بعداز نفوذ اسلام در هندوستان،در اين ديار نيز مانند همه عالم اسلام مذاهب و فرق گوناگون بوجود آمد، در اين مقال به آن دسته از مذاهب پرداخته شده است که داراي پيروان زياد و نفوذ بيشتري نسبت به ساير مذاهب و فرق بوده اند. همانطور که مشهور است، زد وخوردهاي مذاهب در ميان توده مردم از قرن سوم و چهارم آغاز مي گردد. و با روي کارآمدن غزنويان اين تشنج ها شدت گرفته و نايره آتشي که از ايران برخاسته بود به هند نيز کشيده مي شود.

مذهب حنفي
ابوحنيفه نعمان بن ثابت معروف به امام اعظم (80 يا 82 – 150 هـ ق) از بزرگان فقها و به قولي از تابعين مي باشد. وي يکي از ائمه چهارگانه اهل سنت و مؤسس مذهب حنفيه است . در کوفه ولادت يافت، اما جد او ايراني و از اهالي کابل يا تخارستان بود. مدتي حرفه بزازي يا خزفروشي داشت و بعد به کسب علم پرداخت و در حديث و فقه تبحر يافت. دراواخر عمر مورد سوء ظن و تعقيب خليفه عباسي قرار گرفت و در بغداد به زندان افتاد و بر اثر تازيانه در همانجا وفات يافت.
فقه او مبناي مذهب حنفيه شد و پيروان زيادي پيدا کرد و مورد تعصب حکام و عالمان قرار گرفت.
در ايران قبل از حکومت غزنويان، غالباً، مذاهب موجب تشنج و ناآرامي نبوده اند. در دربار سامانيان، آل بويه و امراي طبرستان، گاهي بود که افرادي از مذاهب و حتي اديان مختلف از قبيل آيين مسيحي، زرتشتي و مانوي بسر مي بردند و هيچ يک را با ديگري اختلاف و دشمني نبود. پادشاهان ايران از آنان خدمت مي خواستند، اگر اهل بودند، جانب آنان را حرمت مي داشتند و کاري به مسلمان يا نامسلمان بودن آنان نبود؛ چه رسد به شيعي وسني يا باطني، کرامي و قدري ... اما با آغاز کار غزنويان در قرن پنجم، وضع دگرگون شد و پادشاهان غزنوي روشي ديگر نسبت به ديانت پيش گرفتند. شدت تعصبات و اختلافات ديني به زد وخوردهاي خونين منجر شد، تخريب مدارس و کتابخانه ها رواج پيدا کرد. محمود غزنوي با حرص و طمع، به جهانگشايي و جمع آوري ذخاير و گنجينه ها پرداخت و به اختلافات مذهبي دامن زد و مخالفان مذهبي خود را آزرد. امامان معتزلي، فلاسفه، شيعيان، قرمطيان و باطنيان را هر جا به چنگ آورد، بکشت و به قول بيهقي "انگشت در همه جهان در کرده بود و قرمطي مي جست و بردار مي کرد". بعد از غزنويان، در دوران بعد نيز، طوايف ترک به دليل ساده دلي و خرافي بودن در عقايد خود تعصب به خرج داده و همچنان هيزم کش اختلافات مذهبي شدند. از زمان غزنويان به بعد مذهب حنفي مورد تأييد بود و پيروان اين مذهب، خليفگان بغداد را جانشينان حقيقي پيامبر(ص) مي دانستند؛ و مذاهب ديگر به خصوص شيعيان را محکوم مي کردند.
هندوستان نيز با حملات نخستين فاتح به ظاهر مسلمان، يعني سلطان محمود غزنوي به بلاد مسلمانان پيوست و از نايره اختلاف مذاهب بي بهره نماند، و اسماعيليان هند (ملتان) به دست محمود افتادند. بعد از روزگار سلطان محمود، در زمان سلطان مسعود غزنوي (421 – 432هـ ) مکتب حنفي در غزنه پايه گذاري شد. در عهد مسعود غزنوي به تشويق و حمايت وي، ابومحمد نصاحي، کتابي در تأييد مکتب فقهي حنفي نگاشت و در زمان سلاطين دهلي از دو مکتب حنفي و شافعي نيز جانبداري مي شد، اما آنچه به طور قطع مسلم است، اينکه مذهب حنفي در اوج اعتلاء خود بود.
علاء الد ين خلجي ( متوفي 716 هـ) مذهب حنفي را در هند رسميت داد و با توجه به حکم ابو حنيفه که جزيه از مشرکان جايز است، هم جان هندوان را حفظ کرد و هم خزانه خود را غني ساخت. در اوايل دوره تغلق حتي در احکام، فقه حنفي مقدم بود و مجموعه قوانين غياث الدين تغلق، مبتني بر قرآن و رسوم سلاطين پيشين دهلي بود و رنگ و بوي حنفي داشت.
برهان الدين مرغيناني از فقهاي قرن ششم هجري (متوفي555 هـ) اثري در فقه حنفي به نام هدايه نوشت. دو اثر فقهي بزرگ حنفي در زمان فرمانروايي فيروز تغلق ( 752 – 790 ه) به نام "فقه فيروز شاهي" و" فتاوي تاتار خامنه" تأليف شد. براثر حمله امير تيمور در سال 801 هـ ، دهلي تسخير، و قلمرو سلطان نشين آن تجزيه شد، و حکومت هايي درشبه قاره پديد آمدند که اکثر آنها پيرو قوانين فقهي حنفي بودند. به عنوان مثال فتاوي ابراهيم شاهي به تشويق و حمايت سلطان ابراهيم شرقي (805 – 840 هجري) در جونپورفراهم آمد. هنگامي که سلطان نشين دهلي در قرن نهم بار ديگر اهميت و اعتبار يافت، بهلول لودي ( 855 – 894 ه) تحقيقي در زمينه فقه حنفي به عمل آورد و خط مشي قضايي و اداري کشور خود را بر اساس آن بنيان گذاشت.
در دوره مغول ها که ترکاني سني و حنفي از آسياي مرکزي بودند، مکتب حنفي آيين رسمي مسلمانان هند بود و به رشد خود ادامه داد و حتي در زمان اکبرشاه(963-1014ه) بدعت هايي که در مذاهب گذاشته شد، به استمرار موقعيت مذهب حنفي لطمه اي وارد نکرد و عبدالحق محدث دهلوي در تداوم اين فرقه کوشش هايي کرد. در زمان حکومت اورنگ زيب(1069- 1118ه ) دوباره مذهب حنفي رونق و رواج يافت و مذهب تشيع را که در عصر اکبر، جهانگير و شاه جهان به وسيله عالمان و رجال ايراني، در سراسر هند رونق يافته بود، ضعيف نمود وعلماي حنفي ومذهب تسنن را تقويت کرد و بدين سبب از سوي عالمان اهل سنت "محي الدين" لقب يافت. در زمان وي" فتاوي عالمگير" يعني سومين مجموعه بزرگ از احکام فقهي تأليف شد.اين کتاب در خارج از هند به "فتاوي هنديه" شهرت دارد. اين اثر به دست نظام الدين برهانپور و بيست وچهار تن از عالمان ديگر فراهم آمده است.
مذهب حنفي در طول دوران انحطاط امپراطوري مغول وظهور قدرت انگلستان، آيين رسمي اکثرانبوهي ازمسلمانان بود. در عصر جديد نيز دانشمنداني در دفاع از مذهب حنفي آثاري نوشتند، مانند احمدعلي بتالوي، ظهيراحسن تيموي و اسدالله تيلهري ،که آثار اين دانشمندان در مقابله با بنيان گراياني مثل اهل حديث بود.

تشيع
فرقه هاي مختلف شيعه از زيديان، اسماعيليان ودوازده اماميان وقيام هاي آنان در تاريخ قبل از سده دهم هجري تازه نبود. اما بعد از آن. ظهور متکلمان، محدثان، فقيهان، فعاليت هاي خواجه نصيرالدين طوسي، تمايل غازان خان وخدا بنده به تشيع، انگيزه هايي بود که نيروي شيعه را تجديد کرد و آنان را به قيام هاي محلي برانگيخت. از ميان آنان، نخست گروهي از درويشان شيعي مذهب سبزوار بودند که به سيرت فتيان وجوانمردان مي زيستند و قيام سربداران را به وجود آوردند و حکومتي در خراسان تشکيل دادند. بعد از آن نيز حکومت هاي محلي جسته گريخته به دست شيعيان برپا شد تا عهد صفوي که قيام آنها کاملاً به منصه ظهور رسيد.
خاندان صفوي شهرت خود را از خانقاه آغاز کرد وسپس مذهب خود را با مذهب امامي اثني عشري درآميخت. با قدرتي که از طريق مريدان خود داشتند، در ميدان هاي نبرد به جولان پرداختند وحکومت صفويه را در ايران پايه گذاري کردند. اين قيام موجب شد تا شيعيان هندوستان نيز نيرويي جديد به دست آورند ومذهب شيعه در آنجا رواج پيدا کند.چنان که مروي است عادلشاهيه از سلسله صفوي تبعيت مي کردند و در زمان اسماعيل عادلشاه، نام پادشاه صفوي در خطبه نمازجمعه ذکر مي شد.
از تعداد ومحل شيعيان در هند اطلاع چنداني در دست نيست و شايد علت، تقيه آنان باشد که اصل وهويت آنها را پنهان کرده است؛ اما ظهور علني اسماعيليه در روزگاررضيه(634- 638 ه) صورت پذيرفت. نفوذ فرقه شيعه در دکن، از منابع کاملاً مشهود است. بهمنيان از بدو کار، گرايش هاي شيعي داشتند وهرچند مذهب رسمي آنان سني بود، اما سني بودنشان رنگ وبوي اصول تفضيليه داشت. در سال 833 هـ احمد شاه ولي بهمني آشکارا به آيين تشيع درآمد.
از همان آغاز، سلسله بهمنيان بيجاپور وگلکنده توسط سلسله هاي شيعه اداره مي شد. يوسف عادلشاه (898- 916ه) بنيانگذار پادشاهي بيجاپور، باتبعيت از سلسله صفوي در ايران به آيين ومراسم، صبغه شيعي داد. در عصر پسرش اسماعيل عادلشاه (916-941ه) تشيع در نظام اداري کاملاً جا افتاد ودر روزگار ابراهيم اول (941-966ه) تشيع حياتي دوباره پيدا کرد. در عصرابراهيم دوم(988-1037ه) بين شيعه وسني مسالمت و بي طرفي برقرار شد. درگلکنده قلي قطبشاه(918-950ه) حکومتي شيعي بنيان گذاشت ودر آن به نام دوازده ائمه خطبه خواند. وزير قطبشاهيان نيز عالم شيعي و شاگرد شيخ بهائي بود. بايد متذکر شد که تشيع در گلکنده توسط ايرانيان بسط وتکامل پيدا کرد. برهان اول (915-961ه) دومين فرمانرواي احمد نگر به مذهب تشيع درآمد وبسيار تندرو ومتعصب بود. بابر(934-937ه) و همايون (937-964ه) نيز زبان به ستايش تشيع باز کرده بودند. در زمان اکبرشاه، نورالله شوشتري يکي از عالمان برجسته شيعه اثني عشري، در سال 996 هـ به هند مهاجرت کرد وتوسط امراي شيعه مذهب دربار به عنوان قاضي القضات لاهور، معين گرديد و در سال 1019 ه به واسطه گرايش هاي شيعي وتأليف کتاب "احقاق الحق "اعدام گرديد، امروزه شيعيان هند، شوشتري را شهيد ثالث مي نامند.
بعد از انحطاط امپراطوري مغول، دوجناح سني وشيعي از هم دور شدند واختلافات شديدتري نسبت به هم پيدا کردند. رهبري جناح شيعه را سادات بارهه، وهدايت آن را دو برادر وي به نام هاي عبدالله خان وحسينعلي خان شاه تراش به عهده داشتند. البته انسجام اين گروه در زمان محمدشاه(1132-1162هـ ) در هم شکسته شد. ظهور سادات بارهه و بعدها سلسله شيعه مذهب وزراي نواب اوده، برادرکشي ها وکينه ورزي هاي زيادي بين سني وشيعه به وجودآورد. لکهنوپايتخت فرهنگي تشيع اوده وبعد از لکهنو رامپور، تا اين اواخر مرکز شيعه بود. نواب اوده به حکومت خودمختاري نيز رسيدند ودر سال 1231هجري با تشويق بريتانيايي ها، وزراي نواب، مدعي پادشاهي شدند. در اين مرکز يعني شهر لکهنو ارزش هاي شيعه به شعر وادب راه يافت وحسينيه هايي بنا شد. در عصر فرمانروايي امجد علي(1258-1264هـ) قوانين شيعه اوده جانشين قوانين فقه حنفي شد ومحققان چندي دراين شهر پرورش يافتند؛ از جمله تفضل حسين خان ، کم کم حاکمان اوده جذب قلمرو بريتانيا شدند؛ اما فرهنگ شيعه به حيات خود ادامه داد ومدارس چندي ساخته، ودر پيشرفت اين اجتماعات آموزشي، دانشکده شيعي لکهنو تأسيس شد ودر عليگره سيداحمد خان دانشکده الهيات شيعه را برپا نمود.در قرن نوزدهم ميلادي، رشد نوگرايي واحساس وحدت سني وشيعي رواج پيدا مي کند واختلاف آنان تا حدودي مرتفع مي گردد.

اسماعيليه

فرقه اسماعيليه به علت تأثير ونفوذ وفعاليت شان در دوران اسلامي نسبت به ديگرفرقه هاي شيعه اهميت به سزايي دارد. اساس اعتقاد آنها اختلاف در امامت اسماعيل بن جعفر صادق(ع) با موسي بن جعفر(ع) بوده است. اينان معتقدند که بعد از رحلت امام جعفر(ع) چون پسرش، اسماعيل پيش از پدر درگذشته بود، امامت به محمد بن اسماعيل منتقل شده که سابع تام است و دور هفت به او تمام شده است. با بالا گرفتن کار فاطميان وتبليغ گسترده آنها به سرعت در يمن، بحرين، شام، فلسطين، ايران وشمال آفريقا اين مذهب گسترش يافت.
يکي از مهم ترين شعب مذهب اسماعيلي منسوب به حمدان اشعث معروف به قرمط است. قرمطيان در آغاز، همان اسماعيليان ومبلغ پيام آنان بودند.اما از حدود سال 180 هجري، ميان حمدان واسماعيليان اختلاف افتاد، از همانجا مذهب جديد قرمطي تشکيل شد و قرامطه افراد خود را براي نشر عقايدشان به اقصي نقاط فرستادند. زکرويه پسر مهرويه و پسرانش يحيي وحسين در شمال عراق وشام مشغول کار تبليغ شدند.ابوسعيد جنابي به دعوت خود در بحرين، يمامه و فارس مشغول بود و عبدالله قرمطي عقايد قرامطه را در مولتان هدايت مي کرد.عموماً قرمطيان علاوه بر تبليغ عقايد، ايجاد رعب، هراس و وحشت مي کردند، ودست به غارت مخالفان وکشتار آنها نيز مي زدند. همانطور که گفته شد، عبدالله قرمطي از سال 287 ه ناحيه مولتان وسند را در قبضه خود داشت. از سال هاي بعد نيز قرامطه واسماعيليه در اين نواحي بوده اند. يکي از جغرافيدانان مسلمان به نام مقدسي که در سال 375ه از ناحيه مولتان ديدن کرده بود، مي نويسد: مردم آن زمان در آن جا مذهب اسماعيليه داشتند. جلم بن شيبان در سال 373 هـ حکومت اسماعيليه رادر اين ناحيه استقرار داد، در سال 396 و 401ه محمود غزنوي قواي قرامطه مولتان رادر هم شکست وآن شهر به اشغال او درآمد. نفوذ اسماعيليه در آنجا ادامه يافت، تا در سال 571 هـ محمود بن سام غوري با حمله خود به مولتان وفتح آن شهر، نفوذ اسماعيليان را در آنجا پايان داد.منقول است که وي به دست اسماعيليان به قتل رسيد، اما نفوذ آنان در هند وقيام آنها به پايان نرسيد. مهمترين قيام اسماعيليان در عهد حکومت رضيه به رهبري نور ترک است. اينان سني ها را ناصبي و دشمن علي (ع) مي پنداشتند. اما قيام نور ترک به سرعت توسط حکومت فرو نشانده شد. ولي باز هم آنهاهمچنان به قيام خود ادامه دادند. در زمان فيروز تغلق نيز براي سرکوبي آنها اقدامات جدي به عمل آمد.
از سال هاي نخستين تأسيس اسماعيليه، اين فرقه در هند به دودسته تقسيم شدند: عده اي نسب امامان خود را به مستعلي خليفه فاطمي مي رسانند وعد ه اي ديگر نزار برادر مستعلي را به حکم حسن صباح وبه تقليد از الموتيان ايران، امام حي خود تلقي کردند. اين دو دسته از تجار گجرات و از آيين هندو به اين مذهب گرويده بودند و نام فرقه هاي آنها بهره و خوجه است که مختصري درباره احوال آنها به بحث مي پردازيم.

بهره ها
بهره احتمالاً کلمه اي است گجراتي به معني تجارت که شغل اين گروه مي باشد. بهره ها به فرق مختلفي تقسيم شده اند، مانند عليه،نگوشيه، هپتيه، سليمانيه و داوديه که از همه مهمتر و برجسته تر همان دو فرقه آخر يعني سليمانيه وداوديه هستند. فرقه سليمانيه پيروان سليمان بن حسن اند که در گجرات، دکن و بمبئي زندگي مي کنند. و فرقه داوديه پيروان داود بن عجب شاه مي باشند؛ اين فرقه با اسماعيليه يمن در ارتباط بوده اند. يحيي بن سليمان، داعي مطلق فرقه سليمانيه مقر اصلي خود را در سال 946 ه از يمن به هند منتقل کرد. اين جماعت بر اساس اطاعت مطلق از اولي الامر اداره مي شوند. سلسله رهبري آنها از داعي مطلق آغاز مي شود، و پس از آن ، به داعي مأذون ومکاسر و هجده تن از مشايخ که به تعليم وتربيت مشغول اند، مي رسد. سپس عامل ها هستند ودر پايين ترين مرتبه ملاها قرارگرفته اند. مقر دعوت سليمانيه در بروده واقع در گجرات است ودر حال حاضر محمد برهان الدين داعي مطلق است که نماينده امام حي و غايب نيز مي باشد.

خوجه ها:
خوجه از همان لفظ خواجه به معني بزرگ که براي تجاربه کار برده مي شود، مشتق شده است. خوجه ها گروهي اند که بسياري از آنها در شرق آفريقا وشبه قاره هند پراکنده اند. نورستگور (ستگر) اولين داعي آنهاست که احتمالاً در قرن ششم هجري از الموت آمده بود. اوبسياري از اعتقادات ومراسم هندويي را در عقايد خود داخل نمود. کتاب هاي مذهبي خوجه ها به "جنان" شهرت دارد ومشهورترين اين کتب" دس اوتار" يا ده حلول تأليف صدرالدين است. اين کتاب در قرن نهم هجري نوشته شده، شامل ده فصل وهر فصل تجسم هاي ويشنو است که ازآن ميان علي(ع) به عنوان مهمترين تجسم تلقي مي شود. احکام مذهبي و اعتقادي واجتماعي آنها درآميخته با اعتقاد هندويي است. فرقه خوجه ها به شاخه هاي متعددي تقسيم شده، که هر شاخه به گونه اي از آيين هندويي صبغه اي دارد. فرق منشعب از خوجه ها عبارتنداز:
 امام شاهي: بعد از مرگ امام شاه داي خوجه در 918 هـ برخي از پيروان او شاخه انشعابي امام شاهي را پديد آوردند. اينان اعتقادات ومراسمي دارند که رنگ وصبغه هندوي دارد؛ براي مثال آنان مردگان خود را مي سوزانند واستخوان آنان را دفن مي کنند.
 سوامي نراين پنتس (Swami Narayan Panthis) : اين گروه معروف به گوپتي ها هستند. بنيانگذار اين فرقه، امام الدين را جانشين علی (ع) مي دانند.آنها دين خود را از ديگران پنهان مي کنند و هرکدام از آنها که دينش را آشکار سازد تکفير و طرد مي شوند.
 مومنه ها(Mominas) :گروه ديگري از شيعيان هستند که در ميان جامعه تجاري سني مذهب ممن(Memon ) در بمبئي وگجرات بسر مي برند.
علي اللهي: اين فرقه در شمال غربي کشمير و حيدرآباد دکن پايه گذاري شد که اعتقادات و مراسم خاصي براي خود دارند.
فرق مجدد(= الفي): حرکت هاي اعتقادي بسياري از قرن هشتم به بعد درهند به وجود آمد که بدعت هايي در دين اسلام به وجود آورد. اين حرکت ها به الفي مشهور است. وجه مصداق الفي اين است که دراين قرون چون از روزگار حضرت رسول اکرم(ص) حدودا هزار سال مي گذشت، ظهور مجدد احساس مي شد وکساني خود را مجددهاي دين اسلام معرفي کردند، که از ميان آنها سه گروه داراي اهميت بيشتري هستند و عبارتند از: حرکت سيدمحمدمهدي جونپوري و دين الهي اکبر و روشنيه.

 حرکت سيد محمد:
سيد محمد (847- 910هـ) واعظي متقي و وارسته بود ودر سال 901 هـ به زيارت حج رفت و در آنجا بود که اولين دعوت خود را بر مبناي مهدي نوعي آشکار کرد. وي معتقد بود که رهبري است که رسالت وي استقرار اسلام با خلوص نخستين آن است.وقتي او از مکه به احمدآباد هند بازگشت (950هـ)، بار ديگر ادعاي خود را علني کرد ودر آنجا با خصومت عالمان مواجه گرديد؛ وي اين هجرت ها را مقدس مي شمرد و معتقد بود که اصل هجرت را احيا کرده است.
سيدمحمد با تبليغات خود موفقيت هايي نيز بدست آورد و مدتي معزز شد؛ اما بالاخره عمر خود را در سرگرداني ها به اتمام رساند او در ناحيه "فرح" (1) در سال 901 وفات يافت.
نواب اصلي محمد مهدي در شمال هند، عبدالله نيازي وشيخ علايي بودند. اين دوتن تحت شکنجه هاي مخدوم الملک متکلم زمان اسلام شاه سوري (902-962هـ) قرار گرفتند.نيازي با ضربات شلاق وشکنجه، دست از اعتقادات خود برداشت وعلايي زير شکنجه ها جان سپرد؛ آخرين مروج معروف اين فرقه، جان مصطفي (متوفي 983هـ) است.هنوز جماعت هايي از اين گروه در حوالي دکن وگجرات ديده مي شوند وعده اي از اين فرقه با نام زکريه يا دايره واله در بلوچستان مي زيپند.

دين الهی:
اکبر شاه پس از رسيدن به حکومت، درصدد تغيير بنيادي اعتقادات مسلمانان برآمد.در اين راستا، وي تحت تأثير شيخ مبارک و فرزندش ابوالفضل قرار گرفت وبنيان فرقه جديدي به نام دين الهي(2) گذاشته شد. دين الهي نفس پرستي، شهوت ، اختلاس، نيرنگ، افترا، ستم، ارعاب و غرور را نهي مي کرد. کشتن حيوانات را عمل قبيح مي شمرد وآزادگي، بردباري، پرهيز واجتناب از دلبستگي شديد به ماديات، تقوا، ايثار، دورانديشي ، نجابت وملاطفت را از اصول کار خود قرار داده بود. اين فرقه نوزده عضو داشت که يکي از آنها هندو بود.دين الهي روشي تلفيقي از آيين هاي موجود زمان بود؛ يعني از آداب زردشتي گرفته تا اعتقادات مسلمانان وآداب ومسالک هندوان. در حقيقت اين روش به نص آسماني اعتقاد نداشت و بيشتر يک سرگرمي روحي- فکري بشمار مي رفت.در طي گذشت زمان نيز از يادها رفت وحتي خود اکبر نيزآن را فراموش کرد.

روشنيه:

اين روش در قرن دهم هجري توسط بايزيد بن عبدالله انصاري (932-980ه) رواج پيدا کرد . وي ابتدا تحت تأثير اسماعيليان قرار داشت ودر بعضي جاي ها به احکام آنها معتقد بود؛ وهمچنين با جوکيان هندن معاشرت داشت واصول حلول ارواح را از آنها فرا گرفته وحکمت الهي خود را تدوين نموده بود . پيروانش او را پير روشن مي ناميدند. بايزيد به رياضت وچله نشيني در حجره اعتقاد داشت و اين گروه بر اثر فشارهاي مذهب رسمي رايج وتشنجات داخلي گروه ، از بين رفت.
فرق ديگر نيز در تجديد حيات اسلام، نوگرايان بودند وهستند که دراين بحث به آن نپرداخته ايم.

پي نوشت ها:

*- برگرفته از کتاب « پيوندهاي فرهنگي ايران و هند» به کوشش حسين مطيعي و کوروش منصوري، از انتشارات رايزني فرهنگي ايران در هندوستان.
1 فرح ناحيه اي است درا فغا نستان امروزي.
2. شيخ مبارک که از علماي بزرگ زمان اکبر بود ، به دستور اکبر سؤالاتي به علماي زمان نوشت و به مهر خود مختوم گردانيد و براساس آن فتوايي از علماي آن عصر با زيرکي بدست آورد که به موجب آن فتوا، سلطان به حکم اولي الامر قدرت نفوذ در احکام مفتيان را دارد.و در هنگامي که ميان علماي دين اختلاف مي افتد، سلطان مي تواند با حکم خود به اختلاف آنها خاتمه دهد. اين امرباعث شد تا اقتدار علماء دين محدود شود و سلطان منتسب به صفت پيامبر گردد، يا همان سايه خداوند در زمين باشد و اين، موجب بدعت هايي در دين گرديد.