بررسی تاریخی قصه سنجان

فهرست مطالب :

1ـ مقدمه

2ـ خواف ازنظر طبيعي

3ـ واژه خواف

4ـسنجان موقعيت جغرافيايي سنگان

5ـ مسجد گنبد ـ مسجد جامع قديم سنگان

6ـ قصه سنجان ـ از جدال تا مهاجرت وهمزيستي

7ـ مهاجرت زردشتيان

8ـ دلايل صحت قصه سنجان  

 9ـ آتش بهرام ( ايرانشاه )

چكيده

منابع ومآخذ

واژه ها   

 مقدمه

 خراسان بزرگ كه از شرق تا هند واز شمال تا آمودريا واز جنوب تا  سستان  به وسعت 200فرسنگ در دويست فرسنگ همچون پهنه اي گسترده در دل تاريخ نشسته است . هر چند كه امروزه مرزهاي آن محدود شده است اما تاريخ وفرهنگ گذشته آن همچنان اين محدوده را از زبان ودين وفرهنگ وتاريخ به يكديگر پيوند مي دهد . خراسان سرزمين خورشيد فروزان رزمگاه جنگاوران نامي دلير مرداني چون طاهر يعقوب ليث امير اسماعيل وتركاني چون الپتكين وسلطان محمود را در دامان خود پرورش داده است ومهاجمان بي رحم وخون ريز هچون چنگيز وتيمور كه اين سرزمين را جولانگاه اشقيا قرار داده بودند با شجاعت وصبوري پنجه در پنجه آنان افكند واين آوردگاه دليران وشجاعان همچنان پابر جا واستوار است تا درس عبرت براي ديگران باشد . دربررسي تاريخ پر فراز ونشيب خراسان به ماجراهاي شگفت انگيزي مي رسيم كه هر كدام از آنها مي تواند توشه وبهره اي كارساز براي ما باشد از جمله سرزمين مورد نظر وبحث ما خواف در جنوب خراسان مي باشد اين سرزمين با پيشينه اي روشن ودرخشان همچون نگيني در كوير مي درخشد وگذشته ي پر افتخار خود را به رخ ما مي كشد .داستان مهاجرت زرتشتيان منطقه سنگان خواف به هند يكي از ماجراهايي است كه مي توان بر روي آن تامل  كرد همچنان كه دانشمند آلما ني يوستي مي گويد ( شرافت ايرانيان قديم را بايد در  پيش پا رسيان هندوستان جست) در اين مقاله مختصر حقير به نگارش مطالبي چند پيرامون اين ماجرا كه به قصه سنجان معروف است مي پردازم كه اميد است مورد عنايت علاقمندان واقع شود وجاي دارد كه ا ز استادان گرانقدر آقايان : آقاملايي وقلي زاده پيرامون رهنمودها وارشاداتشان كمال تشكر را داشته باشم .

الف :خواف ازنظر طبيعي

 

  خواف ازنظر طبيعي شامل زمينهاي همواري است كه از آبرفت رودها وكانال هاي پراكنده

حوضه شرقي نمكزار واقع درمرز ايران وافغانستان بوجودآمده است .سلسله كوههاي بلند بزمايه

و باخزر درشمال اين جلگه وكوههاي كيبر وخواجه شهناز وبادامي درجنوب آن قرارگرفته اند .

سرزميني كه امروز خواف خوانده مي شود ازشمال به تربت حيدريه در رشتخوار واز جنوب به بيرجند واز مغرب به گناباد وازمشرق به باخزر وتربت جام وازجنوب شرقي باافغانستان هم مرز است.

ازنظرمختصات جغرافيايي منطقه خواف داراي طول جغرافيايي 60درجه و10دقيقه وعرض جغرافيايي 34درجه و35دقيقه مي باشد ودر 120كيلومتري جنوب شرقي تربت حيدريه قراردارد.

اين شهر از طوايف مختلف بالباسي خاص وفرهنگي متفاوت از مناطق ديگر به حيات خودادامه مي دهد . اگر ازهرات به طرف غرب امتداد بدهيم به پوشنگ وبه زوزن مي رسيم ودر پوشنگ و زوزن سرزمين خواف ونشتيفان وسنگان را با فرهنگي كاملأ يكسان باهرات مي بينيم .شهرخواف

ازهزار سال پيش به داشتن هنر كرباس بافي مشهوربوده است . ولي امروزه مغلوب صنعت مدرن شده وجز چندين دستگاه فرت بافي كه زنهاي خوافي از سراستيصال برپاي داشته اند تانياز خانواده شان رابرآورند، چيز ديگري نمي بينيم . اين درحالي است كه 23هزار هكتارزمين قابل كشت دراين سرزمين وجود دارد كه1000 هكتار به كشت پنبه اختصاص مي يابد، البته اگر خشكسالي امان دهد . اين سرزمين شامل سه بخش بالا خواف وميان روي خواف وپايين خواف وزوزن مي باشد. سنگان ونشتيفان درپايين خواف قرار دارد وسلامه دربالا خواف مي باشد. مركز شهرستان درميان روي خواف قرار دارد . درطول تاريخ اين سرزمين گاهي وسيع وزماني محدود شده است مثلأ زوزن كه هم اكنون جزئي از ولايت خواف به حساب مي آيد . دربعضي از ادوار به عنوان قصبه خواف خوانده شده است

واژه خواف :

 خواف صورت عربي شده خاف است . واژه اصيل وباستاني محل بايد به همين شكل نوشته شود اما درفرهنگ هاي جغرافيايي وكتاب هاي تاريخي ودر عرف اداري ،خواف را با (واو) نوشته اند .دراكثر كتب جغرافيايي قديم مانند مراصدالاطلاع از ياقوت حموي ونزهت القلوب ، جغرافياي حافط ابرو وتاريخ بيهقي شهر رابه همين صورت خواف خوانده اند .

شهرستاني در الملل والنحل ، دركشف هويت واژه خواف چنين مي گويد: (( ازمجوس زرادشتيه صنفي است كه آنرا سيسانيه (به آفريديه) خوانند ورئيس ايشان شخصي بوداز رستاق نيشابور كه نامش خاف بود كه بناي ناحيه خواف خراسان كرده. »و «موبد مجوس خاف را به حضرت ابومسلم برد واورا بر در جامع نيشابور مقتول گردانيد واصحاب خاف گويند كه خاف را به آسمان بردند »

بنابراين بدين ترتيب خواف نام ديگر به آفريد پسر ماه فروردين است كه از سيراوند خواف به داعيه نوآوري در ديانت زردشتي برخاست . كلمه خواف سابقه دورتري ازبه آفريد را هم ندارد واكثر مؤرخين اين وجه تسميه راپذيرفته اند .

 سنجان ( سنگان ) :

 واژه سنجان معرب سنگان است . حمدا.. مستوفي در نزهة القلوب اين محل را به نام سنجان يا سنگان از قصبات وتوابع خواف معرفي مي كند.ودر گويش محلي اهالي خواف اين نام را سنگون وسنگويه به كسر اول تلفظ مي كنند . مقدسي آباديهاي هم نام اين محل رادر مرو و رجاب سنجان خوانده است . واستفري جزء بلاد نيشابور از سنگان ياد كرده است . همچنين در5 كيلو متري اراك شهري به نام سنجان وجود دارد كه قبلأ سنگان بوده و باور اعراب به سنجان تغيير مي كند . اما دراينجا منظور ما سنگان خواف است. قوي ترين اعتبار درناميدن محل به سنگان وجود معادن عظيم سنگ آهن درمحل است كه نام خود را به قصبه وشهر داده است كه ابتدا سنگاهن وكم كم به صورت سنگان درآمده است . شناسايي اين معادن به قول حافط ابرو به 600تا700 سال پيش مي رسد .

 موقعيت جغرافيايي سنگان :

سنگان در 23 كيلومتري جنوب قرار دارد . ارتفاعات « كرات» «نول خروس» و«طالب» كه ديواره خاكبخش خواف وتايباد به حساب مي آيند . درآبادي سنگان فروكش مي كند يعني بلنداي ارتفاعات كه تا2000 متر مي رسد ، درسنگان به زير 500 متر كاهش مي يابد سنگان ، برآمد و تشتيفان رابايد آغاز كوير خواف ناميد . كويري جاندار و همدم آدميزاد درسكوت قرنها به طول 250 كيلومتر از مرز افغانستان تا كوير نمك اگراز تاريخ سنگان رونق زردشتي گري را ناديده بگيريم ، تاريخي 1000ساله از سنگان داريم . سنگان گالري هنرهاي قرون وسطي اسلامي است

سنگان نگارخانه ولايت خواف وصحنه فاخر يك نوع زندگي است كه به عصري جز عصر ما تعلق دارد. جمعيت اين منطقه از تيره هاي تيموري ، يعقوبي، يحيايي، رسولي ، يوسفي، وجلالي كه به همان صورت بسته سنتي باقي مانده اند . (جمعيت مهاجرافغاني گريخته ازصحنه هاي كارزار نيز درمحل ديده مي شوند ) . آب سنگان ازقناتهاي «ده» و «كيسه نان » تأمين مي شود كه اولي 12 ودومي 5/2 كيلومتر طول دارد .والاترين يادگار گذشتگان درسنگان مساجدآن مي باشد

مسجد گنبد:

 مجموعه كوچكي از طرفه كاري ها وخلاقيتهاي دست وانديشه انسان در كوچه پس كوچه هاي سنگان ديده مي شود كه اهالي به آن « مسجد گنبد» مي گويند . مسجدي ساده ، يك ايوان روبه آفتاب و دوايوان كوچك دردو طرف ، درست مانند خانه هاي دهقاني درهمه جاي خواف .

گنبد8 ترك مسجدرا 8 سرطاق و8 غرفه مانندكوچك بر گرده چهار ديواري شبستان استوار نگه داشته است . نگاره هاي هركدام از اين سرطاق ها مشخصأ با آجر شكل يافته اند وبا ديگري فرق دارد . آجرهاي گنبد به صورت خفته وراست در هم كلاف شده اند كه درزمان خود معمول بوده است ولي آنقدر اين كار ماهرانه وظريف انجام شده كه چشم انسان را خيره مي كند و مي ايستي ودر آن تأمل مي كني .

- مسجد جامع قديم سنگان مانند « مسجدگنبد» درخم كوچه اي افتاده است با صحني بزرگتر از صحن مسجد گنبد مستطيلي به عرض 10متر وطولي يك برابر و نيم آن ، ايوان اصلي وايوانهاي كوچك جانبي درضلع غربي قرار دارند . زيبايي اين ايوان اصلي دراين است كه به شكل ذوزنقه بنيان گرفته است . صحن مسجدبا آجرهاي 40×40سانتي متر مفروش شده است. تزئينات فراهم آمده از آجر درپايه هاي ايوان اصلي وغرفه ها زيبا ودرخور تأمل ومطالعه است . آجرها با نقوش خاص ومنظم در رديفهاي همگن جلوه خاصي به مسجد بخشيده است . درهيچ جاي مسجد ، تاريخ بنا ذكر نشده است ولي مي توان به مساجد عهد سلجوقي آنرا ارتباط داد (زماني كه هنوز كاشي درمساجد استفاده نمي شده است)

 قصه سنجان

 درسال چهاردهم هجرت سپاه ايران در قادسيه از عرب ها شكست خورد ودرفش كاويان به دست اعراب مسلمان افتاد ورستم فرخ زاد درخون خود خفت وستاره بخت ساسانيان روي به خموشي نهاد . كليه پايتخت شاهنشاهي ساسانيان به دست سعد و قاص افتاد دو سال بعد ازآن در بهار 16 هجري عمربا شصت هزارعرب وارد تيسفون پايتخت باشكوه ساسانيان گرديد ودر ايوان مداين به نام خليفه خطبه خواند وگنج واندوخته چهارصد ساله ساسانيان به تاراج رفت . درچند سال بعد شكست بزرگ ايرانيان درفتح الفتوح عربها در نهاوندسراسر ايران آباد بزرگ را ميدان تاخت وتاز تازيان ساخت.فاتح نهاوند نغمان بن مقرن فرمان خليفه عمررادر دست داشت كه درتباه كردن آئين ايران ازهيچ گونه ستم خودداري نكند . يزدگرد كه چندان مقاومتي ازخود نشان نداده بود پس از سالها دربدري در مرو به دست آسياباني كشته مي شود . (29ه )

درمدت بيشتر از صدسال درايران زمين آتش جنگ زبانه مي كشيد گروهي كه نه تاب ستيزه خونين ونه ياراي پرداختن جزيه سنگين داشتند براي نگهداري آئين كهن خود سربه كوه وبيابان نهادند . درسالهاي دراز كوههاي خراسان پناهگاه آوارگان بود تاآنكه آن سامان نيز به چنگال دشمن درآمد . به ناچار فرارنموده چندي در جزيره هرمز درخليج فارس به سربردند چون درآن جا هم دشمن امان نداد ايران، وطن نياكان خودرا، بدرود گفتند ورهسپار ديار هند شدند . قصه چيست ؟ قصه ، قصه سنجان است و داستان پارسيان پارساي آواره كه ازوطن رفتند تا جاويد بمانند وهويت خودرا ماندگار كنند . رفتند اما وطن ودين خويش را فراموش نكردند درست يا نادرست عمل آنان درخور ستايش است .

ازجدال تا مهاجرت وهمزيستي :

دبيري زردشتي بنام فرنبغ اشوهت دراواخر سده نهم ميلادي چنين نوشته است :

« هنگامي كه يزدگرد شاه شد بيست سال فرمانروايي كرد . درآن زمان ، تازيان به شمارفراوان به ايران تاختند . يزدگرد خود با آنان در نبرد رويارو نشد بلكه به خراسان وتركستان گريخت.اودر آنجا به جستجوي اسبان ومردان برآمدولي مردم اورا كشتند.اينچنين ايران به دست تازيان افتاد.»

 مهاجرت زردشتيان :

 با آمدن اعراب به ايران گروهي براي حفظ آئين كهن خويش مهاجرت كردند.اخباري ازمهاجرت

زردشتيان به چين وشمال هندوستان دردست است واين امري عادي بوده است . مسعودي در قرن چهارم هجري (10ميلادي ) از بودن زردشتيان وآتشكده هاي متعددي درچين سخن ميگويد .

پسر يزدگرد سوم موسوم به پيلوسه / پرويز (پيروز) براي گرفتن كمك به فخارستان كه جزئي از چين بودرفت . امپراطور درسال 662م پرويز رابه شاهي شناخت (پور داوود 1926 ص9) وي و فرزندش توفيقي نيافتند ودر همانجا ماندند . درسال 750م (139ه ق) دراوايل خلافت عباسيان دسته اي ديگر به چين به مهاجرت پرداختند . از اين گروه وزردشتياني كه به شمال هندوستان رفته اند اثري نيست . پيش از آمدن اسلام نيز ايرانيان به ويژه روحانيان زردشتي ونيز بازرگانان به سرزمين هندوستان رفته بودند . مغان زردشتي به هندوستان رفت وآمد مي كردند به ويژه در زمان فرمانروايي آشوكا . به نظر مي رسد انگيزه مهاجرت به هندوستان از پيش درضمير ايرانيان نقش بسته بوده است . درباره مهاجرت ايرانيان زردشتي به هند پژوهشها نشان مي دهد كه نيمه دوم سده هشتم ميلادي بايد باشد (قرن دوم هجري ) اين مهاجرت چنان كه بحث مفصل آن بعدأ به ميان خواهدآمد از سواحل درياي عمان بويژه هرمز و ميناب صورت گرفته است وپس از مسافرتي سخت در درياي طوفاني در محلي نزديك به شهر ديب درهندوستان توقف كرده اند . دو داستان درباره مهاجرت زردشتيان به هندوستان است :

-  قصه سنجان وقصه زردشتيان هندوستان ( پور داوود 1926 ص2-4و ص15چرتي 1381)  

به نظم كشيده شدن قصه زردشتيان هندوستان به قرن هجدهم ميلادي باز مي گردد(چرتي 1381)قصه سنجان را«بهمن كيقباد» پسر دستور هرمز ديارسنجانا،درسال696يزدگردي1600م درنوساريبه نظم كشيده است . از نوشته ها چنين مشخص است كه بهمن كيقباد از خاندانهاي معروف بسيار بزرگ ودانشمند بوده است . يگانه اثري كه از وقايع و حوادث وارده بر زردشتيان قديم و ورود آنها به هندسخن مي گويد كتابي به همين نام «قصه سنجان» است.يكي از منابع مهم دراين باب كتاب ايران شاه پور داوود است كه ازاعتبار خاصي برخوردار است . روايت قصه سنجان توسط عموي پدر داراب هرمز ديار گردآوري شده ، همچنين با برزوكامدين كه يكي از جمع كنندگان روايت است نسبت دارد. سراينده اين منظومه درمدت دويست سال ازآباء و اجداد خوددر نوساري گجرات قصه سنجان را از روي نسبت پارسيان كه از زمان ديرين تاريخ مهاجرت خود را سينه به سينه حفظ داشتند . از زبان دستور دانا وبزرگي كه سمت استادي به سراينده داشته است ولي اسم اورا نمي برد ، به رشته نظم كشيده شد . ص3 ايران شاه ( پورداوود )قديمي ترين نسخه خطي قصه سنجان كه اكنون موجود است به دست خود پيربد داراب پسر هرمز ديار پسر قوام الدين پسر كيقباد سنجانا گردآورنده روايت مذكور درسال 1061 يزدگردي مطابق 1692ميلادي نوشته شد. قصه سنجان ارزش ادبي ندارد اشعارش بسيار خام وسست است چه پس از نهصد سال اقامت درهندوستان زبان فارسي لطافت خودرا از دست داده ورنگ وبوي ديگري مي گيرد. بهمن كيقباد شاعر نبود به قصدآنكه داستان رابا زباني ساده تربه گوش آيندگان برساند به نظم سخن گفت . بطوريكه بسياري از دانشمندان قديم ، زردشتيان هندوستان مطالب بسيار مهم را با شعر بيان كردند مانند شيخ محمود شبستري كه در گلشن راز از سستي اشعار خويش عذر خواهي مي كند .

                همه دانند كه من درهمه عمر          نكردم به هيچ قصد گفتن شعر 

          بهمن كيقباد نيز ازخامي نظم خود پوزش خواسته ومي گويد

                خجل گشتم زخامي سخن ها          ندارم بهره زين گونه فن ها

   چون قصه سنجان يگانه سندتاريخي است همه مستشرقين اروپا وپارسيان دانشمند هند در موضوع مهاجرت اين قصيده مختصر را مورد بحث قرار داده اند ، مي توان صحت كليه مطالب آنرا با اندك تفاوتي بادلايل تاريخي ثابت نمود قصه سنجان چنين مي گويد :

مقام و جاي وباغ و كاخ وايوان            همه بگذاشتند از بهر دينشان

به كوهستان همي ماندند صدسال          چو ايشان را بدين گونه شده حال

پس از چندي مسلمانان به كوهستان خراسان رخنه يافتند وزردشتيان به جزيره هرمز شتافتند .

ابا دستور و بهدين يگانه به سوي شهر هرمز شد روانه .(پيشوايان دين را دستور وموبد وپير بد مي گويند وساير طبقات رابهدين )

درآن كشور چو سال آمده ده وپنج             ز دروندان كشيده هريكي رنج

( دروند فقط در ابيات زردشتي است در اوستا درگونت يعني شديد و خبيث )

در اين جزيره نيز از لشكريان عرب به تنگنا افتاده ، به ناچار به سوي هندوستان كشتي راندند .

زن وفرزند در كشتي نشاندن                      به سوي هند كشتي تيز راندند

چو كشتي سوي هند آمد يكايك                  به ديب افتاد لنگر و ار بيشك

در آن بودند بهدين نوزده سال                   شده آخر منجم زد يكي فال

   منجمان و موبدان صلاح ديده كه ازآن سرزمين گذشته به ديار گجرات درآيند نا گزير كشتيها به دريا انداخته ، بادبانها برافراشته روانه شدند پس از مدتي دريا نوردي دچار كولاك وطوفان مي شوند ودر اين زمان دست به راز ونياز با خداوند مي زنند ونذر مي كنند كه اگر سلامت به مقصد رسيدند آتشكده بزرگي درآنجا بسازند و همين گونه شد (آتش بهرام را برافروختند ) دعايشان مستجاب شد وتلاطم دريا فرو نشست

زيمن آتش بهرام فيروز               از آن سختي همه گشتند بهروز

كشتي ها به گجرات رسيد.

چنين حكم قضا شد هم ازاين پس            سوي سنجان رسيدند آن همه كس

راجاي آنجا كه « جادي رانه » نام داشت نماينده اي از ايرانيان نزد راجا رفت ودر خاك او پناهگاهي درخواست كرد .

مر اورا نام جادي رانه بود            سخي و عاقل وفرزانه مي بود

ابا به پيشش رفت دستور             كه اندر علم و دانش بود مشهور

نخست راجا از لباس و آلات جنگ آنان ترسيد و براي تاج وتختش نگران شد ومي خواست ازآنان اطمينان حاصل كند كه گزندي از آنان به ملك او نخواهد رسيد .

همه به هندوستان را يار باشيم           سرحضمانت را هرجا نپاشيم

يقين داني كه ما يزدان پرستيم            براي دين ز در وندان برستيم

راجا از دين وآئين آنان پرسيد سپس به آنان اجازه اقامت داد به شرط آنكه به زبان هندي سخن

بگويند نه ايراني و زنانشان لباس هندي بپوشند و آلات جنگ خود را كنار بگذارند . دستور همه

را پذيرفت ، زميني به آنان واگذار شد كه سراسر جنگل و بيابان بود . ايرانيان آنرا آباد كردند وبه ياد سنجان خواف آنرا سنجان نام نهادند .

مر اورا نام سنجان كرد دستور                بسان ملك ايران گشت معمور

پس از چندي دگرباره دستور نزد راجا رفت خواهش كرد تا اجازه دهد آتش بهرام را برافروزند ونذر خود را ادا كند . پس راجا به آنان اجازه داد پس از برافروختن آتش آن را ايرانشاه ناميدند . از آنجا كه ايرانيان ابزاروآلات جنگي خوب مي ساختند كارشان آنجا بالا گرفت واز نظراقتصادي واجتماعي موقعيت هاي خوبي به دست آورندو چندسال درآنجا زندگي كردند وسپس به اطراف هندوستان پراكنده شدند . مهاجرت زردشتيان خواف به سوي هند حركتي تاريخ ساز و ماندگار بودكه باعث شد نام روستاي سنگان خواف به سرزمين هاي دوردست كشيده شود ودر كتب تاريخي ابدي گردد . اثر اين مهاجرت از نظر آرمانهاي ملي آن قدر عظيم بوده است كه گفته مي شود روشنايي هزار وپانصد ساله آتش مقدس مديون حركت اينها بوده است . وجايي كه اينان در تمدن زردشتي براي خودباز كردند به درجه اي بود كه به قول فرديناند يوستي دانشمند آلماني: شرافت ايرانيان قديم درپيش پارسيان هندوستان جست. مهاجران زردشتي ضمن كارهاي سترگي كه در بعد تأليفات ديني كرده اند در كارهاي اجتماعي نيز اثرات عمده اي داشته اند :

« قسمت عمده ازآبادي بمبئي از پرتو پارسيان است ، كليه مملكت وسيع هندوستان ازخدمات شايان آنها بهره مند است ودر ميان آنان سرمايه داران بسيار بزرگ وتجار درجه اول پيدا ميشود »

دكتر عبدالحسين زرين كوب پس ازبيان مطالبي در باب جايگزيني مفاهيم وارزشهاي عربي به جاي انديشه ها وآئين هاي ايراني مي گويد . اين دگرگوني ها براي بعضي از مزديسنان طاقت فرسا بود . اينها جزيه را پذيرفته بودند وخراج مي دادند ، اما رفته رفته از محبت ومجاورت اعراب ملول شدند. چون سرزمين نياكان رادر دست بيگانه مي ديدند ودين وقانون ورسم وآئين خودرا نيز عرضه فشار وسختي مي يافتند . زيستن با اين مهمانان ناخوانده هر روز برايشان دشوارتر مي شد . چشم اين ناراضيان به سيستان و نيمروز وحتي به سرزمين هند دوخته آمد كه گمان ميرفت سوشيان وشاه بهرام ازآنجا بر خواهند خواست ، چنانكه از قصد سنجانا برمي آيد ظاهرأ درسالهايي كه خراسان ازراه كرمان گرفتار تاخت وتاز اعراب بود عده اي ازاين مزديسنااز حدود دژ سنجان واقع در نزديكي خواف نيشابور بيرون آمدند وبراي آنكه دين نياكان خويش را پاس بدارند « مقام وجاي وباغ و كاخ و ايوان » خويش رادرآنجا يله كردندبه كهستان خراسان آمدند ودر آنجا يك چند متواري ماندند وظاهرأ سالهايي كه مجاشع بن مسعود در كرمان كر و فري داشت راه جزيره هرمز راپيش گرفتند »  ايران بعداز اسلام ص376

پرويز شهرياري در چيستا سال اول/ شماره 5 / نيز چنين ميگويد « هنوز هيچ چيز درباره اين مهاجرت تاريخي بزرگ نمي دانيم وهنوز هم نمي دانيم كه چه ستم هايي اين جمعيت باور نكردني يعني دهها هزار زردشتي خراساني رابه هجرت واداشت .»

به يقين نقطه شروع اين مهاجرت دهي بوده در سنگان خواف ، اما نبايد ده به معناي امروزي باجمعيت كم راتصور كرد به عبارت ديگر براساس نوشته هاي به جاي مانده اين مكان بايد خاستگاه ده هزار زردشتي باشد . درقصه سنجان كيقباد ، اهالي سنگان راداراي مقام وجاي و باغ وكاخ وايوان مي داند كه همه را بگذاشتند به خاطر دين وايمانشان . ازسنگان به طرف خرگرد گورستانهاي كهن وپراكنده اي باسنگهاي صيقلي سياه نشانه گذاري شده اند كه به گورستان شهداي جنگ مسلمانان با گبرها شهرت يافته اند. اين حكايت از اين داردكه مهاجرت زردشتيان نوعي فرار نبوده كه شبانه ومخفيانه باشد . ظاهرأ سردار عرب پس از فتح جيرفت دركرمان وقتي به خواف رفتند با زردشتيها به نبرد برخاسته اند وپس از تلفات بسياري كه خود متحمل شده اند حوزه خواف را مستخلص كرده اند . تنها اين نكته حائز اهميت است كه وجود پارسيان در هند ريشه در روستاي فراموش شده سنگان خواف دارد .

 دلايل صحت قصه سنجان

 قصه سنجان كاروان ايرانيان رااز خراسان به سنجان فرود آورد ، حال بايد ديد كه آثاري از اين رهروان درتاريخ باقي مانده است يانه .

-         ازخطبه عروسي پارسيان كه درجزو خورد اوستا موجود وهنوز در هنگام عقد ونكاح موبدان مي سرايند، به خوبي برمي آيدكه پارسيان ازخراسان مهاجرت كردند. دراين خطبه كه درگجراتي به آشرواد معروف است (رحمت وبخشايش) ودر پهلوي پتمان پتوندي ويا پيمان نامه (پيمان پيوندي) گويند . در مهريه عروس از رز سرخ شهر نيشابور صحبت مي شود . نيشابور راابر شهر مي گفتند وپول آنرا سكه ابرشهر ، پارسيان محافظه كار براي تيمن و تبرك هنوز هم پول وطن قديم خود را بهترين هديه ومهريه براي عروس خود مي شمردند گرچه آن سكه بيش ازهزار سال است كه وجود خارجي ندارد .

-         ديگرآنكه سنجان شهر گجرات جائيكه زردشتيان درروز اول ورودشان به هندوستان باراقامت افكندند ، يادآور سنجان ايران است . در معجم البلدان از چهار سنجان كه همه درخراسان قديم است ياد مي كند: 1ـ اسم قلعه اي در دروازه مرو 2ـ محلي است درباب الباب دربند 3ـ جايي نزديك نيشابور 4ـ قلعه اي درخواف . چه مي بينيم مهاجران اسم اصلي خود رابه گوشه هندوستان مي سپارند وپس ازبناي آتشكده آنجا راايرانشاه مي نامند به نام سرزمين ويران شده خود ايران وپادشاه ناكام شهر خود را سنجان وپرستشگاه راايرانشاه نام گذاردند . مستشرق آمريكايي جكسن مي نويسد كه زردشتيان درسال 716م يعني شصت وپنج سال پس ازمرگ يزدگرد به سنجان وارد مي شوند و60سال بعد گروهي ديگربه آنان ملحق مي شوند . يكي ديگر از دلايل صحت قصه سنجان كتيبه هايي است كه به زبان پهلوي درنزديك بمبئي اززردشتيان به يادگار مانده است . زردشتيان چند قرن پس از ورودشان به هندوستان دركوه كنهري kanheri در25 مايلي بمبئي پنج كتيبه پهلوي ازخود به يادگار گذاشته اند .مستشرق معروف انگليسي وستwest مي نويسد كه پارسيان سنجان به ديدن آثار بودايي در اين كوه رفته ودر روي تخته سنگهاي كنهري اسامي خود رابه يادگار گذاشته اند . دوتا ازاين كتيبه ها امروزه محو شده وفقط چند كلمه روي آنها ديده مي شود دوتاي ديگر به فاصله 44 روز ازيكديگر كنده شده است . يكي ازآنها نيز 12سال بعداز آنها كنده شده اكنون سه كتيبه نسبتأ محفوظ مانده است كه متن اين كتيبه ها دركتاب ايرانشاه پورداوود نوشته شده است .

به قصه سنجان برمي گرديم ، بهمن كيقباد گويد پارسيان پس از سيصد سال اقامت در سنجان در شهرهاي ديگرگجرات پراكنده ميشوند وازخانواده دستوران فقط خوش مست باپسرش خجسته در سنجان مي ماند . پانصدسال پس از ورود اسلام درهند چمپا نيز به دست مسلمانان افتاد . سلطان محمود غزنوي سردار معروف خود الفخان را براي تسخير سنجان فرستاد . راجاي هند موبدان و پيربدان وبهرنيان را به ياري خويش خوانده گفت :

درين كارم كمر بنديد يكسر                 به جنگ اندر شماباشيد رهبر

گر احسان نياكان برشماريد                 سر ازشكرانه بيرون بر مياريد

پس آنكه داد پاسخ موبد پير               از اين لشكر مشو راي دلگير

زردشتيان آماده جنگ مي شوند . سردار آنها اردشير دركنار هندوها باسردار محمود غزنوي نبرد مي كند وابتدا سپاه آنرا شكست مي دهد ، باردوم در نبردي خونين اردشير ازپاي درمي آيد

دريغا آن سپهدار دلاور                     كه بر بادش زمانه داد آخر

چو بخت شوم خشم آرد بدانجا           بسان موم گردد سنگ خارا

راجاي هند وديگران جان سالم به در نمي بردند.زردشتيان ايرانشاه راگرفته وسربه كوه بهاروت گذاشتند . 12سال آنجا ماندند پس از به شهر بانسده وچهارده سال آنجا اقامت كردند آنگاه به همت سرو بزرگ زردشتيان چنگه شاه ايرانشاه را از بانسده به نوساري بردند . ازگوشه وكنار بهدينان به زيارت آن شتافتند . دراينجا بنيان قصه محكمتر مي شود چراكه از شهرهاي نام برده شده دركتابهاي گوناگون از جمله جوامع الحكايات و لوامع الروايات محمد عوفي ياد شده و اين ، صحت قصه سنجان راثابت مي كند . 

ـ درمدت حكومت پرتقالي ها درگجرات كه از 1530 تا1666 ميلادي طول كشيد، علائم وآثاري از پارسيان در دست است ازجمله طبيب پرتقالي كارسييادا اورنا Garciada orta كه چهارسال پس از استيلاي پرتقالي ها وارد هندوستان شددر كتاب خود كه درباره ادويه هندوستان است از پارسيان كمبايت صحبت مي كندوميگويددر مملكت كمبايت تاجرهايي هستند كه آنان را گواري

Goari (گبر) مي گويند وآنان معروف به اسپارسي (پارسي)Esparci اما ما پرتقاليها آنها را جهود مي خوانيم ولي جهود نيستند . كساني هستند كه ازايران آمدند. درمدت حكومت پرتقاليها پارسيان آزادي مذهب نداشتند .چه درنوشته هاي پارسيان ازجمله قصه زردشتيان هندوستان ميخوانيم كه پارسيان ازدست پرتقاليها ازشهري به شهر ديگر فرارميكردند كه گويا سبب آن اين است كه پرتقاليها ميخواستند آنان راعيسوي كنند چنانكه درشهر تيمباكتو باهندوان همين رفتار را كردند.زردشتيان براي مقابله باپرتقاليها چاره اي انديشيدند پس ازمدتي عده اي ازنمايندگان خود را نزد حاكم فرستادند واظهار نمودند كه به ميل خود عموم زردشتيان حاضرند عيسوي شوند ولي بايد چندروز مهلت بدهيد كه باآتش مقدس وآئين خود وداع كنيم آن وقت مجلس شادماني برپا كنيم وآئين نورا به فال نيك بگيريم ودر روز يكشنبه آينده غسل تعميد نموده رسمأ عيسوي شويم . پرتقاليها درخواست آنان راصميمي پنداشتند والتماس شان راپذيرفتند . حاكم اعلام كرد كه هنگام جشن كسي مزاحم آنان نشود وآنان را آزاد بگذارند . پارسيان در روز موعود جشن با شكوهي آراسته سران وبزرگان شهر وسروران پرتقاليها رابه مجلس خويش دعوت كردند ولوازم شادماني را از هرقسم فراهم كردند به رقص و نوازندگي وباده پيماني آنان راتشويق كردند . به غرور پرتقاليها مستي هم افزوده شد . چنين شدكه ميزبانان هوشيار مهمانان را دروجد وطرب ورقص وسرگرمي گذاشتند وبا آسايش وآرامي از دروازه هاي شهر گذشتند . درحدود 20مايل را رابه خوبي پيموده وبه شهر كليان Kalyan رسيدند.پس ازسه قرن اقامت درتانا براي نگهداري آئين باستان خود خانمان خودرا ترك كردند تااينكه درسال 1774 تانا به دست انگليسيها افتاد و آنها اجازه دادند كه دوباره پارسيان بدانجا برگردند ودر امان باشند. انگليسيها به كلانتر شهربمبئي كه يك زردشتي بود به نام كاوس جي رستم جي كاغذي نوشته واز اوخواستند كه زردشتيان را به شهر قديم خود برگرداند . درتاريخ زردشتيان هند غالبأ به اين زد وخوردها كه گاهي با مسلمانان وگاهي با عيسويان وگاهي با هندوان بوده برمي خوريم ، جنگي به نام وارياوWariav كه هنوز در روز 25فروردين مجلسي به ياد روان شهدا برپا مي دارند ، جنگي بوده باهندوان كه زنان وكودكان بسياري از زردشتيان تلف مي شوند اين جنگ گويا زمان تيمور بوده كه باچنگال خونين به طرف هندوستان لشكركشي ميكرد اتفاق افتاد. اين جنگ را مسئله اقتصادي برانگيخت نه تعصب مذهبي ، راجا رتن پور ازپارسيان خراج سنگيني طلب كردو آنان از پرداختن آن عاجز بودند لاجرم كار به جنگ كشيد اسم عده اي ازكشتگان بي گناه اين جنگ درادعيه زردشتيان نوشته شده است . درهنگام لشكركشي تيمور نيز عده اي ازپارسيان به دست آنها اسير مي شوند. پس از تقريبأ هزار سال پريشاني وآوارگي دوره خوشي پارسيان زمان سلطنت انگليسيها درقرن هفدهم ميلادي شروع ميشود . داستان مهاجرت پارسيان هندرا يك سياح انگليسي به نام سر استرنشام ماسترSir streynsham master كه مدت 26 سال درهندوستان گردش ميكرد دربمبئي در تاريخ 18ژانويه 1671نوشته است . اوداستان مهاجرت پارسيان را همانطور كه قبلأ نقل شد مي نويسد كه آغاز مهاجرت راتقريبأ 900سال پيش بيان مي كند . اومي گويد كه اين ايرانيان رنج وسختي زيادي كشيده براي اينكه نمي خواستند به كيش اسلام درآيند وبا خانواده هاي خود راهي ديار ديگري شدند وهندوان آنها را پذيرفتند ودر جايي موسوم به نوساري آرام گرفتند .

( دربيان نام نوساري موبد بزرگ « مرجي رانه » كه درسه قرن پيش مي زيسته ، چنين نوشته كه چون زردشتيان به نوساري رسيدند چون هواي آنجا رامانند ساري مازندران ديده آن را نوساري اسم دادندواين اسم بااسم قديم آنجا كه ناگمندال Nagmandalباشدافزوده ونوساري ناگمندال گفتند

آتش بهرام ( ايرانشاه )

درخصوص آتش بهرام نيز چند جمله اي بگوئيم بدنيست . درسنت پارسيان است كه اين آتش را مهاجرين ازايران باخود آوردند شايد هم درست باشد چه غالبأ در تاريخ طبري ومسعودي نوشته شده كه ايرانيان ازترس آنكه آتش به دست دشمن افتد وخاموش شود در هنگام شكست باخود به جاي دورتري بردند . ايرانشاه پس از ورود مهاجرين درسنجان درسال 716 برپاشد و 1210سال از عمرش مي گذرد . اين آتش دركشاكش روزگار رنگ رخ خويش نباخت وياران را بازبان گرم به پايداري ودلگرمي پند مي داد . بيشترين جائيكه سنجانيها اقامت داشتند نوساري بود . درماه هاي ارديبهشت وآذرماه اوقات زيارت آن است كه از ايران واطراف هندوستان به آنجا مي روند . ايرانشاه با صدها خدام يادآور آتشكده هاي شيزدري واستخر زمان ساسانيان است

در انتهاي نگارش مي توان اينگونه افزود كه هرچند پارسيان بيشتر از 1000 سال است ايران را بدرود گفته اند ودر خاك بيگانه پناهنده هستند ولي هنوزدر خاك دلهاي آنها آتش مهر ايران مانند آتش ايرانشاه شعله ور است .آري پارسيان امروزي بانيروي كار وكوشش وخون ايراني نژاد ودر پرتوي پندار نيك وگفتار نيك وكردار نيك زندگي مي كنند ومي توانند به وطن نياكان خود كمك كنند . بلندي ازآن يافت كوپست تر شد       درنيستي كوفت شد تاهست شد   « سعدي »

ابياتي از خداحافظي ايرانيان از جزيره هرمز ( ياآنجوست مغستان ) از زبان استاد پور داوود :

زساسانيان واژگون گشت تخت           زايرانيان نيز برگشت بخت

گروهي پراكنده در كوهسار                دل افسرده از دشمن نابكار

فرو شد زكوه وبه دريا شتافت             به هرمز روان گشت وآرام يافت

پس ازچند سالي درآن آنجست            زدشمن به تنگ آمده وچاره جست

به دريا بسي كشتي انداخته                 برآن بادبانها بر افراخته

اهورا تواي كردگار سترگ                  فرستنده زردشت بزرگ

دراين ورطه ماتو را غمخوار باش          زآسيب دريا نگهدار باش

بياد تويك شعله روشن كنيم               به نام تويك گوشه گلشن كنيم

زبان وروان ودل وخون ودين             زتو خواندا پور ايران زمين

قصه سنجان : داستان مهاجرت ايرانيان به هند

 سقوط ساسانيان درسده نخستين تاريخ اسلام وفروپاشي حكومت چهارصدساله آن تحولات عظيمي رادر زمينه هاي سياسي واجتماعي وفرهنگي درايران به وجود آورد. ورود مذهب ودين جديد خواه ناخواه مذهب ودين داخلي را به عقب مي راند واين پديده به يكباره همه ايران رادر برگرفت . عده اي بدون مقاومت دين جديدرا كه دستوراتش بادين قبلي هماهنگي زيادي داشت پذيرفتند ودين قديم راكنار گذاشتند .اما عده اي حاضربه پرداخت جزيه وخراج شدند تادين آباء واجدادي خود راحفظ كنند.آنان حاضرنشدند دين برترجديد رابپذيرند، مقاوت كردند جنگيدند كشته دادند وعقب نشيني كردند وحتي ازاين سرزمين به خاطر حفظ دين وآئين خود مهاجرت كردند . قصه سنجان درباره گروهي از پارسيان زردشتي است كه بخاطر حفظ دين خود هجرت كردند .پارسيان زردشتي قبل ازورود اسلام نيز تمايل به مهاجرت داشته اند بطوريكه مهاجرتهايي به شمال هندوستان وچين داشته كه سالهاي بعد اثري ازآنها به جاي نمانده است . اماقصه ما قصه سنجان است ، قصه مهاجران پارساي پارسي كه بطور دسته جمعي مهاجرت كردندنه فرار. قصه اين مهاجرت سينه به سينه درميان زردشتيان نقل شده است . بهمن كيقباد پسر دستور هرمز ديار سنجانا داستان اين مهاجرت رادر غالب رساله مختصري به نظم فارسي نسبتأ قديمي مشهور به قصه سنجان مي نويسد. يگانه اثري كه از وقايع وحوادث وارده بر زردشتيان قديم وورود آنان به هند سخن ميگويد . كتابي به نام «قصه سنجان» است . اين اثر درسال 1600م/969ق بوسيله بهمن كيقباد براساس شنيده هاي خوداز اخبار ومنقولات گذشتگان درقالب نظم به رشته تحرير كشيده شد . براين اساس زردشتيان براي مصون ماندن ازدست اعراب به كوهستانهاي خراسان پناه مي بردند وحدود 100سال درآنجا زندگي مي كننداما دراثر حوادث و تعديات اعراب ازآنجا به جزيره هرمز مي روندو15سال درآنجا مي مانند. سپس به جزيره ديب دركناره عمان مي روند كه از مستعمرات پرتغاليها بود ودرسال 785 ميلادي به سنجان هند مي رسند . آقاي پورداوود نيز دركتاب ايرانشاه اين قصه رابا دلايل ومدارك مستند نقل مي كند وآثار ونتايج آنرا پيگيري  مي  كند . از آنجا كه اين كتاب درهندوستان نوشته شده ومدارك آنها مستدل مي باشد ارزش و اعتبار خاصي دارد . چراكه اين مهاجران به هند چندصد سال درانجا زندگي مي كنندو تاريخ آنها با تاريخ هند درهم مي آميزد. اثر قصه سنجان بازمانده ادبيات پراكنده زردشتيان به زبان فارسي است وارزش واعتبار ادبي ندارد وچون قصه سنجان يگانه سند تاريخي است همه مستشرقين اروپا وپارسيان دانشمند هند درموضوع مهاجرت اين قصيده رامورد بحث قرار داده اند . بنابراين صحت كليه مطالب آنرا مي توان بادلايل تاريخي اثبات كرد. قصه سنجان از خواف خراسان آغاز مي شود ودر گجرات هند فرود مي آيد . سراينده قصه سنجان چنين مي گويد :

مقام وجاي وباغ وكاخ وايوان             همه بگذاشتند ازبهر دينشان

به كوهستان همي ماندند صدسال        چوايشان رابدين گونه شده حال

ابادستور وبهدين يگانه                     به سوي شهر هرمز شد روانه

درآن كشور چو سال آمده وپنج          زدر وندان كشيده هريكي رنج

زن وفرزند دركشتي نشاندند              به سوي هند كشتي تيز راندند

چو كشتي سوي هند آمد يكايك         به ديب افتاد لنگروار بي شك

دران بودند بهدين نوزده سال              شده آخر منجم زد يكي فال

منجمان وموبدان صلاح در هجرت به ديار گجرات ديدند.ناگزير كشتيها به درياانداختند وروانه شدند پس ازچندي گرفتار كولاك سختي گرديدندودست دعا به سوي خداوند بلند نمودند ونذر كردند كه اگر از مهلكه جان به دربرده به كنار هند برسند آتش بهرام راروشن كنند .

ز يمن آتش بهرام فيروز                      از آن سختي بهم گشتند بهروز

كشتي هابه سنجان رسيدند .

چنين حكم قضا شد هم ازاين پس         سوي سنجان رسيدند آن همه كس

نماينده اي از ايرانيان نزد راجاي محل «جادي رانه» رفت واز پناهگاهي درآنجا درخواست كرد

مراو را نام جادي رانه بود              سخي وعاقل وفرزانه مي بود

ابابه پيشش رفت دست                  كه اندر علم ودانش بودمشهور

نخست راجا ازلباس وآلات جنگ آنان ترسيد ونگران شده واز دستور بزرگ ديني آنان درباره دينشان سؤال كرد . دستور به اواطمينان داد كه ازآنان گزندي به ملك او نمي رسد .

همه به هندوستان رايار باشيم                 سر حضمانت راهر جا پناشيم

يقين داني كه مايزدان پرستيم                 براي دين ز دوندان برستيم

راجابه آنان اجازه اقامت داد به شرط آنكه به زبان ابراني سخن نگويند وزنانشان لباس هندي بپوشند وآلات جنگ را كنار بگذارند . دستور همه را پذيرفت .بدين صورت زميني كه با آنان واگذار شد كه سراسر جنگل وبيابان ويران بود . ايرانيان آنرا آباد كردند وبه ياد سنجان خواف آنرا سنجان ناميدند .   مراورا سنجان كرد دستور             بسان ملك  ايران گشت معمور

پس ازمدتي دستور نزد راجا رفت واز اوخواهش كرد تا نذر خود را ادا كند وآتش بهرام رابيفروزند . راجا اجازه داد وآن آتش را برافروختند وآن را ايرانشاه نام نهادند .

كار ايرانيان درآنجا با ابزارآلاتي كه ازخراسان آورده بودند بالاگرفت وچندصد سال باآسايش وخوش زندگي كردند بعد عده اي ازآنها به اطراف هند پراكنده شدند.آثاربجاي مانده از مهاجران

هند را مي توان در خطبه عروسي پارسيان ديد كه دراين خطبه كه درگجراتي به اشرواد معروف است ودر پهلوي پتمان پتوندي ويا پيمان نامه مي گويند. درمهريه عروس از رزسرخ نيشابور صحبت مي شود . ديگرآنكه سنجان شهر گجرات اولين فرودگاه زردشتيان در روز اول اقامتشان درهندوستان يادآور سنجان ايران است .در معجم البلدان ازچهار سنجان كه همه درخراسان قديم است يادمي كند .اول اسم قلعه اي است در مرو كه سنگان مي گويند .دوم محلي درباب الباب دربند، وسوم جايي نزديك نيشابور ، چهارم قلعه اي درخواف . بنابراين اگر بگوييم مهاجران به هند نام شهر اصلي خود را به آنجا دادند ، خطا نرفته ايم . مستشرق معروف آمريكايي جكسون نيز ورود زردشتيان ايران سنجان هند رادر سال 716 م يعني 65سال پس ازمرگ يزدگردسوم ميداند و60سال بعد گروه ديگري به آنها ملحق مي شوند يعني سال 775م

ـ درسالنامه هاي چيني نيز به نام مهابا (موبد) درشهر كانتن( جنوب چين ) برمي خوريم .چه بسا هنگامي عده اي بطرف هندوستان رفتند .گروهي به چين وارد مي شوند وشايد همان عده اي بوده اند كه همراه پسر يزدگرد «پيلوسه» به چين براي كمك رفتند . مسعودي كه درقرن دهم مي زيست دركتاب تاريخ خود ازبودن زردشتيان وآتشكده هاي بسيار درچين صحبت مي كند .

ـ چيزي كه در قصه سنجان نامعلوم است همان اسم شهريار سنجان جادي رانه مي باشد . فقط مي دانيم دانه يا رانا عنواني است كه هندوان به شهر ياران خود مي دهند وجادي تعريف شده جايه دوا jaya deva باشد واين گماشته راچپرت چمپانير بوده .به هرحال تصور نميشود كه جادي پادشاه گجرات باشد. چه پاتان پايتخت گجرات آن زمان 150مايل ازسنجان محل اقامت ايرانيان فاصله داشته است .

-         اثر ديگري كه ازايرانيان زردشتي درهندوستان باقي مانده پنج كتيبه پهلوي دركوه كنهري در25 مايلي بمبئي است كه اكنون سه كتيبه آن محفوظ مانده است كه متن آنها دركتاب ايرانشاه پورداوود موجود مي باشد.ديگر مي توان از جمله سلطان محمود غزنوي به سنجان درسده پنجم هجري يادكرد كه راجا هنداز موبدان وپير بدان وبهدينان كمك خواست وچنين گفت: 

درين كارم كمر بننديد يك سر             به جنگ اندر شماباشيد رهبر

 

گراحسان نياكان برشماريد                  سر از شكرانه بيرون برمياريد

پس آنكه دادپاسخ موبد پير                 از اين لشكر مشواي راي دلگير

زردشتيان كمك كردند اما دريك نبرد خونين راجا كشته مي شود وزردشتيان زيادي به خاك وخون كشيده مي شوند وناچار ازآن مكان ايرانشاه را گرفته ،به كوه بهاروت مي روند وپس از 12سال به شهر بانسده فرود مي ايند وبعد به همت بزرگ زردشتيان چنگه شاه ، ايرانشاه رابه نوساري مي برند وهمه بهدينان براي زيارت آن به آنجا مي شتابند . بنيان قصه سنجان اينجا محكمتر مي شود زيرا تمام شهرهاي يادشده دركتاب جوامع الحكايات و لوامع الروايات محمد عوفي آمده است . طبيب پرتغالي كه چهارصدسال پس از استيلاي پرتغالي ها بر هند به اين سرزمين مي رود ازتاجرهايي كه آنان را گواري (گبر) مي نامند صحبت ميكند كه مي گويدآنها پارسيان بوده اند كه از ايران آمده اند وسپس داستان معروف عيسوي شدن زردشتيان را بيان مي كند كه دراصل مقاله آمده است. درپايان مي توانيم چنين بگوييم كه پارسيان تقريبأ پس ازهزار سال آوارگي وپريشاني به دوره خوشي رسيدند وآن زمان سلطنت انگليس ها درقرن هفدهم ميلادي درهند بود. قصه سنجان را سياح انگليسي سر استرنشام ماستر كه مدت 26سال درهند    گردش مي كرد به همان ترتيب كه گفتيم بيان مي كند . براي اينكه به اخلاص عمل اين پارسيان باوفاي ايراني پي ببريم به آنچه دانشمند آ لما ني يوستي Yusti ومستشرق فرانسوي منانتMenant گفته اند اكتفا مي كنيم. « شرافت ايرانيان قديم رابايد در پيش پارسيان هندوستان جست » .

«نيز مي توان چنين گفت كه هرچند پارسيان بيشتر از هزارسال است ايران را بدرود گفته اند و در خاك بيگانه پناهنده هستند ولي هنوز در كاخ دلهاي آنان آتش مهر ايران مانده .آتش ايرانشاه شعله ور است » ( ايرانشاه پور داوود )

(مهاجرت زردشتيان خواف بسوي هند حركتي بود تاريخ سازو ماندگاركه باعث شد روستاي سنگان خواف پس ازكشيده شدن به سرزمينها وآبهاي دوردست درصحايف تاريخ گردد). (خسروي-جغرافياي زاوه صفحه 151)

 

منابع و مآخذ:

1ـ ايرانشاه                            تاليف   پور داوود  بمبئي 1926

2ـ جغرافياي تاريخي ولا يت  زاوه : محمدرضا خسروي / بنياد پژوهشهاي اسلامي  /         چاپ آستان قدس

 

 3 ـ زردشتيان ، از ايران چه مي دانم ؟ 34  / كتايون مزداپور  / دفتر پژوهشهاي فرهنگي ازص60تاص64

4ـ ستيز و سازش       / تاليف جمشيد كرشاسپ چوسكي / ترجمه نادر مير سعيدي ( ازجدال تا مهاجرت وهمزيستي )

5ـ اسنادي از زردشتيان معاصر ايران  /  تورج اميني  /  پژوهشكده اسناد 1380 / فصل ششم ( مهاجرت ـ آمارـ مسافرت ) ازص 307 تاص 309

6ـ اينترنت : قصه سنجان ـ داستان مهاجرت ايرانيان به هند ، سروده بهمن كيقباد ، ويراسته هاشم رضي

 واژه ها :

1)  دستور: پيشوايان دين رادستور و موبد وپيربد مي گويند .

2) دروند : فقط درادبيات زردشتيان استفاده مي شود وبه معناي شريد وخبيث است .

3)  ديب: جزيره اي در درياي عمان درجنوب شبه جزيره كاتيوار كه ازمستعمرات پرتغال بود .

4) آشرواد : كلمه آشرواد گجراتي است يعني رحمت وبخشايش وبه خاطر هند واروپايي بودن كلمه ريشه آن را در اوستا مي توان پيداكرد كه به معني راستي است .

5) رانه (رانا) : عنواني است كه هندوان به شهر ياران خويش مي دادند .

6) بهدين: ساير طبقات مردم رابه غير ازپيشوايان دين مي گفتند .

7)   كانتن Canton  : درجنوب چين پايتخت ايالت كوآنگ تونگ

8) ايرانشاه : آتشكده زردشتيان كه بلافاصله پس از ورود به هند ساختندو به ياد كشور ويران شده خود ايرانشاه ناميدند .

9)  كنهري Kanheri   : كوهي در20 مايلي بمبئي كه پنج كتيبه پهلوي از زردشتيان هند درآن به يادگار مانده است .

10)  بانسده : شهري درجنوب گجرات

11)چنگه شاه : از بزرگان پارسيان قديم است كه عنوان دهيود داده شدكه اين كلمه دراوستا دنهوپاتي آمده يعني سرو بزرگ ومرزبان ( ده بان )در ايران قديم ده به منزله شهر وشهر به منزله مملكت بوده است .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         

میر مومن استرآبادی و نقش او در تاریخ دکن

 

زندگاني مير مؤمن استرآبادي و نقش او در مقطعي از تاريخ دکن. شرح حال او بعنوان "پيشوا" و "وکيل" در دوران سلطنت قطب شاهان مي تواند از دو جهت مورد توجه قرار گيرد. اول از نظر تاريخ اسلام در دکن بطور عموم و تاريخ تشيع بطور خصوص؛ و دوم از نظر سير تاريخي نقش نيروي انساني مهاجر در تاريخ اسلام و بويژه علماء و دانشمندان ايراني وتأثيري که آنها در توسعه نفوذ سياسي و تثبيت فرهنگ اسلامي در مناطق مختلف شبه قاره هند و ديگر نقاط جهان داشته اند.
دوران زندگي و فعاليت وي در گولکنده که در زمان ورودش (محرم سال 89/ 1581 ) به آن ديار پايتخت سلطنت قطب شاهان بود، و بعدها در شهر نوساز حيدر آباد، که خود وي طراح و معمار آن بود، صفحه اي است بسيار جالب از تاريخ قريب به هفتصد ساله ي اسلام در سر زمين دکن که در آن سلاطين، وزيران، فرماندهان، مديران، عالمان، دانشمندان، مؤرخان، شاعران، نقاشان، خوشنويسان، سربازان و هنرمندان ايراني براي چندين قرن نقشي فعال داشته اند.
مرحوم دکتر محي الدين قادري زور، مؤلف کتاب حاضر، توانسته است اين برگ تاريخ را از طاق نسيان نجات داده آن را در برابر ديد علاقمندان قرار دهد و از اين نظر در کنار خدمات علمي برجسته خود به تاريخ و ادب زبان اردو، خدمتي ارزشمند نيز به تاريخ اسلام و دکن نموده است.
ولي اين صفحه از تاريخ، جزئي است از داستان و "گلي" است "کنده" از باغي که به دست حوادث به تاراج رفته است، ومبادا که دوباره به دست فراموشي سپرده شود! به علاوه، ارزش و معناي آن تنها در صورتي مشخص خواهد شد که در سياقِ کلي و سيرِ تاريخِ دکن مورد مطالعه قرار گيرد.

سوابق تاريخي
همانطوريکه مي دانيم تاريخ ورود مسلمانان به سرزمين هاي شمالي هند از فتح سند به فرماندهي محمد بن قاسم در سال 92 هـ ق/711م و در اواخر حکومت حجّاج آغاز مي شود. ولي تاريخ روابط تجاري از راه دريا بين سواحل عرب و خليج فارس از يک طرف و سواحل غربي و شرقي هند از طرف ديگر بسيار قديمي است و به دوران ماقبل ميلاد مسيح برمي گردد. نيز گفته مي شود که عمليات نظامي محمد بن قاسم در پاسخ به عدم امنيت کشتيراني در سواحل سند بوده است. حاکم لنکا تحفي را براي حجاج از طريق کشتي ارسال داشته بود. آن کشتي، که حامل مسافران هندي نيز بود که از سواحل هند عازم حج بودند، نزديک سواحل سند مورد دستبرد قرار گرفت و مسافران آن نيز به اسارت گرفته شدند. با دريافت اين خبر حجاج نامه اي به داهر، پادشاه سند، فرستاد و از وي خواست تا مردان و زنان مسلمان را آزاد نموده تحفي را نيز که مورد دستبرد قرار گرفته بود براي وي ارسال نمايد. داهر در پاسخ، اسارت مسلمانان را به دزدان دريايي نسبت داده از خود سلب مسؤليت نمود. افزون بر اين، طبق روايتي، در دوره ي حجّاج تعدادي از طرفداران خاندان بني هاشم، که به ظن قوي شيعه بوده اند، از طريق دريا از ظلم حجاج گريخته و به سواحل جنوب هند مهاجرت کرده اند.
بهر حال وجود آباديهاي مسلمانان از نخستين قرون اسلامي در سواحل شرقي و غربي هند (از تهانا تا بهتکل) از مسلمات است اگرچه تاريخ آنها از نظر تفاصيل در نوعي از ابهام قرار دارد، و گفته مي شود طوايف "نوايطه" ها در سواحل غربي و "لَبّه" ها که در مناطق ساحلي شرقي "کورومندال" ساکن مي باشند از بازماندگان تاجران و مهاجران عرب و ايراني اند که در طول قرنها در آن نواحي رفت و آمد داشته وساکن گرديده اند. نظر به اينکه اکثريت آنها، بر خلاف سنيان مناطق داخلي و غير ساحلي دکن که غالباً حنفي مذهب اند، شافعي مي باشند، شايد ناشي از همين تفاوت منشاء با ساير مسلمانان هندي باشد.
حادثه اي که بعد از فتح سند در تاريخ سياسي اسلام در هند داراي اهميت است عبارت است از لشکرکشي هاي محمود غزنوي (388-421/998-1030) به مناطق شمالي که نه به هدف استيلاي سياسي بلکه براي بدست آوردن غنايم مالي و به يغما بردن ثروتهاي سرشار آن منطقه صورت گرفت. بين سالهاي 396-394/1006-1004 وي چندين بار ملتان را مورد حمله قرار داد و در سال 398/ 1008 براي بار دوم به پنجاب حمله برد و با اموال هنگفتي مراجعت نمود. بين سالهاي 417-401/ 1026-1010 وي به شهرهاي شمالي هند که داراي معابدي بوده اند لشکرکشي نمود و ثروتهاي معابد متهرا، تهانيسر، قنوج و سومنات را به يغما برد. مملکت محمود در زمان وفات وي، بزرگترين امپراتوري مسلمانان بعد از دوران عروج عباسيان بوده و علاقه ي او به فرهنگ و ادب فارسي و سرپرستي آن در تثبيت فرهنگ ايراني در مناطق خراسان بزرگ، خوارزم، و پنجاب بسيار مؤثر بوده است.
ظهور سلاطين غور (612-493/1215-1100) در مرکز افغانستان باعث تنگ تر شدن حيطه حکومت خسرو شاه (555-547/1160-1152) و خسرو ملک (582-555/86-1160) آخرين شاهان غزنوي گرديد که کم و بيش منحصر به پنجاب شده بود تا اينکه سلسله غزويان بدست غياث الدين محمد غوري برچيده شد.
برادر وي شهاب الدين، که بعدا بنام سلطان معز الدين محمد غوري (602-599/1206-1203) به سلطنت رسيد، اولين فاتح اسلامي بود که با سياست سلطه سياسي بر هند شمالي وارد صحنه گرديد و با پيروزي بر افواج هندي به سرکردگي پريتهوي راج چوهان در جنگ تراين در سال 588/1192 بر دهلي و اجمير دست يافت. بعد از وفات وي سلطنت مسلمانان در شمال هندوستان، که در تاريخ از آن به نام "سلطنت دهلي" ياد مي شود، بدست قطب الدين ايبک، عامل غوريان و سرسلسله شاهان مماليک، پايه گذاري شد.

قرن هفتم، که در ايران قرن فاجعه بود، در هند مربوط است به حکومت دودمان مماليک که از 602/1206 تا 689/1290 براي نزديک به 90 سال سلطنت دهلي را رهبري کردند. امواج مهاجران و پناهندگان از ايران و ماوراء النهر که در اثر يورش چنگيز و هلاکو در دوران سلطنت التتمش (633-607/1236-1211) و بلبن (686-664/1287-1266) راهي هندوستان شدند و با فراهم کردن منبعي عظيم از نيروي انساني، در تثبيت و توسعه سلطنت دهلي و استقرار سلطه ي مسلمانان بر شمال هند سهم بسزاي داشته است.
بعد از دوره ي مماليک، سلطنت دهلي در قالب سلسله هاي شاهان خلجي (720-689/1320-1290)، تغلق (817-720/1414-1320)، سيد (855-817/1451-1414)، لودهي (932-855/1526-1415)، و سوري (962-947/1555-1540) تا ورود گورکانيان به صحنه ي شمال هند ادامه داشت، ليکن آنچه براي تاريخ دکن اهميت دارد حوادثي است که در زمان علاء الدين محمد خلجي (715-695/1316-1296) سومين پادشاه خلجي و غياث الدين محمد تغلق (752-725/1351-1325) دومين فرمانرواي سلسله ي تغلق رخ داده است.

سلطه سياسي مسلمانان بر دکن
لشکرکشي هاي علاء الدين خلجي به دکن عليه سلطنتهاي هندو در جنوب که از حمله متهورانه و غافلگير کننده ي وي به ديوگير (695/1295) آغاز شد و به دست ملک کافور فرمانده وي ادامه داشت تا حدودي شبيه لشکرکشي هاي محمود غزنوي است که بيشتر جنبه ي مالي داشته است. سلطنتهاي هندي در جنوب که با شکست نظامي وادار به دادن باج به دهلي شده بودند، عبارت بودند از يادَواهاي ديوگير، کاکتياهاي ورنگل، هايسلا هاي دُوارا سَمُدرا، و پاندياهاي مدورا. تنها ديوگير بود که به علت سرکشي حاکم هندو و عدم پرداخت باج ساليانه به دهلي، اشغال شده و به سلطنت دهلي الحاق گرديد.علاء الدين حيطه سلطنت دهلي را در شمال شرق و شمال غرب نيز توسعه داد.

روند سلطه سياسي مسلمانان بر دکن با لشکرکشي هاي دهلي به فرماندهي محمد تغلق ادامه يافت. او با تسلط بر تقريبا همه سرزمين هاي جنوب، تمام هند را تحت تسلط سلطنت دهلي درآورد و با تکميل فتوحات در جنوب، سلطنت دهلي به وسيع ترين حدود خود رسيد. ابن بطوطه که در زمان حکومت وي در دهلي بسر برده است گزارشات تفصيلي از اوضاع سلطنت و نيز باسفرهايي که در مناطق ساحلي غربي و شرقي هند داشته تفاصيلي از آباديهاي مسلمانان در آن نواحي را ارائه کرده است.
محمد تغلق براي تثبيت حکومت خويش در جنوب، ديوگير را که دولت آباد ناميده شد، در سال 727/1327 پايتخت دوم خويش قرار داد. ولي اين اقدام نتوانست اوضاع متزلزل جنوب را سامان دهد و بخشي از جنوب دکن بزودي خود را از سلطه ي دهلي رهانيد. علاوه بر اين حاکماني که بر استانهاي جنوب گماشته شده بودند با سرپيچي از سلطان دهلي اعلام خودمختاري نمودند و در نتيجه سه سلطنت مستقل در جنوب بوجود آمد که عبارت بودند از: سلطنت معبر (780-734/1378-1333) با پايتخت در مدورا، سلطنت بهمنيان (934-748/1527-1347) در دولت آباد، و دولت هندو وجيانگر (972-736/1565-1336) در بخش جنوب. سلطنت معبر که شاهان آن مسلمان بودند بيش از چهل و اندي سال دوام نياورد و با شکست نظامي، در وجيانگرادغام گرديد.

دولت بهمنيان
تأسيس دولت بهمنيان مصادف است با اوضاع آشفته ايران بعد از ايلخانيان يعني دوران آل مظفر در فارس و کرمان (795-713/1393-1314)، سربداران در خراسان (788-736/1386-1336) و آل جلاير (835-736/1432-1336) در عراق و آذربايجان. حسن گنگو که بعنوان فرمانده سپاه به ظفر خان ملقّب گرديده بود و خود را از سلاله بهمن (اردشير) فرزند اسفنديار از شاهان ايران کهن معرفي مي کرد در روز جمعه 24 ربيع الثاني سال 748 هجري به عنوان ابوالمظفر بهمن شاه، پايه گذار سلسله بهمنيان گرديد.
حضور نيروهاي مهاجر ايراني در جنوب هند از همان اوائل سلطنت بهمنيان پيدا است. در زمان علاء الدين بهمن شاه (759-748/1358-1347)، صدر الشرف سمرقندي صدر حکومت و مير محمد بدخشي قاضي القضات سپاه بوده اند. گفته مي شود هر دو رياضيدان و ماهر در علم هيئت و نجوم نيز بوده اند. حکيم ناصر الدين شيرازي و عليم الدين تبريزي طبيبان دربار وي بودند. وي روز نوروز را عيد مي گرفت و عالمان و شاعران را در اين روز بار مي داده است. علاوه بر اشخاصي که نام آنها ذکر شد بين آنها فضل الله اينجو، مفتي احمد هروي، لطف الله سبزواري، سيف الدين غوري، و عصامي شاعر و نويسنده ي مثنوي تاريخي فتوح السلاطين را مي توان نام برد. به گفته ي فرشته، پسر وي محمد شاه اول صدر الشرف سمرقندي را همراه مادر خود ملکه جهان براي حج و زيارت کربلاي معلي فرستاد. همچنين در زمان وي مسجد بزرگ گلبرگه بنا گرديد. بالاي محراب آن مسجد اسامي پنجتن کنده کاري شده و زير آن اسامي خلفاي چهارگانه آمده است، که حاکي از رجحانات شيعيي بين شاهان بهمني از همان ابتداء مي باشد اگر چه شاه و مردم پيرو مذهب حنفي بوده اند.
محمد شاه دوم (799-780/1397-1378)، پنجمين سلطان اين سلسه، شاعري صاحب ديوان، عالم و دوستدار ادب عربي و فارسي بوده است. سالهاي آخر حکومت وي با ورود امير تيمور (807-771/1405-1370) به صحنه ي ايران و حمله ي وي به دهلي (800/1398-99) مصادف است. در پي آشفتگي اوضاع شمال هند که در آن سلطنت دهلي اقتدار خويش را در شمال تا حدود زيادي از دست داد، چندين سلطنت کوچک مانند خانديش (1009-772/1601-1370)، گجرات (991-793/1593-1391)، جونپور (883-796/1479-1394)، و مالوا (937-804/1531-1401) پديد آمدند. در عصر وي سيلي از عالمان و شاعران از ايران و عراق به سوي دکن سرازير شد و همو بود که گفته مي شود حافظ شيرازي را به دکن دعوت نموده است. طبق همان روايت حافظ اين غزل خود را خطاب به وي نوشته است:
دمي با غم بسر بردن جهان يکسر نمي ارزد
بمي بفروش دلق ما که کزين بهتر نمي ارزد
وي مدارس متعددي را بنيان نهاد و به محدثان ارج مي گذاشت و بسياري از شاعران عرب که به دکن مي آمدند بوسيله ي فضل الله اينجو، صدر سلطنت، به شاه معرفي مي شدند. در عهد وي ملا عبد الکريم همداني تاريخ محمد شاهي را نوشت، ولي اين اثر مانند سراج التواريخ از ملا محمد لاري و تحفة السلاطين از ملا داود بيدري، که متعلق به تاريخ بهمنيان بودند، مانند بسياري از آثار علمي و ادبي دوره ي بهمنيان از جمله بهمن نامه از بين رفته ؛ گرچه گفته مي شود محتويات آنها در کتب تاريخي ديگر مانند فرشته و طباطبا باقي مانده است.
فيروز شاه (825-800/1422-1397)، هشتمين پادشاه بهمني از فرزانگان اين سلسله محسوب مي شود. او که زير نظر فضل الله اينجو تعليم ديده بود مردي عالم و علاقه مند به تفسير، فقه، کلام و فلسفه بوده است و هفته اي سه روز کتابهاي منطق، حساب و هندسه، کلام و علم معاني و بيان تدريس مي کرده است. وي که عروجي و فيروزي تخلص مي نموده، بسياري از عالمان و شاعران ايراني و خراساني را به دکن دعوت نمود.
در زمان وي سيد محمد حسيني، عارف نامدار دکن که به "خواجه بنده نواز" و "گيسو دراز" معروف است، در سن 84 سالگي از دهلي به گلبرگه آمده و سکني گزيد و بعد از بيست سال سکونت در سن 104 سالگي به سال 825/1422 چند ماه بعد از وفات فيروز شاه درگذشت. تفسير قرآن باعنوان ام المعاني، حواشي بر کشاف زمخشري و مشارق الانوار صاغاني، شرح هايي بر متوني مانند فصوص الحکم، رساله قشيريه و عوارف المعارف، و کتاب الخاتمه، جوامع الکلم، امصار الاسرار، شرح فقه الاکبر، شرح تمهيدات، مکاتيب، جواهر العشاق، انيس العشاق، مجموعه يازده رسائل و نيز رساله في رؤيت باري تعالي از تصانيف وي مي باشد. خواجه احمد نظامي در مقاله اي در دائرة المعارف اسلامي 23 مورداز تصانيف وي را اسم برده است که از گزند حوادث محفوظ مانده اند.
شهاب الدين احمد شاه اول (839-825/1436-1422)، جانشين فيروز، که به نام "احمد شاه ولي" معروف است، مردي متشرع و عارف مآب بود. بعد از درگذشت گيسو دراز وي در تلاش راهنماي روحاني بود و به همين سبب از شاه نعمت الله ولي در کرمان دعوت بعمل آورد. شاه نعمت الله نيز در پاسخ ضمن معذرت خواهي از سفر به دکن يکي از شاگردان خود به نام ملا قطب الدين را همراه نامه اي و تاجي سبز که به مناسبت دوازه امام داراي دوازده کنگره بوده روانه ي بيدر ساخت. گفته مي شود که شاه نعمت الله در نامه وي را "ولي" خطاب کرده بود و همين باعث شهرت شاه به اين لقب گرديد. در پي اصرار مکرر احمد شاه، شاه نعمت الله نوه ي خود نورالله را نيز که بعدا از سوي شاه به "ملک المشايخ" ملقب گرديد روانه دکن ساخت. وي در دربار احمد شاه بسيار مورد احترام و تکريم بود و با ازدواج با دختر احمد شاه در سلک اعضاي خانواده شاهي در آمد. دختر ديگر احمد شاه نيز به زوجيت محب الدين حبيب الله برادر نور الله در آمد. لذا خانواده نعمت اللهي در دکن جزو خانواده سلطنتي محسوب مي شدند. بعد از وفات شاه نعمت الله در سال 834/1431 فرزند و جانشينش برهان الدين خليل الله با اکثر اعضاي خانواده ي خويش راهي دکن شد. به اينصورت شهر بيدر براي بيش از سه قرن مرکز سلسله ي نعمت اللهي قرار گرفت، حتي در حدود سال 1184/1770 سيد مير عبد الحميد، معروف به معصوم علي شاه، از سوي رضا علي شاه دکني، سي و چهارمين قطب سلسله نعمت اللهي، به ايران اعزام و باعث تجديد حيات تصوف در ايران گرديد.
احمد شاه ولي به شيعه بودن معروف است. وي تعداد زيادي از ايرانيان و نيز سادات نجف و کربلا را به دکن دعوت نمود . وي علاقه مند به شعر و موسيقي نيز بوده است و تعداد زيادي از شاعران در دربار وي حضور داشته اند. در زمان وي نور الدين حمزه آذري بهمن نامه را که منظومه اي به سبک شاهنامه فردوسي بود در تاريخ بهمنيان تأليف نمود، که بخشي از آن را در دکن و بخشي ديگر در خراسان نگاشت. وي با اجازه ي احمد شاه به ايران مراجعت نمود. افزون بر بهمن نامه، وي مصنف جواهر الاسرار (يا مفتاح الاسرار)، مثنوي مرآت الاسرار، کتاب عجائب الغرائب و صاحب ديوان شعر نيز مي باشد.
در عصر جانشينش سلطان علاء الدين احمد شاه دوم (862-839/1458-1436) نظيري که در طوس به دنيا آمده بود به بيدر وارد و ملک الشعراي دربار گرديد. وي از پيروان شاه نعمت الله بود وبا خاندان نعمت اللهي روابط صميمانه اي داشته است. بعدا وي به محمود گاوان نيز وابسته گرديد. گفته مي شود که وي با همکاري ملا سميعي و ديگران بهمن نامه را که آذري نيمه تمام گذاشته بود به عنوان ملحقات بهمن نامه تکميل کرد.
دوران سلطنت شمس الدين محمد شاه سوم ملقب به لشکري(887—867/1482-1463)، سيزدهمين سلطان سلسله بهمنيان، بيشتر بجهت وزير دانشمند وي خواجه محمود گاوان(م 886/1481)، ملقب به خواجه جهان، معروف است.
براستي مي توان محمود گاوان را، کنار شاه طاهر و مير محمد مؤمن استرآبادي، يکي از سه برجسته ترين و پر نقش ترين شخصيتهاي سياسي علمي شيعي ايراني در دکن شمرد. وي انساني وارسته، دانشمندي فرزانه، سياستمداري مدبر، فرماندهي مقتدر و اديبي باکمال بوده است. در زمان وزارت وي، سلطنت بهمني به وسيعترين حدود خود، و شهر بيدر از نظر آباداني و رونق به اوج خود رسيد و سلطنت بهمنيان به ميعاد گاه دانشمندان، اديبان و تاجران در سراسر هندوستان تبديل گشت. در زمان وي محمد شاه بهمني تماس هاي مکرر و مکاتبه هايي با سلاطين عثماني، شاهان گيلان، عراق و مصر داشته است و خود خواجه نيز، که اصالتا از اهل گيلان بود، شخصا داراي روابطي وسيع بوده است و دانشمنداني مانند جلال الدين دواني (م 918/1512)، عبد الرحمن جامي (م 898/1493)، خواجه عبيد الله احرار نقشبندي، شرف الدين علي يزدي مصنف ظفر نامه، شمس الدين سخاوي از جمله ي عده کثيري هستند که خواجه با آنان مکاتبه و روابط دوستانه داشته است. او موجد اصلاحاتي جديد در سازماندهي و نظم و نسق سلطنت بود و همين امر تا حدود زيادي باعث تشديد کينه ي دشمنان گرديد که منجر به قتل او به حکم شاه شد. وي مدرسه اي در بيدر ساخت (876/1471) که با نام او در جهان شهرت دارد و آثار آن هنوز مورد توجه جهانگردان مي باشد. بين آثار ادبي دوره ي بهمنيان، مناظر الانشاء و رياض الانشاء در هنر نويسندگي از تصانيف وي باقي مانده اند.
جلال الدين دواني (م 907/1501) شرح هياکل النور را به نام محمود گاوان نگاشته است. مولانا رئيس شاخني نيز حاشيه علي شرح هداية الحکمة الميبدي و حاشية علي شرح مطالع را به نام او نگاشت. يک اثر جالب که از اواخر دوره ي بهمنيان باقي مانده است تأليفي است بفارسي به عنوان توضيح الالحان در علم موسيقي که اسم مؤلف آن مشخص نيست. ترجمه ي فارسي از کتابي درباره ي دام پزشکي به زبان سنسکريت از مؤلفي به نام درگا داس نيز باقي مانده است.
قتل ظالمانه ي محمود گاوان آينده ي دولت بهمني را تيره کرد و اوضاع سلطنتي را که بعلت رقابتهاي هاي فرقه اي مبتني بر قوم و نژاد بين دکنيان بومي (که بسياري از آنها از شمال به دکن مهاجرت نموده بودند) و خارجيان مهاجر (که آنها را آفاقي يا پرديسي مي گفته اند)، و توطئه چيني ها، رقابتها و جاه طلبيهاي رؤسا و فرماندهان بشدت شکننده و آسيب پذير بود، بکلي دگرگون ساخت که درنهايت منجر به انحلال تدريجي آن و ظهور پنج دولت مستقل گرديد. اين دولتها عبارت بودند از: دولت نظام شاهان در احمد نگر (1044-896/1633-1491)، عادل شاهان در بيجاپور (1097-895/1686-1490)، قطب شاهان در گولکنده (1098-918/1687-1512)، عماد شاهان در منطقه برار (980-890/1572-1485)، و دولت بريد شاهان. سلطنت عماد شاهان به دولت احمد نگر، و دولت بريد شاهانِ بيدر، که باقيمانده دولت بهمني را از بيدر زير نفوذ داشتند، در سال 1028/1619 به سلطنت بيجاپور ملحق گرديد.

سه دولت شيعي در دکن
بروز سلطنتهاي شيعي در گولکنده و بيجاپور، و گرايش نظام شاهان احمد نگر به تشيع در زمان برهان نظام شاه، مصادف است با زمان ظهور دولت صفوي در ايران (1145-907/1732-1501) و نقطه ي عطفي در تاريخ تشيع محسوب مي شود.

نظام شاهان
احمد نظام شاه (915-896/1509-1490) مؤسس سلسله ي نظام شاهان، پسر ملک حسن بحري بود که از دين هندو به اسلام گراييده و موقعيتي خطير در حکومت بهمنيان بدست آورده بود. ملک حسن بعنوان يکي از رهبران جاه طلب حزب دکني ها مخالف نفوذ خارجيان بود و گفته مي شود که در توطئه قتل محمود گاوان نقش عمده اي داشته است.
در دوران طولاني حکومت برهان نظام شاه (960-915/1553-1509)، جانشنين احمد نظام، با آمدن شاه طاهر حسيني (952-880/1545-1475) در سال 926/1520 از ايران در زمان شاه اسماعيل صفوي و نصب او به مقام وزارت، دوره ي جديدي در تاريخ سياسي و فرهنگي نظام شاهان آغاز مي شود. تحت تاثير او بود که برهان نظام شاه به تشيع گراييد و آنرا را به عنوان مذهب رسمي اعلام نمود. به فرمان شاه با حذف نام خلفاي سه گانه، خطبه ها به نام امامان دوازده گانه خوانده مي شد. به همت شاه طاهر که خود نيز عالم و شاعري برجسته بود، مدرسه ي ديني در احمد نگر بنا گرديد که باعث جلب تعدادي از عالمان، دانشمندان و شاعران به احمد نگر گرديد که بين آنها ميتوان از مولانا زاده بديعي سمرقندي نام برد. حداقل دو اثر با عناوين فتح نامه و منشآت از شاه طاهر باقي مانده است.
در زمان شاه طاهر ملا محمد رازي نوربخشي که سيري و فکري تخلص مي کرد به دکن آمد و از محضر علمي شاه طاهر بهره مند گرديد. طبيبي به نام رستم جرجاني کتابي در مورد داروشناسي ذخيره نظام شاهي و قرابادين شفائي را به سال 954/1547 در شهر دولت آباد براي برهان نظام شاه تأليف نمود.
در عهد سلطنت حسين نظام شاه (973-960/1565-1553) ابن شدقم مدني، يکي از علماي بزرگ آن زمان در سال 962/1555 به احمد نگر آمده و مورد تکريم و تعظيم شاه قرار گرفت و با ازدواج با خواهر شاه در زمره ي خانواده ي شاهي درآمد. وي مدتي بعد از قتل حسين نظام، دکن را ترک گفت ولي دوباره به سال 988/1588 در دوره حکومت مرتضي نظام شاه (995-973/1586-1565) به احمد نگر باز گشت و تا زمان وفات (999/1590) در احمد نگر ماند. بعدا جنازه اش بتوسط حسين، فرزند وي، به مدينه منتقل شد و در قبرستان بقيع دفن گرديد. دو اثر وي الجواهر النظاميه و زهر الرياض و زلال الحياض در سال 992/1584 در دکن تأليف شده است. فرزند وي علي بن حسن نيز از اکابر عالمان زمان محسوب ميشود و او هم مدتي را در دکن گذرانده است.
در اين زمان ميرزا صادق اردوبادي (زنده در 988/1580) از ايران به دکن مهاجرت نموده و وابسته به دربار نظام شاهان گرديد.
محمد بن صالح اسدي جزائري کتاب النظامية في فقه الامامية به عربي بنام مرتضي نظام شاه (995-973/1586-1565) تأليف نمود. عالمي به نام سيد شاه فتح الله بن حبيب الله حسيني در دوره ي سلطنت او در احمد نگر بسر برده است. وي در سال 994/1586 رساله اي فارسي باعنوان الاسئلة السلطانية در جواب سوالاتي تأليف کرد که سلطان آنرا مطرح نموده بود. رساله اي در توحيد مطابق با مشرب عرفان نيز توسط محمد بن محمود دهدار براي همين مرتضي تأليف شده است.
برهان نظام شاه دوم (1003-999/1594-1591)، هفتمين سلطان اين سلسه، نيز علاقه مند به ترويج علم و هنر بوده است. ابوالفضل محمد فضلي رساله اي در فقه شيعه باعنوان الفوائد البرهانية را بنام او تأليف نمود. نور الدين ظهوري ساقي نامه ي خويش را به نام او سرود. وي که در قائن به دنيا آمد، در دوران سلطنت مرتضي نظام شاه (995-973/1586-1568) به احمد نگر آمد و بعد از مرگ برهان نظام شاه رهسپار بيجاپور شده به دربار عادل شاهان پيوست. بيشتر قسمت کليات او که بيش از سي هزار بيت مي باشد متعلق به دوران سکونت وي در بيجاپور است، جايي که وي تا آخر عمر ماند و همراه ابو الزوجه اش ملک قمي به قتل رسيد (م1024/1615).
غير از ظهوري، شاعران ديگر نيز مانند ملک قمي و حيدر ذهني وابسته به دربار برهان نظام شاه بوده اند. مولانا ملک قمي که در قم به دنيا آمد و در کاشان نشو و نما نمود، بعد از اقامت در قزوين راهي دکن شده و در دوره ي سلطنت مرتضي نظام شاه به احمد نگر وارد شد. حيدر ذهني کاشاني، که شاعري برجسته و نقاشي چيره دست بود، از اهل کاشان بوده است. وي در ايران از مقربان سيد رکن الدين مسعود بود و در پي او از ايران به احمد نگر آمد و بعد از محاصره ي احمد نگر توسط قواي گورکانيان رهسپار بيجاپور گرديد.
مهمترين اثر تاريخي که از دوران نظام شاهان باقي مانده برهان مآثر تأليف سيد علي بن عزيز الله طباطبا است که از اهل سمنان بود. وي بعد از مدتي سکونت در عراق در حدود سال 988/1580 راهي گولکنده شد و بعد از معتوب شدن مير شاه مير به احمد نگر رفت. وي از طرف برهان نظام شاه دوم مأمور نوشتن تاريخ نظام شاهان و پيشينيان آنها از بهمنيان گرديد. برهان مآثر در سال 1936م به همت آقاي هاشمي به چاپ رسيده است.
از شاعراني که در آخرين دوره ي حکومت نظام شاهان به احمد نگر آمده اند شيخ عبد السلام پيامي جبل عاملي از شاگردان جلال الدين دواني است. در اين عصر مثنوي فارسي شرائع الاسلام در فقه توسط يکي از عالمان اين دوره براي يکي از نظام شاهان ايراد شده است. در سال 1025/1616 محدث و فقيه شافعي به نام شيخ بن عبدالله عيدروس حسيني حضرمي از حضرموت به دکن آمده به مرتضي نظام شاه و ملک عنبر پيوست و متعاقبا به بيجاپور رفته منزلتي نزد ابراهيم عادل شاه دوم داشته است.
غير از عالمان و شاعران، حضور شخصيتهاي سياسي با نامهاي ايراني در احمد نگر تا دورانهاي پسين دولت نظام شاهان مشهود است. در هيأتي که از طرف چاند بي بي سلطانه در روز دهم رجب سال 1004/29 فوريه 1596 براي مذاکره با شاهزاده مراد، که لشکرش قلعه ي احمد نگر را در محاصره داشت، به اردوگاه گورکانيان فرستاده شد، افضل خان قمي، مير محمد زمان مشهدي، و شاه بهرام استرآبادي از طرف چاند بي بي در باره ي شرايط رفع محاصره با قواي مهاجم به توافق رسيدند.

 
  1.