‌ در اين‌ حمام‌ خون‌، به‌ چاره‌انديشى‌ پرداخت‌. نتيجة حسابگريهاي‌ او در حفظ جان‌ و قدرت‌، خواندن‌ باربر به‌ هند و گشودن‌ فصل‌ تازه‌اي‌ در تاريخ‌ اين‌ سرزمين‌ بود. ابراهيم‌ لودي‌ دولت‌ خان‌ را از لاهور به‌ دربار فراخواند. دولت‌ خان‌ پسرش‌ دلاورخان‌ را به‌ جاي‌ خود به‌ دربار فرستاد. سلطان‌ براي‌ تهديدِ وي‌ و پدرش‌، او را به‌ سياهچال‌ انداخت‌.
مشاهدات‌ دلاور خان‌ در اين‌ زندان‌ و آگاهى‌ از قتل‌ بسياري‌ از بزرگان‌ و تهديد به‌ ميل‌ كشيدن‌ بر چشم‌ و در ديوار گرفتن‌ و سوزاندن‌، اثر خود را بخشيد. دلاورخان‌ از دهلى‌ نزد پدر گريخت‌ و 6 روزه‌ خود را به‌ او رساند و از جانب‌ او به‌ دربار ظهيرالدين‌ بابر در كابل‌ فرستاده‌ شد. وي‌ فاصلة لاهور تا كابل‌ را 10 روزه‌ طى‌ كرد و پيام‌ پدر مبين‌ بر دعوت‌ بابر به‌ هند و پايان‌ دادن‌ به‌ كار سلطان‌ ابراهيم‌ لودي‌ را به‌ او رساند. (بدائونى‌، 330، نهاوندي‌، 487).
روز چهارشنبه‌ 2 شوال‌ 932ق‌/12 ژوئية 1525م‌ بابر حملة خود را به‌ هند آغاز كرد و پس‌ از غارت‌ پيشاور هنگامى‌ كه‌ ابراهيم‌ در سون‌ تپه‌ بود، به‌ تهانيسر رسيد (يادگار، 91، 93). مقارن‌ اين‌ احوال‌، عموي‌ ابراهيم‌، عالم‌ خان‌، كه‌ از زندان‌ سلطان‌ لودي‌ گريخته‌ و به‌ دربار بابر رفته‌ بود و از جانب‌ او به‌ حكومت‌ ديبالپور گمارده‌ شده‌ بود، به‌ تحريك‌ بابر دهلى‌ را به‌ محاصره‌ گرفت‌ و خود را به‌ نام‌ علاءالدين‌ پادشاه‌ خواند، اما نتوانست‌ در برابر ابراهيم‌ تاب‌ آورد، به‌ ويژه‌ كه‌ برخى‌ از لشكريان‌ او بار ديگر به‌ سلطان‌ لودي‌ پيوستند (يادگار، 93؛ فدايى‌، 513؛ فرشته‌، 191). آنگاه‌ سلطان‌ لودي‌ عازم‌ رويارويى‌ قطعى‌ با بابر شد. سلطان‌ پس‌ از غارت‌ لاهور، در 7 رجب‌ 932 مجلس‌ آراست‌ و به‌ دلجويى‌ سرداران‌ خود پرداخت‌. فرداي‌ آن‌ روز دو حريف‌ مغول‌ و افغان‌ در پانى‌پت‌ (در شمال‌ دهلى‌) با يكديگر روبه‌رو شدند. سپاه‌ِ 50 هزار يا 100 هزار نفري‌ ابراهيم‌ لودي‌ را بيش‌ از 2 هزار يا 1 هزار فيل‌ همراهى‌ مى‌كرد. نبردي‌ كوتاه‌ و خونين‌ و پر تلفات‌ در گرفت‌. نيروي‌ ابراهيم‌ 15 هزار نفر تلفات‌ داد. سلطان‌ دليرانه‌ پايداري‌ كرد و به‌ توصية برادر خود سلطان‌ محمود خان‌ مبنى‌ بر فرار وقعى‌ ننهاد. آخرين‌ حملة وي‌ با 5 هزار سپاهى‌ به‌ شكست‌ و كشته‌ شدن‌ او انجاميد و پيروزي‌ نصيب‌ بابر شد. دلاورخان‌ پسر دولت‌ خان‌ افغان‌ جسد سلطان‌ ابراهيم‌ لودي‌ را در ميان‌ 5 يا 6 هزار كشته‌ پيدا كرد. بابر خود بر سر كشتة وي‌ حاضر شد و فرمان‌ غسل‌ او را صادر كرد. ابراهيم‌ را در پانى‌پت‌، جايگاه‌ واپسين‌ پيكار وي‌، به‌ خاك‌ سپردند. بدين‌ ترتيب‌ سلطنت‌ او پس‌ از 8 سال‌ و 8 ماه‌ و 18 روز به‌ پايان‌ رسيد.
پس‌ از مرگ‌ ابراهيم‌ هاله‌اي‌ از تقدّس‌ گرد شخصيت‌ وي‌ را گرفت‌. مردم‌ محلى‌ آرامگاهش‌ را در زمرة زيارتگاههاي‌ خود مى‌شمردند و نذرهاي‌ خود را بدانجا تقديم‌ مى‌داشتند (هروي‌، 259). مرگ‌ او تلاشى‌ كامل‌ِ قدرت‌ِ افغانها را در هند به‌ دنبال‌ داشت‌. بازماندگان‌ اين‌ قوم‌ به‌ بنگاله‌ رفتند. از آن‌ ميان‌ سلطان‌ محمود برادر ابراهيم‌ به‌ نصرت‌ شاه‌ بن‌ علاءالدين‌ حسين‌ شاه‌ پناه‌ برد و دختر ابراهيم‌ لودي‌ به‌ عقد نصرت‌ شاه‌ در آمد (سليم‌، 136-137).
سلطان‌ ابراهيم‌ لودي‌ را مردي‌ خوش‌ صورت‌ و سيرت‌ و سخاوتمند و شجاع‌ (يادگار، 66؛ نهاوندي‌، 48) و در عين‌ حال‌ متفرعن‌، مستبد و ستمكار گفته‌اند. ويژگى‌ دوران‌ سلطنت‌ وي‌، درگيري‌ مداوم‌ او با بزرگان‌ و درباريان‌ افغانى‌ بود. ابراهيم‌ در نامه‌اي‌ به‌ دولت‌ خان‌ گفته‌ بود كه‌ با دعوت‌ بابر به‌ هند خيانتى‌ بزرگ‌ مرتكب‌ شده‌ است‌ و دولت‌ خان‌ پاسخ‌ داده‌ بود كه‌ «مغول‌ را من‌ نياوردم‌ افعال‌ ناپسنديدة شما آورد» (يادگار، 93). برخى‌ شكست‌ وي‌ را معلول‌ بى‌توجهى‌ او نسبت‌ به‌ اشرافى‌ مى‌دانند كه‌ نفوذ گستردة ايشان‌ در امور درباري‌ و كشوري‌ و لشكري‌ به‌ زمان‌ جد و پدر وي‌، بهلول‌ و اسكندر بازمى‌گشت‌. او را متهم‌ مى‌كنند كه‌ برخلاف‌ سنت‌، مرزي‌ ميان‌ بزرگان‌ درباري‌ قايل‌ نبود و معتقد بود «پادشاهى‌ خويشى‌ بر نمى‌تابد» (فدايى‌، 504؛ فرشته‌، 188). اما آنان‌ كه‌ استقرار يك‌ سلطنت‌ مطلق‌ و نيرومند و متمركز را در هندِ آن‌ روز، امري‌ ضروري‌ مى‌بينند، معتقدند اقدامات‌ وي‌ چنين‌ ضرورتى‌ را دريافته‌ و همة اقداماتش‌ در جهت‌ استقرار چنين‌ حاكميتى‌ بود. او براي‌ دستيابى‌ به‌ هدف‌ خود، چاره‌اي‌ جز محدود ساختن‌ قدرت‌ اشراف‌ و خانواده‌هاي‌ بزرگ‌ افغانى‌ نظير لوديان‌ و لوحانيان‌ و فرمليان‌ نداشت‌. بهلول‌ و اسكندر، اسلاف‌ وي‌، خواستار نوعى‌ فرماندهى‌ تؤم‌ با مشاركت‌ اشراف‌ در قدرت‌ بودند، نه‌ سلطنتى‌ با قدرت‌ مطلق‌ و متمركز. رؤساي‌ اين‌ خانواده‌ها نيز سلطان‌ را اميري‌ چون‌ خود مى‌ديدند كه‌ كمى‌ بالاتر از ايشان‌ چون‌ فرمانده‌ شورايى‌ از اشراف‌ عمل‌ مى‌كند و اين‌ با تصور ابراهيم‌ لودي‌ از نقش‌ خود كاملاً مغابر بود. اين‌ شكاف‌ عميق‌، اشرافى‌ را كه‌ به‌ رغم‌ كمى‌ نفرات‌، اختيار جاگيرها يا استانهاي‌ هند و فرماندهى‌ دسته‌هاي‌ سپاهيان‌ را بر عهده‌ داشتند، به‌ واكنش‌ واداشت‌. از همان‌ آغاز با شريك‌ ساختن‌ جلال‌ خان‌ در سلطنت‌، بناي‌ مخالفت‌ با ابراهيم‌ لودي‌ را نهادند و ابراهيم‌ نيز با خشونت‌ و تصفيه‌هاي‌ پياپى‌، اين‌ اقدامات‌ را پاسخ‌ گفت‌. بدين‌ سان‌، چه‌ آنان‌ كه‌ در مخالفت‌ با وي‌ سخن‌ گفته‌اند و چه‌ كسانى‌ كه‌ در موافقت‌ با او داوري‌ كرده‌اند، در يك‌ نكته‌ توافق‌ دارند و آن‌ اينكه‌ سلطان‌ لودي‌ را پراكندگى‌ داخلى‌ و كشمكشهاي‌ پياپى‌ بر سر قدرت‌ با اشراف‌ افغانى‌، بيش‌ از قدرت‌ ظهيرالدين‌ بابر به‌ شكست‌ كشاند (احمد، .(361-375
مآخذ: بدائونى‌، عبداقادر، منتخب‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ مولوي‌ احمد على‌ صاحب‌ و كبيرالدين‌ احمد، كلكته‌، 1868م‌؛ سليم‌، غلام‌حسين‌، رياض‌ السلاطين‌، به‌ كوشش‌ مولوي‌ عبدالحق‌ عابد، كلكته‌، 1850م‌؛ فدايى‌، نصرالله‌، داستان‌ تركتازان‌ هند، بمبئى‌، 1867م‌؛ فرشته‌، محمدقاسم‌، تاريخ‌، كانپور، 1290ق‌/1874م‌؛ نهاوندي‌، عبدالباقى‌، مآثر رحيمى‌، به‌ كوشش‌ محمد هدايت‌ حسين‌، كلكته‌، 1924م‌؛ هروي‌، نعمت‌ الله‌، تاريخ‌ خان‌ جهانى‌ مخزن‌ افغانى‌، به‌ كوشش‌ سيد محمد امام‌ الدين‌، پاكستان‌، 1379ق‌/1960م‌؛ يادگار، احمد، تاريخ‌ شاهى‌، به‌ كوشش‌ محمد هدايت‌ حسين‌، كلكته‌، 1358ش‌؛ نيز:
Ahmad, Qazi Mukhtar, X Ibrahim Lodi 2 s Responsibility for the Downfall of the Lodi Empire n , Islamic Cultur, 1954.

قلعه ی سرخ در دهلی

 

در سال 1628،شاهزاده خرم، نوه ي اکبر(اكبر خود فرزند همايون شاه بود) ، پايتخت خود را ازآگرا به دهلي منتقل كرد. وي همان شاه جهان معروف (همسرممتازمحل)است. پايتخت وي، شهر هفتم دهلي، شاه جهان آباد نام گرفت. محل حكومت وزندگي وي دراين شهر، قلعه ي سرخ (رد فورت) يا به زبان هندي"لال كيلا "بود.

 

اين قلعه ی مستحكم به شكل يك هشت ضلعي نامنظم ازسنگ هاي قرمزرنگ دركناررود يامونا(به منظور ايجاد مانعي براي دشمنان به هنگام جنگ ) بنا گرديد وبه وسيله ديواري بطول 4/2 كيلومتر محصورگشته است.ساخت اين دژپرابهت در سال 1648، نه سال پس از تغيير پايتخت ازآگرابه دهلي به دستورشاه جهان و اين بارهم به دست معماران مسلمان آسياي مركزي به اتمام رسيد. البته بد نیست بدانیم که درمعماری هندگنبدهای کوچک وسفید روی سردراصلی هربنا نمایانگرتعداد سالهای ساخته شدن هربناست.حال به عکسی که ازسردرگرفتم دقت کنید تعداد این گنبد ها ۷ عدد است یعنی هفت سال.اما متاسفانه در تمام منابع و بروشورهای رایج مربوط به این بنا عدد ۹ ذکر شده.(حتی اگر منظور ۹ سال پس از ورود شاه به دهلی بوده ٬بازهم می توانند دقیقا به طول زمان ساخت اشاره کنند.)

 

قلعه سرخ داراي دو مدخل اصلي دهلي گيت و لاهوري گيت است كه در مقابل بازار معروف چندي چوك قرار گرفته اند.ازمكانهاي ديدني داخل قلعه تالارعام، تالارخاص(كه ازمرمرسفيد ساخته شدو تقريبا دركنارهم ساخته شده اند) و ديوان رنگ است .

 

در ضمن چند سال بعد شاه جهان مقتدر،توسط پسر ظالمش اورنگ زيب از سلطنت خلع و به زنداني در آگرا منتقل شد ،شايد دليل اينكه شاه جهان هرگز نتوانست براي خود مقبره اي همتاي مقبره ي همسرش(ممتاز محل ) اما با مرمرسياه و درديگركران رود جمنا بسازد ،همين مساله ي اسارت وي باشد !

  ناگفته نماند كه  نادر  شاه افشار در سال 1793، از ناحيه ي  شمال هند بر محمد شاه در قلعه ی سرخ تاخته وپس از فتح قلعه ،غنائم گرانبهايي (كوه نور و درياي نور) رابه يغما برده و شمار کثيري ازساکنان دهلي را به قتل رساند .چرا كه در زمان اورنگ زيب ،پايتخت به دشت دكن انتفال يافت و پس ازمرگ وي ودرزمان حمله ي نادر،دهلي به وسيله ی درباريان و شاهزادگان اداره مي شد.

در حال حاضر موزه ي جنگ درطبقه ي فوقاني يكي از سردر هاي داخلي قلعه احداث گرديده كه در آن مجموعه اي از سلاح هاي سرد مربوط به جنگ هاي هند ي هاوسلاح هاي گرم  دولت بريتانيا درمعرض بازديد عموم قرارگرفته است.درضمن اثري ازرود يامونا (در كنار قلعه ) ديده نمي شود .قلعه ازشرق به بازارچندي چوك ،ازغرب به اتوبان رينگ رود و ازدو جانب شمال و جنوب به دو خيابان فرعي بين بازار و رينگ رود منتهي مي شود.

نگاهی گذرا به حکومت بابریان هند

 

بابُریان ، (یاگورکانیان /تیموریان هند) خاندان ترک نژاد مسلمان که از 932 تا 1247 برافغانستان و هندوستان حکومت کردند.

1. تاریخ . این خاندان به سبب انتساب به تیمور، در منابع اروپایی ، «مغولان هند» خوانده شده اند. پایه گذار این سلسله ، بابر * ، فرزند عمرشیخ ، ترک جغتایی بود. او به سبب درگیریهای داخلی با خانه اش ناگزیر به ترک قندهار شد و به سبب قدرت گرفتن خان اوزبک و حمله های او به قندهار و اطراف آنجا از 903 تا 910 در جایی قرار نداشت تا اینکه در 910 به کابل رفت اما حاکم آنجا، شجاع بیگ که دست نشاندة سلطان حسین بایقرا * بود، او را به شهر راه نداد، از اینرو بابر از سلطان حسین درخواست کمک کرد. سلطان حسین نیز از شجاع بیگ خواست تا کابل را به بابر واگذارد و از همین زمان بود که بابر توانست در 913 با کمک شاه اسماعیل صفوی ، سمرقند را تسخیر کند و تا 935 حکومتش را تا هندوستان گسترش دهد. پس از بابر، در 936 همایون * به حکومت رسید که از سویی با برادرانش ، بویژه ، کامران میرزا، حاکم کابل و قندهار، و از سویی دیگر با شیرخان (شیرشاه ) سوری ، گرفتار دشمنیها و نبردهای مداوم بود. همایون در این نبردها شکست خورد و در 951 به دربار شاه طهماسب صفوی پناه برد و قلمرو بابریان به دست سوریها افتاد. در 962، همایون ، با یاری شاه صفوی دوباره کابل را تصرف کرد و سپس بر پنجاب ، دهلی تسلط یافت ، اما اندکی بعد درگذشت و اکبر (حک :963ـ1014)، پسر چهارده ساله اش از همسر ایرانی او، حمیده بانو بیگم ، جانشین پدر شد. در زمان اکبر، حکومت بابریان به بالاترین درجة اعتبار رسید. در آغاز، بیرام خان * ـ که شیعی مذهب بود ـ سرپرستی اکبر را به عهده گرفت ؛ و این در درباری که بیشتر سنی بودند، موجب تنش شد. گویا، به همین سبب ، اکبر در 968 او را برکنار کرد و خود زمام امور را به دست گرفت . پس از چندی ، بر لودیها پیروز شد و سرزمینهای از دست رفته را به دست آورد؛ سپس پایتخت را از دهلی به آگره منتقل کرد. او در فاصلة 971 تا 984، گجرات ، راجپوت و بنگال را تسخیر کرد و به یاری ابوالفضل ، وزیرش ، شورشهای آن نواحی را فرونشاند و نظم را بر قرار ساخت . با درگذشت داودخان کررانی * ، بنگال که منطقة بیطرفی میان قلمرو بابریان و سرزمین دکن بود، ضمیمة هند شد. بدین ترتیب ، در زمان اکبر هند به بیشترین حد وسعت خود رسید. او برای حکومت بر چنین سرزمین وسیعی قانونهای جدیدی وضع ، و هند را به پانزده ایالت تقسیم کرد.

اکبر در دورة حکمرانی اش ، رفتار پسندیده ای داشت . او که از سواد خواندن و نوشتن بی بهره بود، دربار خود را محل آمد و شد ادیبان و عالمان کرد و بتدریج تحت تأثیر وزیرانش ، ابوالفضل و برادر او فیضی * ، همچنین براثر نفوذ افکار اروپاییان در دربارهند نوعی تسامح دینی پیدا کرد که برخی آن را کنار نهادن اسلام تلقی کردند، و به شورشهایی دست یازیدند که اکبر آنها را فرونشاند، و سرانجام ، در 990 دین الهی * خود را اعلام کرد (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به بداؤه * ). اکبر در سالهای 994 تا 1010 با تصرف شهرهای خاندیش ، اوریسه ، برار، احمد نگر و دَسیرگَرْه ، قلمرو خود را گسترش داد و بالاخره در 1014 درگذشت و در قریة سِکندرَه ، در جوار آگره ، به خاک سپرده شد. پس از اکبر، پسر بزرگش جهانگیر که در زمان پدر ادعای سلطنت داشت ، بر تخت نشست . او در آغاز گرفتار ادعای پسرش ، خسرو، برای تاج و تخت شد، اما براو تسلط یافت . سپس شورش سیکها را با کشتن رهبر آنان ، گورُارجن سینگه ، فرونشاند و همین عمل ، کینة سیکها را نسبت به پادشاهان بابری برانگیخت . در طول حکمرانی جهانگیر، برخی از ایالتها از هند جداشدند؛ غلامی حبشی ، به نام ملک عنبر، احمدنگر را تسخیر کرد. بعضی از شهرهای دکن نیز از دست رفت . در همین زمان ، به دلیل ادعای ایران بر قندهار، جهانگیر ناگزیر در کابل اقامت گزید. در 1030، خرم ، ملقب به شاه جهان ، برخی از ایالتها را دوباره تصرف کرد؛ اما سال بعد که شاه عباس قندهار را تسخیر کرد، شاه جهان از فرمان پدر، مبنی بربازگرداندن این شهر، سرپیچید و آشکارا ادعای سلطنت کرد. جهانگیر قدرت اکبر را نداشت و تحت نفوذ همسر ایرانیش ، نُور جهان بود که بتدریج سررشتة حکومت را به دست گرفت و خانواده و نزدیکان ایرانیش را در امور مملکتی هند دخالت داد و در زمان او بسیاری از رجال ایرانی به هند رفتند و به مناصب مهمی در دربار بابریان رسیدند با مرگ جهانگیر در 1037، شاه جهان به سلطنت رسید. او که از آغاز گرفتار کشمکشهای داخلی با برادران بود، شورش خان جهان سوری ، نایب السلطنة دکن ، و شورش مراتهه ها * را سرکوب کرد و در 1045 با بیجاپور پیمان صلح بست . سپس اورنگ زیب را فرمانده کل و نایب السلطنة دکن کرد و برای پس گرفتن قندهار و بلخ ، به لشکرکشی بی ثمری دست زد. بیماری شاه جهان در 1067 موجب بروز کشمکش میان پسران او شد، تا اینکه اورنگ زیب ، ملقب به عالمگیر (حک :1068ـ1118) برتخت نشست . اما پیش از آن ، شیواجی ، رهبر مراتهه ها، دکن را غارت کرد؛ گرچه در 1076 تسلیم بابریان شد. در 1082، هنگامی که اورنگ زیب شورشهای یوسف را در حسن آباد سرکوب می کرد، شیواجی باردیگر دکن را تاراج و اعلام استقلال کرد. در 1093، اورنگ زیب ، به دکن بازگشت و 25 سال در آنجا گرفتار جنگ و گریز بود، تا سرانجام دکن را به قلمرو بابریان بازگرداند اما اورنگ زیب به دلیل تحت فشار قراردادن شیعه ها و هندیها و با کنار گذاشتن رجال ایرانی از مناصب مهم دولتی پایه های حکومتش را ضعیف کرد و در هند و به ویژه ایالات جنوبی آن اغتشاشات بسیاری روی داد. از همین دوره ، قدرت پادشاهان بابری ، به دلیل جنگهای طولانی و صرف هزینه های زیاد، روبه کاهش گذاشت . اورنگ زیب در 1118 در اورنگ آباد درگذشت و پسرش محمدمعظم ، ملقب به شاه عالم بهادرشاه (حک :1118ـ1124) برتخت نشست ، در طول پنج سال حکومتش ، از نفوذ بابریان بشدت کاسته شد؛ زیرا از یکسو در 1120، گوویند سینگه ، رهبر سیکها و حامی بهادرشاه درگذشت ، و از سوی دیگر به دلیل گرایشهای شیعی بهادرشاه ، خشم مسلمانان شمال هند را برانگیخت . با مرگ او در 1124 حکومت بابریان تقریباً از هم پاشید. فرخ سیر، برادرزادة اورنگ زیب ، جهاندارشاه ـ پسر و جانشین بهادر شاه ـ را کشت و خود حاکم دهلی شد. امّا حکومت او نیز دوامی نداشت و پس از چندی کشته شد. در این هنگام ، حکومتهای مستقل محلی بتدریج برقدرت خود افزودند. محمدشاه باکمک سیدها (سادات ) که بیشترین نفوذ را داشتند، به سلطنت رسید (1131ـ1167)، اما حکومت او هم گرفتار نابسامانیهای داخلی شد. ازینرو محمدشاه به همراهی چن نظام الدین آصف جاه و برهان الملک * ، سردار ایرانی تبار محمد شاه ، ساداتها را سرکوب کردند اما حکومت او نیز دیری نپایید، زیرا در همین زمان بر مراتهه ها بر مالوه تسلط یافته ، و دهلی را به خطر انداخته بودند. در همین زمان ، نادرشاه به هند حمله کرد و برهان الملک و خان دوران به مقابله او رفت اما کاری از پیش نبرد و نادرشاه پس از تسخیر دهلی ، محمدشاه را برسلطنت ابقا کرد و به ایران بازگشت . بدین ترتیب ، بابریان دیگر نتوانستند حکومت مستقلی داشته باشند. پس از کشته شدن نادر، احمد دُرّانی در کابل قدرت یافت و در 1170 به هند لشکر کشید، مراتهه ها را درهم شکست و پنجاب ، مُلتان و دهلی را تصرف کرد. از 1167 تا 1221، تنی چند از بابریان به سلطنت رسیدند که دورة حکومتشان کوتاه بود، سرانجام انگلیسیان که از چندی پیش به هند رخنه کرده بودند، قدرت را به دست گرفتند و پس از سرکوب حکومتهای محلی ، به حکمرانی بابریان پایان دادند.

فرمانروایان بابری هند عبارت بودند از: ظهیرالدین بابر * ؛ همایون شاه * ؛ اکبرشاه * ؛ جهانگیر * ؛ شاه جهان * ؛ اورنگ * زیب ؛ شاه عالم * (بهادرشاه )؛ جهاندار * ؛ فرخ سیر * ؛ شمس الدین رفیع ؛ شاه جهان دوم ؛ محمدشاه روشن اختر * ؛ احمدبهادر؛ عالمگیردوم ؛ شاه عالم دوم /برمن پیج (با تلخیص از د. اسلام )/؛ محمداکبر دوم ؛ بهادرشاه دوم * .

2. روابط خارجی . بابریان ، عثمانیان و صفویان ، سه قدرت عمدة اسلامی در سده های دهم و یازدهم بودند. همین زمان ازبکان نیز در آسیای مرکزی نیرو گرفته بودند و گاهگاهی به مرزهای دولتهای صفوی و بابری یورش می بردند. مهمترین مسئله در مناسباتِ صفویان و بابریان ، نخست موضوع تسلط بر قندهار بود که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت خاصی داشت ؛ سپس نزدیکی صفویان با پادشاهان شیعی مذهب دکن .

روابط با ایرانیان . روابط ایران و هند از زمان شاه سلطان حسین بایقرا و سپس شاه اسماعیل اول آغاز می شود. بابر با حمایت سلطان حسین بایقرا و سپس شاه اسماعیل اول به حکومت هند رسید. در زمان بابر، دو هیئت سفارت ، برای اعلام خبر پیروزی ایرانیان بر ازبکان ، از سوی شاه طهماسب به دربار هند رفتند؛ و یک هیئت نیز از طرف بابر برای ابراز خرسندی او از پیروزی ایرانیان به دربار ایران آمد. در زمان همایون ، مناسبات دوپادشاهی صمیمانه تر شد؛ زیرا همایون که پس از شکست از شیرشاه سوری (حک :947ـ952) به ایران پناهنده شده بود، تحت حمایت شاه طهماسب قرار گرفت و حتی به یاری او قندهار را بازپس گرفت . آنگاه ، بنابه قرارداد با شاه طهماسب ، قلعة قندهار را به فرماندهی ایرانی واگذار کرد. همایون در طول ده سال باقیمانده از زندگی پرتلاطم خود ـ از هنگام بازگشت به پادشاهی در دهلی تا مرگ ناگهانیش ـ مناسبات حسنة خود را با شاه طهماسب حفظ کرد و سفیران زیادی میان آنان رد و بدل شد.

اکبر نیز طی سلطنت طولانی خود، با چهارپادشاه صفوی مناسباتی داشت که مهمترین آنان شاه طهماسب و شاه عباس اول بودند. پس از درگذشت همایون ، شاه طهماسب باردیگر بر قلعة قندهار دست یافت و اکبر که توان نگهداری قلعه را نداشت بناچار تسلیم شد، اما این اقدام ، اکبر را به حدی آزرد که تا هنگام سلطنت شاه عباس اول با دربار صفوی هیچگونه مناسباتی برقرار نکرد. شاه عباس به سبب تهدید مرزهای شمال شرقی ایران از سوی ازبکان و مرزهای غربی از طرف عثمانیها با اکبر روابط نزدیکتری برقرار کرد. به همین سبب هیئتی به دربار او فرستاد که ثمری نداشت ؛ زیرا چپاول خراسان به دست ازبکان اکبر را نگران نمی کرد. اما همو تا مدتها پیشنهاد عبدالله خان ازبک را، مبنی بر حمله به ایران ، نمی پذیرفت ؛ زیرا می دانست نتیجه ای نخواهد داشت و تنها هنگامی به این کار رضایت داد که از سویی در صدد برانداختن حکومت عبدالله خان برآمد و از سوی دیگر به فکر تسخیر دوبارة قندهار افتاد. در همین هنگام (985) قلعه داران ایرانی قندهار، قلعه را به فرستادگان اکبر تسلیم کردند، زیرا می دانستند که توانایی رویارویی با ازبکان را ندارند و شاه صفوی نیز از ایشان حمایت نخواهد کرد. پس از این رویداد، اکبر هیئتی به دربارشاه عباس فرستاد که نخستین هیئت اعزامی بابریان ، پس از گذشت چهاردهه ، به ایران بود. شاه عباس نیز در برابر تصرف قندهار واکنشی نشان نداد؛ زیرا، به سبب یورشهای ازبکان به خراسان ، به مناسبات دوستانه بااکبر نیاز داشت . اما این مناسبات پس از چندی به سردی گرایید؛ زیرا با درگذشت عبدالله خان ، شاه عباس آسوده خاطر شد و بار دیگر در صدد تسخیر قندهار برآمد.

با جلوس جهانگیر، شاه عباس لشگرکشی بی ثمری به قندهار کرد و پس از آن کوشید تا مناسبات دوستانه ای با دربارهند برقرار کند. او طی سلطنت طولانی خود، هیئت سفرای بسیاری به هند فرستاد که هدف آنها بیشتر تأمین منافع ایران در قندهار بود. دوستی جهانگیر با شاه عباس چنان اعتمادی در جهانگیر برانگیخت که هنگام لشکرکشی شاه عباس به قندهار تنها سیصد سرباز هندی از چنین قلعة مهمی نگهبانی می کردند.

شاه جهان با آمیزه ای از لیاقت ، جاه طلبی و قدرت ، سیاست خارجی مؤثری را پیش برد. او که یک سال پیش از مرگ شاه عباس اول برتخت نشسته بود، در سیاست خارجی سه هدف اساسی را دنبال می کرد: نخست بازپس گیری قندهار، سپس احیای قدرت خاندانش در توران ، سرزمین نیاکانش ، و سرانجام برقراری اقتدارش در دکن و برهم زدن اتحاد آن با ایران . در واقع ، تدبیر او این بود که در حمله به توران ، ایران را و هنگام تسخیر قندهار، توران را بیطرف نگه دارد، و برای این کار هیئت سفرایی به هردو طرف گسیل داشت . از آنجا که شاه صفی اول چندان توجهی به سیاست خارجی نداشت ، شاه جهان براثر تبانی با علی مردان خان ، فرمانده ایرانیِ قلعه قندهار، توانست آنجا را بازپس گیرد و برای توجیه این کار، سفیری به دربار صفوی فرستاد که اقبالی نداشت . شاه جهان در 1059 حملة بی نتیجه ای به بلخ کرد که شاه عباس دوم با استفاده از این فرصت موفق شد قندهار را پس بگیرد.

اورنگ زیب که پس از منازعات طولانی بر سر جانشینی ، به حکومت رسیده بود، از تسخیر قندهار چشم پوشید، و به همین سبب ، توانست با شاه عباس دوم مناسبات حسنه برقرار کند او سفیری به دربار صفوی فرستاد اما پس از چندی ، سفیر او از دربار ایران رانده شد و شاه صفوی نامه ای توهین آمیز برای اورنگ زیب فرستاد. ناخرسندی شاه صفوی تا بدانجا بود که در صدد تسخیرهند برآمد، اما در همین زمان در خراسان درگذشت . سبب این دگرگونی حال شاه معلوم نشد؛ یا از سفیر خطایی سرزده بود و یا اینکه شاه گرفتار اوهام شده بود به هرحال ، تا پایان حکمرانی شاه عباس دوم ، دوکشور رابطه ای نداشتند و از آن پس نیز مناسبات بابریان و صفویان تیره شد؛ و عامل عمدة این تیرگی مسئلة قندهار بود در 1121 ایرانیان به دلیل جانبداری میرویس ، فرمانده افغانی قندهار، از پادشاهان بابری ، قندهار را از دست دادند؛ و این ، همزمان بافروپاشی قدرت صفویان و بابریان بود و دو خاندان در وضعی نبودند که بتوانند به یاری یکدیگر بشتابند. به هر حال این رویدادها زمینه را برای قدرت گیری افغانها و حملة آنان به ایران آماده ساخت .

روابط بابریان و عثمانی . در دورة سلطنت سلیم اول 918ـ926) و سلیمان کبیر (926ـ974) نفوذ عثمانیها در اقیانوس هند گسترش یافت ، اما افزایش قدرت دریایی پرتغالیها در همان ناحیه از نفوذ آنان کاست .

درزمان اکبر دو امپراتوری رابطه ای نداشتند، تنها شاه جهان یک هیئت سفارتی مهم به دربار عثمانی فرستاد، با این هدف که برضد صفویان شیعی ، اتحادی سنی پدیدآورد. اورنگ زیب نیز؛ بویژه پس از شکست عثمانیها از اروپاییان ، توجه اندکی به برقراری مناسبات با عثمانیها داشت . در حملة نادر به هند، محمدشاه کوشید باب مذاکرات تازه ای را با دربار عثمانی بگشاید به نتیجه ای نرسید. به طورکلی ، عثمانیها و بابریان به سبب دوری دوکشور از یکدیگر و لزوم زمان طولانی برای تبادل سفیر نتوانستند مناسبات سیاسی برقرار کنند.

/ ریاض الاسلام (با تلخیص و تلفیق از ( د. اسلام )/

3. سازمان اجتماعی و اداری . وجود دیوان متمرکز و سازمان یافته ، جنبة درخشانی از حکومت بابریان محسوب می شود که در واقع بنیانگذار آن اکبر بود. او هند را به صوبه * (استان ) هایی تقسیم کرد که هر کدام «صوبه داری » (حاکمی ) نظارت می کرد. قدرت حاکم را صاحب منصبی دیوانی ، چون «بخشی » و «صدر»، محدود می کرد. آنان نیز از وزیرانِ خود در مرکز، تبعیت می کردند. این وزیران را خود اکبر برمی گزید. مسئول دیوان علی ' یا رئیس تشکیلات مالیه بتدریج مهمترین وزیر می شد. او بر عواید سلطان و درآمد املاک شخصی وی (خالصه * ) نظارت می کرد و عهده دار پرداخت تمامی هزینه ها بود. پیش از سدة دوازدهم هیچیک از منصبهای عالی موروثی نبود. منصبداران بابری حقوق خود را نقدی یا جنسی و یا به صورت بخشی از زمینهایی که مأمور گردآوری عواید و مالیاتهای آن بودند، دریافت می کردند. این نوع واگذاری زمین به «جاگیر * » یا «تنخواه جاگیر» (تیول ، اقطاع ) معروف شد و دارندة جاگیر را «جاگیردار» می گفتند. جاگیرها انتقال پذیر بودند و برای جلوگیری از فزونی نفوذ اشراف و فرماندهان نظامی ، کسی نمی توانست جاگیری را برای مدت طولانی در اختیار داشته باشد. حاکم و وزیرانش بر قدرت جاگیرداران نظارت می کردند. نظام جاگیرداری تا اواسط سلطنت اورنگ زیب ، شکل سنتی خود را حفظ کرد، اما در این دوره براثر جنگهای مداوم با دکن ، نابسامانی دیوان و غیبت پادشاه از شمال هند، نظام پیچیدة تعیین جاگیرها به سستی گرایید. برنیه ، جهانگرد فرانسوی ، یکی از دلایل شکست حکومت بابریان را همین نظام انتقال جاگیرها دانسته است ؛ زیرا جاگیردار که به طور مداوم صاحب جاگیر نبود، می کوشید تا از موقعیت موقتی خود تا حدی غیرمعمول بهره برداری کند که این امر به غارت کشور می انجامید. قدرت گرفتن زمینداران نیز در تضعیف جاگیردارها نقش اساسی داشت . زمیندارها، رؤسای گوناگون خراجگزار و «راجپوت » های خودمختار بودند و کسی جز سلطان نمی توانست آنان را برکنار یا منصوب کند. زمیندار، مأمور جمع آوری مالیاتِ زمینهایی بود که حکومت به او می سپرد و باید اجاره بهای زمین را به حاکم می پرداخت . جاگیردارها گاه با مخالفتهای شدیدِ زمیندارها روبرو می شد، زیرا برآورد سنگین مالیاتی می توانست زمیندارها را از درآمدشان محروم کند.

اشراف بابری طبقه ای خاص بودند و ثروت و وراثت دو عامل مهم برای قرار گرفتن در این طبقه بود. برای مردم عادی ، هرقدر هم شایستگی داشتند ورود به این طبقه ناممکن بود. از اواسط دورة بابری به بعد، اشراف مهاجرایرانی و ازبک ، از حیث نفوذ براشراف محلی پیشی گرفتند، زیرا امتیازهای ایشان باید در حدی بود که آنان را به خیانت به موطن اصلی و خدمت به سلاطین جدید وامی داشت . تقریباً تمامی منصبداران دکنی از جمله بیجاپوریها، حیدرآبادیها و مراتهه ها به این طبقه تعلق داشتند دیوانیان هند ـ که از اشراف شمرده نمی شدند ـ به کاستهای ، کهتریان ، کِشتربه ها و ناگربرهمنها تعلق داشتند. گاه فقیهان ، متکلمان و ادیبان ، از جمله ابوالفضل ، وزیر اکبر، به منصبهای درباری دست می یافتند. ظاهراً هدف اصلی اکبر از درآمیختن عناصر گوناگون مذهبی و اجتماعی و سیاستِ «صلح کامل »، به خدمت در آوردن پیروان عقاید مذهبی گوناگونِ سنی ، شیعه و هندو و متوقف کردن اختلافهای فرقه ای آنان و در نتیجه متمرکز ساختن نیروی ایشان ، درخدمت به سلطنت بابری بود.

منابع : /اطهرعلی (با تلخیص از د. اسلام )/

4. تجارت خارجی و داد و ستد هند با اروپا . در بخشهایی از قلمرو بابریان که امنیت برقراربود، تجارت نیز رونق داشت . تجارت خارجی که از راه زمین صورت می گرفت ، تقریباً به دو راه کاروانی در مسیر غرب به سوی کابل و قندهار محدود می شد؛ هرچند مناسبات بازرگانی اندکی با تبت نیز برقرار بود. بندر گجرات در هند با دریای سرخ ، خلیج فارس و شرق افریقا، ارتباط دریایی داشت و تجارت از این مسیر پررونقتر بود اما مسیرهای دریایی به سوماترا و مالاکا و نقاط شرقی در مقیاس محدودتری فعال بود. در سدة شانزدهم پرتغالیها توانستند بر تمام راههای دریایی هند با سایر نقاط جهان نطارت کنند، امّا پس از گذشت یک سده ، با تأسیس کمپانی هند شرقی انگلیس ، از نفوذ پرتغالیها کاسته و بتدریج نفوذ کمپانی در شبه قاره فراگیر شد. اما با شورش هندیان (1858) کمپانی امتیاز خود را از دست داد و سپس منحل شد. هلندیها برای مدتی در عرصة تجارت خارجی هند بابری فعال بودند اما آنان نیز بتدریج توسط انگلیسها از صحنه بیرون رانده شدند و تلاش خود را درشرق دور متمرکز ساختند فرانسویان هم در قرن هفدهم به سوی هند جلب شدند اما آنان نیز در رقابت با انگلیسها در قرن بعد، عرصه را بیشتر در اختیار انگلیسها قرار دادند.

داد و ستد هند با اروپا بیشتر براساس صدور ابریشم ، انواع پارچه و ادویه و ورود طلا و نقره بود. آنان از اروپاییان خرید کمی داشتند که به صنایع فلزی و اشیای تجملّی منحصر می شد. اروپاییان ، برای این حجم مبادله قادر به پرداخت پول نبودند و به همین سبب از چین و ژاپن ، طلا و نقره به هند واریز می کردند؛ و این ویژگی تجارت میان آن دو بود. مراکز عمدة تجاری هند دورة بابری بهروچ ، احمدآباد، درگجرات ؛ برهانپور، آگره و دهلی و سپس در شرق بیهار، اوریسه و بنگال بود.

/ مُرلند ] بازورث [ (با تلخیص از د. اسلام )/

5. حیات دینی . هنگامی که از زندگی دینی دورة بابریان سخن می رود، بیش از همه ، دین الهی اکبر برجسته می نماید او به وحدت عقاید دینی گوناگون معتقد بود که اگر ارتداد آشکاری از اسلام شمرده نشود دست کم رفض و بدعت محسوب می شود. گرچه برخی آن را نوعی «جامعة سرّی » عرفانی با عدة کمی از برگزیدگان وابسته به دربار دانسته اند. هنگامی که بابریان در هند مستقر شدند، افکار مبتنی بر مهدویت در هند نفوذ فوق العاده ای داشت (رجوع کنید به مهدویان * ) اما توجه بابربه فرقة نقشبندیه * سبب شد که آنان در هند نفوذ بسیاری به دست آورند. از سوی دیگر، اسلام در هند همواره دوچهره داشته است که یکی را می توان اسلام عارفانة هندی مشرب و دیگری را اسلام اهل تسنن نامید. این دو گرایش در برخورد میان افکار آرمانی اکبر و آرای نقشبندیان در اوایل قرن یازدهم آشکار شد و در مناقشات میان دو نوة اکبر، داراشکوه و اورنگ زیب ، در نیمة دوم همان قرن به اوج خود رسید. داراشکوه کوشید اسلام عارفانه و برگرفته از آرای ابن عربی را در هند رواج دهد، اما درنبرد با برادر کشته شد و تسنن حدود نیم قرن در هند رونق گرفت و سبب آزردگی صوفیان ، شیعیان و هندوان شد. در این دوره ، میان گروههای سنی و شیعه برخوردهایی به وجود آمد که دلیل آن ظاهراً جریان مداوم مهاجرت اشراف شیعی ایرانی بویژه پس از ازدواج جهانگیر با نورجهان ، بود و سبب ازدیاد نفوذ آنان در سپاه و دربار می شد. از سوی دیگر فقیهان نزدیک به فرقة نقشبندیه نیز به طور گسترده ای با تشیع مبارزه می کردند. بدینسان در اواخر دورة بابریان ، وضع مسلمانان ، به سبب اختلافهای فرقه ای ، رو به وخامت نهاد.

درهمین زمان ، جهانگیر و اورنگ زیب بینش تسامح گرای اکبر را نسبت به سیکها رها کردند و درگیری سیکهای پنجاب با مسلمانان آغاز شد. سیکها با تشکیل انجمن اخوت با دیدگاههای عرفانی به نیروهای مسلح تبدیل شدند و به رویارویی با پادشاهان بابری شتافتند. حملة نادر و سپس افغانها به هند به اختلاف میان مسلمانان دامن زد.

در آخرین دهه های حکومت بابریان ، حاکم نشین اودَه نمایندة قدرت مستقر شیعیان بود و آرمانهای نقشبندیان و طریقة محمدیه در دهلی به حیات خود ادامه می داد. سپس نفوذ فزایندة انگلستان در زندگی هندیها، بر وخامت وضع اقتصادی و سیاسی مسلمانان افزود.

:/آن ماری شیمل (با تلخیص از د.اسلام )/

6. نقاشی و معماری . گرچه از علاقة بابر به نقاشی سخن رفته است ، چون دانسته نیست که او نقاشانی به خدمت گرفته باشد، باید همایون را نخستین حامی نقاشان دورة بابری به شمار آورد. او در روزهای پناهندگی به دربار صفوی ، نقاشی را فراگرفت و به جلب نقاشان ایرانی علاقمند گردید ظاهراً میرسید علی و خواجه عبدالصمد به همایون آموزش نقاشی داده اند. در 956 هنگام اقامت در کابل گرد او را نقاشانی گرفتند که بعدها مهمترین چهره های مکتب نقاشی بابری شدند. مشهورترین نقاشان این دوره ، میرمنصور، مولانا دوست و مولانا درویش محمد بودند. در دورة اکبر، نخست سبک نقاشی کابلی برگرفته از مکتب صفوی ، رواج داشت ، اما پس از چندی تحت تأثیر نقاشی هندی و اروپایی دگرگون شد اکبر نیز از میرسید علی و عبدالصمد تعلیم نقاشی گرفت و نگارخانة سلطنتی تا سفر میرسید علی به مکه ، احتمالاً 979، زیر نظر مستقیم او اداره می شد سپس عبدالصمد آنجا را اداره کرد. بزرگترین اثر نقاشی بازمانده از این دوره حمزه نامه ، با 1400 تصویر، و سپس مجموعه تصاویر خمسة نظامی ، طوطی نامه ، و گلستان است . از اواسط دورة اکبر، آثار بزرگی در نقاشی پدید آمد. کار گروهی نقاشان بر روی یک اثر و چهره نگاری افراد، از ویژگیهای نقاشی این دوره بود در آیین اکبری از نقاشی این دوره سخن رفته است . یکی از مهمترین آثار این دوره ، تصاویر خاندان بابریان هند، و نقاشیهایی در نسخة دیوان انوری و دیوان حافظ است .

در زمان جهانگیر، نقاشان افزون بر چهره نگاری ، به نقاشی رویدادهای روزمره نیز پرداختند. جهانگیر که مانند نیاکانش ذوق نقاشی داشت ، بویژه به طبیعت و پرندگان علاقمند بود و به همین مناسبت نقاشیهای زیبایی از حیوانها و پرندگان از این دوره برجای مانده است . مهمترین آثار این دوره مجموعه نقاشیهای نسخه ای از دیوان حسن دهلوی ، حال نامه و گلستان است .

معماری در دورة بابری از گوناگونی خاصی برخوردار بود و سلاطین بابری بر نضج گرفتن گونة خاصی از معماری نظارت مستقیم داشتند. سبک معماریِ این دوره برگرفته از معماری آسیای مرکزی ، هندی ، ایرانی و اروپایی بود. ارزیابی معماری اولیة دورة بابر، که تقلیدی از معماری تیموریان بود، به دلیل اختلاف میان توصیفهای بابر از این سبک با عمارتهای به جامانده از آن زمان ، دشوار است . گرچه اوبه بنیانگذار باغها معروف است ، آثار به جامانده از دورة او مسجدهای سَنَبهل ، آیودهیا و پانی پَت است . در دورة همایون ، نخست معماری متأثر از معماری دورة تیموری بود چنانکه مسجد کَچپوره در آگره که بانمازخانه قَرشی در جنوب غربی سمرقند تشابهاتی دارد، نمونة معماری این دوره است . پس از چندی ، عناصر معماری تیموری با سنتهای محلی در آمیخت و از سنگ ماسة قرمز در تزیینات و نمای ساختمانها استفاده شد. قلعة پُرانا در دهلی ، که در 939 به دستور همایون ساخته شد، چنین نمایی دارد. در عهد همایون ، به دلیل اقامت طولانیش در ایران نفوذ معماری ایرانی در هند آشکارتر شد، اما در زمان اکبر این نفوذ کاهش یافت و معماری بابری ویژگیهای خود را به دست آورد. در این هنگام ، به دلیل هنردوستی اکبر، هنرمندان بیشماری از سراسر هند به دربار او رفتند و همین باعث شد که معماری جنبه ای تلفیقی پیدا کند. سبک تیموری در ساختن بناهای طاقدار، آرامگاهها، کاخهای شخصی ، گرمابه ها و کاروانسراها به کار می رفت . آرامگاه همایون ، نخستین بنای بزرگ عهد اکبری ، به این سبک است . به طور کلی آرامگاههای سلطنتی به صورت بناهای طاقدار چهار یا هشت ضلعی ستوندار ساخته می شدند که در وسط آن آبنما یا باغ قرار داشت . مشهورترین آرامگاهها، تاج محل در آگره است که به دستور شاه جهان ساخته شد. مسجدهای دورة بابری بناهای بزرگی بودند که مسجد بیجاپور، فتحپور سیکری ، لاهور و مروارید مهمترین آنها به شمار می آیند. مسجد مروارید در قصر شاه جهان ، که نمای بیرونی آن از سنگ قرمز و درون آن از مرمر سفید است در میان مسجدهای دیگر تمایز بیشتری دارد. در دورة شاه جهان ، معماری بابری ، بویژه نمای مسجدها، دگرگون شد. او که می خواست احیا کنندة اسلام در هند شناخته شود، مسجدهای بزرگی بنا کرد که غالباً شبستانهای بزرگی با طاقهای سه یا پنج گنبدی داشت . با اینکه در زمان جهانگیر، تزئینات ساختمانها بیشتر اهمیت داشت ، در دورة شاه جهان به معماری و قرینه سازی بنا بیشتر توجه شد، و مرمر سفید جایگزین سنگ ماسه گردید. شاه جهان به احداث باغها نیز، که فیض بخش و فرح بخش از مشهورترین آنهاست ، علاقه مند بود در زمان اورنگ زیب ، سبک معماری دگرگون نشد و هنوز تحت تأثیر دورة شاه جهان بود. او، برخلاف نیاکانش ، از هنرمندان چندان حمایت نمی کرد و به همین سبب بسیاری از آنان دربار او را ترک کردند و به نواحی دیگر رفتند پس از اورنگ زیب ، براثر نابسامانی و بروز شورشها و ضعف حکومت بابری ، در اواخر قرن یازدهم ، سبک خاصی از معماری در دربارهای حکومتهای محلّی هند نضج گرفت که با وجود شباهتهایی به معماری دورة بابری ، از سبکهای متداول در دربار بابریان متمایز بود. ویژگی این دوره استفاده زیاد از گچبری برای تزیین ساختمانها و به کاربردن نقشهای گلدار بود. حاکمان محلی به تقلید از اتاق آینه کاری شاه جهان ، در قصرهایشان تالارهای آینه به نام «رشیش محل » ساختند و بتدریج سبک معماری دورة اکبر و شاه جهان باردیگر رونق گرفت ، بویژه نوابها در فیض آباد و لکهنو از این سبک حمایت می کردند. بهترین نمونة باز مانده از این روزگار مقبرة باشکوه صفدر جنگ (متوفی 1167) در دهلی است . در سده های دوازدهم و سیزدهم ، نفوذ معماری بابری از هیمالیا تا پنجاب گسترش یافت . در زمان تسلط انگلیسها، این سبک معماری به عنوان سبک هندو ـ اسلامی شناخته شد و به انگلستان نیز راه یافت .

/اِبا کوخ ، باربارا برند (با تلخیص از د. اسلام )/

7. ادبیات . دورة بابریان ، نقطة اوج گسترش ادبیات فارسی در هند است . در دورة پادشاهی همایون (937ـ964)، بویژه پس از بازگشت او از تبعید اجباری به ایران ، اهمیت زبان فارسی افزایش یافت و روند فارسی گرایی برتمام جنبه های فرهنگ هندی ـ اسلامی اثر نهاد. تا دورة اکبر، برتری زبان فارسی آن چنان تثبیت شد که در 990، در تمام قلمرو امپراتوری بابریان ، زبانِ رسمی و دیوانی اعلام شد در این دوره ، آثار منظوم رواج بیشتری داشت . عامل مهم در غنای شعر بابری ، مهاجرت برخی از شاعران ایرانی به هند بود که بیشتر آنان از حمایت اشراف برخوردار گردیدند اما شکوفایی واقعی شعر بابری از دورة اکبر آغاز شد که بسیاری از شاعران برجسته از جمله غزالی مشهدی (متوفی 980)، فیضی * (متوفی 1004) و عرفی * (متوفی 999) را به دربار خود دعوت کرد. مهاجرت شاعران ایرانی در دورة سلطنت جهانگیر و شاه جهان ، همچنان ادامه یافت . طالب آملی (1036) مهمترین شاعر دربار جهانگیر، ملک الشعرای دربار او بود. صائب * (متوفی 1081)، که مشهورترین شاعر ایرانی سدة یازدهم محسوب می شود، جایگاه خاصی در دربار شاه جهان داشت . در دورة پادشاهی اورنگ زیب ، حمایت رسمی از شاعران پایان یافت و مقام ملک الشعرایی منسوخ شد. اما یکی از مشهورترین شعرای سبک هندی در دورة او، بیدل دهلوی (1054ـ1133) بود که اشعارش نمایانگر اوج سبک هندی است . گرچه دراین دوره سبک هندی در شعر فارسی به کمال رسید، مکان و چگونگی پیدایش و نضج این سبک به بحث نیاز دارد. از قرن دوازدهم به بعد، اهمیت زبان اردو پیوسته روبه فزونی نهاد و جایگزین فارسی به عنوان زبان ادبی شد؛ با اینهمه نفوذ مستمر زبان فارسی به عنوان بخشی از فرهنگ هندی ـ اسلامی و ظهور بسیاری از شاعران دوزبانه که به فارسی و اردو شعر می سرودند، آشکار است . غالب دهلوی (1212ـ1285) شاخصترین شاعر دوزبانه بود. افزون بر سرودن شعر، تاریخنگاری و نوشتن شرح حال ، در متون ادبی دورة بابری جایگاهی ویژه دارد. آثار تاریخی این دوره را می توان به سه دستة بزرگ تقسیم کرد. تاریخهای جهانی ، تاریخهای عمومی و تاریخهای سلسله های خاص . از مشهورترین تاریخهای گروه نخست تاریخ الفی است و در گروه دوم طبقات اکبری ، منتخب التواریخ و گلشن ابراهیمی (= تاریخ فرشته ) از جمله آثار معروف اند که اهمیتی خاص دارند. از مهمترین متون تاریخی گروه سوم ، تذکرة همایون و اکبر است . برجسته ترین تاریخ دورة بابری و یکی از بزرگترین تاریخهای نوشته شده درهند، اکبرنامة ابوالفضل علاّ می (متوفی 1011)، در شرح مفصل زندگی اکبر و رخدادهای سلطنت اوست . آیین اکبری نیز کتاب برجستة دیگری از همان نویسنده است که به اوضاع اجتماعی ، فرهنگی و دیوانی دورة اکبر پرداخته است . کتاب مهم دورة جهانگیر، اقبالنامة جهانگیری تألیف معتمدخان (متوفی 1049) و تاریخهای عمدة دورة شاه جهان ، پادشاه نامه اثر لاهوری و عمل صالح تألیف محمدصالح است . در زمان اورنگ زیب ، محمد کاظم (متوفی 1092) کتابی به نام عالم نامه نوشت که محمدساقی مستعدخان (متوفی 1136) ادامة آن را نگاشت . و در مآثرعالمگیری رویدادهای دورة بابری را تا پایان سلطنت اورنگ زیب بیان کرده است . یکی از ارزنده ترین متون شرح حالی ، مآثرالامرا تألیف عبدالرزاق اورنگ آبادی (متوفی 1171) است که دایرة المعارف گونه ای در برگیرندة یادداشتهایی دربارة بزرگان و اشراف دورة بابری از زمان اکبر تا روزگار نویسنده است . از دیگر گونه های ادبی که در دورة بابری اهمیت یافت ، انشابود که نخستین نمونه آن نامه های ابوالفضل است . این اثر به سبب سبک سادة آن ـ که با سیاق کلام متکلف و خشک آثار تاریخی تفاوت دارد ـ شایان توجه است . دورة بابریان ، همچنین شاهد رشد ترجمه در راستای برگرداندن آثار ادبیات هندی به زبان فارسی بود. نهضت ترجمه ، مانند دیگر زمینه های ادبیات ، پیشرفت خود را از دورة اکبر آغاز کرد که به گفتة ابوالفضل ، اکبر مشوق ترجمة آثار هندی به فارسی بود. مهمترین این متون عبارت اند از حماسة مهابهاراتا (باعنوان فارسی رزمنامه ) و رامایانه مجموعه ای از افسانه ها، باعنوان نامة خردافروز ، ترجمة بداؤنی سبک مسلط نثر بابری شباهتهای خاصی با نثر فارسی در ایران دارد؛ و آثاری چون تاریخ وصاف و ظفرنامه بیان کنندة این امر است .

/منیب الرحمان (با تلخیص از د. اسلام )/

8. سکه شناسی . سکه های باز مانده از دورة بابریان ، به سبب بالابودن عیار، خالصی طلا و نقره و همچنین تنوع و گوناگونی از جمله بزرگترین مجموعة مسکوکات جهان است . از رواج سکه های تیمور در هند اطلاعی در دست نیست . ظاهراً تیمور نه تنها سکه ای ضرب نکرده ، بلکه سکه های بیشماری از هند خارج کرده است . اما سکه های پسرش ، شاهرخ ، مشهور به سکه های شاهرخی ، در مدت 48 سال سلطنت او در برخی ایالتها در گردش بوده و در زمان بابر و همایون ، این سکه ها هنوز رواج داشته است . از دورة دوم سلطنت همایون نمونه های کمی از مسکوکات باقی است که از نوع سکه های زمان شیرشاه است . این سکه ها نقره ای و مسی بود که کلمه الله در وسط و اسامی خلفای راشدین در حاشیه آن قرار داشت . مسکوک اولیة اکبر نقره ای و به همان صورت است با این تفاوت که وزن متوسط آن اندکی از مسکوکات شیر شاه کمتر است . پس از اعلام دین الهی (987)، برای نخستین بار عنوان «الله اکبر» بر روی سکه ها پدیدار شد و به همین سبب برخی پنداشتند که منظور اکبر، صحه گذاشتن برالهی بودن خود است . اما اکبر آن را انکار کرد. در بیست ونهمین سال سلطنت اکبر (992) سال الهی جدید او اعلام شد که آغاز آن به 963، تاریخ جلوس وی به سلطنت باز می گشت در 993 سکه های مربع از طلا و نقره با عبارت «الله اکبر جل جلاله » ضرب شد و در همین زمان برروی سکه ها، نوشته ها و تاریخهای فارسی جایگزین نوشته های عربی شد. اکبر همچنین آرایش سکه ها باشعر فارسی را باب کرد. گوناگونی ضرابخانه ها در دورة او به گونة چشمگیری افزایش یافت که بازتابی از گسترش حکومت او بود. در زمان جهانگیر سکه ها متنوعتر شد. تاریخ سکه های جهانگیر براساس سال الهی است که غالباً کنار آن ، سال هجری نیز ضرب شده است . در بین سالهای 1033 تا 1037، روی برخی سکه ها نام همسر جهانگیر، ملکه نورجهان ، در کنار نام جهانگیر دیده می شود. درزمان جهانگیر سکه های کوچک نقره ای برای نثار در عروسیها و آیینهای مذهبی ضرب شد. نثار، ظاهراً، رسمی آسایی است که پیش از اسلام ، در هند و ایران و آسیایی مرکزی رواج داشته است . مسکوکات شاه جهان از لحاظ طرح ، تنوع کمتری نسبت به گذشته دارند. تاریخگذاری هنوز مطابق سال الهی بود و سال هجری در کنار آن ضرب می شد. سکه های اورنگ زیب با وجود ضرب خوب تنوعی نداشت و به دلیل اقامت طولانی او در دکن ، تعداد ضرابخانه های جنوب افزایش یافت . در 1129، فرخ سیر به سبب کاهش درآمد خزانه ، ضرابخانه ها را اجاره داد که پیامدهای ناگواری داشت و از آن پس حکمرانان مستقل یا نیمه مستقل ایالتها، احتمالاً با موافقت دهلی ، سکه هایی را به نام خود ضرب می کردند. در اوایل قرن سیزدهم /نوزدهم ، دست کم 994 نوع سکه در کشور رواج داشت . در همین زمان نیز سکه هایی که تقلیدی از مسکوکات سلاطین بابری بود، با مجوز کمپانیهای انگلیسی و فرانسوی منتشر شد؛ و از این به بعد، ضرابخانه های هند به نظارت اروپاییان درآمد.

/برتن پیچ (باتلخیص از د.اسلام )



 

 

 

 

 

 

 

 

بررسی تاریخی قصه سنجان

فهرست مطالب :

1ـ مقدمه

2ـ خواف ازنظر طبيعي

3ـ واژه خواف

4ـسنجان موقعيت جغرافيايي سنگان

5ـ مسجد گنبد ـ مسجد جامع قديم سنگان

6ـ قصه سنجان ـ از جدال تا مهاجرت وهمزيستي

7ـ مهاجرت زردشتيان

8ـ دلايل صحت قصه سنجان  

 9ـ آتش بهرام ( ايرانشاه )

چكيده

منابع ومآخذ

واژه ها   

 مقدمه

 خراسان بزرگ كه از شرق تا هند واز شمال تا آمودريا واز جنوب تا  سستان  به وسعت 200فرسنگ در دويست فرسنگ همچون پهنه اي گسترده در دل تاريخ نشسته است . هر چند كه امروزه مرزهاي آن محدود شده است اما تاريخ وفرهنگ گذشته آن همچنان اين محدوده را از زبان ودين وفرهنگ وتاريخ به يكديگر پيوند مي دهد . خراسان سرزمين خورشيد فروزان رزمگاه جنگاوران نامي دلير مرداني چون طاهر يعقوب ليث امير اسماعيل وتركاني چون الپتكين وسلطان محمود را در دامان خود پرورش داده است ومهاجمان بي رحم وخون ريز هچون چنگيز وتيمور كه اين سرزمين را جولانگاه اشقيا قرار داده بودند با شجاعت وصبوري پنجه در پنجه آنان افكند واين آوردگاه دليران وشجاعان همچنان پابر جا واستوار است تا درس عبرت براي ديگران باشد . دربررسي تاريخ پر فراز ونشيب خراسان به ماجراهاي شگفت انگيزي مي رسيم كه هر كدام از آنها مي تواند توشه وبهره اي كارساز براي ما باشد از جمله سرزمين مورد نظر وبحث ما خواف در جنوب خراسان مي باشد اين سرزمين با پيشينه اي روشن ودرخشان همچون نگيني در كوير مي درخشد وگذشته ي پر افتخار خود را به رخ ما مي كشد .داستان مهاجرت زرتشتيان منطقه سنگان خواف به هند يكي از ماجراهايي است كه مي توان بر روي آن تامل  كرد همچنان كه دانشمند آلما ني يوستي مي گويد ( شرافت ايرانيان قديم را بايد در  پيش پا رسيان هندوستان جست) در اين مقاله مختصر حقير به نگارش مطالبي چند پيرامون اين ماجرا كه به قصه سنجان معروف است مي پردازم كه اميد است مورد عنايت علاقمندان واقع شود وجاي دارد كه ا ز استادان گرانقدر آقايان : آقاملايي وقلي زاده پيرامون رهنمودها وارشاداتشان كمال تشكر را داشته باشم .

الف :خواف ازنظر طبيعي

 

  خواف ازنظر طبيعي شامل زمينهاي همواري است كه از آبرفت رودها وكانال هاي پراكنده

حوضه شرقي نمكزار واقع درمرز ايران وافغانستان بوجودآمده است .سلسله كوههاي بلند بزمايه

و باخزر درشمال اين جلگه وكوههاي كيبر وخواجه شهناز وبادامي درجنوب آن قرارگرفته اند .

سرزميني كه امروز خواف خوانده مي شود ازشمال به تربت حيدريه در رشتخوار واز جنوب به بيرجند واز مغرب به گناباد وازمشرق به باخزر وتربت جام وازجنوب شرقي باافغانستان هم مرز است.

ازنظرمختصات جغرافيايي منطقه خواف داراي طول جغرافيايي 60درجه و10دقيقه وعرض جغرافيايي 34درجه و35دقيقه مي باشد ودر 120كيلومتري جنوب شرقي تربت حيدريه قراردارد.

اين شهر از طوايف مختلف بالباسي خاص وفرهنگي متفاوت از مناطق ديگر به حيات خودادامه مي دهد . اگر ازهرات به طرف غرب امتداد بدهيم به پوشنگ وبه زوزن مي رسيم ودر پوشنگ و زوزن سرزمين خواف ونشتيفان وسنگان را با فرهنگي كاملأ يكسان باهرات مي بينيم .شهرخواف

ازهزار سال پيش به داشتن هنر كرباس بافي مشهوربوده است . ولي امروزه مغلوب صنعت مدرن شده وجز چندين دستگاه فرت بافي كه زنهاي خوافي از سراستيصال برپاي داشته اند تانياز خانواده شان رابرآورند، چيز ديگري نمي بينيم . اين درحالي است كه 23هزار هكتارزمين قابل كشت دراين سرزمين وجود دارد كه1000 هكتار به كشت پنبه اختصاص مي يابد، البته اگر خشكسالي امان دهد . اين سرزمين شامل سه بخش بالا خواف وميان روي خواف وپايين خواف وزوزن مي باشد. سنگان ونشتيفان درپايين خواف قرار دارد وسلامه دربالا خواف مي باشد. مركز شهرستان درميان روي خواف قرار دارد . درطول تاريخ اين سرزمين گاهي وسيع وزماني محدود شده است مثلأ زوزن كه هم اكنون جزئي از ولايت خواف به حساب مي آيد . دربعضي از ادوار به عنوان قصبه خواف خوانده شده است

واژه خواف :

 خواف صورت عربي شده خاف است . واژه اصيل وباستاني محل بايد به همين شكل نوشته شود اما درفرهنگ هاي جغرافيايي وكتاب هاي تاريخي ودر عرف اداري ،خواف را با (واو) نوشته اند .دراكثر كتب جغرافيايي قديم مانند مراصدالاطلاع از ياقوت حموي ونزهت القلوب ، جغرافياي حافط ابرو وتاريخ بيهقي شهر رابه همين صورت خواف خوانده اند .

شهرستاني در الملل والنحل ، دركشف هويت واژه خواف چنين مي گويد: (( ازمجوس زرادشتيه صنفي است كه آنرا سيسانيه (به آفريديه) خوانند ورئيس ايشان شخصي بوداز رستاق نيشابور كه نامش خاف بود كه بناي ناحيه خواف خراسان كرده. »و «موبد مجوس خاف را به حضرت ابومسلم برد واورا بر در جامع نيشابور مقتول گردانيد واصحاب خاف گويند كه خاف را به آسمان بردند »

بنابراين بدين ترتيب خواف نام ديگر به آفريد پسر ماه فروردين است كه از سيراوند خواف به داعيه نوآوري در ديانت زردشتي برخاست . كلمه خواف سابقه دورتري ازبه آفريد را هم ندارد واكثر مؤرخين اين وجه تسميه راپذيرفته اند .

 سنجان ( سنگان ) :

 واژه سنجان معرب سنگان است . حمدا.. مستوفي در نزهة القلوب اين محل را به نام سنجان يا سنگان از قصبات وتوابع خواف معرفي مي كند.ودر گويش محلي اهالي خواف اين نام را سنگون وسنگويه به كسر اول تلفظ مي كنند . مقدسي آباديهاي هم نام اين محل رادر مرو و رجاب سنجان خوانده است . واستفري جزء بلاد نيشابور از سنگان ياد كرده است . همچنين در5 كيلو متري اراك شهري به نام سنجان وجود دارد كه قبلأ سنگان بوده و باور اعراب به سنجان تغيير مي كند . اما دراينجا منظور ما سنگان خواف است. قوي ترين اعتبار درناميدن محل به سنگان وجود معادن عظيم سنگ آهن درمحل است كه نام خود را به قصبه وشهر داده است كه ابتدا سنگاهن وكم كم به صورت سنگان درآمده است . شناسايي اين معادن به قول حافط ابرو به 600تا700 سال پيش مي رسد .

 موقعيت جغرافيايي سنگان :

سنگان در 23 كيلومتري جنوب قرار دارد . ارتفاعات « كرات» «نول خروس» و«طالب» كه ديواره خاكبخش خواف وتايباد به حساب مي آيند . درآبادي سنگان فروكش مي كند يعني بلنداي ارتفاعات كه تا2000 متر مي رسد ، درسنگان به زير 500 متر كاهش مي يابد سنگان ، برآمد و تشتيفان رابايد آغاز كوير خواف ناميد . كويري جاندار و همدم آدميزاد درسكوت قرنها به طول 250 كيلومتر از مرز افغانستان تا كوير نمك اگراز تاريخ سنگان رونق زردشتي گري را ناديده بگيريم ، تاريخي 1000ساله از سنگان داريم . سنگان گالري هنرهاي قرون وسطي اسلامي است

سنگان نگارخانه ولايت خواف وصحنه فاخر يك نوع زندگي است كه به عصري جز عصر ما تعلق دارد. جمعيت اين منطقه از تيره هاي تيموري ، يعقوبي، يحيايي، رسولي ، يوسفي، وجلالي كه به همان صورت بسته سنتي باقي مانده اند . (جمعيت مهاجرافغاني گريخته ازصحنه هاي كارزار نيز درمحل ديده مي شوند ) . آب سنگان ازقناتهاي «ده» و «كيسه نان » تأمين مي شود كه اولي 12 ودومي 5/2 كيلومتر طول دارد .والاترين يادگار گذشتگان درسنگان مساجدآن مي باشد

مسجد گنبد:

 مجموعه كوچكي از طرفه كاري ها وخلاقيتهاي دست وانديشه انسان در كوچه پس كوچه هاي سنگان ديده مي شود كه اهالي به آن « مسجد گنبد» مي گويند . مسجدي ساده ، يك ايوان روبه آفتاب و دوايوان كوچك دردو طرف ، درست مانند خانه هاي دهقاني درهمه جاي خواف .

گنبد8 ترك مسجدرا 8 سرطاق و8 غرفه مانندكوچك بر گرده چهار ديواري شبستان استوار نگه داشته است . نگاره هاي هركدام از اين سرطاق ها مشخصأ با آجر شكل يافته اند وبا ديگري فرق دارد . آجرهاي گنبد به صورت خفته وراست در هم كلاف شده اند كه درزمان خود معمول بوده است ولي آنقدر اين كار ماهرانه وظريف انجام شده كه چشم انسان را خيره مي كند و مي ايستي ودر آن تأمل مي كني .

- مسجد جامع قديم سنگان مانند « مسجدگنبد» درخم كوچه اي افتاده است با صحني بزرگتر از صحن مسجد گنبد مستطيلي به عرض 10متر وطولي يك برابر و نيم آن ، ايوان اصلي وايوانهاي كوچك جانبي درضلع غربي قرار دارند . زيبايي اين ايوان اصلي دراين است كه به شكل ذوزنقه بنيان گرفته است . صحن مسجدبا آجرهاي 40×40سانتي متر مفروش شده است. تزئينات فراهم آمده از آجر درپايه هاي ايوان اصلي وغرفه ها زيبا ودرخور تأمل ومطالعه است . آجرها با نقوش خاص ومنظم در رديفهاي همگن جلوه خاصي به مسجد بخشيده است . درهيچ جاي مسجد ، تاريخ بنا ذكر نشده است ولي مي توان به مساجد عهد سلجوقي آنرا ارتباط داد (زماني كه هنوز كاشي درمساجد استفاده نمي شده است)

 قصه سنجان

 درسال چهاردهم هجرت سپاه ايران در قادسيه از عرب ها شكست خورد ودرفش كاويان به دست اعراب مسلمان افتاد ورستم فرخ زاد درخون خود خفت وستاره بخت ساسانيان روي به خموشي نهاد . كليه پايتخت شاهنشاهي ساسانيان به دست سعد و قاص افتاد دو سال بعد ازآن در بهار 16 هجري عمربا شصت هزارعرب وارد تيسفون پايتخت باشكوه ساسانيان گرديد ودر ايوان مداين به نام خليفه خطبه خواند وگنج واندوخته چهارصد ساله ساسانيان به تاراج رفت . درچند سال بعد شكست بزرگ ايرانيان درفتح الفتوح عربها در نهاوندسراسر ايران آباد بزرگ را ميدان تاخت وتاز تازيان ساخت.فاتح نهاوند نغمان بن مقرن فرمان خليفه عمررادر دست داشت كه درتباه كردن آئين ايران ازهيچ گونه ستم خودداري نكند . يزدگرد كه چندان مقاومتي ازخود نشان نداده بود پس از سالها دربدري در مرو به دست آسياباني كشته مي شود . (29ه )

درمدت بيشتر از صدسال درايران زمين آتش جنگ زبانه مي كشيد گروهي كه نه تاب ستيزه خونين ونه ياراي پرداختن جزيه سنگين داشتند براي نگهداري آئين كهن خود سربه كوه وبيابان نهادند . درسالهاي دراز كوههاي خراسان پناهگاه آوارگان بود تاآنكه آن سامان نيز به چنگال دشمن درآمد . به ناچار فرارنموده چندي در جزيره هرمز درخليج فارس به سربردند چون درآن جا هم دشمن امان نداد ايران، وطن نياكان خودرا، بدرود گفتند ورهسپار ديار هند شدند . قصه چيست ؟ قصه ، قصه سنجان است و داستان پارسيان پارساي آواره كه ازوطن رفتند تا جاويد بمانند وهويت خودرا ماندگار كنند . رفتند اما وطن ودين خويش را فراموش نكردند درست يا نادرست عمل آنان درخور ستايش است .

ازجدال تا مهاجرت وهمزيستي :

دبيري زردشتي بنام فرنبغ اشوهت دراواخر سده نهم ميلادي چنين نوشته است :

« هنگامي كه يزدگرد شاه شد بيست سال فرمانروايي كرد . درآن زمان ، تازيان به شمارفراوان به ايران تاختند . يزدگرد خود با آنان در نبرد رويارو نشد بلكه به خراسان وتركستان گريخت.اودر آنجا به جستجوي اسبان ومردان برآمدولي مردم اورا كشتند.اينچنين ايران به دست تازيان افتاد.»

 مهاجرت زردشتيان :

 با آمدن اعراب به ايران گروهي براي حفظ آئين كهن خويش مهاجرت كردند.اخباري ازمهاجرت

زردشتيان به چين وشمال هندوستان دردست است واين امري عادي بوده است . مسعودي در قرن چهارم هجري (10ميلادي ) از بودن زردشتيان وآتشكده هاي متعددي درچين سخن ميگويد .

پسر يزدگرد سوم موسوم به پيلوسه / پرويز (پيروز) براي گرفتن كمك به فخارستان كه جزئي از چين بودرفت . امپراطور درسال 662م پرويز رابه شاهي شناخت (پور داوود 1926 ص9) وي و فرزندش توفيقي نيافتند ودر همانجا ماندند . درسال 750م (139ه ق) دراوايل خلافت عباسيان دسته اي ديگر به چين به مهاجرت پرداختند . از اين گروه وزردشتياني كه به شمال هندوستان رفته اند اثري نيست . پيش از آمدن اسلام نيز ايرانيان به ويژه روحانيان زردشتي ونيز بازرگانان به سرزمين هندوستان رفته بودند . مغان زردشتي به هندوستان رفت وآمد مي كردند به ويژه در زمان فرمانروايي آشوكا . به نظر مي رسد انگيزه مهاجرت به هندوستان از پيش درضمير ايرانيان نقش بسته بوده است . درباره مهاجرت ايرانيان زردشتي به هند پژوهشها نشان مي دهد كه نيمه دوم سده هشتم ميلادي بايد باشد (قرن دوم هجري ) اين مهاجرت چنان كه بحث مفصل آن بعدأ به ميان خواهدآمد از سواحل درياي عمان بويژه هرمز و ميناب صورت گرفته است وپس از مسافرتي سخت در درياي طوفاني در محلي نزديك به شهر ديب درهندوستان توقف كرده اند . دو داستان درباره مهاجرت زردشتيان به هندوستان است :

-  قصه سنجان وقصه زردشتيان هندوستان ( پور داوود 1926 ص2-4و ص15چرتي 1381)  

به نظم كشيده شدن قصه زردشتيان هندوستان به قرن هجدهم ميلادي باز مي گردد(چرتي 1381)قصه سنجان را«بهمن كيقباد» پسر دستور هرمز ديارسنجانا،درسال696يزدگردي1600م درنوساريبه نظم كشيده است . از نوشته ها چنين مشخص است كه بهمن كيقباد از خاندانهاي معروف بسيار بزرگ ودانشمند بوده است . يگانه اثري كه از وقايع و حوادث وارده بر زردشتيان قديم و ورود آنها به هندسخن مي گويد كتابي به همين نام «قصه سنجان» است.يكي از منابع مهم دراين باب كتاب ايران شاه پور داوود است كه ازاعتبار خاصي برخوردار است . روايت قصه سنجان توسط عموي پدر داراب هرمز ديار گردآوري شده ، همچنين با برزوكامدين كه يكي از جمع كنندگان روايت است نسبت دارد. سراينده اين منظومه درمدت دويست سال ازآباء و اجداد خوددر نوساري گجرات قصه سنجان را از روي نسبت پارسيان كه از زمان ديرين تاريخ مهاجرت خود را سينه به سينه حفظ داشتند . از زبان دستور دانا وبزرگي كه سمت استادي به سراينده داشته است ولي اسم اورا نمي برد ، به رشته نظم كشيده شد . ص3 ايران شاه ( پورداوود )قديمي ترين نسخه خطي قصه سنجان كه اكنون موجود است به دست خود پيربد داراب پسر هرمز ديار پسر قوام الدين پسر كيقباد سنجانا گردآورنده روايت مذكور درسال 1061 يزدگردي مطابق 1692ميلادي نوشته شد. قصه سنجان ارزش ادبي ندارد اشعارش بسيار خام وسست است چه پس از نهصد سال اقامت درهندوستان زبان فارسي لطافت خودرا از دست داده ورنگ وبوي ديگري مي گيرد. بهمن كيقباد شاعر نبود به قصدآنكه داستان رابا زباني ساده تربه گوش آيندگان برساند به نظم سخن گفت . بطوريكه بسياري از دانشمندان قديم ، زردشتيان هندوستان مطالب بسيار مهم را با شعر بيان كردند مانند شيخ محمود شبستري كه در گلشن راز از سستي اشعار خويش عذر خواهي مي كند .

                همه دانند كه من درهمه عمر          نكردم به هيچ قصد گفتن شعر 

          بهمن كيقباد نيز ازخامي نظم خود پوزش خواسته ومي گويد

                خجل گشتم زخامي سخن ها          ندارم بهره زين گونه فن ها

   چون قصه سنجان يگانه سندتاريخي است همه مستشرقين اروپا وپارسيان دانشمند هند در موضوع مهاجرت اين قصيده مختصر را مورد بحث قرار داده اند ، مي توان صحت كليه مطالب آنرا با اندك تفاوتي بادلايل تاريخي ثابت نمود قصه سنجان چنين مي گويد :

مقام و جاي وباغ و كاخ وايوان            همه بگذاشتند از بهر دينشان

به كوهستان همي ماندند صدسال          چو ايشان را بدين گونه شده حال

پس از چندي مسلمانان به كوهستان خراسان رخنه يافتند وزردشتيان به جزيره هرمز شتافتند .

ابا دستور و بهدين يگانه به سوي شهر هرمز شد روانه .(پيشوايان دين را دستور وموبد وپير بد مي گويند وساير طبقات رابهدين )

درآن كشور چو سال آمده ده وپنج             ز دروندان كشيده هريكي رنج

( دروند فقط در ابيات زردشتي است در اوستا درگونت يعني شديد و خبيث )

در اين جزيره نيز از لشكريان عرب به تنگنا افتاده ، به ناچار به سوي هندوستان كشتي راندند .

زن وفرزند در كشتي نشاندن                      به سوي هند كشتي تيز راندند

چو كشتي سوي هند آمد يكايك                  به ديب افتاد لنگر و ار بيشك

در آن بودند بهدين نوزده سال                   شده آخر منجم زد يكي فال

   منجمان و موبدان صلاح ديده كه ازآن سرزمين گذشته به ديار گجرات درآيند نا گزير كشتيها به دريا انداخته ، بادبانها برافراشته روانه شدند پس از مدتي دريا نوردي دچار كولاك وطوفان مي شوند ودر اين زمان دست به راز ونياز با خداوند مي زنند ونذر مي كنند كه اگر سلامت به مقصد رسيدند آتشكده بزرگي درآنجا بسازند و همين گونه شد (آتش بهرام را برافروختند ) دعايشان مستجاب شد وتلاطم دريا فرو نشست

زيمن آتش بهرام فيروز               از آن سختي همه گشتند بهروز

كشتي ها به گجرات رسيد.

چنين حكم قضا شد هم ازاين پس            سوي سنجان رسيدند آن همه كس

راجاي آنجا كه « جادي رانه » نام داشت نماينده اي از ايرانيان نزد راجا رفت ودر خاك او پناهگاهي درخواست كرد .

مر اورا نام جادي رانه بود            سخي و عاقل وفرزانه مي بود

ابا به پيشش رفت دستور             كه اندر علم و دانش بود مشهور

نخست راجا از لباس و آلات جنگ آنان ترسيد و براي تاج وتختش نگران شد ومي خواست ازآنان اطمينان حاصل كند كه گزندي از آنان به ملك او نخواهد رسيد .

همه به هندوستان را يار باشيم           سرحضمانت را هرجا نپاشيم

يقين داني كه ما يزدان پرستيم            براي دين ز در وندان برستيم

راجا از دين وآئين آنان پرسيد سپس به آنان اجازه اقامت داد به شرط آنكه به زبان هندي سخن

بگويند نه ايراني و زنانشان لباس هندي بپوشند و آلات جنگ خود را كنار بگذارند . دستور همه

را پذيرفت ، زميني به آنان واگذار شد كه سراسر جنگل و بيابان بود . ايرانيان آنرا آباد كردند وبه ياد سنجان خواف آنرا سنجان نام نهادند .

مر اورا نام سنجان كرد دستور                بسان ملك ايران گشت معمور

پس از چندي دگرباره دستور نزد راجا رفت خواهش كرد تا اجازه دهد آتش بهرام را برافروزند ونذر خود را ادا كند . پس راجا به آنان اجازه داد پس از برافروختن آتش آن را ايرانشاه ناميدند . از آنجا كه ايرانيان ابزاروآلات جنگي خوب مي ساختند كارشان آنجا بالا گرفت واز نظراقتصادي واجتماعي موقعيت هاي خوبي به دست آورندو چندسال درآنجا زندگي كردند وسپس به اطراف هندوستان پراكنده شدند . مهاجرت زردشتيان خواف به سوي هند حركتي تاريخ ساز و ماندگار بودكه باعث شد نام روستاي سنگان خواف به سرزمين هاي دوردست كشيده شود ودر كتب تاريخي ابدي گردد . اثر اين مهاجرت از نظر آرمانهاي ملي آن قدر عظيم بوده است كه گفته مي شود روشنايي هزار وپانصد ساله آتش مقدس مديون حركت اينها بوده است . وجايي كه اينان در تمدن زردشتي براي خودباز كردند به درجه اي بود كه به قول فرديناند يوستي دانشمند آلماني: شرافت ايرانيان قديم درپيش پارسيان هندوستان جست. مهاجران زردشتي ضمن كارهاي سترگي كه در بعد تأليفات ديني كرده اند در كارهاي اجتماعي نيز اثرات عمده اي داشته اند :

« قسمت عمده ازآبادي بمبئي از پرتو پارسيان است ، كليه مملكت وسيع هندوستان ازخدمات شايان آنها بهره مند است ودر ميان آنان سرمايه داران بسيار بزرگ وتجار درجه اول پيدا ميشود »

دكتر عبدالحسين زرين كوب پس ازبيان مطالبي در باب جايگزيني مفاهيم وارزشهاي عربي به جاي انديشه ها وآئين هاي ايراني مي گويد . اين دگرگوني ها براي بعضي از مزديسنان طاقت فرسا بود . اينها جزيه را پذيرفته بودند وخراج مي دادند ، اما رفته رفته از محبت ومجاورت اعراب ملول شدند. چون سرزمين نياكان رادر دست بيگانه مي ديدند ودين وقانون ورسم وآئين خودرا نيز عرضه فشار وسختي مي يافتند . زيستن با اين مهمانان ناخوانده هر روز برايشان دشوارتر مي شد . چشم اين ناراضيان به سيستان و نيمروز وحتي به سرزمين هند دوخته آمد كه گمان ميرفت سوشيان وشاه بهرام ازآنجا بر خواهند خواست ، چنانكه از قصد سنجانا برمي آيد ظاهرأ درسالهايي كه خراسان ازراه كرمان گرفتار تاخت وتاز اعراب بود عده اي ازاين مزديسنااز حدود دژ سنجان واقع در نزديكي خواف نيشابور بيرون آمدند وبراي آنكه دين نياكان خويش را پاس بدارند « مقام وجاي وباغ و كاخ و ايوان » خويش رادرآنجا يله كردندبه كهستان خراسان آمدند ودر آنجا يك چند متواري ماندند وظاهرأ سالهايي كه مجاشع بن مسعود در كرمان كر و فري داشت راه جزيره هرمز راپيش گرفتند »  ايران بعداز اسلام ص376

پرويز شهرياري در چيستا سال اول/ شماره 5 / نيز چنين ميگويد « هنوز هيچ چيز درباره اين مهاجرت تاريخي بزرگ نمي دانيم وهنوز هم نمي دانيم كه چه ستم هايي اين جمعيت باور نكردني يعني دهها هزار زردشتي خراساني رابه هجرت واداشت .»

به يقين نقطه شروع اين مهاجرت دهي بوده در سنگان خواف ، اما نبايد ده به معناي امروزي باجمعيت كم راتصور كرد به عبارت ديگر براساس نوشته هاي به جاي مانده اين مكان بايد خاستگاه ده هزار زردشتي باشد . درقصه سنجان كيقباد ، اهالي سنگان راداراي مقام وجاي و باغ وكاخ وايوان مي داند كه همه را بگذاشتند به خاطر دين وايمانشان . ازسنگان به طرف خرگرد گورستانهاي كهن وپراكنده اي باسنگهاي صيقلي سياه نشانه گذاري شده اند كه به گورستان شهداي جنگ مسلمانان با گبرها شهرت يافته اند. اين حكايت از اين داردكه مهاجرت زردشتيان نوعي فرار نبوده كه شبانه ومخفيانه باشد . ظاهرأ سردار عرب پس از فتح جيرفت دركرمان وقتي به خواف رفتند با زردشتيها به نبرد برخاسته اند وپس از تلفات بسياري كه خود متحمل شده اند حوزه خواف را مستخلص كرده اند . تنها اين نكته حائز اهميت است كه وجود پارسيان در هند ريشه در روستاي فراموش شده سنگان خواف دارد .

 دلايل صحت قصه سنجان

 قصه سنجان كاروان ايرانيان رااز خراسان به سنجان فرود آورد ، حال بايد ديد كه آثاري از اين رهروان درتاريخ باقي مانده است يانه .

-         ازخطبه عروسي پارسيان كه درجزو خورد اوستا موجود وهنوز در هنگام عقد ونكاح موبدان مي سرايند، به خوبي برمي آيدكه پارسيان ازخراسان مهاجرت كردند. دراين خطبه كه درگجراتي به آشرواد معروف است (رحمت وبخشايش) ودر پهلوي پتمان پتوندي ويا پيمان نامه (پيمان پيوندي) گويند . در مهريه عروس از رز سرخ شهر نيشابور صحبت مي شود . نيشابور راابر شهر مي گفتند وپول آنرا سكه ابرشهر ، پارسيان محافظه كار براي تيمن و تبرك هنوز هم پول وطن قديم خود را بهترين هديه ومهريه براي عروس خود مي شمردند گرچه آن سكه بيش ازهزار سال است كه وجود خارجي ندارد .

-         ديگرآنكه سنجان شهر گجرات جائيكه زردشتيان درروز اول ورودشان به هندوستان باراقامت افكندند ، يادآور سنجان ايران است . در معجم البلدان از چهار سنجان كه همه درخراسان قديم است ياد مي كند: 1ـ اسم قلعه اي در دروازه مرو 2ـ محلي است درباب الباب دربند 3ـ جايي نزديك نيشابور 4ـ قلعه اي درخواف . چه مي بينيم مهاجران اسم اصلي خود رابه گوشه هندوستان مي سپارند وپس ازبناي آتشكده آنجا راايرانشاه مي نامند به نام سرزمين ويران شده خود ايران وپادشاه ناكام شهر خود را سنجان وپرستشگاه راايرانشاه نام گذاردند . مستشرق آمريكايي جكسن مي نويسد كه زردشتيان درسال 716م يعني شصت وپنج سال پس ازمرگ يزدگرد به سنجان وارد مي شوند و60سال بعد گروهي ديگربه آنان ملحق مي شوند . يكي ديگر از دلايل صحت قصه سنجان كتيبه هايي است كه به زبان پهلوي درنزديك بمبئي اززردشتيان به يادگار مانده است . زردشتيان چند قرن پس از ورودشان به هندوستان دركوه كنهري kanheri در25 مايلي بمبئي پنج كتيبه پهلوي ازخود به يادگار گذاشته اند .مستشرق معروف انگليسي وستwest مي نويسد كه پارسيان سنجان به ديدن آثار بودايي در اين كوه رفته ودر روي تخته سنگهاي كنهري اسامي خود رابه يادگار گذاشته اند . دوتا ازاين كتيبه ها امروزه محو شده وفقط چند كلمه روي آنها ديده مي شود دوتاي ديگر به فاصله 44 روز ازيكديگر كنده شده است . يكي ازآنها نيز 12سال بعداز آنها كنده شده اكنون سه كتيبه نسبتأ محفوظ مانده است كه متن اين كتيبه ها دركتاب ايرانشاه پورداوود نوشته شده است .

به قصه سنجان برمي گرديم ، بهمن كيقباد گويد پارسيان پس از سيصد سال اقامت در سنجان در شهرهاي ديگرگجرات پراكنده ميشوند وازخانواده دستوران فقط خوش مست باپسرش خجسته در سنجان مي ماند . پانصدسال پس از ورود اسلام درهند چمپا نيز به دست مسلمانان افتاد . سلطان محمود غزنوي سردار معروف خود الفخان را براي تسخير سنجان فرستاد . راجاي هند موبدان و پيربدان وبهرنيان را به ياري خويش خوانده گفت :

درين كارم كمر بنديد يكسر                 به جنگ اندر شماباشيد رهبر

گر احسان نياكان برشماريد                 سر ازشكرانه بيرون بر مياريد

پس آنكه داد پاسخ موبد پير               از اين لشكر مشو راي دلگير

زردشتيان آماده جنگ مي شوند . سردار آنها اردشير دركنار هندوها باسردار محمود غزنوي نبرد مي كند وابتدا سپاه آنرا شكست مي دهد ، باردوم در نبردي خونين اردشير ازپاي درمي آيد

دريغا آن سپهدار دلاور                     كه بر بادش زمانه داد آخر

چو بخت شوم خشم آرد بدانجا           بسان موم گردد سنگ خارا

راجاي هند وديگران جان سالم به در نمي بردند.زردشتيان ايرانشاه راگرفته وسربه كوه بهاروت گذاشتند . 12سال آنجا ماندند پس از به شهر بانسده وچهارده سال آنجا اقامت كردند آنگاه به همت سرو بزرگ زردشتيان چنگه شاه ايرانشاه را از بانسده به نوساري بردند . ازگوشه وكنار بهدينان به زيارت آن شتافتند . دراينجا بنيان قصه محكمتر مي شود چراكه از شهرهاي نام برده شده دركتابهاي گوناگون از جمله جوامع الحكايات و لوامع الروايات محمد عوفي ياد شده و اين ، صحت قصه سنجان راثابت مي كند . 

ـ درمدت حكومت پرتقالي ها درگجرات كه از 1530 تا1666 ميلادي طول كشيد، علائم وآثاري از پارسيان در دست است ازجمله طبيب پرتقالي كارسييادا اورنا Garciada orta كه چهارسال پس از استيلاي پرتقالي ها وارد هندوستان شددر كتاب خود كه درباره ادويه هندوستان است از پارسيان كمبايت صحبت مي كندوميگويددر مملكت كمبايت تاجرهايي هستند كه آنان را گواري

Goari (گبر) مي گويند وآنان معروف به اسپارسي (پارسي)Esparci اما ما پرتقاليها آنها را جهود مي خوانيم ولي جهود نيستند . كساني هستند كه ازايران آمدند. درمدت حكومت پرتقاليها پارسيان آزادي مذهب نداشتند .چه درنوشته هاي پارسيان ازجمله قصه زردشتيان هندوستان ميخوانيم كه پارسيان ازدست پرتقاليها ازشهري به شهر ديگر فرارميكردند كه گويا سبب آن اين است كه پرتقاليها ميخواستند آنان راعيسوي كنند چنانكه درشهر تيمباكتو باهندوان همين رفتار را كردند.زردشتيان براي مقابله باپرتقاليها چاره اي انديشيدند پس ازمدتي عده اي ازنمايندگان خود را نزد حاكم فرستادند واظهار نمودند كه به ميل خود عموم زردشتيان حاضرند عيسوي شوند ولي بايد چندروز مهلت بدهيد كه باآتش مقدس وآئين خود وداع كنيم آن وقت مجلس شادماني برپا كنيم وآئين نورا به فال نيك بگيريم ودر روز يكشنبه آينده غسل تعميد نموده رسمأ عيسوي شويم . پرتقاليها درخواست آنان راصميمي پنداشتند والتماس شان راپذيرفتند . حاكم اعلام كرد كه هنگام جشن كسي مزاحم آنان نشود وآنان را آزاد بگذارند . پارسيان در روز موعود جشن با شكوهي آراسته سران وبزرگان شهر وسروران پرتقاليها رابه مجلس خويش دعوت كردند ولوازم شادماني را از هرقسم فراهم كردند به رقص و نوازندگي وباده پيماني آنان راتشويق كردند . به غرور پرتقاليها مستي هم افزوده شد . چنين شدكه ميزبانان هوشيار مهمانان را دروجد وطرب ورقص وسرگرمي گذاشتند وبا آسايش وآرامي از دروازه هاي شهر گذشتند . درحدود 20مايل را رابه خوبي پيموده وبه شهر كليان Kalyan رسيدند.پس ازسه قرن اقامت درتانا براي نگهداري آئين باستان خود خانمان خودرا ترك كردند تااينكه درسال 1774 تانا به دست انگليسيها افتاد و آنها اجازه دادند كه دوباره پارسيان بدانجا برگردند ودر امان باشند. انگليسيها به كلانتر شهربمبئي كه يك زردشتي بود به نام كاوس جي رستم جي كاغذي نوشته واز اوخواستند كه زردشتيان را به شهر قديم خود برگرداند . درتاريخ زردشتيان هند غالبأ به اين زد وخوردها كه گاهي با مسلمانان وگاهي با عيسويان وگاهي با هندوان بوده برمي خوريم ، جنگي به نام وارياوWariav كه هنوز در روز 25فروردين مجلسي به ياد روان شهدا برپا مي دارند ، جنگي بوده باهندوان كه زنان وكودكان بسياري از زردشتيان تلف مي شوند اين جنگ گويا زمان تيمور بوده كه باچنگال خونين به طرف هندوستان لشكركشي ميكرد اتفاق افتاد. اين جنگ را مسئله اقتصادي برانگيخت نه تعصب مذهبي ، راجا رتن پور ازپارسيان خراج سنگيني طلب كردو آنان از پرداختن آن عاجز بودند لاجرم كار به جنگ كشيد اسم عده اي ازكشتگان بي گناه اين جنگ درادعيه زردشتيان نوشته شده است . درهنگام لشكركشي تيمور نيز عده اي ازپارسيان به دست آنها اسير مي شوند. پس از تقريبأ هزار سال پريشاني وآوارگي دوره خوشي پارسيان زمان سلطنت انگليسيها درقرن هفدهم ميلادي شروع ميشود . داستان مهاجرت پارسيان هندرا يك سياح انگليسي به نام سر استرنشام ماسترSir streynsham master كه مدت 26 سال درهندوستان گردش ميكرد دربمبئي در تاريخ 18ژانويه 1671نوشته است . اوداستان مهاجرت پارسيان را همانطور كه قبلأ نقل شد مي نويسد كه آغاز مهاجرت راتقريبأ 900سال پيش بيان مي كند . اومي گويد كه اين ايرانيان رنج وسختي زيادي كشيده براي اينكه نمي خواستند به كيش اسلام درآيند وبا خانواده هاي خود راهي ديار ديگري شدند وهندوان آنها را پذيرفتند ودر جايي موسوم به نوساري آرام گرفتند .

( دربيان نام نوساري موبد بزرگ « مرجي رانه » كه درسه قرن پيش مي زيسته ، چنين نوشته كه چون زردشتيان به نوساري رسيدند چون هواي آنجا رامانند ساري مازندران ديده آن را نوساري اسم دادندواين اسم بااسم قديم آنجا كه ناگمندال Nagmandalباشدافزوده ونوساري ناگمندال گفتند

آتش بهرام ( ايرانشاه )

درخصوص آتش بهرام نيز چند جمله اي بگوئيم بدنيست . درسنت پارسيان است كه اين آتش را مهاجرين ازايران باخود آوردند شايد هم درست باشد چه غالبأ در تاريخ طبري ومسعودي نوشته شده كه ايرانيان ازترس آنكه آتش به دست دشمن افتد وخاموش شود در هنگام شكست باخود به جاي دورتري بردند . ايرانشاه پس از ورود مهاجرين درسنجان درسال 716 برپاشد و 1210سال از عمرش مي گذرد . اين آتش دركشاكش روزگار رنگ رخ خويش نباخت وياران را بازبان گرم به پايداري ودلگرمي پند مي داد . بيشترين جائيكه سنجانيها اقامت داشتند نوساري بود . درماه هاي ارديبهشت وآذرماه اوقات زيارت آن است كه از ايران واطراف هندوستان به آنجا مي روند . ايرانشاه با صدها خدام يادآور آتشكده هاي شيزدري واستخر زمان ساسانيان است

در انتهاي نگارش مي توان اينگونه افزود كه هرچند پارسيان بيشتر از 1000 سال است ايران را بدرود گفته اند ودر خاك بيگانه پناهنده هستند ولي هنوزدر خاك دلهاي آنها آتش مهر ايران مانند آتش ايرانشاه شعله ور است .آري پارسيان امروزي بانيروي كار وكوشش وخون ايراني نژاد ودر پرتوي پندار نيك وگفتار نيك وكردار نيك زندگي مي كنند ومي توانند به وطن نياكان خود كمك كنند . بلندي ازآن يافت كوپست تر شد       درنيستي كوفت شد تاهست شد   « سعدي »

ابياتي از خداحافظي ايرانيان از جزيره هرمز ( ياآنجوست مغستان ) از زبان استاد پور داوود :

زساسانيان واژگون گشت تخت           زايرانيان نيز برگشت بخت

گروهي پراكنده در كوهسار                دل افسرده از دشمن نابكار

فرو شد زكوه وبه دريا شتافت             به هرمز روان گشت وآرام يافت

پس ازچند سالي درآن آنجست            زدشمن به تنگ آمده وچاره جست

به دريا بسي كشتي انداخته                 برآن بادبانها بر افراخته

اهورا تواي كردگار سترگ                  فرستنده زردشت بزرگ

دراين ورطه ماتو را غمخوار باش          زآسيب دريا نگهدار باش

بياد تويك شعله روشن كنيم               به نام تويك گوشه گلشن كنيم

زبان وروان ودل وخون ودين             زتو خواندا پور ايران زمين

قصه سنجان : داستان مهاجرت ايرانيان به هند

 سقوط ساسانيان درسده نخستين تاريخ اسلام وفروپاشي حكومت چهارصدساله آن تحولات عظيمي رادر زمينه هاي سياسي واجتماعي وفرهنگي درايران به وجود آورد. ورود مذهب ودين جديد خواه ناخواه مذهب ودين داخلي را به عقب مي راند واين پديده به يكباره همه ايران رادر برگرفت . عده اي بدون مقاومت دين جديدرا كه دستوراتش بادين قبلي هماهنگي زيادي داشت پذيرفتند ودين قديم راكنار گذاشتند .اما عده اي حاضربه پرداخت جزيه وخراج شدند تادين آباء واجدادي خود راحفظ كنند.آنان حاضرنشدند دين برترجديد رابپذيرند، مقاوت كردند جنگيدند كشته دادند وعقب نشيني كردند وحتي ازاين سرزمين به خاطر حفظ دين وآئين خود مهاجرت كردند . قصه سنجان درباره گروهي از پارسيان زردشتي است كه بخاطر حفظ دين خود هجرت كردند .پارسيان زردشتي قبل ازورود اسلام نيز تمايل به مهاجرت داشته اند بطوريكه مهاجرتهايي به شمال هندوستان وچين داشته كه سالهاي بعد اثري ازآنها به جاي نمانده است . اماقصه ما قصه سنجان است ، قصه مهاجران پارساي پارسي كه بطور دسته جمعي مهاجرت كردندنه فرار. قصه اين مهاجرت سينه به سينه درميان زردشتيان نقل شده است . بهمن كيقباد پسر دستور هرمز ديار سنجانا داستان اين مهاجرت رادر غالب رساله مختصري به نظم فارسي نسبتأ قديمي مشهور به قصه سنجان مي نويسد. يگانه اثري كه از وقايع وحوادث وارده بر زردشتيان قديم وورود آنان به هند سخن ميگويد . كتابي به نام «قصه سنجان» است . اين اثر درسال 1600م/969ق بوسيله بهمن كيقباد براساس شنيده هاي خوداز اخبار ومنقولات گذشتگان درقالب نظم به رشته تحرير كشيده شد . براين اساس زردشتيان براي مصون ماندن ازدست اعراب به كوهستانهاي خراسان پناه مي بردند وحدود 100سال درآنجا زندگي مي كننداما دراثر حوادث و تعديات اعراب ازآنجا به جزيره هرمز مي روندو15سال درآنجا مي مانند. سپس به جزيره ديب دركناره عمان مي روند كه از مستعمرات پرتغاليها بود ودرسال 785 ميلادي به سنجان هند مي رسند . آقاي پورداوود نيز دركتاب ايرانشاه اين قصه رابا دلايل ومدارك مستند نقل مي كند وآثار ونتايج آنرا پيگيري  مي  كند . از آنجا كه اين كتاب درهندوستان نوشته شده ومدارك آنها مستدل مي باشد ارزش و اعتبار خاصي دارد . چراكه اين مهاجران به هند چندصد سال درانجا زندگي مي كنندو تاريخ آنها با تاريخ هند درهم مي آميزد. اثر قصه سنجان بازمانده ادبيات پراكنده زردشتيان به زبان فارسي است وارزش واعتبار ادبي ندارد وچون قصه سنجان يگانه سند تاريخي است همه مستشرقين اروپا وپارسيان دانشمند هند درموضوع مهاجرت اين قصيده رامورد بحث قرار داده اند . بنابراين صحت كليه مطالب آنرا مي توان بادلايل تاريخي اثبات كرد. قصه سنجان از خواف خراسان آغاز مي شود ودر گجرات هند فرود مي آيد . سراينده قصه سنجان چنين مي گويد :

مقام وجاي وباغ وكاخ وايوان             همه بگذاشتند ازبهر دينشان

به كوهستان همي ماندند صدسال        چوايشان رابدين گونه شده حال

ابادستور وبهدين يگانه                     به سوي شهر هرمز شد روانه

درآن كشور چو سال آمده وپنج          زدر وندان كشيده هريكي رنج

زن وفرزند دركشتي نشاندند              به سوي هند كشتي تيز راندند

چو كشتي سوي هند آمد يكايك         به ديب افتاد لنگروار بي شك

دران بودند بهدين نوزده سال              شده آخر منجم زد يكي فال

منجمان وموبدان صلاح در هجرت به ديار گجرات ديدند.ناگزير كشتيها به درياانداختند وروانه شدند پس ازچندي گرفتار كولاك سختي گرديدندودست دعا به سوي خداوند بلند نمودند ونذر كردند كه اگر از مهلكه جان به دربرده به كنار هند برسند آتش بهرام راروشن كنند .

ز يمن آتش بهرام فيروز                      از آن سختي بهم گشتند بهروز

كشتي هابه سنجان رسيدند .

چنين حكم قضا شد هم ازاين پس         سوي سنجان رسيدند آن همه كس

نماينده اي از ايرانيان نزد راجاي محل «جادي رانه» رفت واز پناهگاهي درآنجا درخواست كرد

مراو را نام جادي رانه بود              سخي وعاقل وفرزانه مي بود

ابابه پيشش رفت دست                  كه اندر علم ودانش بودمشهور

نخست راجا ازلباس وآلات جنگ آنان ترسيد ونگران شده واز دستور بزرگ ديني آنان درباره دينشان سؤال كرد . دستور به اواطمينان داد كه ازآنان گزندي به ملك او نمي رسد .

همه به هندوستان رايار باشيم                 سر حضمانت راهر جا پناشيم

يقين داني كه مايزدان پرستيم                 براي دين ز دوندان برستيم

راجابه آنان اجازه اقامت داد به شرط آنكه به زبان ابراني سخن نگويند وزنانشان لباس هندي بپوشند وآلات جنگ را كنار بگذارند . دستور همه را پذيرفت .بدين صورت زميني كه با آنان واگذار شد كه سراسر جنگل وبيابان ويران بود . ايرانيان آنرا آباد كردند وبه ياد سنجان خواف آنرا سنجان ناميدند .   مراورا سنجان كرد دستور             بسان ملك  ايران گشت معمور

پس ازمدتي دستور نزد راجا رفت واز اوخواهش كرد تا نذر خود را ادا كند وآتش بهرام رابيفروزند . راجا اجازه داد وآن آتش را برافروختند وآن را ايرانشاه نام نهادند .

كار ايرانيان درآنجا با ابزارآلاتي كه ازخراسان آورده بودند بالاگرفت وچندصد سال باآسايش وخوش زندگي كردند بعد عده اي ازآنها به اطراف هند پراكنده شدند.آثاربجاي مانده از مهاجران

هند را مي توان در خطبه عروسي پارسيان ديد كه دراين خطبه كه درگجراتي به اشرواد معروف است ودر پهلوي پتمان پتوندي ويا پيمان نامه مي گويند. درمهريه عروس از رزسرخ نيشابور صحبت مي شود . ديگرآنكه سنجان شهر گجرات اولين فرودگاه زردشتيان در روز اول اقامتشان درهندوستان يادآور سنجان ايران است .در معجم البلدان ازچهار سنجان كه همه درخراسان قديم است يادمي كند .اول اسم قلعه اي است در مرو كه سنگان مي گويند .دوم محلي درباب الباب دربند، وسوم جايي نزديك نيشابور ، چهارم قلعه اي درخواف . بنابراين اگر بگوييم مهاجران به هند نام شهر اصلي خود را به آنجا دادند ، خطا نرفته ايم . مستشرق معروف آمريكايي جكسون نيز ورود زردشتيان ايران سنجان هند رادر سال 716 م يعني 65سال پس ازمرگ يزدگردسوم ميداند و60سال بعد گروه ديگري به آنها ملحق مي شوند يعني سال 775م

ـ درسالنامه هاي چيني نيز به نام مهابا (موبد) درشهر كانتن( جنوب چين ) برمي خوريم .چه بسا هنگامي عده اي بطرف هندوستان رفتند .گروهي به چين وارد مي شوند وشايد همان عده اي بوده اند كه همراه پسر يزدگرد «پيلوسه» به چين براي كمك رفتند . مسعودي كه درقرن دهم مي زيست دركتاب تاريخ خود ازبودن زردشتيان وآتشكده هاي بسيار درچين صحبت مي كند .

ـ چيزي كه در قصه سنجان نامعلوم است همان اسم شهريار سنجان جادي رانه مي باشد . فقط مي دانيم دانه يا رانا عنواني است كه هندوان به شهر ياران خود مي دهند وجادي تعريف شده جايه دوا jaya deva باشد واين گماشته راچپرت چمپانير بوده .به هرحال تصور نميشود كه جادي پادشاه گجرات باشد. چه پاتان پايتخت گجرات آن زمان 150مايل ازسنجان محل اقامت ايرانيان فاصله داشته است .

-         اثر ديگري كه ازايرانيان زردشتي درهندوستان باقي مانده پنج كتيبه پهلوي دركوه كنهري در25 مايلي بمبئي است كه اكنون سه كتيبه آن محفوظ مانده است كه متن آنها دركتاب ايرانشاه پورداوود موجود مي باشد.ديگر مي توان از جمله سلطان محمود غزنوي به سنجان درسده پنجم هجري يادكرد كه راجا هنداز موبدان وپير بدان وبهدينان كمك خواست وچنين گفت: 

درين كارم كمر بننديد يك سر             به جنگ اندر شماباشيد رهبر

 

گراحسان نياكان برشماريد                  سر از شكرانه بيرون برمياريد

پس آنكه دادپاسخ موبد پير                 از اين لشكر مشواي راي دلگير

زردشتيان كمك كردند اما دريك نبرد خونين راجا كشته مي شود وزردشتيان زيادي به خاك وخون كشيده مي شوند وناچار ازآن مكان ايرانشاه را گرفته ،به كوه بهاروت مي روند وپس از 12سال به شهر بانسده فرود مي ايند وبعد به همت بزرگ زردشتيان چنگه شاه ، ايرانشاه رابه نوساري مي برند وهمه بهدينان براي زيارت آن به آنجا مي شتابند . بنيان قصه سنجان اينجا محكمتر مي شود زيرا تمام شهرهاي يادشده دركتاب جوامع الحكايات و لوامع الروايات محمد عوفي آمده است . طبيب پرتغالي كه چهارصدسال پس از استيلاي پرتغالي ها بر هند به اين سرزمين مي رود ازتاجرهايي كه آنان را گواري (گبر) مي نامند صحبت ميكند كه مي گويدآنها پارسيان بوده اند كه از ايران آمده اند وسپس داستان معروف عيسوي شدن زردشتيان را بيان مي كند كه دراصل مقاله آمده است. درپايان مي توانيم چنين بگوييم كه پارسيان تقريبأ پس ازهزار سال آوارگي وپريشاني به دوره خوشي رسيدند وآن زمان سلطنت انگليس ها درقرن هفدهم ميلادي درهند بود. قصه سنجان را سياح انگليسي سر استرنشام ماستر كه مدت 26سال درهند    گردش مي كرد به همان ترتيب كه گفتيم بيان مي كند . براي اينكه به اخلاص عمل اين پارسيان باوفاي ايراني پي ببريم به آنچه دانشمند آ لما ني يوستي Yusti ومستشرق فرانسوي منانتMenant گفته اند اكتفا مي كنيم. « شرافت ايرانيان قديم رابايد در پيش پارسيان هندوستان جست » .

«نيز مي توان چنين گفت كه هرچند پارسيان بيشتر از هزارسال است ايران را بدرود گفته اند و در خاك بيگانه پناهنده هستند ولي هنوز در كاخ دلهاي آنان آتش مهر ايران مانده .آتش ايرانشاه شعله ور است » ( ايرانشاه پور داوود )

(مهاجرت زردشتيان خواف بسوي هند حركتي بود تاريخ سازو ماندگاركه باعث شد روستاي سنگان خواف پس ازكشيده شدن به سرزمينها وآبهاي دوردست درصحايف تاريخ گردد). (خسروي-جغرافياي زاوه صفحه 151)

 

منابع و مآخذ:

1ـ ايرانشاه                            تاليف   پور داوود  بمبئي 1926

2ـ جغرافياي تاريخي ولا يت  زاوه : محمدرضا خسروي / بنياد پژوهشهاي اسلامي  /         چاپ آستان قدس

 

 3 ـ زردشتيان ، از ايران چه مي دانم ؟ 34  / كتايون مزداپور  / دفتر پژوهشهاي فرهنگي ازص60تاص64

4ـ ستيز و سازش       / تاليف جمشيد كرشاسپ چوسكي / ترجمه نادر مير سعيدي ( ازجدال تا مهاجرت وهمزيستي )

5ـ اسنادي از زردشتيان معاصر ايران  /  تورج اميني  /  پژوهشكده اسناد 1380 / فصل ششم ( مهاجرت ـ آمارـ مسافرت ) ازص 307 تاص 309

6ـ اينترنت : قصه سنجان ـ داستان مهاجرت ايرانيان به هند ، سروده بهمن كيقباد ، ويراسته هاشم رضي

 واژه ها :

1)  دستور: پيشوايان دين رادستور و موبد وپيربد مي گويند .

2) دروند : فقط درادبيات زردشتيان استفاده مي شود وبه معناي شريد وخبيث است .

3)  ديب: جزيره اي در درياي عمان درجنوب شبه جزيره كاتيوار كه ازمستعمرات پرتغال بود .

4) آشرواد : كلمه آشرواد گجراتي است يعني رحمت وبخشايش وبه خاطر هند واروپايي بودن كلمه ريشه آن را در اوستا مي توان پيداكرد كه به معني راستي است .

5) رانه (رانا) : عنواني است كه هندوان به شهر ياران خويش مي دادند .

6) بهدين: ساير طبقات مردم رابه غير ازپيشوايان دين مي گفتند .

7)   كانتن Canton  : درجنوب چين پايتخت ايالت كوآنگ تونگ

8) ايرانشاه : آتشكده زردشتيان كه بلافاصله پس از ورود به هند ساختندو به ياد كشور ويران شده خود ايرانشاه ناميدند .

9)  كنهري Kanheri   : كوهي در20 مايلي بمبئي كه پنج كتيبه پهلوي از زردشتيان هند درآن به يادگار مانده است .

10)  بانسده : شهري درجنوب گجرات

11)چنگه شاه : از بزرگان پارسيان قديم است كه عنوان دهيود داده شدكه اين كلمه دراوستا دنهوپاتي آمده يعني سرو بزرگ ومرزبان ( ده بان )در ايران قديم ده به منزله شهر وشهر به منزله مملكت بوده است .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         

میر مومن استرآبادی و نقش او در تاریخ دکن

 

زندگاني مير مؤمن استرآبادي و نقش او در مقطعي از تاريخ دکن. شرح حال او بعنوان "پيشوا" و "وکيل" در دوران سلطنت قطب شاهان مي تواند از دو جهت مورد توجه قرار گيرد. اول از نظر تاريخ اسلام در دکن بطور عموم و تاريخ تشيع بطور خصوص؛ و دوم از نظر سير تاريخي نقش نيروي انساني مهاجر در تاريخ اسلام و بويژه علماء و دانشمندان ايراني وتأثيري که آنها در توسعه نفوذ سياسي و تثبيت فرهنگ اسلامي در مناطق مختلف شبه قاره هند و ديگر نقاط جهان داشته اند.
دوران زندگي و فعاليت وي در گولکنده که در زمان ورودش (محرم سال 89/ 1581 ) به آن ديار پايتخت سلطنت قطب شاهان بود، و بعدها در شهر نوساز حيدر آباد، که خود وي طراح و معمار آن بود، صفحه اي است بسيار جالب از تاريخ قريب به هفتصد ساله ي اسلام در سر زمين دکن که در آن سلاطين، وزيران، فرماندهان، مديران، عالمان، دانشمندان، مؤرخان، شاعران، نقاشان، خوشنويسان، سربازان و هنرمندان ايراني براي چندين قرن نقشي فعال داشته اند.
مرحوم دکتر محي الدين قادري زور، مؤلف کتاب حاضر، توانسته است اين برگ تاريخ را از طاق نسيان نجات داده آن را در برابر ديد علاقمندان قرار دهد و از اين نظر در کنار خدمات علمي برجسته خود به تاريخ و ادب زبان اردو، خدمتي ارزشمند نيز به تاريخ اسلام و دکن نموده است.
ولي اين صفحه از تاريخ، جزئي است از داستان و "گلي" است "کنده" از باغي که به دست حوادث به تاراج رفته است، ومبادا که دوباره به دست فراموشي سپرده شود! به علاوه، ارزش و معناي آن تنها در صورتي مشخص خواهد شد که در سياقِ کلي و سيرِ تاريخِ دکن مورد مطالعه قرار گيرد.

سوابق تاريخي
همانطوريکه مي دانيم تاريخ ورود مسلمانان به سرزمين هاي شمالي هند از فتح سند به فرماندهي محمد بن قاسم در سال 92 هـ ق/711م و در اواخر حکومت حجّاج آغاز مي شود. ولي تاريخ روابط تجاري از راه دريا بين سواحل عرب و خليج فارس از يک طرف و سواحل غربي و شرقي هند از طرف ديگر بسيار قديمي است و به دوران ماقبل ميلاد مسيح برمي گردد. نيز گفته مي شود که عمليات نظامي محمد بن قاسم در پاسخ به عدم امنيت کشتيراني در سواحل سند بوده است. حاکم لنکا تحفي را براي حجاج از طريق کشتي ارسال داشته بود. آن کشتي، که حامل مسافران هندي نيز بود که از سواحل هند عازم حج بودند، نزديک سواحل سند مورد دستبرد قرار گرفت و مسافران آن نيز به اسارت گرفته شدند. با دريافت اين خبر حجاج نامه اي به داهر، پادشاه سند، فرستاد و از وي خواست تا مردان و زنان مسلمان را آزاد نموده تحفي را نيز که مورد دستبرد قرار گرفته بود براي وي ارسال نمايد. داهر در پاسخ، اسارت مسلمانان را به دزدان دريايي نسبت داده از خود سلب مسؤليت نمود. افزون بر اين، طبق روايتي، در دوره ي حجّاج تعدادي از طرفداران خاندان بني هاشم، که به ظن قوي شيعه بوده اند، از طريق دريا از ظلم حجاج گريخته و به سواحل جنوب هند مهاجرت کرده اند.
بهر حال وجود آباديهاي مسلمانان از نخستين قرون اسلامي در سواحل شرقي و غربي هند (از تهانا تا بهتکل) از مسلمات است اگرچه تاريخ آنها از نظر تفاصيل در نوعي از ابهام قرار دارد، و گفته مي شود طوايف "نوايطه" ها در سواحل غربي و "لَبّه" ها که در مناطق ساحلي شرقي "کورومندال" ساکن مي باشند از بازماندگان تاجران و مهاجران عرب و ايراني اند که در طول قرنها در آن نواحي رفت و آمد داشته وساکن گرديده اند. نظر به اينکه اکثريت آنها، بر خلاف سنيان مناطق داخلي و غير ساحلي دکن که غالباً حنفي مذهب اند، شافعي مي باشند، شايد ناشي از همين تفاوت منشاء با ساير مسلمانان هندي باشد.
حادثه اي که بعد از فتح سند در تاريخ سياسي اسلام در هند داراي اهميت است عبارت است از لشکرکشي هاي محمود غزنوي (388-421/998-1030) به مناطق شمالي که نه به هدف استيلاي سياسي بلکه براي بدست آوردن غنايم مالي و به يغما بردن ثروتهاي سرشار آن منطقه صورت گرفت. بين سالهاي 396-394/1006-1004 وي چندين بار ملتان را مورد حمله قرار داد و در سال 398/ 1008 براي بار دوم به پنجاب حمله برد و با اموال هنگفتي مراجعت نمود. بين سالهاي 417-401/ 1026-1010 وي به شهرهاي شمالي هند که داراي معابدي بوده اند لشکرکشي نمود و ثروتهاي معابد متهرا، تهانيسر، قنوج و سومنات را به يغما برد. مملکت محمود در زمان وفات وي، بزرگترين امپراتوري مسلمانان بعد از دوران عروج عباسيان بوده و علاقه ي او به فرهنگ و ادب فارسي و سرپرستي آن در تثبيت فرهنگ ايراني در مناطق خراسان بزرگ، خوارزم، و پنجاب بسيار مؤثر بوده است.
ظهور سلاطين غور (612-493/1215-1100) در مرکز افغانستان باعث تنگ تر شدن حيطه حکومت خسرو شاه (555-547/1160-1152) و خسرو ملک (582-555/86-1160) آخرين شاهان غزنوي گرديد که کم و بيش منحصر به پنجاب شده بود تا اينکه سلسله غزويان بدست غياث الدين محمد غوري برچيده شد.
برادر وي شهاب الدين، که بعدا بنام سلطان معز الدين محمد غوري (602-599/1206-1203) به سلطنت رسيد، اولين فاتح اسلامي بود که با سياست سلطه سياسي بر هند شمالي وارد صحنه گرديد و با پيروزي بر افواج هندي به سرکردگي پريتهوي راج چوهان در جنگ تراين در سال 588/1192 بر دهلي و اجمير دست يافت. بعد از وفات وي سلطنت مسلمانان در شمال هندوستان، که در تاريخ از آن به نام "سلطنت دهلي" ياد مي شود، بدست قطب الدين ايبک، عامل غوريان و سرسلسله شاهان مماليک، پايه گذاري شد.

قرن هفتم، که در ايران قرن فاجعه بود، در هند مربوط است به حکومت دودمان مماليک که از 602/1206 تا 689/1290 براي نزديک به 90 سال سلطنت دهلي را رهبري کردند. امواج مهاجران و پناهندگان از ايران و ماوراء النهر که در اثر يورش چنگيز و هلاکو در دوران سلطنت التتمش (633-607/1236-1211) و بلبن (686-664/1287-1266) راهي هندوستان شدند و با فراهم کردن منبعي عظيم از نيروي انساني، در تثبيت و توسعه سلطنت دهلي و استقرار سلطه ي مسلمانان بر شمال هند سهم بسزاي داشته است.
بعد از دوره ي مماليک، سلطنت دهلي در قالب سلسله هاي شاهان خلجي (720-689/1320-1290)، تغلق (817-720/1414-1320)، سيد (855-817/1451-1414)، لودهي (932-855/1526-1415)، و سوري (962-947/1555-1540) تا ورود گورکانيان به صحنه ي شمال هند ادامه داشت، ليکن آنچه براي تاريخ دکن اهميت دارد حوادثي است که در زمان علاء الدين محمد خلجي (715-695/1316-1296) سومين پادشاه خلجي و غياث الدين محمد تغلق (752-725/1351-1325) دومين فرمانرواي سلسله ي تغلق رخ داده است.

سلطه سياسي مسلمانان بر دکن
لشکرکشي هاي علاء الدين خلجي به دکن عليه سلطنتهاي هندو در جنوب که از حمله متهورانه و غافلگير کننده ي وي به ديوگير (695/1295) آغاز شد و به دست ملک کافور فرمانده وي ادامه داشت تا حدودي شبيه لشکرکشي هاي محمود غزنوي است که بيشتر جنبه ي مالي داشته است. سلطنتهاي هندي در جنوب که با شکست نظامي وادار به دادن باج به دهلي شده بودند، عبارت بودند از يادَواهاي ديوگير، کاکتياهاي ورنگل، هايسلا هاي دُوارا سَمُدرا، و پاندياهاي مدورا. تنها ديوگير بود که به علت سرکشي حاکم هندو و عدم پرداخت باج ساليانه به دهلي، اشغال شده و به سلطنت دهلي الحاق گرديد.علاء الدين حيطه سلطنت دهلي را در شمال شرق و شمال غرب نيز توسعه داد.

روند سلطه سياسي مسلمانان بر دکن با لشکرکشي هاي دهلي به فرماندهي محمد تغلق ادامه يافت. او با تسلط بر تقريبا همه سرزمين هاي جنوب، تمام هند را تحت تسلط سلطنت دهلي درآورد و با تکميل فتوحات در جنوب، سلطنت دهلي به وسيع ترين حدود خود رسيد. ابن بطوطه که در زمان حکومت وي در دهلي بسر برده است گزارشات تفصيلي از اوضاع سلطنت و نيز باسفرهايي که در مناطق ساحلي غربي و شرقي هند داشته تفاصيلي از آباديهاي مسلمانان در آن نواحي را ارائه کرده است.
محمد تغلق براي تثبيت حکومت خويش در جنوب، ديوگير را که دولت آباد ناميده شد، در سال 727/1327 پايتخت دوم خويش قرار داد. ولي اين اقدام نتوانست اوضاع متزلزل جنوب را سامان دهد و بخشي از جنوب دکن بزودي خود را از سلطه ي دهلي رهانيد. علاوه بر اين حاکماني که بر استانهاي جنوب گماشته شده بودند با سرپيچي از سلطان دهلي اعلام خودمختاري نمودند و در نتيجه سه سلطنت مستقل در جنوب بوجود آمد که عبارت بودند از: سلطنت معبر (780-734/1378-1333) با پايتخت در مدورا، سلطنت بهمنيان (934-748/1527-1347) در دولت آباد، و دولت هندو وجيانگر (972-736/1565-1336) در بخش جنوب. سلطنت معبر که شاهان آن مسلمان بودند بيش از چهل و اندي سال دوام نياورد و با شکست نظامي، در وجيانگرادغام گرديد.

دولت بهمنيان
تأسيس دولت بهمنيان مصادف است با اوضاع آشفته ايران بعد از ايلخانيان يعني دوران آل مظفر در فارس و کرمان (795-713/1393-1314)، سربداران در خراسان (788-736/1386-1336) و آل جلاير (835-736/1432-1336) در عراق و آذربايجان. حسن گنگو که بعنوان فرمانده سپاه به ظفر خان ملقّب گرديده بود و خود را از سلاله بهمن (اردشير) فرزند اسفنديار از شاهان ايران کهن معرفي مي کرد در روز جمعه 24 ربيع الثاني سال 748 هجري به عنوان ابوالمظفر بهمن شاه، پايه گذار سلسله بهمنيان گرديد.
حضور نيروهاي مهاجر ايراني در جنوب هند از همان اوائل سلطنت بهمنيان پيدا است. در زمان علاء الدين بهمن شاه (759-748/1358-1347)، صدر الشرف سمرقندي صدر حکومت و مير محمد بدخشي قاضي القضات سپاه بوده اند. گفته مي شود هر دو رياضيدان و ماهر در علم هيئت و نجوم نيز بوده اند. حکيم ناصر الدين شيرازي و عليم الدين تبريزي طبيبان دربار وي بودند. وي روز نوروز را عيد مي گرفت و عالمان و شاعران را در اين روز بار مي داده است. علاوه بر اشخاصي که نام آنها ذکر شد بين آنها فضل الله اينجو، مفتي احمد هروي، لطف الله سبزواري، سيف الدين غوري، و عصامي شاعر و نويسنده ي مثنوي تاريخي فتوح السلاطين را مي توان نام برد. به گفته ي فرشته، پسر وي محمد شاه اول صدر الشرف سمرقندي را همراه مادر خود ملکه جهان براي حج و زيارت کربلاي معلي فرستاد. همچنين در زمان وي مسجد بزرگ گلبرگه بنا گرديد. بالاي محراب آن مسجد اسامي پنجتن کنده کاري شده و زير آن اسامي خلفاي چهارگانه آمده است، که حاکي از رجحانات شيعيي بين شاهان بهمني از همان ابتداء مي باشد اگر چه شاه و مردم پيرو مذهب حنفي بوده اند.
محمد شاه دوم (799-780/1397-1378)، پنجمين سلطان اين سلسه، شاعري صاحب ديوان، عالم و دوستدار ادب عربي و فارسي بوده است. سالهاي آخر حکومت وي با ورود امير تيمور (807-771/1405-1370) به صحنه ي ايران و حمله ي وي به دهلي (800/1398-99) مصادف است. در پي آشفتگي اوضاع شمال هند که در آن سلطنت دهلي اقتدار خويش را در شمال تا حدود زيادي از دست داد، چندين سلطنت کوچک مانند خانديش (1009-772/1601-1370)، گجرات (991-793/1593-1391)، جونپور (883-796/1479-1394)، و مالوا (937-804/1531-1401) پديد آمدند. در عصر وي سيلي از عالمان و شاعران از ايران و عراق به سوي دکن سرازير شد و همو بود که گفته مي شود حافظ شيرازي را به دکن دعوت نموده است. طبق همان روايت حافظ اين غزل خود را خطاب به وي نوشته است:
دمي با غم بسر بردن جهان يکسر نمي ارزد
بمي بفروش دلق ما که کزين بهتر نمي ارزد
وي مدارس متعددي را بنيان نهاد و به محدثان ارج مي گذاشت و بسياري از شاعران عرب که به دکن مي آمدند بوسيله ي فضل الله اينجو، صدر سلطنت، به شاه معرفي مي شدند. در عهد وي ملا عبد الکريم همداني تاريخ محمد شاهي را نوشت، ولي اين اثر مانند سراج التواريخ از ملا محمد لاري و تحفة السلاطين از ملا داود بيدري، که متعلق به تاريخ بهمنيان بودند، مانند بسياري از آثار علمي و ادبي دوره ي بهمنيان از جمله بهمن نامه از بين رفته ؛ گرچه گفته مي شود محتويات آنها در کتب تاريخي ديگر مانند فرشته و طباطبا باقي مانده است.
فيروز شاه (825-800/1422-1397)، هشتمين پادشاه بهمني از فرزانگان اين سلسله محسوب مي شود. او که زير نظر فضل الله اينجو تعليم ديده بود مردي عالم و علاقه مند به تفسير، فقه، کلام و فلسفه بوده است و هفته اي سه روز کتابهاي منطق، حساب و هندسه، کلام و علم معاني و بيان تدريس مي کرده است. وي که عروجي و فيروزي تخلص مي نموده، بسياري از عالمان و شاعران ايراني و خراساني را به دکن دعوت نمود.
در زمان وي سيد محمد حسيني، عارف نامدار دکن که به "خواجه بنده نواز" و "گيسو دراز" معروف است، در سن 84 سالگي از دهلي به گلبرگه آمده و سکني گزيد و بعد از بيست سال سکونت در سن 104 سالگي به سال 825/1422 چند ماه بعد از وفات فيروز شاه درگذشت. تفسير قرآن باعنوان ام المعاني، حواشي بر کشاف زمخشري و مشارق الانوار صاغاني، شرح هايي بر متوني مانند فصوص الحکم، رساله قشيريه و عوارف المعارف، و کتاب الخاتمه، جوامع الکلم، امصار الاسرار، شرح فقه الاکبر، شرح تمهيدات، مکاتيب، جواهر العشاق، انيس العشاق، مجموعه يازده رسائل و نيز رساله في رؤيت باري تعالي از تصانيف وي مي باشد. خواجه احمد نظامي در مقاله اي در دائرة المعارف اسلامي 23 مورداز تصانيف وي را اسم برده است که از گزند حوادث محفوظ مانده اند.
شهاب الدين احمد شاه اول (839-825/1436-1422)، جانشين فيروز، که به نام "احمد شاه ولي" معروف است، مردي متشرع و عارف مآب بود. بعد از درگذشت گيسو دراز وي در تلاش راهنماي روحاني بود و به همين سبب از شاه نعمت الله ولي در کرمان دعوت بعمل آورد. شاه نعمت الله نيز در پاسخ ضمن معذرت خواهي از سفر به دکن يکي از شاگردان خود به نام ملا قطب الدين را همراه نامه اي و تاجي سبز که به مناسبت دوازه امام داراي دوازده کنگره بوده روانه ي بيدر ساخت. گفته مي شود که شاه نعمت الله در نامه وي را "ولي" خطاب کرده بود و همين باعث شهرت شاه به اين لقب گرديد. در پي اصرار مکرر احمد شاه، شاه نعمت الله نوه ي خود نورالله را نيز که بعدا از سوي شاه به "ملک المشايخ" ملقب گرديد روانه دکن ساخت. وي در دربار احمد شاه بسيار مورد احترام و تکريم بود و با ازدواج با دختر احمد شاه در سلک اعضاي خانواده شاهي در آمد. دختر ديگر احمد شاه نيز به زوجيت محب الدين حبيب الله برادر نور الله در آمد. لذا خانواده نعمت اللهي در دکن جزو خانواده سلطنتي محسوب مي شدند. بعد از وفات شاه نعمت الله در سال 834/1431 فرزند و جانشينش برهان الدين خليل الله با اکثر اعضاي خانواده ي خويش راهي دکن شد. به اينصورت شهر بيدر براي بيش از سه قرن مرکز سلسله ي نعمت اللهي قرار گرفت، حتي در حدود سال 1184/1770 سيد مير عبد الحميد، معروف به معصوم علي شاه، از سوي رضا علي شاه دکني، سي و چهارمين قطب سلسله نعمت اللهي، به ايران اعزام و باعث تجديد حيات تصوف در ايران گرديد.
احمد شاه ولي به شيعه بودن معروف است. وي تعداد زيادي از ايرانيان و نيز سادات نجف و کربلا را به دکن دعوت نمود . وي علاقه مند به شعر و موسيقي نيز بوده است و تعداد زيادي از شاعران در دربار وي حضور داشته اند. در زمان وي نور الدين حمزه آذري بهمن نامه را که منظومه اي به سبک شاهنامه فردوسي بود در تاريخ بهمنيان تأليف نمود، که بخشي از آن را در دکن و بخشي ديگر در خراسان نگاشت. وي با اجازه ي احمد شاه به ايران مراجعت نمود. افزون بر بهمن نامه، وي مصنف جواهر الاسرار (يا مفتاح الاسرار)، مثنوي مرآت الاسرار، کتاب عجائب الغرائب و صاحب ديوان شعر نيز مي باشد.
در عصر جانشينش سلطان علاء الدين احمد شاه دوم (862-839/1458-1436) نظيري که در طوس به دنيا آمده بود به بيدر وارد و ملک الشعراي دربار گرديد. وي از پيروان شاه نعمت الله بود وبا خاندان نعمت اللهي روابط صميمانه اي داشته است. بعدا وي به محمود گاوان نيز وابسته گرديد. گفته مي شود که وي با همکاري ملا سميعي و ديگران بهمن نامه را که آذري نيمه تمام گذاشته بود به عنوان ملحقات بهمن نامه تکميل کرد.
دوران سلطنت شمس الدين محمد شاه سوم ملقب به لشکري(887—867/1482-1463)، سيزدهمين سلطان سلسله بهمنيان، بيشتر بجهت وزير دانشمند وي خواجه محمود گاوان(م 886/1481)، ملقب به خواجه جهان، معروف است.
براستي مي توان محمود گاوان را، کنار شاه طاهر و مير محمد مؤمن استرآبادي، يکي از سه برجسته ترين و پر نقش ترين شخصيتهاي سياسي علمي شيعي ايراني در دکن شمرد. وي انساني وارسته، دانشمندي فرزانه، سياستمداري مدبر، فرماندهي مقتدر و اديبي باکمال بوده است. در زمان وزارت وي، سلطنت بهمني به وسيعترين حدود خود، و شهر بيدر از نظر آباداني و رونق به اوج خود رسيد و سلطنت بهمنيان به ميعاد گاه دانشمندان، اديبان و تاجران در سراسر هندوستان تبديل گشت. در زمان وي محمد شاه بهمني تماس هاي مکرر و مکاتبه هايي با سلاطين عثماني، شاهان گيلان، عراق و مصر داشته است و خود خواجه نيز، که اصالتا از اهل گيلان بود، شخصا داراي روابطي وسيع بوده است و دانشمنداني مانند جلال الدين دواني (م 918/1512)، عبد الرحمن جامي (م 898/1493)، خواجه عبيد الله احرار نقشبندي، شرف الدين علي يزدي مصنف ظفر نامه، شمس الدين سخاوي از جمله ي عده کثيري هستند که خواجه با آنان مکاتبه و روابط دوستانه داشته است. او موجد اصلاحاتي جديد در سازماندهي و نظم و نسق سلطنت بود و همين امر تا حدود زيادي باعث تشديد کينه ي دشمنان گرديد که منجر به قتل او به حکم شاه شد. وي مدرسه اي در بيدر ساخت (876/1471) که با نام او در جهان شهرت دارد و آثار آن هنوز مورد توجه جهانگردان مي باشد. بين آثار ادبي دوره ي بهمنيان، مناظر الانشاء و رياض الانشاء در هنر نويسندگي از تصانيف وي باقي مانده اند.
جلال الدين دواني (م 907/1501) شرح هياکل النور را به نام محمود گاوان نگاشته است. مولانا رئيس شاخني نيز حاشيه علي شرح هداية الحکمة الميبدي و حاشية علي شرح مطالع را به نام او نگاشت. يک اثر جالب که از اواخر دوره ي بهمنيان باقي مانده است تأليفي است بفارسي به عنوان توضيح الالحان در علم موسيقي که اسم مؤلف آن مشخص نيست. ترجمه ي فارسي از کتابي درباره ي دام پزشکي به زبان سنسکريت از مؤلفي به نام درگا داس نيز باقي مانده است.
قتل ظالمانه ي محمود گاوان آينده ي دولت بهمني را تيره کرد و اوضاع سلطنتي را که بعلت رقابتهاي هاي فرقه اي مبتني بر قوم و نژاد بين دکنيان بومي (که بسياري از آنها از شمال به دکن مهاجرت نموده بودند) و خارجيان مهاجر (که آنها را آفاقي يا پرديسي مي گفته اند)، و توطئه چيني ها، رقابتها و جاه طلبيهاي رؤسا و فرماندهان بشدت شکننده و آسيب پذير بود، بکلي دگرگون ساخت که درنهايت منجر به انحلال تدريجي آن و ظهور پنج دولت مستقل گرديد. اين دولتها عبارت بودند از: دولت نظام شاهان در احمد نگر (1044-896/1633-1491)، عادل شاهان در بيجاپور (1097-895/1686-1490)، قطب شاهان در گولکنده (1098-918/1687-1512)، عماد شاهان در منطقه برار (980-890/1572-1485)، و دولت بريد شاهان. سلطنت عماد شاهان به دولت احمد نگر، و دولت بريد شاهانِ بيدر، که باقيمانده دولت بهمني را از بيدر زير نفوذ داشتند، در سال 1028/1619 به سلطنت بيجاپور ملحق گرديد.

سه دولت شيعي در دکن
بروز سلطنتهاي شيعي در گولکنده و بيجاپور، و گرايش نظام شاهان احمد نگر به تشيع در زمان برهان نظام شاه، مصادف است با زمان ظهور دولت صفوي در ايران (1145-907/1732-1501) و نقطه ي عطفي در تاريخ تشيع محسوب مي شود.

نظام شاهان
احمد نظام شاه (915-896/1509-1490) مؤسس سلسله ي نظام شاهان، پسر ملک حسن بحري بود که از دين هندو به اسلام گراييده و موقعيتي خطير در حکومت بهمنيان بدست آورده بود. ملک حسن بعنوان يکي از رهبران جاه طلب حزب دکني ها مخالف نفوذ خارجيان بود و گفته مي شود که در توطئه قتل محمود گاوان نقش عمده اي داشته است.
در دوران طولاني حکومت برهان نظام شاه (960-915/1553-1509)، جانشنين احمد نظام، با آمدن شاه طاهر حسيني (952-880/1545-1475) در سال 926/1520 از ايران در زمان شاه اسماعيل صفوي و نصب او به مقام وزارت، دوره ي جديدي در تاريخ سياسي و فرهنگي نظام شاهان آغاز مي شود. تحت تاثير او بود که برهان نظام شاه به تشيع گراييد و آنرا را به عنوان مذهب رسمي اعلام نمود. به فرمان شاه با حذف نام خلفاي سه گانه، خطبه ها به نام امامان دوازده گانه خوانده مي شد. به همت شاه طاهر که خود نيز عالم و شاعري برجسته بود، مدرسه ي ديني در احمد نگر بنا گرديد که باعث جلب تعدادي از عالمان، دانشمندان و شاعران به احمد نگر گرديد که بين آنها ميتوان از مولانا زاده بديعي سمرقندي نام برد. حداقل دو اثر با عناوين فتح نامه و منشآت از شاه طاهر باقي مانده است.
در زمان شاه طاهر ملا محمد رازي نوربخشي که سيري و فکري تخلص مي کرد به دکن آمد و از محضر علمي شاه طاهر بهره مند گرديد. طبيبي به نام رستم جرجاني کتابي در مورد داروشناسي ذخيره نظام شاهي و قرابادين شفائي را به سال 954/1547 در شهر دولت آباد براي برهان نظام شاه تأليف نمود.
در عهد سلطنت حسين نظام شاه (973-960/1565-1553) ابن شدقم مدني، يکي از علماي بزرگ آن زمان در سال 962/1555 به احمد نگر آمده و مورد تکريم و تعظيم شاه قرار گرفت و با ازدواج با خواهر شاه در زمره ي خانواده ي شاهي درآمد. وي مدتي بعد از قتل حسين نظام، دکن را ترک گفت ولي دوباره به سال 988/1588 در دوره حکومت مرتضي نظام شاه (995-973/1586-1565) به احمد نگر باز گشت و تا زمان وفات (999/1590) در احمد نگر ماند. بعدا جنازه اش بتوسط حسين، فرزند وي، به مدينه منتقل شد و در قبرستان بقيع دفن گرديد. دو اثر وي الجواهر النظاميه و زهر الرياض و زلال الحياض در سال 992/1584 در دکن تأليف شده است. فرزند وي علي بن حسن نيز از اکابر عالمان زمان محسوب ميشود و او هم مدتي را در دکن گذرانده است.
در اين زمان ميرزا صادق اردوبادي (زنده در 988/1580) از ايران به دکن مهاجرت نموده و وابسته به دربار نظام شاهان گرديد.
محمد بن صالح اسدي جزائري کتاب النظامية في فقه الامامية به عربي بنام مرتضي نظام شاه (995-973/1586-1565) تأليف نمود. عالمي به نام سيد شاه فتح الله بن حبيب الله حسيني در دوره ي سلطنت او در احمد نگر بسر برده است. وي در سال 994/1586 رساله اي فارسي باعنوان الاسئلة السلطانية در جواب سوالاتي تأليف کرد که سلطان آنرا مطرح نموده بود. رساله اي در توحيد مطابق با مشرب عرفان نيز توسط محمد بن محمود دهدار براي همين مرتضي تأليف شده است.
برهان نظام شاه دوم (1003-999/1594-1591)، هفتمين سلطان اين سلسه، نيز علاقه مند به ترويج علم و هنر بوده است. ابوالفضل محمد فضلي رساله اي در فقه شيعه باعنوان الفوائد البرهانية را بنام او تأليف نمود. نور الدين ظهوري ساقي نامه ي خويش را به نام او سرود. وي که در قائن به دنيا آمد، در دوران سلطنت مرتضي نظام شاه (995-973/1586-1568) به احمد نگر آمد و بعد از مرگ برهان نظام شاه رهسپار بيجاپور شده به دربار عادل شاهان پيوست. بيشتر قسمت کليات او که بيش از سي هزار بيت مي باشد متعلق به دوران سکونت وي در بيجاپور است، جايي که وي تا آخر عمر ماند و همراه ابو الزوجه اش ملک قمي به قتل رسيد (م1024/1615).
غير از ظهوري، شاعران ديگر نيز مانند ملک قمي و حيدر ذهني وابسته به دربار برهان نظام شاه بوده اند. مولانا ملک قمي که در قم به دنيا آمد و در کاشان نشو و نما نمود، بعد از اقامت در قزوين راهي دکن شده و در دوره ي سلطنت مرتضي نظام شاه به احمد نگر وارد شد. حيدر ذهني کاشاني، که شاعري برجسته و نقاشي چيره دست بود، از اهل کاشان بوده است. وي در ايران از مقربان سيد رکن الدين مسعود بود و در پي او از ايران به احمد نگر آمد و بعد از محاصره ي احمد نگر توسط قواي گورکانيان رهسپار بيجاپور گرديد.
مهمترين اثر تاريخي که از دوران نظام شاهان باقي مانده برهان مآثر تأليف سيد علي بن عزيز الله طباطبا است که از اهل سمنان بود. وي بعد از مدتي سکونت در عراق در حدود سال 988/1580 راهي گولکنده شد و بعد از معتوب شدن مير شاه مير به احمد نگر رفت. وي از طرف برهان نظام شاه دوم مأمور نوشتن تاريخ نظام شاهان و پيشينيان آنها از بهمنيان گرديد. برهان مآثر در سال 1936م به همت آقاي هاشمي به چاپ رسيده است.
از شاعراني که در آخرين دوره ي حکومت نظام شاهان به احمد نگر آمده اند شيخ عبد السلام پيامي جبل عاملي از شاگردان جلال الدين دواني است. در اين عصر مثنوي فارسي شرائع الاسلام در فقه توسط يکي از عالمان اين دوره براي يکي از نظام شاهان ايراد شده است. در سال 1025/1616 محدث و فقيه شافعي به نام شيخ بن عبدالله عيدروس حسيني حضرمي از حضرموت به دکن آمده به مرتضي نظام شاه و ملک عنبر پيوست و متعاقبا به بيجاپور رفته منزلتي نزد ابراهيم عادل شاه دوم داشته است.
غير از عالمان و شاعران، حضور شخصيتهاي سياسي با نامهاي ايراني در احمد نگر تا دورانهاي پسين دولت نظام شاهان مشهود است. در هيأتي که از طرف چاند بي بي سلطانه در روز دهم رجب سال 1004/29 فوريه 1596 براي مذاکره با شاهزاده مراد، که لشکرش قلعه ي احمد نگر را در محاصره داشت، به اردوگاه گورکانيان فرستاده شد، افضل خان قمي، مير محمد زمان مشهدي، و شاه بهرام استرآبادي از طرف چاند بي بي در باره ي شرايط رفع محاصره با قواي مهاجم به توافق رسيدند.

 
  1.  

دهلی در تاریخ

دهلی در تاریخ

« دهلي سمبلي از هند جديد و قديم است. اينجا حتي سنگها، حکايت دورانهاي قديم را در گوشهايمان زمزمه مي کنند و هوايي که تنفس مي کنيم به همان اندازه که سرشار از غبار و رايحه گذشته مي باشد، لبريز از تازگي و صفير توفنده ي امروز است».

"جواهر لعل نهرو"

چكيده

دهلي امروز، آخرين شهر از شهرهايي است كه پس از تاسيس پاندوراس در ايندراپراستها(بر اساس رزمنامه هاي مهابهاراتا) تاكنون به صورت پي در پي در این ناحيه ساخته شده اند. زماني كه شهرهاي ساحلي هند باتلاقهايي بيش نبودند، دهلي به دليل ارزش جغرافيايي خود در بين رود يامونا و تپه هاي اراوليAraveli، محل تاخت و تاز پادشاهان هندو از جنوب و كشورگشايان مسلمان از آسياي مركزي بوده و بارها تصرف، ويران و دوباره ساخته شده است. از هر فرمانروا و امپراطوري بناهاي تاريخي مهمي به يادبود مانده است كه آثاري از فرهنگ، حوادث، و سبك معماري دوره خود را به نمايش مي گذارد و امروزه در نقاط مختلف دهلي قابل توجه مورخان وگردشگران است. اكنون دهلي به عنوان پايتخت بزرگترين دمكراسي جهان، همچنان در كشاكش بين مذاهب و فرقه ها و نژادهاي گوناگون است. آلودگي، فقر و ازدحام به عنوان مسائل بحراني گريبانگير شهر است. با اين وجود دهلي گامهايي بلندي در جهت رشد اقتصادي برداشته است. امروز دهلي در كنار بافت قديمي كه ردپايي از تاريخ پر فراز و نشيب خود را دربردارد، شامل ادارات و مناطق مسكوني مدرن و فضاهاي وسيع سرسبزي است كه به آن لقب "باغ شهر" داده است. اين نوشته به صورت مختصر به تقسيم بندي جغرافيايي و تاريخي شهر، تاريخ دهلي، نحوه زندگي مردم، جاذبه هاي توريستي، فستيوالها و معرفي پاركها و مراكز خريد مهم جهت علاقمندان پرداخته است.

 


مقدمه

شهر دهلي پايتخت هند، سومين شهر بزرگ جهان، بزرگتر از کلکته و بمبئي در هند مي باشد. دهلي در ناحيه مرکزي شمال هند و در ساحل غربي رود يامونا (جمنا) واقع گشته است. از طرف شرق به ايالت اوتارپرادش و از طرف شمال، غرب و جنوب به هاريانا محدود مي شود. رود دائمي يامونا، شاهد نزديک به 3000 سال تاريخ پرفراز و نشيب و سرشار از شکوه و افتخار و همچنين تزلزل و انحطاط شهر دهلي بوده است.

دهلي با مساحتي بيش از 1483 کيلومتر مربع و ارتفاع 216 متر از سطح دريا،  داراي جمعيتي در حدود 14 ميليون نفر است و در يک نگاه به صورت آميزه اي از تنوع فرهنگها، سنتها و اديان برگرفته از اين تنوع در سرتاسر هند مي باشد. اين شهر با وجود تغييرات دائمي خود در طول زمان، همچنان به صورت مرکزي از قدرت باقي مانده است. در حالي که زماني جايگاه قدرت شاهانه بوده، تبديل به مسند قدرت مستعمراتي شده و بعدها چهره اي از قدرت ناشي از اتحاد را به نمايش گذاشته است. دهلي نمايه اي از فرهنگ، پيچيدگي و پويايي هند است، همواره مرکز تحرک و فعاليت، هنر، فرهنگ و تاريخ کل کشور بوده و همچنان به اين روند ادامه مي دهد.

تقسيم بندي دهلي از لحاظ جغرافيايي:

دهلي قديم:

پايتخت پادشاهان مسلمان در فاصله اواسط قرن 17 تا اواخر قرن 19 ميلادي بوده و انباشته از مساجد، آرامگاهها و قلعه هاي با شکوه است. پايتخت شاه جهان در قرن هفدهم، در حدود 2 کيلومتر از شمال دهلي به طرف جنوب را دربرگرفته است. يکي از دو ايستگاه راه آهن در اين ناحيه بوده و پايانه هاي ورودي به دهلي در کشميري گيت در شمال ايستگاه قرار دارند. رود يامونا نزديک به دروازه دهلي جاري بوده و انتهاي آن در محل اتصال دهلي قديم و جديد است.

اين قسمت از شهر متشکل از بازارهاي شلوغ، خيابانهاي باريک و آشفته اي است که به سختي قابل کنترل است. مقبره هاي ساخته شده از سنگ قرمز و مرمر، دهلي را به موزه اي واقعي از معماري اسلامي در ميان محله هاي درهم ريخته دهلي قديم مبدل كرده است. بافت دهلي قديم که به دهلي نيز معروف است، به طور کلي متفاوت از دهلي نو و جنوب دهلي است.

دهلي نو:

به عنوان پايتخت مستعمره بزرگ توسط بريتانيا ساخته شد. دهلي علاوه بر جاذبه هاي تاريخي و اهميت سياسي آن، يک مدخل اصلي هند نيز محسوب مي شود. در سال 1911به درخواست بريتانيا توسعه قابل توجهي به شهر داده شد که آثار آن در معماري هاي ماهرانه عمارات پارلمان، راشتراپاتي بهاوان، اينديا گيت و کنات پٍليس و ساختمانهاي دولتي متعدد نمايانگر است. مرکز کنوني جمهوري هند در دهلي نو قرار دارد. جاده هاي وسيع و هموار، ساختمانهاي مسکوني و اداري مدرن در اين ناحيه قابل توجه گردشگران قرار مي گيرد.

مرکز دهلي نو:

مرکز فعاليتهاي شهر بزرگ دهلي، در قسمت مرکزي آن با نقشه اي منظم از خيابانهاي وسيع به موازات ساختمانهاي پرابهت مستعمراتي که بلافاصله پس از انتقال پايتخت نائب السلطنه بريتانيا به دهلي در سال 1911 احداث گرديدند. در مرکز آن، تفرجگاه سلطنتي راج پت واقع شده است که تا راشتراپاتي بهاوان در غرب و اينديا گيت، يادبودي از جنگ، در شرق امتداد دارد. در کناره شمالي پايتخت جديد، مرکز پررونق تجارتي کنات پٍليس قرار دارد.

مرکز دهلي، همچنين داراي ادارات تازه تاسيس شده و هتلهاي مدرني نيز مي باشد که در نزديک عمارتهاي قديمي بريتانيايي مانند رصدخانه باز جنترمنتر و موزه هاي مختلف؛ نمايشگر هنرها و صنايع دستي و زندگي مردم در دوره قبل از استقلال؛ قرار دارند.

جنوب دهلي:

اکثر زيستگاه هاي اوليه دهلي، در جنوب دهلي يافت شده اند. اگر چه توسعه سريع برون شهري، اين نواحي را دربرگفته اند با اين حال وجود آرامگاههاي تاريخي در کنار آثاري از گذشته مانند نواحي تقريباً دست نخورده روستايي، آميزه اي جذاب از گذشته و دوران معاصر را به نمايش مي گذارد.

تقسيم بندي دهلي از لحاظ دوره هاي تاريخي:

1) شهر اول: ناحيه محصور به ديوارهاي قطب منار و اطراف آن. مسند پادشاهان Tomar در 1060 ميلادي، راجپوت چائوهانس در قرن 12 و سپس قطب الدين ايبک در 1193 ميلادي بوده است.

2) شهر دوم(سيري): بقاياي آثار تاريخي بازمانده از سلسله خلجيان در پايان قرن 13 ميلادي به همراه ساختمانهاي جديد مشاهده مي شوند. دهکده بازيهاي آسيايي (1982) و تالار قلعه سرخ در اين ناحيه در کنار هم قرار دارند.

3) شهر سوم(تغلق آباد): که در داخل يک دژ مستحکم با 13 دروازه، فقط در مدت 5 سال از حکومت غياث الدين در فاصله 25-1321 ساخته شد. مقبره وي در مسير منتهي به دروازه اصلي قرار دارد. داخل قلعه بعدها احتمالاً به دليل بي آبي خالي از سکنه گرديد.

4) شهر چهارم (جهان پناه): كه به وسيله محمدبن تغلق ساخته، اما به فاصله کمي از ساخت پايتخت از دهلي به دولت آباد در دکن توسط وي منتقل شد. در اين پيشروي طولاني و طاقت فرسا به فاصله 1120 کيلومتر بسياري از سربازان وي از پاي درآمدند. وي پس از تصديق به اشتباه بودن اين تصميم،  به دهلي بازگشته و فيروزآباد را احداث کرد که آثار کمي از آن در حال حاضر برجاي مانده است.

5) شهر پنجم: ساخته شده توسط فيروز شاه تغلق در سال 1351 در ساحل رود يامونا که بعدها توسط شاه جهان خراب شد تا شاه جهان آباد ساخته شود.

6) شهر ششم (باغهاي لودي): که بوسيله پادشاهان سلسله لودي و سعيدي ساخته شده اند، آثار برجاي مانده از شهر ششم مي باشند. مقبره ها و بناي يادبود پادشاهان اين دودمان در ميان اين باغها قرار دارند.

7) شهر هفتم (دهلي قديم): که شاه جهان معروفترين معمارهاي سرتاسر هند را جهت ساخت آن و قلعه سرخ به دهلي فرا خوانده و از آگرا، سنگهاي قرمز اين قلعه را فراهم ساخته بود. اين قلعه داراي 14 دروازه اصلي بوده است که اکنون بيش از 5 دروازه برجاي نمانده است.

تاريخچه دهلي

تاريخ دهلي تا حدودي نمايانگر تاريخ هند است. اسطوره شناسي هندو و معتقد است که دهلي جايگاه شهر اساطير ايندراپراستا است که در 3000 سال قبل در مهابهاراتا تاسيس شده است. اما براساس اسناد تاريخي، قدمت آباداني اين ناحيه به 2500 سال قبل برمي گردد. پس از قرن دوازدهم ميلادي، دهلي شاهد ظهور و سقوط هفت قدرت اصلي بوده است. چائوهانس در قرن  دوازدهم قدرت را به دست گرفته و آن را به مهمترين مرکز هندو در شمال هند بدل ساخت. از هنگامي که قطب الدين ايبک از طوايف ترک نژاد افغاني در سال 1193 ميلادي شهر را به تصرف درآورد، سلطنت در دهلي از سال 1206 تا 1526، با وجود اغتشاشات برجاي مانده و پس از آن به وسيله مغولان مقتدر از سال 1526 تا 1857 ادامه يافت. آنچه که امروز دهلي قديم ناميده مي شود شامل قلعه سرخ و مسجد باشکوه جامع است که در دوران حکمراني امپراطور مغول، شاه جهان (1658- 1628) ساخته شد.

باور بر اين است که دهلي پايتخت پادشاهي پاندوراس قهرمان مهابهاراته است. به نظر مي رسد قديمي ترين زيستگاه شناخته شده در ناحيه دهلي، در کنار رودخانه يامونا برپاگشته است (نزديک قلعه کهنه). در فاصله سالهاي 1000 قبل از ميلاد تا قرن چهارم بعد از ميلاد شهر دهلي به نام ايندراپراستا در مهابهاراتا شناخته شده است. ظرفها، سکه ها و جواهرات يافت شده در حفاريها نشان مي دهد که دهلي در مسير يکي از راههاي اصلي در دوره مايوريان گسترش يافته است. پتولمي که در قرن دوم ميلادي به اين شهر سفر کرده از آن به نام دهلي ياد مي کند. به هر حال غالباً گفته شده است که دهلي به شکل امروزي هنگامي شکل گرفته است که تومارا راجپوت، لال کوت را در سال 736 بعد از ميلاد بنا نهاد. در سال 1180 رقيب خاندان راجپوت، به نام چائوهانس، خاندان توماراها را بر کنار کرده و نام قلعه را به قلعه راي پيتهورا تغيير داد، که در واقع اولين شهر دهلي است.

در حال حاضر چند ديوار از اين قطعه در مهرولي در حومه جنوب غربي دهلي برجاي مانده است. براساس نوشته هاي يک کتيبه سنگي در قطب منار که در همان حوالي قرار دارد، سنگهاي اکثر معابد هندو وجين در لال کوت بعدها در ساخت مسجد بزرگ در مجموعه قطب استفاده شده است. راجپوتها در 1191 که با حمله قواي مهاجم به فرماندهي محمد قوري از افغانستان مواجه شده بودند، پس از دوره کوتاهي کناره گيري از جنگ، عاقبت در پي دو نبرد پياپي سر تسليم فرود آوردند. اين بار برخلاف تهاجمات قبلي که به قصد كسب غنائم در دشتهاي شمالي هند صورت مي گرفت، محمد قوري به قصد اقامت آمده بود. او در سال 1206 به قتل رسيده و پادشاهي او اگرچه در افغانستان ديري نپائيد اما در ايالتهاي هندي، قصرها و دژهايش کم و بيش سالم و دست نخورده در دستان سردار ترک وي، قطب الدين ايبک باقي ماند.. اين سردار موسس سلطنت دهلي اقدام به احداث قطب منار نمود. جانشين وي ايلتوتميش (1227-1211) از بزرگترين سلطانهاي دهلي بوده است.

در سال 1290 گروه ديگري از ترکها به قدرت رسيدند. خلجيان، برگرفته از نام علاءالدين خلجي (1316- 1296)، حوزه قدرت خود را تا فلات دکن در مرکز هند گسترش دادند. حکومت وي در اوج سلطنت دهلي، يادآور اصلاحات ارضي و بنياد نهادن سيري دومين شهر دهلي در سال 1303 مزين به مرمر و سنگهاي قرمز رنگ مي باشد، که در حال حاضر به نام حوض خاص به صورت يک مرکز تجاري ديده مي شود. علاءالدين در حال ناکامي از دستيابي به روياي امپراطوري از جهان درگذشت و دوران اغتشاش هنگامي به سر آمد که غياث الدين تغلق در سال 1320 خود را سلطان ناميد. غياث الدين به نوبه خود استحکامات نظامي را احداث کرد که در تغلق آباد، در 8 کيلومتري شرق مجموعه قطب منار واقع شده بود. شهر سوم دهلي، تغلق آباد، پنج سال پس از احداث رها گشته و پايتخت به جنوب، 1100 کيلومتر دورتر در محل دولت آباد واقع در مهاراشترا انتقال يافت. امروزه قسمت عمده اي از استحکامات و باروها فروريخته و تعداد کمي از عمارات و معبدهاي قديمي از اين شهر سوم برجاي مانده است. نيروي سلطان بعدي؛ فيروزه شاه؛ در حالي که حکومت در حال تجزيه بود صرف سرکوب طغيانها و اغتشاشات مي گشت. وي در عين حال سلطاني بود که به فرهنگ و تاريخ هندي علاقه نشان مي داد. ستونهاي آشوکان را از ميروت و توپرا به پايتخت جديد خود منتقل کرده، پنجمين شهر دهلي فيروزآباد که در کنار رودخانه در سال 1354 ساخته شد.

دوره تغلق زماني به سر رسيد که در سال 1398 تيمور، سردار ترک از آسياي مرکزي دهلي را به تصرف درآورد. جانشينان وي، سعيديان (1444- 1414) به وسيله بهلول لودي برکنار شدند. وي سلسله اي را بنا نهاد که آرامگاهها و مساجد باشکوهي از خود به يادگار گذاشتند و اکنون نيز در باغهاي زيباي لودي مشاهده        مي شوند. به تدريج که سلاطين لودي روي به استبداد مي آوردند، داراي دشمنان زيادي در ميان نجيب زادگان مي شدند که معروفترين آنها حاکمان پنجاب و سند بودند. اينان به بابر از نوادگان چنگيز و تيمور که در افغانستان به انتظار چنين فرصتي بود پناه آورده و از وي درخواست کمک کردند. پايان سلسله لودي زماني بود که سلطان ابراهيم لودي در نبرد متهورانه بابر در دشتهاي پاني پت در شمال دهلي در سال 1526 به قتل رسيد.

پيروزي بابر آغاز سلطنت طولاني سلسله مغولاني بود که نويد تحقق آرزوي ديرينه سلاطين مسلمان دهلي را براي تشکيل يک امپراطوري بزرگ در هند مي داد. دوره حکومت بابر کوتاه بود. وي پس از مدت کوتاهي پايتخت خود را به آگرا انتقال داد. «با برنامه» شرح وقايع تاريخي مجذوب کننده اي است که توسط وي نگاشته و به جاي مانده است.

جانشين بابر در سال 1530 میلادی فرزند عالم و ستاره شناس وي همايون بود که در سال 1534 میلادی به سمت دهلي حرکت کرد. در حالي که همه نشانه ها دال بر موفقيت و کاميابي همايون بودند، در سال 1540 وي توسط شير شاه، حاکم افغان به مدت 15 سال به ايران رانده شد. شير شاه به سرعت قلعه دين پناه را ساخت که همچنان در سواحل رود يامونا در جنوب غربي دهلي جديد    باقي مانده و به نام قلعه کهنه  شناخته مي شود. در حالي که شير شاه در نزاع با اطرافيان تشنه قدرت خود احاطه شده بود، همايون از کابل به قصد ستاندن دهلي باز مي گشت. هنگامي که همايون در پائيز 1556 درگذشت، همسر وي بانوبيگم، آرامگاه وي را در نظام الدين به سبکي ساخت که بعدها تبديل به الگويي براي معماري مقبره هاي سلاطين مغول گشته بود. پسرش اکبر که امپراطوري را برعهده گرفته بود، دوباره روي به سوي آگرا نهاد.

در زمان شاهزاده خرم، نوه ي اکبر در سال 1628، دهلي يک بار ديگر پايتخت شد. وي که به شاه جهان معروف گشت، دوران پرباري از حکمراني خود را آغاز نمود. در زمان وي مقبره ها و عمارات بي نظير و خيره کننده اي ساخته شد که تاج محل در آگرا در بين آنان شهرت جهاني يافت. پايتخت وي، شهر هفتم دهلي، شاه جهان آباد متشکل از قلعه مستحکم سرخ، داراي بارگاههاي وسيع و مسجد جامع و بازارهاي حاشيه اي آنان مانند چندي چوک مي باشد. شاه جهان به وسيله پسر ظالم خود، اورنگ زيب از سلطنت خلع گشته و در آگرا به زندان افکنده شد. وي که تا سال 1681 بر دهلي حکم   مي راند، پايتخت خود را به فلات دکن انتقال داد و تا زمان مرگ خود در 1707 در آنجا اقامت داشت.

تا شصت سال پس از آن، دهلي به وسيله درباريان و شاهزادگان اداره شد و شهر، قرباني هجوم هاي پياپي مي گشت. در سال 1793، نادر شاه حاکم ايران از ناحيه شمال هند بر محمد شاه در قلعه سرخ تاخته و غنائم گرانبهايي را به يغما برده و شمار کثيري از ساکنان دهلي را به قتل رساند. مقبره صفدر جنگ در نزديکي باغهاي لودي، در سال 1754، به سبک تاج محل اما با تزئينات به مراتب کمتري از جواهرات و مرمر براي ميرزا خان ساخته شد که تصويري از انحطاط و زوال قدرت دوره مغول را به نمايش مي گذارد. در 1760 مراتها و جتهاي هندو نيرويي گرد آوري کرده و براي محو آثار قدرت و تفوق مغولان قلعه سرخ را محاصره کرده و سپس به چپاول آن پرداخته، اما قدرت را به دست نگرفتند.

حاکمان مغول در حد شاهان دست نشانده نزول يافته و بريتانيا که از قبل پايگاهي در مدرس و بنگال بدست آورده بود، در قالب کمپاني هند شرقي در سال 1803 در زمان حکومت فرمانرواي مغول بهادر شاه به جانب دهلي روي نهاد. آنان به سرعت کنترل اوضاع را در دست گرفته، بهادر شاه را با قصرش و مقداري مستمري و اما بدون هيچ قدرتي به حال خود رها کردند. ارتش بريتانيا يک دوره    ده ساله به حملات پراکنده ي مردم پاسخ مي داد و عاقبت در سال 1857، به هنگام سرکشي و شورش مردم هند (جنگ اول استقلال) در هم شکست، بهادر شاه در قلعه سرخ اعلام پادشاهي هندوستان را نموده و تا زمان بازپس گيري شهر توسط نيروهاي بريتانيا خونهاي زيادي ريخته شد. در حالي که امورات اداره کشور در ايالت کلکته به عنوان پايتخت انجام مي شد، بريتانيا کماکان به تصرف خود در دهلي ادامه مي داد. هنگامي که شاه جورج هفتم جهت تاجگذاري از طرف انگلستان به هند به عنوان حاکم هند در سال 1911 آمد، تصميم گرفته شد که دهلي به عنوان پايتخت، مرکز حکومت شود. پس از احداث عمارات پراکنده اي مانند ساختمانهاي مجلس و به دنبال آن ادارات مختلف، در سال 1931 حکومت در دهلي، رسماً به عنوان پايتخت مستعمره کبير بريتانيا آغاز شد.

همراه با اعلام استقلال هند در سال 1947، لرد مانتباتن تمام اختيارات خود را از دست داده و پس از آن طي يک انتخابات دموکراتيک حکومت به دست مجلس و در رأس آن جواهر لعل نهرو واگذار گرديد. پس از اعلام استقلال، جمعيت کثيري از مسلمانان دهلي به سمت پاکستان که به تازگي تاسيس شده بود مهاجرت کردند. آنان با خود فضايي فرهنگي را از دهلي خارج کردند که هجوم پنجابيان پس از آنان نتوانست جانشيني براي آن باشد.

امروزه دهلي جزء شهرهايي در دنيا است که سريعترين رشد را چه از لحاظ جمعيت و چه از نظر آلودگي، متناسب با آن دارا مي باشد.

زندگي مردم

همچنان که دهلي در مرزهايش با ايالتهاي هاريانا، راجستان، اوتارپرادش و پنجاب مشترک است، تحت تاثير زبان و نحوه زندگي مردم اين مناطق نيز قرار دارد. به دليل موقعيت جغرافيايي و تاريخي، مشخصه ساکنان دهلي به صورت ترکيبي از سنت و خرد است. در عين حال آنها به شدت پذيراي عقايد جديد و نوآوريها در عادات و رسوم زندگي اجتماعي هستند. مردم وابسته به فرقه هاي مذهبي گوناگون، طبقات اجتماعي و گروههاي زباني متنوع در کنار يگديگر زندگي مي کنند. مهاجرتهاي فراوان از نواحي مختلف هند به دهلي باعث مشاهده تنوع فرهنگها در قسمتهاي مختلف دهلي گشته است. دورگا پوجا با همان شور و شوقي توسط پيروان خود جشن گرفته مي شود که عيد مسلمانان. گورو پوراب و کريسمس همان فضايي را به نواحي دهلي مي دهند که ديوالي يا « بودها پورنيما». آميختگي و گوناگوني فرهنگها، سنتها، مذاهب و فرقه ها در دهلي نمايشگري از اين تنوع در سرتاسر هند است. به طوري كه مي توان آن را هند كوچك ناميد. زبانهايي كه گويش مي شوند عمدتا هندي، اردو، پنجابي و انگليسي مي باشد.

در حال حاضر دهلي شلوغ ترين شهر مدرن است که ساختمانهاي کهنه و فرسوده در هر جاي آن نيز ديده مي شوند. اگر چه شصت درصد ساکنين دهلي متولد مناطق ديگر مي باشند، جمعيت شهر در ده سال گذشته شاهد رشد چهل درصدي بوده و اکنون به بيش از 14 ميليون نفر رسيده است. اين رشد روزافزون جمعيت، باعث ايجاد نواحي جديد مانند گرگائون در جنوب شهر شده است. شهر دهلي در دو دهه گذشته شمار قابل توجهي از صنايع پيشرفته را به خود جذب کرده است که باعث هجوم متخصصين و صاحبان فن و بازرگانان شده است. در يک نگاه خوش بينانه مي توان گفت که پس از سال 1990، هرساله حدود 9000 واحد صنعتي جديد در دهلي تاسيس مي شود. اما برخلاف انتظار از اين وفور صنايع، همچنان جمعيت کثيري از مردم در محله هاي کثيف در شرايط بسيار بد، در حاشيه اين توسعه هاي جديد به سرمي برند. امروزه، تعداد کمي از مردم، مي توانند مدعي باشند که واقعاً اهل دهلي هستند. اکثر جمعيت دهلي متشکل از خانواده هاي هندو و سيك هاي پنجابي است. در ده سال گذشته، افزايش جمعيت عمدتاً به علت رشد و توسعه اقتصادي و افزايش فرصتهاي شغلي بوده است که به سهم خود باعث افزايش ازدحام، ترافيک سنگين، کمبود مسکن و آلودگي زيست محيطي گشته است.

امکان تاریخی دهلی 

قلعه سرخ: اين قلعه مستحكم به شكل يك هشت ضلعي نامنظم از سنگهاي قرمز رنگ در كنار رود يامونا قرار دارد و به وسيله ديواري بطول 4/2 كيلومتر محصور گشته است. ساخت اين دژ پر ابهت در سال 1648، نه سال پس از تغيير پايتخت از آگرا به دهلي توسط شاه جهان به اتمام رسيد. قلعه سرخ داراي دو مدخل اصلي دهلي گيت و لاهوري گيت است كه در مقابل بازار معروف چندي چوك قرار گرفته اند. از مكانهاي ديدني داخل قلعه ديوان عام، ديوان خاص و رنگ محل است.

مسجد جامع و بازار چندي چوك: مسجد جامع دهلي، بزرگترين مسجد هندوستان، در سال 1656 ميلادي، روبروي قلعه سرخ توسط شاه جهان ساخته شد. اين مسجد در مركز شهر كهنه دهلي، داراي دو محراب باشكوه و حياط وسيعي است كه تحسين هر بيننده اي را برمي انگيزاند. در ضلع شمالي مسجد جامع، بازار بزرگ چندي چوك به معناي ميدان نقره است كه توسط جهان آرا بيگم دختر شاه جهان ساخته شد و يادآور هنر و تمدن عصر مغول است.

اينديا گيت(دروازه هند): اين بنا به ارتفاع 42 متر، توسط ادوين لوتينس معمار انگليسي، به ياد 90 هزار سرباز هندي كشته شده در جنگ جهاني اول، ساخته شد. اين بناي پرابهت در مجاورت راشتراپاتي بهاوان، در مركز محوطه وسيعي از چمن خود نمايي كرده و در تابستانهاي گرم دهلي، محل ازدحام ساكنين و گردشگران است. سيزده خيابان اصلي شهر دهلي به اين ميدان مرتبط مي شوند.

قطب منار و شهر معابد: مناره 5/72 متري ساخته شده از سنگ در كنار مسجد قوة الاسلام در سال 1199 ميلادي توسط قطب الدين ايبك در جنوب دهلي و بر روي خرابه هاي تعدادي از معابد مربوط به آئين جينيسم ساخته شده است. در صحن اصلي مسجد ستون فولادي بزرگي مربوط به قرن پنجم ميلادي وجود دارد. نكته شگفت انگيز اين ستون در آن است كه از زمان ساخت آن تا به حال دچار زنگ زدگي نشده است.

جنتر منتر: در خيابانهاي پارلمان در يك كيلومتري كنات پِليس، رصدخانه اي سنگي،     واقع شده در ميان محوطه اي از نخلهاي بلند و زيبا مشاهده مي شود كه در سال 1719 توسط مهاراجه منجم و رياضيدان جيپور، جاي سينگ، احداث شد كه در آن زمان وظيفه اصلاح تقويم و جدول نجومي به وي واگذار شده بود. اين رصدخانه با استحكام بسيار در جهت نصف النهار و خط الرأس محل خود ساخته شده است.

مقبره همايون: دومين پادشاه گوركانيان، چند ماه پس از بازگشت از دربار ايران به هند، در اثر سقوط از پله هاي كتابخانه اش فوت كرد.همسر وي كه در ايران با معماري غني ايراني آشنا شده بود با الهام از ساختمان مقبره هاي ايراني و فضاي چهار باغ يا باغ جنت، اين آرامگاه را نه سال پس از مرگ وي در 1565 ساخت. 

قلعه كهنه(پورانا كيلا): بر روي تپه كوچكي در كنار رود يامونا با ديوارهاي عظيم سنگي قرار دارد. بر اساس ادبيات هندو اين قلعه بر روي ايندراپراشتا، پايتخت باشكوه پانداواس واقع است. اين ابنيه بوسيله سلطان مغول شير شاه سوري در سالهاي 1545-1538 ساخته شده است.

 

كاخ رياست جمهوري: در انتهاي خيابان عريض منشعب از دروازه هند، مجموعه بزرگ كاخ رياست جمهوري هند قرار دارد و بخشي از معماري مهم دهلي نو است. اين بنا داراي تالارهاي بزرگ و 340 اتاق است كه در محوطه اي به مساحت 330 جريب ساخته شده است. در حاشيه شمالي اين كاخ، ساختمان مدور مجلس هند به محيط تقريبا يك كيلومتر واقع شده است. باغ معروف مغولي در ماه فوريه هر سال براي بازديد عموم آزاد است.

مقبره صفدر جنگ: بناي آرامگاه صفدر جنگ وزير دربار مغول به همراه مسجدي در كنار آن، توسط پسرش، نواب شجاع الدوله، در طي سالهاي 1754- 1753 در زمان محمد شاه، پادشاه گوركاني هند احداث شد. اين بنا كه نمادي از آخرين سوسوي چراغ سبك معماري دوران مغول به شمار مي آيد، باغ مقبره اي با نمايي از سنگهاي سرخ و قهوه اي و منارهاي دو طبقه در    گوشه هاي آن است.

 درگاه حضرت نظام الدين: در نزديكي مقبره همايون، درگاه صوفي بزرگ هند، خواجه نظام الدين اولياء چهارمين سرسلسله طريقت چشتيه، ميزبان جمع كثيري از زايران مسلمان و غيرمسلمان است. وفات وي به سال 1325 بوده است. در صحن بزرگ مسجد داخل بارگاه، دو آرامگاه مسقف با ديوارهاي سنگي مشبك ديده مي شوند كه يكي آرامگاه شيخ نظام الدين اولياء و ديگري آرامگاه شاعر بزرگ امير خسرو دهلوي، يكي از ستونهاي اصلي كاخ بلند ادب فارسي در هندوستان و از مريدان نظام الدين اولياء است.

 فيروز شاه كتلا: در شهر فيروزآباد، نزديك به دهلي گيت در قرن 14 ميلادي به وسيله فيروز شاه تغلق ساخته شد. ستون معروف سنگي به ارتفاع 14 متر حامل پيغام صلح آشوكا در اين محل قرار دارد.

 قلعه تغلق آباد: پايتخت غياث الدين تغلق در فاصله 8 كيلومتري از قطب منار قرار دارد كه به دليل استراتژيك احداث گرديده و اكنون تعداد كمي از استحكامات و تالارهاي زير زميني از آن بر جاي مانده است. براساس برخي حكايات ويران شدن شهر بر اثر نفرين شيخ نظام الدين اولياء بوده است.

 معبد لاكشمي نارايان: معروف به بيرلا مندير ساخته شده در 1938، مكان مناسبي براي آشنايي و ديدن مجسمه هاي خدايان هندو و همچنين مراسم مذهبي آنان است.

 لوتوس تمپل(معبد بهايي): اين معبد از مرمر سفيد، در ميان باغ بزرگ و زيبايي از گلهاي رز و كوكب، به شكل نيلوفر نمادي از صلح و وحدت اديان ساخته شده است. سالن بزرگ و ساكتي جهت تفكر و مراقبه داخل آن قرار دارد.

راج گات: سكوي چهار گوش ساده اي از مرمر سياه، محل نگهداري خاكستر مهاتما گاندي است كه در سال 1948 به قتل رسيد. آخرين كلمات وي”اي رام“ بر اين سكو حك    شده است. هر ساله در روز سي ام ژانويه، روز شهيد، به ياد پدر ملي هند گردهمايي در اين محل تشكيل مي گردد.

 

تاریخ الفی

کتابی مهم در تاریخ عمومی هزارساله سرزمین‌های اسلامی به فارسی. درباره چگونگی تألیف "تاریخ الفی"، عبدالقادر بداؤنی  ــ که در نگارش و تصحیح آن سهمی داشته ــ گزارش مفصلی در کتاب "منتخب التواریخ" آورده است. بر اساس گزارش او اکبرشاه پادشاه بابری هند  (در 990 هجری قمری) گروهی از دانشمندان و مورخان را مأمور کرد که کتابی در تاریخ عمومی جهان اسلام از رحلت پیامبر اکرم (11/632) تا پایان هزاره ول هجرت تألیف کنند. نگارش این کتاب در 993 شروع شد و پس از پایان تألیف آن را "الفی"یا "تاریخ الفی" نامیدند. این سال‌ها مقارن روزگاری بود که به سبب تشویق بابریان و مخصوصا اکبرشاه مذهب شیعه و فارسی دری، در هند رونق فراوان یافته بود. بداؤنی انگیزه اکبرشاه را اعتقاد او به اتمام مدت بقای دین اسلام دانسته و گفته است که او می‌خواسته با انجام دادن کارهایی پاره‌ای از نیات خود را عملی سازد؛ بنابراین نخستین کار او تألیف تاریخ دورانی بوده است که از نظر او رو به پایان می‌رود. البته گفتار بداؤنی با تعصب ضدشیعی همراه است و نویسندگان و مورخان دیگر به این موضوع اشاره‌ای نکرده‌اند.

اکبرشاه در آغاز، هفت تن را به نگارش تاریخ الفی مأمور کرد: غیاث‌الدین نقیب خان قزوینی، میرفتح‌الله شیرازی، حکیم همام گیلانی، حکیم علی گیلانی، ابراهیم سرهندی، میرزا نظام‌الدین احمد هروی و عبدالقادر بداؤنی. اعضای این هیئت از شخصیت‌های علمی و سیاسی عصر خود محسوب می‌شدند و برخی از آنان از ایران به هند مهاجرت کرده بودند و از پیروان مذاهب مختلف اسلامی بودند. در هفته اول نگارش حوادث تاریخی تا سال 35 از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آماده شده و مؤلفان درباره این بخش در حضور اکبرشاه بحث کردند.

بیشترین بحث و انتقاد آنان درباره ذکر وقایع قتل عثمان بود که با انگیزه‌ای ضدشیعی نوشته شده بود. سرانجام به پیشنهاد حکیم ابوالفتح گیلانی هیئت مؤلفان دست از کار کشیدند و تألیف بقیه کتاب به احمدبن نصرالله تتوی محول شد.

تَتَوی پسر قاضی شهر "تته" مشهورترین نگارنده تاریخ الفی است. او از مذهب پدران خود یعنی مذهب حنفی دست کشید و به تشیع گروید و در 22 سالگی برای ادامه تحصیل از هند به ایران آمد و چندی در عصر شاه طهماسب در شهرهای مشهد و یزد و شیراز و قزوین به کسب دانش پرداخت. او پس از مرگ شاه طهماسب در 984 رهسپار مکه شد و در بازگشت از راه ایران، به هند رفت و در 989 به دربار اکبرشاه راه یافت. چون بیشترین قسمت تاریخ الفی را تتوی تنظیم کرده معمولا او را مؤلف آن می‌دانند. او حوادث تاریخی را از سال 36 تا زمان چنگیزخان در دو مجلد تألیف کرده است. به عقیده بداؤنی بخش‌های تألیفی تتوی متعصبانه است اما واقعیت آن است که تتوی در نگارش اثر خود شیوه متداول نویسندگان را به کار نبسته و برای مثال با آنکه خود شیعه بود به رسم مؤلفان دیگر، همواره از امام علی (علیه‌السلام) با عنوان «علی کرم الله وجهه » یاد کرده است. تتوی نتوانست تاریخ الفی را به انجام برساند چرا که میرزا فولاد برلاس او را در 996 در لاهور به قتل رساند. بداؤنی از این حادثه اظهار خوشحالی کرده و قاتل قصاص شده را شهید خوانده است.

پس از تتوی نگارش بقیه اثر به "آصف خان قزوینی" محول شد. وی پس از تتوی بیشترین بخش تاریخ الفی را نوشته است. آصف خان حوادث تاریخی را تا 997 بتفصیل ثبت کرد. شرانجام در سال 1000 کار مقابله و تصحیح این اثر به عهده عبدالقادر بداؤنی نهاده شد. او در طی یک سال، دو مجلد اول را تصحیح نمود و تصحیح مجلد سوم را به آصف خان واگذار کرد. پس از تکمیل شدن کتاب "ابوالفضل علامی" بر آن مقدمه نوشت؛ اما در نسخ خطی متعددی از تاریخ الفی که در اختیار مؤلف این مقاله بوده است مقدمه مذکور دیده نمی‌شود. گویا فقط در نسخه خطی موجود در دانشگاه پنجاب این مقدمه مندرج است. نکته دیگر آنکه در نسخ خطی مذکور حوادث تاریخی تا 984 بیان شده است و از وقایع سیزده سال دیگر اثری نیست.

"تاریخ الفی" را می‌توان جامع‌ترین تاریخ عمومی به زبان فارسی دانست که به روش سال‌شمار درباره تاریخ سرزمین‌های اسلامی همچون شبه جزیره عربستان، ایران، شبه قاره هند، آسیای صغیر، آفریقای شمالی، ماوراءالنهر و دیگر مناطق مسلمان‌نشین تألیف شده و از نظر نقل روایات مختلف درباره وقایع و موضوعات گوناگون از مفصل‌ترین مآخذ دوره هزارساله تاریخ ملت‌ها و دولت‌های اسلامی است. اما عیب این کتاب این است که مبدأ نگارش تاریخ را برخلاف معمول سال رحلت پیامبر اکرم گرفته است ازین رو برای پیداکردن سال هر واقعه همیشه باید ده سال بر تاریخی که ذکر شده است افزود. لازم به ذکر است چند بخش این کتاب با تفصیل بیش از اندازه(نسبت به سایر بخش‌ها) نوشته شده است؛ از جمله ماجرای کشته شدن عثمان، واقعة کربلا و شهادت امام حسین (علیه‌السلام) .

تاریخ الفی از نظر اشتمال بر حوادث تاریخی سرزمین‌های شرق اسلامی یعنی شبه قاره هند، کاشغر و ماوراءالنهر اثری بسیار مفید و ارزنده و در برخی موارد حاوی اطلاعات منحصر به فرد است. اهمیت دیگر آن به سبب استفاده مؤلفان از اسناد و مدارک دیوانی دربار اکبرشاه است. مؤلفان تاریخ الفی از منابع متعدد دیگر نیز بهره جسته‌اند از جمله: تاریخ ابن اعثم کوفی، روضة الاحباب، تاریخ ابن کثیر، حبیب‌السیر، صحیفة‌الحقایق و ملل و نحل شهرستانی.

نثر تاریخ الفی ساده و روان است . عبارات این کتاب یکدست و بسیار متمایل به نثر مورخان پیشین است که شاید به دلیل رونویسی بخش بزرگی از آن از متنهای اصیل تاریخی پیشین باشد (صفا ج 5 بخش 3 ص 1556).

تتوی از تاریخ الفی خلاصه‌ای به نام "احسن‌القصص و دافع‌الغصص" فراهم کرد. در قرن سیزدهم نیز شخصی به نام احمدبن ابی‌الفتح اصفهانی در آن تغییراتی داد و آن را به نام خود کرد. از "تاریخ الفی" نسخه‌های خطی متعددی به صورت کامل یا ناقص در دست است. آخرین جلد تاریخ الفی که مشتمل بر حوادث تاریخی سال‌های 850 تا 984 است در 1378شمسی به کوشش مؤلف این مقاله به چاپ رسید و جلدهای دیگر آن نیز در دست تصحیح است.

انقلاب در تاريخنگارى فرنان برودل و مكتب (آنال)

ديويد مون
مترجم دكتر عزت الله فولادوند

1. مقدمه

            مكتب مورخان «آنال» در اواخر دهه 1920 و بر محور مجله اى به نام «سالنامه ]يا «آنالِ» [تاريخ اقتصادى و اجتماعى»([1]) پديد آمد. برنامه كار مكتب «آنال» بسيار از تاريخ اقتصادى و اجتماعى محض فراتر مى رفت. مكتب در دهه هاى ميانى سده بيستم به اوج شهرت رسيد و هنوز هم وجود دارد، ولى نام مجله آن اكنون به «سالنامه ]يا «آنالِ»[ اقتصاد و جامعه و تمدن»([2]) تغيير يافته است.

            مورخان عضو مكتب «آنال» فرانسوى بودند و در دانشگاههاى فرانسه كار مى كردند، اما به هيچ وجه دايره كار خود را به بررسى تاريخ آن كشور محدود نمى ساختند. مكتب «آنال» متشكل از گروه محكم و درهم بافته اى از مورخان نبود كه همه به موضوعات همانند مشغول باشند و روشهاى همانند به كار برند. گروهى بودند داراى هدفهاى مشابه كه نسبتاً جدا از يكديگر كار مى كردند. آنچه مورخان «آنال» را داراى چنين اهميتى مى كند گستره و تنوع كارهاى ايشان در طيفى وسيع از هدفهاى مشابه است. از همه مهمتر اينكه مورخان مكتب «آنال» قصد جدى به وسعت بخشيدن به دامنه تاريخنگارى داشتند. در اين جريان در بعضى از موارد پيشگام و مبتكر بودند، و در موارد ديگر برخى نگرشها به تاريخ ــ از جمله تاريخ تطبيقى، تاريخ روحيّات يا نظرگاهها يا تاريخ به لحاظ كميت ــ را بسط و پرورش مى دادند و تبليغ مى كردند، و تصورات متعارف درباره زمان بندى را زير سؤال مى بردند و مطالبى راجع به مسائل در دراز مدت مى نگاشتند، و مصرانه مى خواستند مرزهاى قراردادى ميان رشته هاى مختلف را برچينند، و آگاهانه و بعمد از روشهاى ساير دانشها مانند جغرافيا و جامعه شناسى و انسان شناسى و اقتصاد و روانشناسى استفاده مى كردند.

            از نظر تاريخنگارى، بحث درباره مورخان «آنال» به دلايل زير سودمند و شايسته است:

            1. مكتب «آنال» در واكنش به چيرگى و رواج تاريخ سياسى و ديپلماتيك و روايتهاى تاريخنگاران پيرو مورخ آلمانى لئوپولد فون را نكه در اوايل قرن بيستم پديد آمد.

            2. مورخان «آنال» چالشى در برابر تاريخنگاران ماركسيست به وجود آوردند. البته از حيث نگرش و علاقه به ساختارها و بويژه ردّ تاريخهاى روايى سياسى با آنان هماننديهايى داشتند، ولى اختلاف نظرشان بر سر چند مسأله ديگر بود، خصوصاً اينكه به جاى «ساختار اقتصادى» به عنوان عامل علّى در تاريخ، گزينه هاى ديگرى ارائه مى دادند، و به عوض اقتصاد، بيشتر بر جغرافيا تكيه مى كردند.

            3. مورخان مكتب «آنال» همچنين در دانشوران ديگرى مانند ميشل فوكو تأثير گذاشتند، و كارشان در زمينه روحيّات و نظرگاهها و تاريخ فرهنگى مقدمه اى شد براى توجه بيشتر و عميقتر در آينده به اهميت زبان.

 

2. مكتب «آنال»

            مورخان مكتب «آنال» را به طور كلى مى توان به سه نسل تقسيم كرد. مهمترين اعضاى نخستين نسل (يا بنيادگذاران) مارك بلوك([3])متخصص تاريخ قرون وسطا و لوسين فِور([4]) متخصص تاريخ اوايل عصر جديد بودند. برجسته ترين چهره نسل بعد كه در دهه هاى 1940 و 1950 جايگاه ممتاز پيدا كرد، فرنان برودِل بود. يكى از شاخص ترين مورخان نسل سوم كه هنوزبه كار اشتغال دارد، اِمانوئل لوروآ لادورى([5]) است.

            و اكنون چند نمونه براى اينكه خواننده دركى اجمالى از نوع كارهاى ايشان كسب كند:

            از جمله آثار بلوك، كتاب شاهان معجزه گر([6]) (1924) است كه نويسنده در آن مى پرداز به اين اعتقاد رايج در فرانسه و انگلستان در قرون وسطا و اوايل عصر جديد كه شاه مى تواند بيمارى خنازير يا سل غدد لنفاوى گردن را فقط با مسح يا دست كشيدن بر پوست بيمار شفا بخشد. بلوك در اين اثر با استفاده از جامعه شناسى و انسان شناسى و روانشناسى، اعتقادات عامه را در خصوص سلطنت و دين و معجزات در دوره اى دراز از قرن سيزدهم تا هجدهم در فرانسه و انگلستان تحليل و مقايسه مى كند. او سپس آثارى مهم درباره جامعه روستايى و جامعه فئودالى در فرانسه و اروپا در قرون وسطا پديد آورد كه در آنها بيش از رويدادها به ساختارها توجه كرد. در جنگ جهانى دوم، بلوك در نهضت مقاومت فرانسه در برابر اشغالگران نازى فعال بود و سرانجام در 1944 به دست آلمانيها تير باران شد.

            بلوك بشدت از علوم اجتماعى، از جمله جامعه شناسى، متأثر بود، ولى همكار او، لوسين فِور، كه با هم مكتب «آنال» را بنياد نهاده بودند، بيشتر تحت تأثير جغرافيا بود. وى در نخستين آثارش سخت بر اهميت نقش جغرافيا در تاريخ تكيه مى كرد. اولين كتابى كه نوشت وقف بررسى ناحيه اى در فرانسه در قرن شانزدهم بود. در فصل اول او به تشريح جغرافياى محل مى پرداخت، البته بدون بحث در اينكه محيط طبيعى علت يا تعيين كننده تاريخ ناحيه است، ولى با ذكر واكنشهاى مختلف آدميان در برابر محيطى كه در آن به سر مى برند. محور تفسير تاريخى فِور، مردم و طرز زندگى و نگرشها و اعتقاداتشان بود، نه جغرافيا. بنابراين، حاصل رهيافت وى را درباره نقش جغرافيا در تاريخ، مى توان عقيده به امكان تأثير محيط طبيعى دانست، نه حتميت تأثير علّى آن. (نقش جغرافيا در تاريخ موضوعى است كه در مكتب «آنال»، بويژه در آثار فرنان برودِل، پيوسته تكرار مى شود.)

            شايد معروفترين اثرى كه يكى از مورخان «آنال» پديد آورده، تاريخ حوزه مديترانه در سده شانزدهم نوشته فرنان برودِل باشد. برودِل اين كتاب را كه رساله دكترى او بود در جنگ جهانى دوم و به هنگام اسارت در چنگ آلمانيها در اردوگاه اسيران جنگى نگاشت و بعدها در آن تجديدنظر كرد. نخستين تحرير كتاب در 1949، و دومين تحرير بازنگرى شده آن در 1966 انتشار يافت. برودِل در اين كتاب، اثرى تاريخى به مقياس كلان به وجود آورده است. مانند لوسين فِور از جغرافياى دنياى حوزه مديترانه آغاز مى كند، اما برخلاف وى (و گرچه خود در متن نوشته منكر اين امر است)، به جغرافيا نقشى مهمتر و حتى تعيين كننده در تاريخ بشر اختصاص مى دهد. به اين كتاب بعد به تفصيل بيشتر خواهيم پرداخت.

            برودِل بتدريج مروج نوعى تاريخنگارى حتى به مقياسى كلانتر و با دامنه اى پهناورتر ــ يعنى «كل تاريخ» و «تاريخ جهانى» ــ شد، و دست به نگارش تاريخ چند جلدى دنيا زد.

            نامورترين مورخ نسل سوم مكتب «آنال» امانوئل لوروآ لادورى است. معروفترين اثر وى نوشته اى در بررسى وضع يكى از روستاهاى فرانسه به نام مونتايو([7]) در سده چهاردهم ميلادى است. اين روستا مركز فرقه اى ارتدادى در دين مسيح به نام كاتارها([8]) بود. اسقف محل دستور تحقيق داد، و به حكم وى بسيارى از اهل روستا بازجويى شدند و به مجازات رسيدند. منابع مورد استفاده لوروآ لادورى صورت جلسات بازجوييها بود. او بر پايه آن مدارك گزارشى درباره روستاى مذكور و جامعه و فرهنگ آن به دست داده است، از جمله شامل وضع خانه هاى روستايى و درك روستاييان از زمان و مكان و طبيعت و خدا و دين و زندگى خانوادگى و ايام كودكى و روابط جنسى و مرگ.

            لوروآ لادورى همچنين صاحب نوشته هايى است درباره روستاييان و تاريخ روستاها در اوايل عصر جديد و تاريخ آب و هوا در هزار سال گذشته. دامنه پژوهشها و جرأت او در كارها و بردن تاريخ به عرصه هاى جديد، همه نمونه فعاليتهاى مكتب «آنال» است.

            آنچه ذكر شد مشتى بود نمونه خروار از كارهاى برخى از برجسته ترين مورخان آن مكتب.

 

3. برودِل

            من در اين گفتار كار فرنان برودِل را بويژه مورد توجه قرار داده ام، زيرا اگر بناست تنها يك مورخ از مكتب «آنال» برگزيده شود كه مهمترين خدمتها را به تاريخ شناسى به انجام رسانده، به نظر من آن يك تن كسى غير از برودِل نيست. اكنون مى خواهم توجه را بر خدمات او آنگونه كه در معروفترين كتابش، مديترانه و جهان حوزه مديترانه در عصر فيليپ دوم([9])، (يعنى قرن شانزدهم) نمايان است، متمزكز كنم.

            سه جنبه كار برودِل كه بر آنها تمركز مى كنم، بدين شرح است:

            1. كوشش برودِل براى رسيدن به «كل تاريخ»، و نيز رابطه ميان سه بخش كتاب او.

            2. نظر برودِل درباره مسأله زمان در تاريخ.

            3. نظر او درباره نقش جغرافيا در تاريخ.

            اما به جهت سهولت بيان، سعى خواهم كرد در بحث درباره كتاب، اين سه جنبه را با هم در نظر بگيرم. يكى از هدفهاى بنيادگذاران مكتب «آنال» در دهه 1920 اعتراض به رواج تاريخهاى سياسى و ديپلماتيك و روايت رويدادها با مغفول گذاشتن تاريخ اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى بود. به عقيده آنان، در عوض مى بايست در تاريخ به جستجوى ساختارها رفت. برودِل در كتاب خود از بلوك و فِور نيز گام فراتر مى گذارد و مى خواهد اقسام مختلف تاريخ را با هم ادغام كند.

            (بايد توجه داشت كه غرض من از بحث كنونى درباره كتاب برودِل اين نيست كه درك بهترى از سياست خارجى اسپانيا در سده شانزدهم به مخاطب بدهم. كسانى هستند از استادان و همكاران من در اين بخش كه در تاريخ اوايل عصر جديد تخصص دارند و به پژوهشهاى اخيرى رجوع مى كنند بسيار وسيعتر از كتابى كه پنجاه سال پيش نوشته شده است و، بنابراين، بمراتب بهتر از من از عهده اين كار برمى آيند. هدف در اينجا بررسى نگرش برودِل به تاريخ و روش او در تاريخنگارى است.)

            مديترانه و جهان حوزه مديترانه به سه بخش تقسيم مى شود:

            بخش نخست: نقش محيط طبيعى. در اين بخش جغرافياى جهان مديترانه موضوع تحقيق است. «جهان مديترانه»برودِل پهناور است: از امپراتورى عثمانى در شرق تا امپراتورى اسپانيا در غرب و نيز شامل صحراى شمال آفريقا، اروپاى شرقى و مركزى و غربى، حتى اقيانوس اطلس و سرزمينهاى ساحل مديترانه. برودِل ابتدا كوهها و تپه ها و دشتها و كرانه ها و جزاير مديترانه را در نظر مى گيرد. بحث جغرافياى جهان مديترانه با تحليل وضع مواصلات و شهرها به پايان مى رسد.

            برودِل «زمان تاريخى» را به سه لايه تقسيم مى كند كه هر لايه براى يكى از بخشهاى كتاب است. «زمان جغرافيايى» به نخستين بخش اختصاص دارد. به عقيده او، رابطه انسانها با محيط طبيعى در آن زمان بسيار كُند تغيير مى پذيرفت، دگرگونى تقريباً نامحسوس بود و در تكرار و چرخه هاى تكرارى بر اساس گردش فصلهاى سال خلاصه مى شد.

            بخش دوم: سرنوشتهاى جمعى و روندهاى عمومى. توجه در اين بخش به ساختارهاى اقتصادى و اجتماعى و سياسى معطوف مى شود، يعنى اقتصاد، تجارت، قيمتها و نيز امپراتوريها، جامعه ها و «تمدنها»ى جهان مديترانه، و در پايان بحثى درباره جنگها و فنون جنگى مى آيد كه مى انجامد به سومين و واپسين بخش.

            بخش سوم: رويدادها، سياست و مردم. اين بخش تاريخ سياسى و ديپلماتيك و نظامى به معناى متعارف است. زمان در اين بخش «زمان فردى» است كه تغيير در آن داراى بيشترين سرعت و نزد مردم از همه وقت محسوس تر است.

            در عهد فيليپ دوم، امپراتورى اسپانيا بر غرب «جهان مديترانه» چيره بود، و امپراتورى عثمانى بر شرق آن. برودِل سومين و واپسين بخش كتاب را صرف تحليل جنگ بين آن دو در نيمه دوم سده شانزدهم مى كند. بحث از جمله شامل افراد دخيل در وقايع و وصف نبردها و جريانهاى ديپلماتيك و عهدنامه ها مى شود. نبرد كليدى و سرنوشت ساز، نبرد لپانتو([10])در 1571 بين ناوگان اسپانيا و عثمانى بود كه اسپانيا از آن پيروز در آمد ولى، به نوشته برودِل، فيليپ دوم نتوانست دنباله آن پيروزى را بگيرد و بر سراسر جهان مديترانه سيطره يابد، و در عوض، اسپانيا در اواخر قرن شانزدهم متوجه غرب و دنياى حوزه اقيانوس اطلس و امپراتورى رو به گسترش خود در آمريكا شد.

            برودِل براى اينكه نشان دهد چرا فيليپ دوم نتوانست نتيجه پيروزى لپانتو را به سيطره بر كل جهان مديترانه تعميم دهد، برمى گردد به دو بخش پيشين كتاب.

            او توجه را به اقتصاد از پاى در آمده اسپانيا جلب مى كند كه قدرت انتخاب فيليپ دوم را حتى پس از پيروزى لپانتو سخت محدود مى كرد. بخشى از توضيح مطلب برمى گردد به بخش دوم درباره ساختارهاى اقتصادى و اجتماعى و سياسى جهان مديترانه.

            برودِل همچنين دشوارى مواصلات در امپراتورى پهناور اسپانيا را در مورد توجه قرار مى دهد كه حتى پس از شكست ناوگان عثمانى، فيليپ دوم را در تنگنا مى گذاشت، و در اين زمينه رجوع مى كند به بخش نخست كتاب درباره جغرافياى جهان مديترانه.

            استدلال برودِل اين است كه موضوع تاريخنگارى سنتى، يعنى «رويدادها»، در تاريخ نقشى بالنسبه ناچيز دارد، و ساختارهاى وسيعتر و عميقتر بيرون از اختيار افراد (حتى افراد مقتدرى مانند فيليپ دوم) بشدت قدرت عمل آنان را محدود مى كنند. او در ديباچه تحرير اول كتاب مى نويسد كه دولتمردانى همچون فيليپ «به رغم آنچه مى پندارند، بيش از آن كه فاعل باشند منفعل اند.»

            در همان ديباچه، برودِل در عباراتى مشهور كه غالباً از او نقل مى شود، خاطر نشان مى سازد كه: «تاريخ رويدادها چيزى نيست بجز تاريخ تلاطمهاى سطحى و كف و حباب آبها كه بر دوش نيرومند جزر و مدّ تاريخ به اين سو و آن سو رانده مى شوند... ]تاريخ رويدادها[ بغايت پر هيجان و سرشار از سرگذشتهاى جذاب انسانى است، ولى در عين حال از هر گونه تاريخ ديگرى خطرناكتر است... رويدادهاى پرهياهو اغلب انفجارهايى لحظه اى و جلوه هاى سطحى حركتهايى بمراتب بزرگترند و جز در چارچوب آن حركتهاى عظيم تبيين پذير نيستند.»

            پس، به عقيده برودِل، حاصل پيكار به منظور تفوق در جهان مديترانه، پيامد ساختارهاى دراز مدت سياسى و اجتماعى و اقتصادى و جغرافيايى بود، نه نتيجه رويدادهايى مثل نبرد لپانتو يا كارهاى افرادى مانند فيليپ دوم. برودِل آن پيكار را از آن رو به عنوان مثال برگزيد تا نكته اى ژرفتر را درباره سير تاريخ انسانى به اثبات برساند. بنابراين، قهرمان كتاب او، نه فيليپ دوم پادشاه اسپانيا، بلكه درياى مديترانه است.

            در جاى ديگر، برودِل وضع آدميان را در افعالشان در تاريخ به وضع زندانيان و اسيران تشبيه مى كند، و مى گويد انسانها در محيط فيزيكى و چارچوب ذهنى خويش اسيرند. البته چنانكه اغلب يادآورى شده، گفتنى است كه تحرير اول مديترانه و جهان حوزه مديترانه هنگامى از قلم برودِل تراويد كه او اسير جنگى آلمانيها در جنگ جهانى دوم بود.

            كار برودِل را مورخان از نظر دلايل او بر رابطه ميان جنبه هاى مختلف تاريخ و لايه هاى زمان و بدبينى درباره نقش افراد در تاريخ، هم ستوده اند و هم مورد انتقاد قرار داده اند. اعتقاد برودِل به موجبيت علّى ]دِترمينيسم[ كه، مطابق آن، بيشترين اهميت ظاهراً به جغرافيا تعلق مى گيرد، بويژه هدف انتقاد بوده است. يكى از منتقدان نوشته است كه «مديترانه برودِل جهانى است خارج از كنترل انسانى.([11])» پايه موجبيت علّى در برودِل جغرافياست، و مى توان آن را در برابر تفسير ماركسيستها از تاريخ گذاشت كه همين نقش را از آن ساختار اقتصادى مى دانند. وجوب عليت در برودِل همچنين غالباً مقايسه شده است با «امكان تأثير محيط» نزد نخستين مورخان مكتب «آنال» (بويژه لوسين فِور) و اعتقاد ايشان به آزادى اراده انسان. البته نبايد ناگفته گذاشت كه برودِل در تحرير دوم كتاب (ص 225) به اين مسأله پرداخته است، و مى نويسد: «شايان تكرار است كه تاريخ را نه سيماهاى جغرافيايى، بلكه انسانهايى مى سازند كه آن خصوصيات را كشف و كنترل مى كنند.» ولى اين گفته با مجموع بحثهاى كتاب و آراى نويسنده در ديگر جاها چندان سازگار نيست.

            اما با همه انتقادها، مديترانه و جهان حوزه مديترانه همچنان ممتازترين و پرتأثير كتابى است كه يكى از مورخان قرن بيستم نگاشته است. پيتر بِرك بحث خود درباره آن را با اين جمله به پايان مى برد كه: «توفيق برودِل در اين بوده كه توانسته است بررسى دراز مدت را با تعامل پيچيده ميان محيط و اقتصاد و جامعه و سياست و فرهنگ و رويدادها جمع كند.»([12])

 

4. نتيجه

            «آنال» يكى از مهمترين مكتبهاى تاريخنگارى در قرن بيستم بود. گروه مورخان «آنال» در تاريخنگاران كشورهايى از برزيل تا لهستان و متخصصانى در بسيارى از نواحى جهان تأثير مستقيم يا غير مستقيم گذاشته اند.

            در حوزه كار خود من، تاريخ روسيه، بعضى از مورخان شوروى سابق كه تا فروپاشى آن رژيم در 1991 ناگزير مى بايست از تفسير ماركسيستى تاريخ پيروى كنند كه حزب كمونيست رسماً بر آنان تحميل مى كرد، از آن پس در جستجوى جايگزينى براى خط حزبى به مكتب «آنال» روى آوردند.

            در اوج اعتبار و اهميت مكتب «آنال» در دهه هاى ميانى سده بيستم، بسيارى از افراد حلقه مستقر تاريخنگاران بريتانيايى هنوز به آن مكتب به ديده بدگمانى و حتى عناد مى نگريستند. مورخان سنتى تجربى مسلك بريتانيا مكتب «آنال» را نيز يكى ديگر از مظاهر دلبستگى وسواسى اروپاييان غير انگليسى به تئورى به جاى واقعيات تجربى سرسخت مى دانستند. البته برخى از مورخان بريتانيايى به اهميت مكتب «آنال» اذعان داشتند، ولى از ميان آنان اعضاى گروهى ديگر نيز بودند كه بر خلاف اكثريت، تئوريهاى اروپايى غير انگليسى را در عمل به كار مى بستند. از آن جمله بودند ماركسيستهايى مانند رادنى هيلتن([13])و اريك هابزبام([14])، بترتيب متخصصان تاريخ قرون وسطا و عصر جديد.

            تازه از اواسط دهه 1970 بود كه مورخان بريتانيايى كم كم مكتب «آنال» را جدّى گرفتند، و آثار بيشترى از آن مكتب به ترجمه انگليسى انتشار يافت (مثلا مديترانه و حوزه مديترانه برودِل تا پيش از 1972 به انگليسى برگردانده نشده بود). افشاگريهاى لوروآ لادورى در مونتايو درباره روابط جنسى در يكى از روستاهاى فرانسه در قرون وسطا جنجالى برانگيخت و موضوع فيلمهاى مستند در تلويزيون شد و كتاب به فهرست پرفروش ترين كتابها پيوست. در تأثير پايدار مكتب «آنال» همين بس كه امروز بيشتر درسهاى تاريخ و اغلب كتابهاى درسى تاريخ در دانشگاهها شامل بحثهاى مفصل درباره آثار آن مكتب مى شوند.

            احتمالا برجسته ترين مدافع بريتانيايى مكتب «آنال» پيتر بِرك است كه در حوزه تاريخ فرهنگى كار مى كند و نويسنده كتابى خواندنى است به نام انقلاب فرانسه در تاريخنگارى: مكتب «آنال»، 89 ــ 1929([15]). او (صص 11 ــ 110) چنين نتيجه مى گيرد:

به نظر من، توفيق بزرگ گروه «آنال» باز گرداندن حوزه هايى پهناور به دانش تاريخ بوده است. مورخان «آنال» قلمرو تاريخنگارى را به حوزه هايى در رفتار انسانى و به گروههايى در جامعه گسترش داده اند كه مورخان سنتى مغفول گذاشته بودند. گستراندن قلمرو تاريخ تا اين حوزه ها با كشف منابع تازه و ايجاد روشهاى جديد بهره بردارى از آنها و همچنين با همكارى در دانشهاى ديگر مرتبط بوده است...

     مقدارى چشمگير از بديع ترين و به ياد ماندنى ترين و مهمترين آثار تاريخى در فرانسه پديد آمده است.

            پيتر تاش مى نويسد كه در نتيجه كار مكتب «آنال» در وسعت دادن و ظرافت بخشيدن به «محتوا و روش تاريخنگارى، بسيارى از راههاى نوينى كه دانش تاريخ در سى سال گذشته در پيش گرفته است، مرهون زحمات اعضاى آن گروه است([16])

            اما ديگران به ديده انتقاد به كار آنان نگريسته اند و بويژه اشاره كرده اند به اعتقاد برودِل به موجبيت ]دترمينيسم[ و محدوديتهاى كوشش او در دست يافتن به «كل تاريخ» و اينكه ساير مورخان نيز در آن جهت كار كرده اند و مورخان بعدى حتى از او هم فراتر رفته اند. با اينهمه، كمتر كسى منكر تأثير مكتب «آنال» است.


نقش علماى مهاجر ايرانى در ترويج تشيع در لكهنوى هند

چندى پس از انقراض حكومتهاى شيعه قطب شاهيان و عادلشاهيان در سال 1098ق توسط امپراتور گوركانى اورنگ زيب (1068-1118ق) حكومت شيعه ديگرى در شمال هند به نام پادشاهى اَوَده به قدرت رسيد كه پايتخت آن، نخست شهر فيض آباد و سپس لكهنو بود.
به علت ضعف مغولان متأخر (گوركانيان)، سادات بارهه كه ايرانى بودند، قدرت را در دهلى پايتخت گوركانيان به دست آوردند. رهبرى اين جناح به دست دو برادر به نامهاى عبداللّه‏ خان و حسين على خان شاه تراش بود. آنها امپراتوران دست‏نشانده متعددى، از گوركانيان را بر تخت نشانده يا از تخت به زير مى‏آوردند تا اينكه قدرتشان توسط محمّد شاه (1131-1161ق / 1719-1748م) درهم شكسته شد.
مير محمّد امين موسوى نيشابورى (1145-1152ق / 1732-1739م) بنيانگذار پادشاهى اوده، كه در دوران نفوذ سادات بارهه به مقامات عالى رسيده بود، براى سرنگونى حسين على خان شاه تراش با محمّد شاه همكارى نمود و شاه گوركانى به ميرمحمّد امين نيشابورى لقب بهادر داد و در روز 29 ذوالقعده 1134ق / 1722م حكومت اوده به او بخشيده شد. اين منطقه از زمان بابر گوركانى بخشى از امپراتورى مغول بود. وى را برهان الملك لقب دادند و او به سعادت على خان شهرت يافت و حكومت حاكمان شيعه از نيشابور ايران براى مدت بيش از 130 سال ادامه يافت.
در سال 1152ق / 1738م به هنگام حمله نادرشاه به هند، سعادت على خان ميان محمّد شاه و نادر شاه صلح ايجاد نمود و نادرشاه به وى خلعت پوشاند و اجازه داد تا به طور خصوصى شرفياب شود و بدين ترتيب سعادت على خان، نماينده تام الاختيار دو پادشاه هند و ايران شد.

نقش ايرانيان مهاجر
پس از سقوط حكومت صفويان در 1145ق / 1732م در ايران تعدادى از شيعيان و بازرگان برجسته ايرانى، كشور را به مقصد ملتان در پنجاب ترك كردند و از آنجا به سوى شهرهاى گجرات، دهلى و بنگال پراكنده شدند. بعد از تأسيس حكومت شيعه و ايرانى در ايالات اوده در شمال هند شمارى از آنان به فيض آباد مهاجرت نمودند و از سوى حاكمان شيعه ايرانى به اين ايرانيانِ مهاجر منصبهاى بزرگ عطا گرديد و ايرانيان مهاجر در اوده نقش بسزايى در ترويج تشيع در شمال هند، دهلى، گجرات و بنگال داشتند(1).
با تبليغات گسترده ايرانيان مهاجر در اوده تعدادى از مسلمانان اهل سنت و هندوها مذهب تشيع را برگزيدند كه باعث افزايش شمار شيعيان در اين منطقه گرديد و امروزه در منطقه اوده بيش از 8 ميليون شيعه سكونت دارند.
سعادت على خان شهر فيض آباد را مركز حكومت خود قرار داد و ضعف دولت مركزى در دهلى باعث شد كه ايالت اوده به يك منطقه خودمختار تبديل شود و علما از سراسر هند و ايران به فيض آباد مراجعت نمايند و به خاطر حمايتهاى سعادت على خان، ايالت اوده مركز استقرار علما و دانشمندان و مهد علوم و فنون اسلامى گرديد. سعادت على خان و جانشينهاى وى صفدر جنگ و شجاع‏الدوله براى ترويج تشيع و مراسم عزادارى شهيدان كربلا كوششهاى زيادى نمودند. در سال 1188ق / 1775م پايتخت اوده از فيض آباد به لكهنو منتقل گرديد.
صدر جهان بيگم (م 1210ق / 1796م) مادر بزرگ آصف الدوله حسينيه بزرگى در شهر فيض‏آباد احداث نمود و مادر آصف الدوله به نام بهوبيگم هدايايى گرانقيمت به مبلغ صد هزار روپيه به نجف اشرف و كربلاى معلى ارسال نمود(2).
با مرگ اورنگ زيب در 1118ق / 1707م دوران زوال امپراتورى گوركانيان آغاز شد. حمله نادرشاه افشار به هند در 1151-1152ق / 1738-1739م و اشغال دهلى به وسيله او، و سپس لشكركشيهاى احمد شاه درانى و تجاوزهاى مراتهاها، جاتها و سيكها به دهلى، ضربات مادى و اخلاقى شديدى بر پيكر امپراتورى وارد ساخت.
بعد از حمله نادرشاه به هند شمار فراوانى از سربازان ايرانى كه همه آنها شيعه بودند در دهلى ماندگار شدند و تعدادى از آنها به ايالت اوده مهاجرت نمودند و مناصبى را در ارتش و سازمانهاى دولتى به دست آوردند. آنها هم در ترويج تشيع و مراسم عزادارى در اين منطقه نقش مهمى ايفا نمودند. سعادت خان ذوالفقار جنگ از سادات مرعشى مازندران صفدر جنگ را همراهى كرد و در ايالت اوده سكونت اختيار نمود. وى يكى از ايرانيان صاحب نفوذ در دهلى بود.
محمّد مقيم، مشهور به منصور على خان، با لقب صفدر جنگ به جاى عموى خود نواب «حاكم» اوده گرديد و نخستين «نواب وزير» يعنى نواب اوده و وزير اعظم امپراتور گوركانيان در دهلى بود. صفدر جنگ شورش افغانها و مراتهاها در دهلى را سركوب نمود و بعد از اين نفوذ شيعيان در قلمرو گوركانيان و در اوده به اوج خود رسيد(3).
صفدر جنگ در روز 17 ذوالحجه 1167ق / 1756م در دهلى درگذشت و در محل «شاه مردان» به خاك سپرده شد و جانشين وى شجاع الدوله (1167-1188ق) دومين «نواب وزير» شد و گنبد و بارگاه با شكوهى بر روى قبر صفدر جنگ بنا نمود كه يكى از آثار باشكوه دهلى به‏شمار مى‏آيد.
در دوران حكومت نواب شجاع الدوله ايالت اوده توسعه‏اى فوق‏العاده يافت و امتداد آن از رود گندك در شمال شرق، رود گنگا در جنوب غرب، نپال در شمال و رود سائى در جنوب بود و پنج بخش فيض آباد، گور كهپور، لكهنو، خيرآباد و بهرايچ را دربر مى‏گرفت.
آغاز حملات احمد شاه درانى به شمال هند در سالهاى 1170-1174ق / 1757-1761م و كشتار شيعيان دهلى به دست ارتش درانى باعث شد كه تعداد زيادى از شيعيان مقيم دهلى به قلمرو حكومت شيعى اوده مهاجرت نمايند و اين هم باعث افزايش شمار شيعيان در اوده گرديد.
حاكمان ايرانى در اوده و بنگال كوشش نمودند جلوى نفوذ استعمارگران انگليس را در شرق هند بگيرند و از اين‏رو در جنگ تاريخى بكسر ـ كه در روز 22 اكتبر 1764م در بنگال رخ داد ـ با ارتش بريتانيا كه از تجهيزات پيشرفته نظامى برخوردار بود درگير شدند، ولى به دليل دريافت نكردن كمك از امپراتور گوركانى در دهلى و هنديهاى ديگر مناطق شكست خوردند و اين موضوع به قدرت يافتن كمپانى هند شرقى انگليس در ايالت بنگال هند انجاميد. با اين حال، شيعيان هند اين افتخار را دارند كه اولين جنگ عليه قدرت استعمارگر انگليس را رهبرى كردند.
در دوران فرماندارى ميرزا نجف خان ذوالفقار الدوله در دهلى در اواخر قرن هيجدهم ميلادى تشيع دوباره در دهلى و مناطق اطراف آن رونق يافت. ميرزا نجف خان در سال 1737م در اصفهان متولد شد و در دوران نوجوانى به هند مهاجرت نمود و در ديار سلاطين گوركانيان دهلى صاحب منصب گرديد.
نجف خان از سربازان شيعه منطقه اوده واحدهاى قدرتمند نظامى را در دهلى تشكيل داد(4). مراسم عزادارى دوباره در دهلى توسط وى احيا گرديد. در دوران فرماندارى نجف خان شمارى از خانواده‏هاى اهل سنت در شمال هند شيعه شدند و در ايالتهاى پنجاب و سند هم تعداد زيادى از خانواده‏هاى اهل سنت كه سادات بودند مذهب شيعه را اختيار كردند. نقش پاى مبارك امام على عليه‏السلام در دهلى در اين دوران به مهم‏ترين مركز دينى شيعيان تبديل شد و اين مركز به «شاه مردان» معروف گشت. گنبد و بارگاه نواب صفدر جنگ هم در نزديكى «شاه مردان» قرار دارد. محل نقش دست مبارك امام على عليه‏السلام نيز در محل كشميرى گيت دهلى به نام «پنجه شريف» معروف است و قبرستان شيعه هم در اين محل واقع شده است(5).
در دوران حكومت نواب شجاع الدوله فيض‏آباد پايتخت اوده به بزرگ‏ترين مركز مذهبى و علمى شيعيان در هند تبديل شد و تعداد زيادى از علماى شيعه از ايران و مناطق مختلف هند به شهر فيض‏آباد مهاجرت كردند. نواب شجاع الدوله در 24 ذوالقعده 1188ق / 26 ژانويه 1775م درگذشت و پسر وى آصف الدوله (1188-1212ق / 1775-1797م) جانشين پدر و سومين نواب وزير اوده گرديد. در سال 1188ق / 1775م نواب آصف الدوله پايتخت خود را از فيض آباد به لكهنو منتقل نمود، ولى شهر فيض آباد نقش خود را به عنوان مركز شيعى حفظ كرد.

لكهنو بزرگ‏ترين مركز عزادارى در هند
بعد از انتقال پايتخت به لكهنو با كوششهاى حاكمان و علماى شيعه و ايرانى، اين شهر به مركز عزاداريهاى باشكوه در مناسبتهاى مختلف مذهبى تبديل گرديد. نواب آصف الدوله براى ترويج مراسم عزادارى مبالغ بسيارى هزينه مى‏كرد؛ از جمله در مراسم عزادارى ماه محرم از سوى دولت همه ساله بيش از ششصد هزار روپيه هزينه مى‏شد(6).
نواب آصف الدوله با دارا بودن قدرت نظامى توانست قلمرو خود را از تجاوز و نفوذ نظامى قدرت استعمارگر انگليس حفظ نمايد. دوران حكومت نواب آصف الدوله عصر طلايى حاكمان اوده و اقتدار و عظمت تشيع در ايالت اوده تلقى مى‏شود. در اين دوران مراسم عزادارى شهيدان كربلا در ماههاى محرم و صفر با شكوه و عظمت در سراسر اوده برگزار مى‏گرديد و سنتهاى عزادارى كه در اوده رايج شد در ميان شيعيان و مسلمانان سراسر شبه قاره هند گسترش يافت.
با شكوه‏ترين حسينيه در شبه قاره هند توسط نواب آصف الدوله در سال 1792م به قيمت 50 لاكه (5 ميليون) روپيه احداث گرديد كه به نام امام‏باره بزرگ آصف الدوله معروف است. در زمان حكومت نوابهاى اوده شهر لكهنو مركز تشيع در هند گرديد و بناهاى مذهبى فراوانى در اين شهر احداث گرديد. در عصر فرمانروايى آنها قوانين شيعى به عنوان قوانين رسمى محاكم شرع اعلام گرديد. در سال 1273ق / 1856م حكومت شيعى اوده در هند توسط بريتانيا بركنار گرديد، امّا فرهنگ شيعه در لكهنو به حيات و شكوفايى خود ادامه داد و امروزه در مدارس مذهبى اين شهر طلاب علوم دينى به تحصيل مى‏پردازند.
در دوران حكومت شيعيان در منطقه اوده، سفر به عراق و ايران براى زيارت بارگاه ائمّه اطهار عليهم‏السلام براى عموم مردم بسيار دشوار بود و به همين سبب سلاطين شيعه اوده شبيه بارگاههاى ائمّه اطهار عليهم‏السلام در حجم و شكل واقعى و محلهايى به نام «كربلا» در اين شهر بنا كردند. در اين شهر، 59 حسينيه تاريخى وجود دارد و شهر لكهنو به دليل وجود اين مراكز عزادارى و برگزار نمودن مراسم عزادارى باشكوه و عظمت در سراسر جهان شهرت يافته است.

علاّمه غفران‏مآب احياگر تشيع در هند
علامه سيد دلدار على نقوى سبزوارى از علماى صاحب نفوذ و احياگر تشيع در شبه قاره هند در اواخر قرن هيجدهم ميلادى بود. وى در سال 1166ق / 1752م در نصيرآباد در نزديكى شهر راى‏بريلى در شمال هند متولد شد و تبار وى به سيد نجم‏الدين نقوى سبزوارى مى‏رسد. اجداد علامه دلدار على همانند بسيارى از خاندان سادات، بعد از حملات مغولان به خراسان، زادگاه خود خراسان را ترك كردند و در مناطق اطراف لكهنو سكونت گزيدند و در آنجا ماندگار شدند(7).
علامه سيد دلدار على در اللّه‏آباد، سنديله از توابع لكهنو، راى‏بريلى، فيض‏آباد و لكهنو نزد استادانى علوم اسلامى را فرا گرفت. وى در سال 1193ق با پشتيبانى مالى ميرزا حسن رضا خان سرفراز الدوله، وزير اعظم نواب آصف الدوله در اوده، براى ادامه تحصيل به عتبات رفت و در كربلا و نجف نزد فقهاى نامدار آن زمان تحصيلاتش را ادامه داد. وى در سال 1194 از عراق به مشهد مقدس بازگشت و از محضر علامه سيد محمّد مهدى بن هداية اللّه‏ اصفهانى خراسانى بهره برد. علامه سيد دلدار على سرانجام به زادگاهش نصيرآباد بازگشت و در آنجا مسجد و حسينيه بنا نمود و به تدريس و ارشاد مردم پرداخت و در پى دعوت سرفرازالدوله به لكهنو رفت.
علامه دلدار على از سوى سرفراز الدوله وزير اعظم اوده به عنوان امام جمعه لكهنو منصوب شد و در روز 27 رجب سال 1200ق اولين نماز جمعه به امامت علامه دلدار على در شهر لكهنو برگزار گرديد. اكنون نيز نماز جمعه در مسجد جامع اين شهر كه در نزديكى امام‏باره آصفيه واقع شده است با شكوهى خاص برگزار مى‏گردد.
علامه دلدار على با استمرار برپايى نماز جمعه و جماعات و با وعظ و خطابه و تربيت طلاب و تأليف كتابهاى گوناگون در علوم اسلامى، در گسترش تشيع در شبه قاره هند نقش حياتى ايفا نمود. علامه دلدار على فقيهى بسيار پرهيزكار بود و سراسر زندگى او در تدريس و تأليف سپرى گشت. سلطان و امراى اوده و شيعيان شبه قاره هند فتاواى او را مى‏پذيرفتند. وى اختلافات پيچيده‏اى را حل و فصل مى‏نمود و اختلافات ديرپاى ميان شيعيان و اهل سنت با درايت وى پايان يافت. وى با تبليغات خود موفق گرديد خرافات راه يافته در ميان شيعيان آن زمان را در شبه قاره هند ريشه‏كن نمايد. وى چندين كتاب علمى و تحقيقى در رد مسلك اخبارى‏گرى، سلفى‏گرى و صوفى‏گرى تأليف نمود.
با كوششهاى علامه دلدار على نواب آصف الدوله حاكم اوده نهرى در كربلا احداث و مقابر امامان را در عراق مرمت و بازسازى نمود. علاوه بر اين نواب آصف الدوله نيم ميليون روپيه به حاجى محمّد تهرانى يكى از تجّار معروف ايرانى مقيم بنگال هند داد و وى براى تأمين آب شهر نجف، كانال آب از كوفه به نجف احداث نمود(8).
نواب آصف الدوله به درخواست علامه دلدار على 80 هزار سكه طلا براى ساخت كانال از رود فرات تا كربلا هزينه نمود. اين كانال به نام «نهر آصفى» معروف است.
علامه دلدار على براى اولين بار هر روز از دهه اول محرم را به يكى از شهداى كربلا اختصاص داد. اين سنت امروزه نيز در سراسر هند رعايت مى‏شود. وى همچنين در مجالس عزادارى قبل از نوحه‏سرايى و سينه‏زنى، ايراد سخنرانى را رايج نمود و اين بهترين وسيله ترويج آموزه‏هاى دينى در شبه قاره هند شد.
علامه دلدار على دستور داد كه بر منابر از روى كتابهاى معتبر مقتل خوانده شود و سپس اصل متن عربى به اردو ترجمه گردد. اين روش ذكر مصيبت در شبه قاره هند را «حديث خوانى» مى‏نامند(9).
اولين مقتل در زبان اردو توسط علامه دلدار على با عنوان ضياء الابصار تأليف گرديد. وى در اين كتاب تمامى روايات معتبر درباره شهادت امام حسين عليه‏السلام و شهداى كربلا را گردآورى و آنها را به اردو ترجمه نموده است(10). وى مقتل ديگرى به زبان عربى با عنوان آثارة الاحزان على القتيل العطشان تأليف كرد.
علامه دلدار على آثار فراوانى به زبانهاى عربى، فارسى و اردو در علوم مختلف اسلامى از خود به جاى گذاشته است. اين كتابها بيشتر در ردّ اخباريان، تشريح اصول مذهب و فقه شيعى، زندگانى ائمه اطهار عليهم‏السلام ، تبليغ و ترويج مراسم عزادارى امام حسين عليه‏السلام در ماههاى محرم و صفر، تعليقات و شرح بر كتابهاى معروف شيعى، ردّ بر صوفيان و تحفه اثنى عشريه شاه عبدالعزيز دهلوى مى‏باشد.

بیوگرافی بابا فریدالدین گنج شکر

بابا فريدالدين‌گنج‌شكر

بابا فَريدُالدّين‌ِ گَنْج‌ِ شِكَر، يا شكرگنج‌، از عارفان‌ نامدار قرن‌ 7ق‌/13م‌ در شبه‌ قارة هند. اصلاً وي‌ مسعود نام‌ داشت‌ و در 569ق‌/1174م‌ در قصبة كهتوال‌ در حوالى‌ مُلتان‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود (ميرخورد، 101). فرشته‌ (2/383) و غلام‌ سرور لاهوري‌ (1/304) سالزاد او را 584ق‌ نوشته‌اند كه‌ اين‌ نظر با توجه‌ به‌ سالمرگ‌ و سن‌ او درست‌ نمى‌نمايد (نيز نك: محدث‌، 60؛ هدايت‌، 162).
گفته‌اند: فرخ‌شاه‌ نياي‌ بزرگ‌وي‌، زمانى‌ حاكم‌ كابل‌ بود (ميرخورد، 68؛ فرشته‌، همانجا؛ غلام‌ سرور، 1/287). مطابق‌ بعضى‌ روايات‌ كه‌ افسانه‌آميز مى‌نمايد فرخ‌ شاه‌ را از اعقاب‌ ابراهيم‌ ادهم‌، و از آن‌ طريق‌ منسوب‌ به‌ خليفة دوم‌ دانسته‌، و به‌ همين‌ جهت‌ بابافريد را «فاروقى‌» هم‌ خوانده‌اند (غلام‌ سرور، همانجا؛ هدايت‌، 161؛ آريا، 113). آنچه‌ مسلّم‌ است‌، اينكه‌ جد شيخ‌ فريدالدين‌ به‌ نام‌ قاضى‌ شعيب‌ در اواخر قرن‌ 6ق‌، و به‌ قولى‌ در حملة مغول‌ همراه‌ با خانوادة خويش‌ به‌ لاهور آمد (هدايت‌، 163) و قاضى‌ قصبة قسور شد، و پس‌ از چندي‌ به‌ كهتوال‌ رفت‌ و در آنجا هم‌ به‌ قضا پرداخت‌ (ميرخورد، 65؛ فرشته‌، همانجا). يكى‌ از پسران‌ او به‌ نام‌ جمال‌الدين‌، يا كمال‌ الدين‌ سليمان‌ در همانجا ازدواج‌ كرد و صاحب‌ 3 پسر شد كه‌ فريدالدين‌ مسعود شكر گنج‌ دومى‌ آنهاست‌ (غلام‌ سرور، فرشته‌، همانجاها).
بابا فريد از همان‌ آغاز جوانى‌ اهل‌ رياضت‌ و عبادت‌ بود و در شهر ملتان‌ كه‌ در آن‌ روزگار يكى‌از مراكز فرهنگ‌ اسلامى‌ به‌شمار مى‌رفت‌، به‌ كسب‌ علوم‌ ظاهري‌ و باطنى‌ پرداخت‌. در يكى‌ از روزهايى‌ كه‌ در مسجد مشغول‌ مطالعه‌ بود، خواجه‌ قطب‌ الدين‌ بختيار كاكى‌، يكى‌ از اقطاب‌ چشتيه‌ (د 634ق‌) وارد شد. پس‌ از سخنانى‌ كه‌ ميان‌ آن‌ دو رد و بدل‌ گرديد، بابافريد دست‌ ارادت‌ به‌ خواجه‌ داد (قلندر، 220). آنگاه‌ كه‌ خواجه‌ عازم‌ دهلى‌ شد، بابا فريد را گفت‌ كه‌ همانجا بماند و به‌ كسب‌ علم‌ مشغول‌ شود. وي‌ نيز چنان‌ كرد و مدتى‌ بعد به‌ دهلى‌ رفت‌ و به‌ خدمت‌ خواجه‌ پيوست‌. وي‌ در آنجا به‌ تدريج‌ شهرتى‌ يافت‌ و آخر چنان‌ شد كه‌ مردم‌ دهلى‌ براي‌ ديدارش‌ هجوم‌ مى‌آوردند و باعث‌ ايجاد مزاحمت‌ براي‌ او مى‌شدند. ناگزير وي‌ با اجازة خواجه‌ به‌ «هانسى‌» رفت‌ و تا زمان‌ فوت‌ خواجه‌ قطب‌ الدين‌ در آن‌ شهر مقيم‌ بود. سپس‌ به‌ دهلى‌ آمد تا بنا به‌ وصيت‌ خواجه‌ و به‌ عنوان‌ خليفة او خرقه‌ و عصا و نعلين‌ِ وي‌ را بدو دهند. اما چند روز بعد مجذوبى‌ شوريده‌ احوال‌ ازهانسى‌ به‌ دهلى‌ آمد و گريه‌كنان‌ از دوري‌ شيخ‌ فريدالدين‌ و بى‌طاقتى‌ خويش‌ سخن‌ گفت‌. بابافريد، بار ديگر روانة هانسى‌ شد (ميرخورد، 72-73؛ فرشته‌، 2/383-384؛ غلام‌ سرور، 1/ 288-289؛ سجزي‌، 88). در آنجا هجوم‌ مردم‌ براي‌ ديدار شيخ‌ چنان‌ بود كه‌ مانع‌ عزلت‌ و مراقبة وي‌ گرديد و او به‌ ناچار هانسى‌ را به‌ شيخ‌ جمال‌الدين‌ هانسوي‌ سپرد و خود به‌ قصبة اجودهن‌ كه‌ امروزه‌ به‌ پاك‌ پتن‌ شريف‌ معروف‌ است‌، رفت‌ و عزلت‌ گزيد. در اين‌ شهر مردمى‌ زندگى‌ مى‌كردند بسيارخشن‌ و غالباً غير مسلمان‌؛ اما اين‌ مردم‌ كم‌كم‌ جذب‌ رفتار و سلوك‌ بابا فريد شدند و به‌ تدريج‌ چهرة اجودهن‌ دگرگون‌ شد، چنانكه‌ گفته‌اند: «اجودهن‌ در آن‌ مدت‌ در اثر وجود مبارك‌ او قبلة هندوستان‌ و خراسان‌ شد» (ميرخورد، فرشته‌، همانجاها). بابافريد تا آخر عمر در همان‌ شهر مقيم‌ شد و به‌ نقل‌ بيشتر منابع‌ در 664ق‌/1265م‌ در همانجا وفات‌ كرد و به‌ خاك‌ سپرده‌ شد (ميرخورد، 101؛ محدث‌، همانجا؛ غلام‌ سرور، 1/303؛ داراشكوه‌، 97؛ قس‌: فرشته‌، 2/390؛ ابوالفضل‌، 3/169).
زندگى‌ و تعليمات‌: بابافريد سختى‌ كشيدن‌ و در گمنامى‌ زيستن‌ را به‌ رفاه‌ و شهرت‌ طلبى‌ ترجيح‌ مى‌داد و به‌ همين‌ سبب‌، در شهراجودهن‌ اقامت‌ گزيد تا بتوانددرآنجابه‌تفكرورياضت‌بپردازد (آريا، 115- 116). زندگى‌ وي‌ نمونة كاملى‌ از فقر و زهد و رياضت‌ است‌. گرچه‌ رياضت‌ طبيعت‌ ثانوي‌ او شده‌ بود، اما هدف‌ اصلى‌ وي‌ نبود. در بين‌ اشيائى‌ كه‌ در موزة شهر پاك‌ پتن‌ نگهداري‌ مى‌شود، چند قطعه‌ چوب‌ مدور و گرد هست‌ كه‌ به‌ «نان‌ بابا» شهرت‌ دارد و مى‌گويند: شيخ‌ در هنگام‌ گرسنگى‌ از شدت‌ درد، اين‌ چوبها را به‌ دندان‌ مى‌گرفت‌ كه‌ شايد گرسنگى‌ وي‌ تسكين‌ يابد. حتى‌ زمانى‌ هم‌ كه‌ خانقاه‌ وي‌ پناهگاه‌ مستمندان‌ شد و هدايايى‌ از اطراف‌ هند بدانجا سرازير گرديد، باز همان‌ روش‌ را ادامه‌ مى‌داد و هدايا را بين‌ فقرا تقسيم‌ مى‌كرد و چيزي‌ براي‌ خود نگه‌ نمى‌داشت‌ (سجزي‌، 125، 385). از مال‌ دنيا تنها گليمى‌ داشت‌ كه‌ بر آن‌ مى‌خوابيد و عصايى‌ كه‌ از مرشدش‌ به‌ او رسيده‌ بود. در اين‌ تنگدستى‌ خانوادة او هم‌ با وي‌ شريك‌ بودند، چنانكه‌ در هنگام‌ مرگ‌ِ وي‌ براي‌ كفن‌ و دفن‌ او به‌ سختى‌ افتادند (سجزي‌، 35؛ آريا، 116).
رياضتهاي‌ وي‌ بى‌شباهت‌ به‌ زندگى‌ مرتاضان‌ هندو نبود، از جمله‌ گفته‌اند كه‌ به‌ دستور مرادش‌ خواجه‌ قطب‌الدين‌ بختيار، به‌ مدت‌ 40 شبانه‌ روز در مسجد «اوچ‌» وارونه‌ در چاهى‌ آويزان‌ شد و فقط براي‌ نماز او را خارج‌ مى‌ساختند و اين‌ نوع‌ رياضت‌ به‌ «چلة معكوس‌» شهرت‌ دارد (ميرخورد، 78-79؛ محدث‌، 59). اين‌ داستان‌ هرچند كه‌ ساختگى‌ باشد، خود نشان‌دهندة اين‌ است‌ كه‌ در ميان‌ پيروان‌ بابافريد، رياضت‌ تا چه‌ حد اهميت‌ داشته‌ است‌.
از سوي‌ ديگر، بابافريد به‌ شريعت‌ هم‌ پاي‌بند بود و مريدان‌ خود را به‌ اجراي‌ احكام‌ دين‌ تشويق‌ مى‌كرد. با وجود تنگدستى‌، گفته‌اند كه‌ دوبار به‌ زيارت‌ خانة خدا رفت‌ (آريا، 117). در مورد زكات‌ هم‌، گذشته‌ از پرداخت‌ زكات‌ شرعى‌ (شريعت‌)، به‌ پرداخت‌ زكات‌ طريقت‌ (5/97% از درآمد) هم‌ اعتقاد داشت‌ و مى‌گفت‌: زكات‌ حقيقت‌ پرداخت‌ 100% آن‌ است‌ (سجزي‌، 178).
بابافريدالدين‌ از جمله‌ اقطاب‌ بزرگ‌ صوفيه‌ به‌ شمار مى‌ رود كه‌ همواره‌ مورد تكريم‌ عام‌ و خاص‌ بوده‌ است‌ و امرا و سلاطين‌ به‌ ديدارش‌ مى‌شتافتند (همو، 247- 248). شهرت‌ او از شبه‌ قاره‌ نيز درگذشت‌ و به‌ مصر هم‌ رسيد (ابن‌ بطوطه‌، 410-411) و امير تيمور در مسير فتوحات‌ خويش‌، چون‌ به‌ اجودهن‌ رسيد، به‌ احترام‌ شيخ‌، مردم‌ را امان‌ داد (آريا، 124). در ايام‌ گوركانيان‌ هند نيز اجودهن‌ و اعقاب‌ شيخ‌ را سخت‌ گرامى‌ مى‌داشتند (همانجا). امروز نيز آرامگاه‌ او مزار مردم‌ اعم‌ از مسلمان‌ و هندوست‌.
تذكره‌نويسان‌ و شاعران‌ در ستايش‌ او سخنها گفته‌، و براي‌ وي‌ كرامات‌ و كارهاي‌ خارق‌ العاده‌ برشمرده‌اند (محدث‌، 53؛ آريا، 125)؛ از جمله‌ گفته‌اند كه‌ علت‌ شهرت‌ وي‌ به‌ شكرگنج‌ و يا گنج‌ شكر اين‌ بوده‌ است‌ كه‌ بر اثر كرامات‌ وي‌، نمك‌ يا به‌ قولى‌ خاك‌ به‌ شكر تبديل‌ شده‌ است‌ (ميرخورد، 77- 78؛ محدث‌، 59؛ فرشته‌، 2/388؛ داراشكوه‌، 95- 96؛ غلام‌ سرور، 1/292). بابا فريد همچون‌ ديگر اقطاب‌ چشتيه‌ به‌ سماع‌نيز علاقه‌داشت‌ و نظر مخالفان‌را رد مى‌كرد(حسينى‌،47،120).
آثار:
الف‌ - چاپى‌: 1. فوائد السالكين‌، مهم‌ترين‌ تأليفى‌ كه‌ از بابا فريد گنج‌شكر باقى‌ مانده‌، و مشتمل‌ بر سخنان‌ خواجه‌ قطب‌ الدين‌ بختيار كاكى‌ است‌. اين‌ كتاب‌ در سيرو سلوك‌ و مقامات‌ عارفانه‌ است‌ و در چند مجلس‌ تأليف‌ يافته‌، و متعلق‌ به‌ سالهاي‌ 584 و 585ق‌ است‌. فوائد السالكين‌، در لاهور به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌ (آريا، 108) و چند نسخة خطى‌هم‌ازآن‌موجوداست‌(همانجا؛منزوي‌، فهرست‌ ...، 2/750-751، خطى‌ مشترك‌، 3/1765-1767، خطى‌، 2/1304). 2. اسرار الاولياء، شامل‌ سخنان‌ بابافريدالدين‌ در اسرار عشق‌ اوليا، توبه‌، خرقه‌، كشف‌ و كرامات‌... است‌ و درويشى‌ به‌ نام‌ بدر اسحاق‌ كه‌ گويا همان‌ بدرالدين‌ اسحاق‌ داماد وي‌ باشد، آن‌ را گردآوري‌ كرده‌ است‌ (آريا، 118). اين‌ كتاب‌ چندبار به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌ (مشار، 1/195؛ براي‌ نسخه‌هاي‌ خطى‌ آن‌، نك: منزوي‌، خطى‌ مشترك‌، 3/1251-1253).
ب‌ - خطى‌: 1. تحفةالرساله‌، يا نصايح‌ الملوك‌ (همان‌، 4/2265؛ همو، فهرست‌، 2/900)؛ 2. راحةالقلوب‌، شامل‌ سخنان‌ بابافريد كه‌ خليفة وي‌ خواجه‌ نظام‌الدين‌ اوليا آنها را از 654 تا پنجم‌ رجب‌ 655 گردآوري‌ كرده‌ است‌ (همان‌،2/620؛ همو، خطى‌مشترك‌، 3/1469- 1471)؛ 3. رسالة عرفانى‌، يا گفتار عرفانى‌ (همو، فهرست‌، 2/681 - 682)؛ 4. رسالة وجوديه‌ (رضوي‌، 46؛ منزوي‌، خطى‌ مشترك‌، 2/990، 3/2101)؛ 5. سراج‌ الوجود (رضوي‌، 37)؛ 6. گنج‌ اسرار، يا معرفت‌ دل‌ (نوشاهى‌، 257؛ منزوي‌، همان‌، 3/1827- 1828).
اشعار: بابافريد به‌ فارسى‌ شعر نيكو مى‌سرود ( نفيسى‌، 1/113، 156)، و رباعياتى‌ از او باقى‌ مانده‌ است‌. گذشته‌ از آن‌، به‌ زبان‌ پنجابى‌ و اردوهم‌ اشعاري‌ به‌ شيخ‌ نسبت‌ داده‌اند كه‌ اشعار پنجابى‌ وي‌ جنبة ارشادي‌ داشته‌ است‌، اما در صحت‌ انتساب‌ اشعار غيرفارسى‌ به‌ او، خصوصاً به‌ زبان‌ اردو، جاي‌ ترديد هست‌. مؤلفان‌ قديم‌ كه‌ تقريباً معاصر وي‌ بوده‌اند، مثل‌ ميرخورد، صاحب‌ سيرالاولياء، و حتى‌ مؤلف‌ متأخرتري‌ چون‌ غلام‌ سرور لاهوري‌، به‌ اين‌ اشعار اشاره‌ نكرده‌اند (نك: آريا، 119-120).
خانواده‌ و خلفا: بابافريد داراي‌ 6 پسر و 4 دختر بوده‌ است‌ كه‌ غالباً در زمرة صوفيان‌ به‌ شمار مى‌رفتند (نظامى‌، 168-171؛ غلام‌ سرور، 1/301-302). به‌ نظر مى‌رسد كه‌ شيخ‌ 3 بار ازدواج‌ كرده‌ باشد و به‌ گفتة غلام‌ سرور لاهوري‌ (1/301) يكى‌ از زنانش‌، دختر غياث‌ الدين‌ بلبن‌، پادشاه‌ دهلى‌ بوده‌ است‌ و ممكن‌ است‌ اين‌ ازدواج‌ قبل‌ از پادشاهى‌ غياث‌الدين‌ انجام‌ گرفته‌ باشد (آريا، 121).
از ميان‌ خلفاي‌ شيخ‌ فريدالدين‌ بجز فرزندش‌، بدرالدين‌ سليمان‌، مهم‌ترين‌ آنها عبارتند از شيخ‌ نظام‌الدين‌ اوليا، مؤسس‌ سلسلة نظامية چشتيه‌، علاءالدين‌ على‌ احمد صابر كه‌ داماد شيخ‌ و مؤسس‌ سلسلة صابرية چشتيه‌ است‌، جمال‌الدين‌ هانسوي‌، شيخ‌ عارف‌ سيستانى‌، محمدشاه‌غوري‌ و شيخ‌بدرالدين‌اسحاق‌ (غلام‌سرور،1/302؛نظامى‌، 163- 168).
آرامگاه‌: ساختمان‌ آرامگاه‌ بابافريد، در شهر پاك‌ پتن‌ شريف‌، از توابع‌ ساهيوال‌، در ايالت‌ پنجاب‌ قرار دارد. اين‌ شهر كه‌ در گذشته‌ اجودهن‌ نام‌ داشت‌، در زمان‌ اكبرشاه‌، به‌ احترام‌ مقام‌ شيخ‌، پاك‌ پتن‌ شريف‌ نام‌ گرفت‌. آرامگاه‌ در بخش‌ قديمى‌ شهر قرار دارد و مقبرة شيخ‌ بدرالدين‌ سليمان‌، پسر شيخ‌ هم‌ در كنار آن‌ ساخته‌ شد. درسمت‌ جنوبى‌ آرامگاه‌ دري‌ است‌ كه‌ مردم‌ آن‌ را «بهشت‌ دروازه‌» مى‌نامند. اين‌ در تنها در روزهاي‌ پنجم‌ محرم‌ هر سال‌ كه‌ «عرس‌»، يا سالگرد وفات‌ شيخ‌ است‌، و نيز در روزهاي‌ تاسوعا و عاشورا باز مى‌شود. ارتفاع‌ اين‌ در كوتاه‌ است‌ و براي‌ عبور بايد خم‌ شد. مردم‌ معتقدند كه‌ هر كس‌ از اين‌ در عبور كند، از گناه‌ پاك‌ مى‌شود (غلام‌ سرور، 1/303-304؛ آريا، 125- 126). در جنب‌ آرامگاه‌، مسجد نظامى‌ قرار دارد كه‌ به‌ نام‌ نظام‌الدين‌ اوليا، خليفة شيخ‌، ساخته‌ شده‌ است‌، و نمونة بارزي‌ از هنر معماري‌ ايرانى‌ و اسلامى‌ در شبه‌ قاره‌ است‌. در جوار مسجد، مقبرة يكى‌ ديگر از فرزندان‌ شيخ‌ قرار دارد كه‌ به‌ دستور سلطان‌ محمد تغلقى‌ ساخته‌ شده‌ است‌ و بيشتر افراد خانوادة شيخ‌ هم‌ در اين‌ محوطه‌ مدفون‌ هستند. مقبرة على‌ احمد صابر، خليفه‌ و داماد شيخ‌ هم‌ دريكى‌ از حجره‌هاي‌ جنوبى‌ آرامگاه‌ قرار دارد. در قسمت‌ شرقى‌ آرامگاه‌ موزه‌اي‌ قرار دارد كه‌ اشياء متبرك‌ از جمله‌ «نان‌ چوبين‌» و نعلين‌ و عصاي‌ شيخ‌ در آن‌ نگهداري‌ مى‌شود (همو، 126-127).
مآخذ: آريا، غلامعلى‌، طريقة چشتيه‌ در هند و پاكستان‌، تهران‌، 1365ش‌؛ ابن‌ بطوطه‌، رحلة، بيروت‌، 1384ق‌/1964م‌؛ ابوالفضل‌ علامى‌، آيين‌اكبري‌، لكهنو، 1893م‌؛ حسينى‌، على‌، مقدمة خلاصة الالفاظ، به‌ كوشش‌ غلام‌ سرور، اسلام‌آباد، 1371ش‌؛ داراشكوه‌، محمد، سفينةالاولياء، كانپور، 1883م‌؛ رضوي‌، سرفراز على‌، مخطوطات‌ انجمن‌ ترقى‌ اردو، كراچى‌؛ سجزي‌، حسن‌، فوائد الفؤاد، به‌ كوشش‌ محمد لطيف‌ ملك‌، لاهور، 1386ق‌؛ غلام‌ سرور لاهوري‌، خزينة الاصفياء، لكهنو، 1290ق‌؛ فرشته‌، محمدقاسم‌، تاريخ‌، لكهنو، 1865م‌؛ قلندر، حميد، خيرالمجالس‌، به‌ كوشش‌ خليق‌ احمد نظامى‌، عليگره‌؛ محدث‌ دهلوي‌، عبدالحق‌، اخبار الاخيار، لاهور، 1309ق‌؛ مشار، خانبابا، فهرست‌ كتابهاي‌ چاپى‌ فارسى‌، تهران‌، 1350ش‌؛ منزوي‌، خطى‌؛ همو، خطى‌ مشترك‌؛ همو، فهرست‌ نسخه‌هاي‌ خطى‌ كتابخانة گنج‌ بخش‌، اسلام‌آباد، 1357-1361ش‌؛ ميرخورد، محمد، سيرالاولياء، لاهور، 1357ش‌؛ نظامى‌، خليق‌ احمد، تاريخ‌ مشايخ‌ چشت‌، كراچى‌، 1372ق‌/1953م‌؛ نفيسى‌، سعيد، تاريخ‌ نظم‌ و نثر در ايران‌ و در زبان‌ فارسى‌، تهران‌، 1344ش‌؛ نوشاهى‌، عارف‌، فهرست‌ نسخه‌هاي‌ خطى‌ فارسى‌ موزة ملى‌ كراچى‌، اسلام‌ آباد، 1362ش‌؛ هدايت‌ چشتى‌، سيرالاقطاب‌، لكهنو، 1331ق‌/1913م‌.



 

بیوگرافی آصف جاه

 

آصف جاه

آصِفْ جاه، نظام‎الملک‎قمرالدین فرزند شهاب‎الدین‎بن‎ عابد‎خان (1082-1161ق/1671-1748م)، از امرای دربار اورنگ زیپ، بنیانگذار سلسلة نظام حیدرآباد دکن و شاعر پارسی گوی هند. اجداد آصف جاه از بزرگان عرفای سمرقند بودند و خود را از نوادگانِ شیخ‎شهاب‎الدین سهروری (د 632ق/1235م) می‎دانستند. جدّش عابدخان (د 1097ق/1686م) از سمرقند به بخارا رفت و در آنجا به مقام قضاوت و شیخ‎الاسلامی رسید. عابدخان در زمان شاه‎جهان به دهلی مهاجرت کرد و از ملازمان و مشاوران ولیعهد او، اورنگ زیب، گردید. در دوران حکومت اورنگ زیب به منصب پنج هزاری و صدارت کل رسید، و یک چند صِوبه‎دار (حاکم) اَجْمیر، و مدتی نیز حاکم مُلتان (مولتان) شد و در 1091ق/1680م لقب «قِلیچ‎خان» گرفت. پس از چندی، از مقاماتی که داشت معزول گردید، ولی در 1092ق/1681م بار دیگر به مقام صدارت کل منصوب شد و در پی آن به حکومت ظفرآبادِ بیدَر (در دکن) منصوب گردید. عابدخان سرانجام د 1097ق/1685م در جنگی که میان اورنگ زیب و فرمانروای بیجاپور روی داد، در محاصرة قلعة گُلْکُنْده، به ضرب گلولة توپ جان سپرد. (صمصام‎الدوله) 3/120-123؛ آزاد بلگرامی، 2/173).
پدر آصف‎جاه، میر شهاب‎الدین، نیز در دستگاه اورنگ زیب دارای مقاماتی عالی بود و منصب هفت هزاری داشت و به سبب کاردانی و لیاقتی که در فتح بیجاپور در 1097ق/1686م از خود نشان داده بود، لقب «غازی‎الدین‎خان ‎بهادر فیروز جنگ» گرفت و در زمان حکومت شاه‎عالم بهادر‎شاه فرزند اورنگ زیب، حکومت گُجْرات بر عهدة او بود و او در همانجا در 1222ق/1710م درگذشت (آزاد بلگرامی، 2/173-174).
آصف‎جاه در 1082ق/1671م ولایت یافت. جد مادریش نَوّاب سعدالله‎خان، وزیر اعظم شاه ‎جهان بود و او خود از عنایت اورنگ زیب برخوردار بود و منصب چهارهزاری و سپس پنج هزاری و لقب «چین قلیچ‎خان» گرفت. پس از مرگ اورنگ زیب، وی خود را از کشمکشها و منازعات شاهزادگان برکنار داشت و جانب احتیاط را مراعات کرد، ولی در دوران سلطنت شاه ‎عالم بهادر‎شاه (1118-1124ق/1706-1712م) صوبه‎داری اَوَدْهْ و فوجداری لَکْهْنو به او محوّل شد و لقب «خانِ دوران بهادر» گرفت. اندکی بعد، به سبب گماشته شدن اشخاص جدید بر مناصب بزرگ و برکناری امرای سابق از مقامات و سعایت بدخواهان، از کار کناره گرفت و در شاه‎جهان‎آباد (دهلی کهنة امروزی) انزوا گزید و به زیّ صوفیان درآمد، اما پس از درگذشت بهادرشاه و سلطنت چند روزة جهانداردشاه (1124ق/1712م)، وی به دوباره از عنایت پادشاه برخوردار گشت و در دوران فرمانروایی فَرُّخ سِیَر (1124-1131ق/1712-1719م) لقب «نظام‎الملک‎ بهادر فتح جنگ» و منصب هفت‎هزاری به او داده شد و او به صوبه داری دکن اعزام گردید. ولی هنگامی که امیرالامرا سید‎حسینعلی‎خان که از رقیبان او بود، حکومت دکن را برای خود گرفت، وی به پایتخت بازگشت و حکومت مرادآباد برعهدة وی محول گردید. نابسامانی اوضاع در مرکز حکومت و رقابتها و دسیسه بازیهای امیران و درباریان، دستگاه سلطنت را ناتوان کرده بود. امیرالامرا موقع را مناسب دیده از دکن به دهلی لشکر کشید، فرّخ سیر را خلع کرد و کشت و شاهزاده رفیع‎الدرجات را به سلطنت برداشت (1131ق/1719م). در این هنگام نظام‎الملک به حکومت مالوا منصوب شد، ولی در همان سال امیرالامرا، رفیع‎الدرجات را از میان برداشت و محمدشاه برتخت نشست (1131-1161ق/1719-1748م) و سال بعد نظام‎الملک به قصد تسخیر دکن از مالوا بدان جانب لشکر کشید، قلعة آسیر را گرفت، برهانپور را تصرف کرد (1132ق/1720م) و لشکری را که امیرالامرا به تعقیب او فرستاده بود درهم شکست، و اورنگ‎آباد را از دست حاکم آن، که برادرزادة امیرالامرا بود درآورد. امیرالامرا خود، محمدشاه را برداشته به جانب دکن رهسپار شد ولی در راه به دستور اعتمادالدوله ‎محمدامین‎خان که از امرای دربار و عموزادة پدر نظام‎الملک، بود، کشته شد. قطب‎الملک، برادر امیرالامرا که در دهلی قائم مقام او شده بود غیبت محمدشاه را مغتنم شمرده، یکی از شاهزادگان را بر تخت نشاند، و چون خبر بازگشت محمدشاه را شنید لشکری فراهم آورد و از دهلی برای مقابله بیرون رفت، ولی در جنگ که درگرفت شکست خورد و دستگیر شد. محمدشاه که نسبت به نزدیکان و طرفاداران امیرالامرا و برادر او بدبین شده بود، محمدامین‎خان را وزیر اعظم خود کرد و این امر موجب شد که نظام‎الملک نیز از درِ اطاعت درآید و خاطر محمدشاه را از جانب خود آسوده گرداند. دیری نگذشت که محمدامین‎خان درگذشت (1134ق/1722م) و نظام‎الملک به دهلی خوانده شد و مقام وزارت اعظم به او محول گردید، ولی امیران و درباریان که وجود چنان شخصی را مانع و مخلّ مقاصد خود می‎دیدند، سعی در آن داشتند که شاه را نسبت به او بدگمان کنند. در این احوال (1135ق/1723م) معزالدوله حیدرقلی‎خان، که ناظم و فرماندار گجرات بود، سر به طغیان برداشت.
محمدشاه نظام‎الملک را برای دفع فتنه به جانب گجرات فرستاد و حیدرقلی‎خان که تاب مقاومت در خویش نمی‎دید، خود را به دیوانگی زد و موضوع طغیان او بدین‎سان خاتمه یافت. نظام‎الملک به دهلی بازگشت و حکومت گجرات و مالوا به انضمام حکومت دکن ضمیمة وزارت او شد، ولی توطئه‎ها و دشمنیهای امیران و درباریان با او شدت گرفت و سرانجام خاطر شاه را نسبت به او مکدّر و مشوب کردند. درنتیجة این احوال، حکومت دکن از او گرفته شد و به مبارزخان که پیشتر ناظم حیدرآباد بود محول گردید (1136ق/1723م). نظام‎الملک که جریان امور را برخلاف وضع خود می‎دید، اظهار بیماری کرد و به بهانة اینکه آب و هوای مرادآباد با مزاجش سازگارتر است، از شاه رخصت گرفت و به سوی آن ناحیه رهسپار شد؛ ولی پس از طب چند منزل، راه دکن را در پیش گرفت و خود را با شتاب به آنجا رسانید. مبارزخان به مقابله پیش آمد و در نزدیکی اورنگ‎آباد جنگی سخت درگرفت که در آن مبارزخان کشته شد و نظام‎الملک بار دیگر بر دکن تسلط یافت (1137ق/1725م) محمدشاه ناچار از درِ دوستی درآمد و به دلجویی از نظام‎الملک پرداخت و با ارسال فرمانهای عنایت‎آمیز و اعطای لقب «آصف‎جاه» کدورتها و آزردگیهای پیشین را برطرف ساخت. در 1150ق/1737م با اصرار و تأکید تمام او را دیگرباره به دربار فراخواندند. آصف‎جاه امور دکن را به فرزند خود نظام‎الدوله ناصر جنگ بهادر سپرد و به دهلی آمد و از اکرام شاه برخوردار گشت؛ ولی اندکی بعد در جنوب شورش اقوام مَرْهْتهی (مَرلتی) پیش آمد و آصف جاه برای رفع غائله رهسپار آن ناحیه گردید. در نزدیکی بهوپال از توابع مالوا با افواج مرهتهی که برای مقابله خود را بدان ناحیه رسانده بودند جنگ درگرفت، ولی در همین اوقات خبر رسیدن نادرشاه به حدود دهلی به آصف جاه رسید و او ناچار شد که با طاغیان مصالحه کند و به دهلی بازگردد (آزاد بلگرامی، 2/174-178؛ صمصام‎الدوله، 3/838-845). آصف جاه در گیرودار جنگ «کَزْنال» و مذاکره با نادرشاه و عقد «معاهدة کرنال» که به موجب آن محمدشاه همچنان سلطان هندوستان باقی می‎ماند، تدبیر و کیاست تمام از خود نشان داد و چون امیرالامرا صمصام‎الدوله (خان دوران) در جنگ کشته شده بود، محمدشاه منصب امیرالامرایی (فرماندهی کل قوا) را به او سپرد و نادر نیز در مدت اقامت دوماهة خود در دهلی نسبت به او عنایت خاص ابراز می‎داشت (قدوسی، 141-151؛ مروی، 2/733؛ صمصام‎الدوله، 3/845).
پس از بازگشت نادرشاه، آصف جاه به جانب دکن عزیمت کرد و پس از آنکه فرزند خود نظام‎الدوله را که سودای فرمانروایی آن ناحیه را در سر داشت و بر پدر شوریده بود، دستگیر و مجازات کرد (1154ق/1741م)، به تحکیم موقعیت خود در سراسر دکن پرداخت. وی کَرْناتِکْ و آرْکات و بالْکُنْده را تصرف و به قلمرو خود ضمیمه کرد (1156-1159ق/1743-1746م) و سرانجام به علت بیماری در 4 جمادی‎الاولی 1161ق/20 آوریل 1748م در برهانپور وفات یافت (آزاد، 2/179-180؛ صمصام‎الدوله، 3/846-847).
آصف جاه مردی با تدبیر و شجاع و سالیان دراز در دکن حکومت کرد و سرانجام حکومت مستقل آصف جاهیة حیدراباد را بنیاد نهاد و فرزندان او به عنوان «نظام» تا اواخر سدة 13 هجری (1286ق/1869م) در آن ناحیه حکومت داشتند. وی در آبادی نواحی دکن کوشش بسیار کرد و با تشویق او بسیاری از شاعران و ادیبان و دانشمندان به آن ناحیه روی آوردند. از زمان او حیدرآباد از مراکز عمدة فرهنگ و تمدن اسلامی در شبه قارة هند شد. میرغلامعلی آزاد بلگرامی و علّامه میرعبدالجلیل بلگرامی که هر دو از شاعران و دانشمندان بنام آن زمان بودند، با وی مصاحبت داشتند و قصایدی در مدح او سرودند. آصف جاه خود مردی ادیب و شاعری توانا بود و در آغاز اشعار خود را از نظر میرزاعبدالقادر بیدل (د 1133ق/1720م) می‎گذراند. وی در شاعری، نخست «شاکر» و سپس «آصف» تخلص می‎کرد (گوپاموی، 71؛ صبا، 389؛ ایمان، 72). طبع او بیشتر به غزل سرایی مایل بود، ولی قصیده و رباعی نیز در دیوان او دیده می‎شود. با اینکه بیدل اشعار او را می‎دیده و اصلاح می‎کرده (خوشگو، 252)، کلام او روشن و روان است و از پیچیدگیهای خاص سبک بیدل در سخن او اری نیست، ولی خصوصیات زبان فارسی رایج در هند در سراسر دیوان او آشکار است و گاهی تعبیرات و تشبیهات نو نیز در اشعارش دیده می‎شود. غزلیات او غالباً عاشقانه است، ولی او به مضامین اخلاقی نیز توجه دارد و در مواردی رنگ تشیع و دوستی خاندان رسول اکرم(ص) در اشعارش به نظر می‎رسد. آصف جاه در نثرنویسی نیز توانا بود و به گفتة خوشگو «نثر بسیار شسته و صاف می‎نوشت» (ص 254). دیوان اصف‎جاه بار اول در 2 جلد و با مقدمه‎ای به قلم آقامیرزا نصرالله‎خان‎فدایی در 1301ق/1884م و بار دوم در 1354ق/1935م در حیدرآباد به چاپ رسیده است. منظومه‎ای به عنوان خسرو و شیرین نیز منسوب به اوست که در لکهنو (1877م) به چاپ رسیده است، ولی در تواریخ و تذکره‎های معتبر چنین منظومه‎ای را از او یاد نکرده‎اند.

مآخذ: آزاد بلگرامی، میرغلامعلی، سرور آزاد (دفتر دوم مآثرالکرام)، لاهور، 1913م، جمـ ؛ آصف جاه، قمرالدین آصفی، خسرو و شیرین، لکهنو، 1877م؛ ایمان، رحیم علیخان، تذکرة منتخب‎اللطائف، تهران، 1349ش؛ خوشگو، بندربن‎داس، سفینة خوشگو، دفتر سوم، به کوشش عطاءالرحمن کاکوی، پتنه، 1959م؛ صبا، مولوی محمد مظفرحسین، تذکرة روز روشن، تهران، 1343ش؛ صمصام‎الدوله، شاهنوازخان، مآثرالامراء، کلکته، 1309ق؛ قدوسی، محمدحسین، نادرنامه، مشهد، انجمن آثار ملی خراسان، 1339ش؛ گوپاموی، محمدقدرت‎الله، نتایج‎الافکار، بمبئی، 1336ش؛ مروی، محمدکاظم، عالم ارای نادری، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، زوار، 1364ش.